با سلام
پسری 25 ساله فارغ التحصیل مهندسی مکانیک و شاغل در یکی از ادارات دولتی هستم .حدود 11 ماه پیش اتفاقی با یه دختر خانمی آشنا شدم . بعد از مدتی من احساس وابستگیه شدید این دختر خانم رو فهمیدم و از اون موقع سعی کردم این رابطه رو تموم کنیم . در هر باری که از جدایی میگفتم با گریه و ناراحتی ایشون مواجه میشدم . تا اینکه گفتم با شرایطی که میزارم اون دیگه میره . ولی با هر شرطی که گذاشتم موافقت کرد . مثلا چادری نبود و آرایش میکرد و ... . بعد موافقت میگفت معنای بندگی رو الان حس میکنم .
این رابطه گذشت تا این که من تصمیم گرفتم باهاش ازدواج کنم .بعدش دیگه راحت برخورد میکردم . حتی به یه رابطه جزیی جنسی هم کشید . بعدش خانواده رو در جریان گذاشتم که با اکراه به خواستگاری رفتن . و درست اون روزی که قرار شد بریم قراره عقد و عروسی رو بزاریم ، خانوادم شدیدا مخالفت کردن . گریه و زاری و بیداد . منم دیدم که پدرم داره گریه میکنه گفتم نرین. زنگ زدن گفتن ما نمیایم.
دختره خیلی ناراحت شد و ضربه روحی شدیدی تا حد خود کشی دیده . درسته حرفای خانوادم درست بودن و من میتونستم با یه مورد خیلی بهتر ازدواج کنم و دلیل مخالفت هم این بود و عدم شناخت کافی .
ولی حالا من عذاب وجدان شدیدی بخاطر ارتباطم دارم و این بیشتر میشه با اینکه میبینم دختره منو هنوزم دوس داره و از من کینه ایی به دل نداره
حالا من دوباره برم سراغش ؟؟