نمایش نتایج: از 1 به 15 از 15

موضوع: زندگي در شهر ديگه بعد از ازدواج

8117
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6086
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    زندگي در شهر ديگه بعد از ازدواج

    سلام دوستان
    من چند وقته با یه نفر نامزد کردم. من ساکن تهرانم و نامزدم شمالیه. ما تهران با هم آشنا شدیم و اون موقع تهران کار میکرد. از من خواستگاری کرد، منم بهش علاقه مند شدم و جواب مثبت دادم. ولی حالا برگشته شمال و اونجا کار میکنه و از من هم میخواهد که برای زندگی برم اونجا. موقع عقد اصلا در مورد این چیزها صحبت نکردیم. اصلا فکر نمیکردم همیچین صحبتی پیش بیاد. من خیلی به خانواده ام وابسته ام مخصوصا مادرم و خواهرم. حتی به زن داداشم هم با وجود این همه شوخی که در مورد رابطه عروس و خواهر شوهر میشه ولی حتی به بودن اون هم وابسته ام یکی دو روز نبینمش دلم خیلی براش تنگ میشه. حالا خیلی شرایط برام سخته. هر چقدر هم گریه کردم فایده نداشته و کوتاه نیومده. خوب خیلی از خانوم ها بعد از ازدواج میرن یه شهر دیگه زندگی میکنن. نمیدونم چرا اینقدر این مساله برای من سخته. نمیتونم با ازدواج و رفتن از شهر خودمون کنار بیام و هنوز بعد از یک سال که این بحث مطرحه من فقط در جوابش گریه میکنم. از طرف دیگه خوب دوستش دارم و الان یک سال و نیمه که نامزدیم. نمیتونم به خاطر همچین چیزی از دست بدمش. توی بد موقعیتی قرار گرفتم. چکار باید بکنم آخه؟

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6064
    نوشته ها
    190
    تشکـر
    32
    تشکر شده 196 بار در 82 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رفتن به شهر دیگر

    اولا بهترین کار این بود که قبل از عقد درباره این موضوع صحبت میکردید و الان که کار از کار گذشته مسئله برای شما قاعدتا خیلی پیچیده نیست با شرایط دشوار پیدا کردن کار و تحصیل درآمد اصرار شوهرتون بی مورد نیست و شما به عنوان همسر ایشون باید اولویت رو برای زندگی شخصی خودتون بذارید کما اینکه ممکنه اصرار بیش از حد شما باعث دلسردی ایشون هم بشه که عواقب خوبی نداره وابستگی به افراد خانواده خوبه اما در حد معمول و جایزش و با این همه امکانات ارتباطی و تکنولوژی روز در واقع نمیشه گفت که ارتباطتتون قطع خواهد شد از لحاظ مسافت هم شمال و تهران خیلی دور از هم نیستند و با برنامه ریزی صحیح میتونید زود به زود به خانواده تون سر بزنید یا اونها به شما سر بزنن امیدوارم با تکیه بیش از حد به وابستگیتون موجبات اشکال در زندگی آیندتون رو فراهم نکنید
    امضای ایشان
    وقتی خدا کاری برات انجام میده تو به توانائی های خدا اطمینان داری و هنگامی که کاری برات انجام نمیده خدا به توانائی های تو اطمینان داره ....
    .................................................. ...............
    1- برای تشکر از پست مورد نظرتون از کلید تشکر استفاده کنید (سپاس نشانه قدرشناسی شماست )
    2- برای متوجه شدن کاربر از ادامه داشتن بحث پست مورد نظر رو نقل قول بگیرید
    3- جداً از دادن جوابهای طنز و مسخره کردن کاربر و یا دادن جوابهای بدون تفکر حاوی مطالبی همراه با شدت عمل پرهیز کنید ..

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : رفتن به شهر دیگر

    خب سارا خانم این مشکل خیلی از دختراست که نمیتونن از خانواده شون دل بکنن ...

    چون در خانواده هایی بزرگ شدن که از نظر جمعیت کم بوده و از بعد عاطفی خیلی مورد توجه خانواده بودن

    ولی چیزیکه در عرف و شرع و در اصل وجود داره زن باید در کنار شوهرش باشه و ممکنه این اتفاق در هر مکانی بیفته

    به هرحال وقتی در کنار ایشون قرار بگیری میتونی با این مشکل خیلی خوب کنار بیای و بعد از مدتی دیگه خبری از این

    دلتنگی وجود نخواهد داشت ...

