با سلام من 10 سال ازدواج کردم در سن 14 سالگی ازدواج ما سنتی بوده و من هم زمان دو خواستگار داشتم که یکی از اونها رو انتخاب کردم حالا نمی دونم معیارم برای ازدواج با ایشون توی اون سن و سال چی بوده ؟1.باباش پولدار که نبوده 2.خودشم تحصیلاتش دیپلم بوده 3.کار مهمی هم که نداشته توی شرکت تو قسمت هواشناسی کار میکرده4.تیپ و قیافه ی انچنانی هم که نداشته 5. از نظر خانوادگی هم که بالا نبودن فقط تنها دلیل این بود که من گفتم خب پسر سالمیه خوشگله (البته از نظر اون روزای من )ولی من اون روز اصرار کردم برای ازدواج در حالی که همه مخالف بودن جز مادرم ولی من گفتن اگر جواب رد بدین من می دونم و شما
بگذریم که ایشون از من ده سال بزرگتره و تو یان ده سال چقدر مشکل داشتیم با هم دیگه فکر نمی کنم هفته ای بوده باشه که ماباهم دعوا نکرده باشیم
و البته این رو هم منکر نمیشم که ایشونم خیلی اذیت شدن
معیار امروز زندگی من بعد از داشتن ی دختر دوساله در 24 سالگی
ی مرد احساسی با روابط اجتماعی بالا با تحصیلات و البته در حد معتدل پولدار
ولی ایشون هیچ کدوم از معیارهای امروز من رو ندارن
چون بشدت منزوی هستن و روابط اجتماعی خیلی پایین و دیپلم
البته مسئله اینها نیس مسئله اینکه من بعد از چند روز از ازدواجم متوجه شدم چقدر این آقا با من فرق داره و من چ اشتباهی کردم و اصلا دوسش ندارم ولی بخاطر پاره ای مشکلات راه برگشتی نبود
من ایشونو ده ساله که دوست ندارم و مجبوری زندگی می کنم نمی گم آدم بدیه نه اصلا ولی من دوسش ندارم
دیشب بهش گفتم من دیگه به اخر خط رسیدم نمی خوام دیگه ادامه بدم 10 از عمرم تلف شد بسه و فورا بدون هیچ چون و چرا قبول کرد گفت منم خستم هیچ دلیلی نداره ما کنار هم زجر بکشیم
من توی این زندگی آرامش می خوام ی زندگی بدون دعوا و من گفتم منم توی این زندگی عشق می خوام چیزی که سن من طلب میکنه و تو نداری احساس می خوام ی حس شور و نشاط توی زندگی چیزی که تو نداری گفت آره من ی مرده ی متحرکم و هیچ انگیزه ای ندارم و من قرار شد تصمیمم رو به خانوادم بگم
ولی بخاطر دخترم مرددم
لطفا کمک کنید درست تصمیم بگیرم
یک طرف قضیه دخترم هست که این وسط فنا میشه
ی طرف منم که چون دوسش ندارم حتی کوچیکترین مشکلاتش منو به فکر طلاق میندازه
میدونم اگر بمونم بازم همین آش و همین کاسس
اگرم برم دخترم چی ؟
ممنون میشم راهنماییم کنید