    این مشکل بیشتر بخاطر دوریه و هرچه زودتر اگه زندگی مشترک رو شروع کنید مشکلتون هم زودتر حل میشه
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6086
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتن به شهر دیگر

    نقل قول نوشته اصلی توسط babak نمایش پست ها
    اولا بهترین کار این بود که قبل از عقد درباره این موضوع صحبت میکردید و الان که کار از کار گذشته مسئله برای شما قاعدتا خیلی پیچیده نیست با شرایط دشوار پیدا کردن کار و تحصیل درآمد اصرار شوهرتون بی مورد نیست و شما به عنوان همسر ایشون باید اولویت رو برای زندگی شخصی خودتون بذارید کما اینکه ممکنه اصرار بیش از حد شما باعث دلسردی ایشون هم بشه که عواقب خوبی نداره وابستگی به افراد خانواده خوبه اما در حد معمول و جایزش و با این همه امکانات ارتباطی و تکنولوژی روز در واقع نمیشه گفت که ارتباطتتون قطع خواهد شد از لحاظ مسافت هم شمال و تهران خیلی دور از هم نیستند و با برنامه ریزی صحیح میتونید زود به زود به خانواده تون سر بزنید یا اونها به شما سر بزنن امیدوارم با تکیه بیش از حد به وابستگیتون موجبات اشکال در زندگی آیندتون رو فراهم نکنید
    اون موقع ساکن تهران بود. اصلا صحبتی از اینکه میخواهد بره نکرد و برای من انقدر بدیهی بود خوب ما اینجا داریم زندگی میکنیم دیگه. حالا ازدواج میکنیم میریم سر خونه و زندگی خودمون که اصلا فکر نمیکردم لازم باشه در موردش صحبت کنم. اون هم نگفت که میخواهد بره.
    در ضمن من اینجا خانواده دارم، دوستامو دارم، و از همه مهمتر یه کار خوبه که با اینکه خیلی اونجا گشتیم نتونستیم یه کار درست برای من پیدا کنیم. نمیتونم اصلا خونه نشین بشم.

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4589
    نوشته ها
    156
    تشکـر
    10
    تشکر شده 106 بار در 63 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : رفتن به شهر دیگر

    خب یعنی تو تهران کار پیدا نکرد؟؟
    ب قول دوستان خوب بود قبل نامزدی تکلیف محل زندگیو مشخص میکردی ولی من اگه جای تو بودم و طرفمو خیلیم دوست داشتم بخاطرش میرفتم شمال کنارش باشم
    امضای ایشان
    دستمو بگیر....... نذار اشتباه برم

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : رفتن به شهر دیگر

    نقل قول نوشته اصلی توسط *Sara* نمایش پست ها
    سلام دوستان
    من چند وقته با یه نفر نامزد کردم. من ساکن تهرانم و نامزدم شمالیه. ما تهران با هم آشنا شدیم و اون موقع تهران کار میکرد. از من خواستگاری کرد، منم بهش علاقه مند شدم و جواب مثبت دادم. ولی حالا برگشته شمال و اونجا کار میکنه و از من هم میخواهد که برای زندگی برم اونجا. موقع عقد اصلا در مورد این چیزها صحبت نکردیم. اصلا فکر نمیکردم همیچین صحبتی پیش بیاد. من خیلی به خانواده ام وابسته ام مخصوصا مادرم و خواهرم. حتی به زن داداشم هم با وجود این همه شوخی که در مورد رابطه عروس و خواهر شوهر میشه ولی حتی به بودن اون هم وابسته ام یکی دو روز نبینمش دلم خیلی براش تنگ میشه. حالا خیلی شرایط برام سخته. هر چقدر هم گریه کردم فایده نداشته و کوتاه نیومده. خوب خیلی از خانوم ها بعد از ازدواج میرن یه شهر دیگه زندگی میکنن. نمیدونم چرا اینقدر این مساله برای من سخته. نمیتونم باهاش کنار بیام و هنوز بعد از یک سال که این بحث مطرحه من فقط در جوابش گریه میکنم. از طرف دیگه خوب دوستش دارم و الان یک سال و نیمه که نامزدیم. نمیتونم به خاطر همچین چیزی از دست بدمش. توی بد موقعیتی قرار گرفتم. چکار باید بکنم آخه؟
    عزيزم بايد صحبت ميكردي ديگه خيليها تو اين سايت ميان ميپرسن از رو عشق بايد ازدواج كرد يا منطق .خب اينم جوابش عشق خوبه باشه خب اما تو حاضري بخاطر عشقت از شرايط خودت بگذري و بري ؟خب اگه اينجا كار هست واسش به پدر مادرت بگو باهاش صحبت كنن و با اين قضيه مخالفت كنن ميدونم خيلي هم سخته از خوانوادت جدا شي واسه منم با اينكه فاصلمون60كيلومتره اما باز شبو روز غصه ميخوردم ميرم روزهاي اول سه چهار روز ميموندم اما الان كه مشغول بكار شدم فقط پنجشنبه جمعه ها ميريم براي شما هم شايد اوايل سخت باشه ولي عادت ميكني طبيعيه ولي سعي كن بنظر من نزديك مادر پدرت باشي خداي نكرده اتفاقي بيوفته زود به دادت ميرسن

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6086
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتن به شهر دیگر

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    عزيزم بايد صحبت ميكردي ديگه خيليها تو اين سايت ميان ميپرسن از رو عشق بايد ازدواج كرد يا منطق .خب اينم جوابش عشق خوبه باشه خب اما تو حاضري بخاطر عشقت از شرايط خودت بگذري و بري ؟خب اگه اينجا كار هست واسش به پدر مادرت بگو باهاش صحبت كنن و با اين قضيه مخالفت كنن ميدونم خيلي هم سخته از خوانوادت جدا شي واسه منم با اينكه فاصلمون60كيلومتره اما باز شبو روز غصه ميخوردم ميرم روزهاي اول سه چهار روز ميموندم اما الان كه مشغول بكار شدم فقط پنجشنبه جمعه ها ميريم براي شما هم شايد اوايل سخت باشه ولي عادت ميكني طبيعيه ولي سعي كن بنظر من نزديك مادر پدرت باشي خداي نكرده اتفاقي بيوفته زود به دادت ميرسن
    من هنوز به پدر و مادرم نگفتم. چیزی نمیدونن. اینکه اینجا هم واسش کار هست یا نیست، کلا نمیخواهد اینجا باشه وگرنه کار هم داشت. خوب منم در هر صورت دوستش دارم و باهاش میرم. مساله اینه که خیلی برام سخته. من همیشه خانواده ام رو کنارم داشتم. هیچوقت تنها نبودم. همین الان 2 شب خواهرم خونه نباشه نمیتونیم دیگه شب سوم تحمل کنم. خانواده همسرم هم اونجا هیچ آشنایی ندارن چون خودشون هم سالها قبل رفتن و شما. یعنی هیچ فامیلی. خواهر هم نداره. یه برادر کوچیکتر که اون هم نمیخواهد شمال بمونه و فعلا دنبال اینه که از ایران بره. میمونه مادر و پدرش که اونها هم فکر نمیکنم بتونن هم صحبت های خوبی باشن، من یه دختر جوون و تحصیل کرده تو یه شهر بزرگ بودم و اونها دو آدم میانسال و بی سواد تو یه شهر کوچیکن. آدم های خوب و محترمی هستن ولی کافی نیستن. فکر تنهایی اونجا دیوونه ام میکنه. اگه 60 کیلومتر بودمشکلی نداشتم. هر شهری اطراف تهران بود میرفتم. یک ساعت نهایتش راه بود دیگه. ولی الان 6 ساعته. خیلی غمگینم. روزهایی که قراره بهترین روزهای زنئگیم باشه همش دارم غصه میخورم و گریه میکنم. به هر راهی هم که نگاه میکنم یه عزیزی رو که دارم باید ترک کنم. واقعا نمیتونم از هیچ طرفی دست بکشم.

  8. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : رفتن به شهر دیگر

    نقل قول نوشته اصلی توسط *Sara* نمایش پست ها
    من هنوز به پدر و مادرم نگفتم. چیزی نمیدونن. اینکه اینجا هم واسش کار هست یا نیست، کلا نمیخواهد اینجا باشه وگرنه کار هم داشت. خوب منم در هر صورت دوستش دارم و باهاش میرم. مساله اینه که خیلی برام سخته. من همیشه خانواده ام رو کنارم داشتم. هیچوقت تنها نبودم. همین الان 2 شب خواهرم خونه نباشه نمیتونیم دیگه شب سوم تحمل کنم. خانواده همسرم هم اونجا هیچ آشنایی ندارن چون خودشون هم سالها قبل رفتن و شما. یعنی هیچ فامیلی. خواهر هم نداره. یه برادر کوچیکتر که اون هم نمیخواهد شمال بمونه و فعلا دنبال اینه که از ایران بره. میمونه مادر و پدرش که اونها هم فکر نمیکنم بتونن هم صحبت های خوبی باشن، من یه دختر جوون و تحصیل کرده تو یه شهر بزرگ بودم و اونها دو آدم میانسال و بی سواد تو یه شهر کوچیکن. آدم های خوب و محترمی هستن ولی کافی نیستن. فکر تنهایی اونجا دیوونه ام میکنه. اگه 60 کیلومتر بودمشکلی نداشتم. هر شهری اطراف تهران بود میرفتم. یک ساعت نهایتش راه بود دیگه. ولی الان 6 ساعته. خیلی غمگینم. روزهایی که قراره بهترین روزهای زنئگیم باشه همش دارم غصه میخورم و گریه میکنم. به هر راهی هم که نگاه میکنم یه عزیزی رو که دارم باید ترک کنم. واقعا نمیتونم از هیچ طرفی دست بکشم.
    خو نميشه مامانو باباشو بياره اينجا يا اطراف تهران خب چرا نميخواهد اينجا باشه اينو ازش پرسيدي يا باهاش صحبت كردي خب به پدرو مادرت بگو نظر اونا رو هم بپرس شايد نامزدت به حرف بابات گوش بده باباتم اگه پشتش باشه و حمايتش كنه شايد يكم دلش قرص بشه البته اونم حق داره ها اونم نميتونه از مادر و پدرش دور باشه

  9. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6086
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    0
    تشکر شده 5 بار در 4 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : رفتن به شهر دیگر

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    خو نميشه مامانو باباشو بياره اينجا يا اطراف تهران خب چرا نميخواهد اينجا باشه اينو ازش پرسيدي يا باهاش صحبت كردي خب به پدرو مادرت بگو نظر اونا رو هم بپرس شايد نامزدت به حرف بابات گوش بده باباتم اگه پشتش باشه و حمايتش كنه شايد يكم دلش قرص بشه البته اونم حق داره ها اونم نميتونه از مادر و پدرش دور باشه
    میگه من قبلا تهران زندگی کردم. اینجا هم زندگی کردم. میدونم که اینجا بهتره که بهت میگم بیا. به خاطر پدر و مادرش هم هست که اونجا تنهان و به عنوان پسر بزرگشون مسئولیتشون رو داره. قبلا پدر و مادر من در مورد این مساله مخالفت کردن و انتظار داره که من در برابر مخالفت پدر و مادرم کوتاه نیام. اصلا متوجه نمیشه صحبت من در مورد شهر به خاطر مثلا امکانات و شرایط و ... نیست. من خانواده ام رو کنارم میخواهم. میگه خوب اوایلش که شروع زندگی دو نفره است و بالاخره کنار همدیگه هستیم و شور و هیجان شروع زندگیه و بعد از یه مدت هم که زندگی از اون شور و هیجان اولیه دراومد بچه دار میشیم که سرت گرم بچه بشه. واقعا متوجه نمیشه که این حرفش چقدر برای من سنگین بود و چقدر منو ناراحت کرد.
    نمیدونم بگم خوشبختانه یا متاسفانه خیلی منو دوست داره. پا به پای گریه های من گریه میکنه ولی اصلا کوتاه نمیاد. هر دوتاییمون حاضریم از همه چیز بگذریم ولی تو این یه مورد طرف مقابل کوتاه بیاد. زیادی تو همه چیز تفاهم داریم دیگه شورش دراومده.
    من واقعا نمیدونم آخه چرا اینجوریم من؟ چرا بقیه انقدر راحت در مورد این حرف میزنن که خوب برو و همونجا باهاش زندگی کن؟ این همه دخترهای دیگه ازدواج میکنن و میرن شهرهای دیگه زندگی میکنن. چرا اونها مشکلی ندارن آخه؟ چند بار سعی کردم مشاوره بگیرم. یکی گفت برو یکی گفت نرو. دارم گوشه گیر و منزوی میشم. من تا یک سال پیش خیلی آدم شاد و پرانرژی بودم. با کلی نقشه های بزرگ و تصمیمات بزرگ برای آینده ام ولی الان ...

  10. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : رفتن به شهر دیگر

    نقل قول نوشته اصلی توسط *Sara* نمایش پست ها
    میگه من قبلا تهران زندگی کردم. اینجا هم زندگی کردم. میدونم که اینجا بهتره که بهت میگم بیا. به خاطر پدر و مادرش هم هست که اونجا تنهان و به عنوان پسر بزرگشون مسئولیتشون رو داره. قبلا پدر و مادر من در مورد این مساله مخالفت کردن و انتظار داره که من در برابر مخالفت پدر و مادرم کوتاه نیام. اصلا متوجه نمیشه صحبت من در مورد شهر به خاطر مثلا امکانات و شرایط و ... نیست. من خانواده ام رو کنارم میخواهم. میگه خوب اوایلش که شروع زندگی دو نفره است و بالاخره کنار همدیگه هستیم و شور و هیجان شروع زندگیه و بعد از یه مدت هم که زندگی از اون شور و هیجان اولیه دراومد بچه دار میشیم که سرت گرم بچه بشه. واقعا متوجه نمیشه که این حرفش چقدر برای من سنگین بود و چقدر منو ناراحت کرد.
    نمیدونم بگم خوشبختانه یا متاسفانه خیلی منو دوست داره. پا به پای گریه های من گریه میکنه ولی اصلا کوتاه نمیاد. هر دوتاییمون حاضریم از همه چیز بگذریم ولی تو این یه مورد طرف مقابل کوتاه بیاد. زیادی تو همه چیز تفاهم داریم دیگه شورش دراومده.
    من واقعا نمیدونم آخه چرا اینجوریم من؟ چرا بقیه انقدر راحت در مورد این حرف میزنن که خوب برو و همونجا باهاش زندگی کن؟ این همه دخترهای دیگه ازدواج میکنن و میرن شهرهای دیگه زندگی میکنن. چرا اونها مشکلی ندارن آخه؟ چند بار سعی کردم مشاوره بگیرم. یکی گفت برو یکی گفت نرو. دارم گوشه گیر و منزوی میشم. من تا یک سال پیش خیلی آدم شاد و پرانرژی بودم. با کلی نقشه های بزرگ و تصمیمات بزرگ برای آینده ام ولی الان ...
    خب عزيزم غصه نداره كه اگه نميتوني كوتاه بياي و متقاعدش كني كه بياد اينجا ميتوني بري و باهاش طي كن ماهي مياي چند روز ميموني بگو تو ميتوني از پدر مادرت بگذري تو ميتوني تو روي پدر مادرت كوتاه بياي نميشه خب ولي ميتوني بري بعدش عادت ميكني ولي از الان بشين فكراتو بكن اگه نميتوني البته درست يا غلط بودن اين گفتمو شك دارم يكم ترسونيش هم بد نيست مثلا بگي من نميتونم مادو پدرمو ترك كنم و يه فاصله طولاني بينمون باشه بگو من نميام و مطمعن باش نميتوني راضيم كني من تصميمو گرفتم مسئله مهميه تو زندگيت تاثير ميذاره .اگرم فكر ميكني ميتوني اونجا زندگي كني خب ميري اگعه اجازه اشتغال بكارت و ميده ميري سركار انقدر بند كار ميشيو خسته كه ديگه نميتوني سرتم بخاروني از راه دور تماس تصويري ميگيري و هر روز باهاشون در ارتباط ميشي و ماه چند بار مياي به دينشون. قضاوت براي مردمي كه خودشون تو اين شرايط قرار نگفتن اسونه من ميفهمم چي ميگي و دركت ميكنم.

  11. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2018
    شماره عضویت
    37747
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : زندگي در شهر ديگه بعد از ازدواج

    عزیزم خیلی سخته .من الان اومدم تو شهر غریب و شغلم دارم.ولی دارم دیوونه میشم.همسرم قول میده همه چیزو درس میکنم ولی افسردگی شدید گرفتم شبا خابم نمیبرا و همش بیخودی تو راه میزنم زیر گریه.و هنوز بچه دار نشدم.چون نمیخام یه بچه با یه مادر افسرده داشته باشم.ففط بهت بگم دق میکنی.مرداام به هیچ عنوان کوتاه نمیان اگه مردی به این درجه از شعور رسید که روحیه زنش خیلی مهم تر از اثبات مردانگیشه یا چندرِاز پول بیشتره باید آب طلاش گرفت.

  12. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2018
    شماره عضویت
    37747
    نوشته ها
    2
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : زندگي در شهر ديگه بعد از ازدواج

    مردا هی میگن بچه دار شو سرت گرم میشه
    ولی بچه که اومد دگه پات گیر میشه
    بعدم یه بچه عصبی تحویل جامعه میدی جون خودت ارامش نداری

  13. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2017
    شماره عضویت
    37402
    نوشته ها
    17
    تشکـر
    17
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : زندگي در شهر ديگه بعد از ازدواج

    سلام. من خودم تو شهر همسرم زندگی میکنم و با شهر خودم (خونه پدریم) 2000 کیلومتر فاصله داره. و سالی نهایتا دو بار میتونم برم دیدن خانوادم. دلتنگی خب طبیعیه. گاهی اوقات واقعا دلم پر میکشه برا دیدنشون ولی تونستم با این قضیه کنار بیام چون یه زندگی آروم به دور از خانوادم رو به یه زندگی ناآروم درکنار خانواده ام ترجیح میدم. به نظر من روحیات هر کسی با افراد دیگه فرق میکنه و نمیشه در این مورد نظر بقیه رو پرسید چون هرکسی با توجه به گذشته ای که داشته و درصد وابستگی به خانواده اش نظر شخصی خودش رو میگه
    شما هم به نظرم خودت تصمیم نهایی رو بگیر. ببین اگه خانوادت اولویت بالاتری نسبت به همسرت دارن با این قضیه جدی برخورد کن که فردا خدایی نکرده تو زندگی مشکل ساز نشه برات. ولی اینو بدون بعد ازدواج حتی اگه تو شهر پدرییت باشی به هر حال نمیتونی بیشتر از هفته ای یه بار بری دیدنشون. خصوصا که خودتم شاغلی و جایی مث تهران با اونهمه ترافیک و... عملا نمیشه دو سه روز یه بار خانوادت رو ببینی مگر اینکه همسایه باشید باهاشون! شایدم اشتباه میکنم.
    ولی به هر حال گاهی پیش میاد تو شهر غریب واقعا نیاز داری خانوادت کمک حالت باشن. مثلا دور از جون تو مریضیا یا موقع بارداری و...
    به نظرم با همسرت صحبت کن در این موارد. ببین اگه بری اونجا چند وقت به چند وقت اجازه میده بری دیدن خانوادت؟؟ آیا اجازه میده گاهی اوقات که نمیتونه همراهیت کنه، تنها بری شهرتون؟؟ و اگه تنها رفتی دیدن خانوادت چند روز اجازه داری بمونی اونجا؟؟ اگه فرضا تو بارداری خدایی نکرده استراحت مطلق بشی آیا راضی میشه 9 ماه بری بمونی اونجا؟؟ و... خلاصه تمام زوایا رو بررسی کن و تصمیم بگیر.
    از خانوادت هم کمک بخواه
    چون هر دوی شما مسئولید. ایشون هم باید قبل عقد این مساله رو یادآوری میکرد و شمام باید احتمال این رو میداد. پس هر دو کوتاهی کردید نه فقط شما

  14. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2017
    شماره عضویت
    36687
    نوشته ها
    267
    تشکـر
    46
    تشکر شده 125 بار در 97 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : زندگي در شهر ديگه بعد از ازدواج

    سلام عزیزم بلاخره میخوایی شریک زندگی همسرت باشی،تهران تا شمال مگه چقد راهه؟به هر حال بعد از ازدواج باید یه مقداری از خانواده ت و از همیشه با اونا بودن دل بکنی،به نظر من یه تنوعی هم هست شمال جای خوبیه نسبت به تهران آب و هوای بهتری داره و..هر موقع خواستی میتونی برگردی تهران چند روز بمونی انقد سخت نگیر

  15. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : زندگي در شهر ديگه بعد از ازدواج

    ممنون از دوستانی که لطف کردن و نظرشون رو گفتن!
    ولی تاپیک واسه چهار سال پیش هست
    احتمالا استارتر الان بچه دار هم شدن!
    لطفا به تاریخ تاپیک ها دقت کنین! که بقیه هم به اشتباه پست نذارن!

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد