نمایش نتایج: از 1 به 42 از 42

موضوع: بی حوصلگی

19515
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    Unhappy بی حوصلگی

    بی حوصلگی
    سلام.من تقریبا یه ساله که نامزدم, شاغل هستم و 7 تا 14 شرکتم. از ساعت 3که میرسم خونه تا ساعت 11 شب که شوهرم بیاد کاری ندارم انجام بدم.کارای خونه رو انجام میدم و... بازم تا شب که شوهرم بیاد کاری ندارم و همش فقط نگام به ساعته که بیادخونه و همین انتظار باعث میشه که اگه 11 و 5دیقه برسه خونه کلی عصبانی بشم که چرا دیر کردی و ... و چند وقت یک بار یک بحث مفصل و قهر!
    دوستان راهکار ارائه بدید.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6064
    نوشته ها
    190
    تشکـر
    32
    تشکر شده 196 بار در 82 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    شرایط کاری شما اینجوریه ؟یعنی شوهر شما همیشه ساعت یازده شب میاد خونه و در واقع مثلا شما بین ساعت 11 شب تا نهایت 12 با هم هستید؟شغل شوهرتون چیه؟
    امضای ایشان
    وقتی خدا کاری برات انجام میده تو به توانائی های خدا اطمینان داری و هنگامی که کاری برات انجام نمیده خدا به توانائی های تو اطمینان داره ....
    .................................................. ...............
    1- برای تشکر از پست مورد نظرتون از کلید تشکر استفاده کنید (سپاس نشانه قدرشناسی شماست )
    2- برای متوجه شدن کاربر از ادامه داشتن بحث پست مورد نظر رو نقل قول بگیرید
    3- جداً از دادن جوابهای طنز و مسخره کردن کاربر و یا دادن جوابهای بدون تفکر حاوی مطالبی همراه با شدت عمل پرهیز کنید ..

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    خب راه های زیادی برای مشغول کردن خودتون میتونید پیدا کنید

    اگه مطالعه کنید دیگه به شوهرتون که خسته و کوفته ساعت 11 برمیگرده ، سخت نمیگیرید

    چون این کارتون نهایت بی انصافیه و باید بعد از ساعت ها کار در اون موقع مرحمی برای خستگیش باشید

    نداشتن برنامه ریزی برای شما این مشکل رو ایجاد کرده ...

    یاد گرفتن یک هنر میتونه به شما خیلی کمک کنه ... و گذر وقت رو برای شما غیرمحسوس کنه
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  4. 2 کاربران زیر از farokh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط farokh نمایش پست ها
    خب راه های زیادی برای مشغول کردن خودتون میتونید پیدا کنید

    اگه مطالعه کنید دیگه به شوهرتون که خسته و کوفته ساعت 11 برمیگرده ، سخت نمیگیرید

    چون این کارتون نهایت بی انصافیه و باید بعد از ساعت ها کار در اون موقع مرحمی برای خستگیش باشید

    نداشتن برنامه ریزی برای شما این مشکل رو ایجاد کرده ...

    یاد گرفتن یک هنر میتونه به شما خیلی کمک کنه ... و گذر وقت رو برای شما غیرمحسوس کنه
    شوهرم 7 صبح میره سر کار ساعت 11 شب میاد خونه, منم الان نامزدم و خونه پدرم هستم.اگه خونه خودم بودم همچین اتفاقی نمیافتاد. وضعیت خونه هم خیلی نابسامانه خواهرم همزمان با من نامزد کرده و نامزدش مدام خونه ماس و یکسره هم باهم اختلاف و مشکل دارن.یعنی حاضرم تاشب بمونم شرکت صدای این دو تارو نشنوم.
    قبلا میرفتم کاراته و 3بار هم قهرمانی کاراته استان گرفتم. شنا هم میرفتم ولی الان به خاطر یه سری شرایط دیگه نمیرم.وضعیت سختی داریم الان اگه شرایطش بود زودتر میرفتم سر خونه زندگی خودم خیلی بهتر میشد ولی باور کنید انقد تو خونه یه سره دعوا و بحث و جدال سر این خواهرم و نامزدش هست همه دلخوشیم اینه که شوهرم زودتر بیادخونه پیشم خیلی افسرده شدم. وقتی پیش هم هستیم هیچ مشکلی نداریم. هر وقت شوهرم پیشم باشه نمیزاره صدای بحثای اونارو بشنوم. یه حس روانی خاص نسبت به خواهرم و شوهرش پیدا کردم.الان یک ساله که خواهرم و نامزدش رسما خونه ما زندگی میکنن و برا من خیلی سخته. به پدرم و برادرم گفتم که این مشکل دارم و حضور همیشگی دومادمون تو خونه اذیتم میکنه وقتی اونا خواستن از من طرفداری کنن مادرم ناراحت شد که مگه نمیبینی وضعیت زندگی خواهرت جطوره چرا الکی آتیش میسوزونی و نمیزاری اینا زندگیشون بکنن.(مادرم با نگه داشتن این دو تا کنار همدیگه به زور تا اینجا رسوندنشون الان همه در تلاشن بساط عروسی اونارو جور کنن تا زودتر مستقل بشن و کارشون به جدایی نکشه ) ولی خوب همه هم میدونن بعد از ازدواجشون باز هم اینجا هست و مثل بختک رو زندگی من هستن. خوب منم الان تنها دلخوشیم و آسایشم تو زندگیم همون نیم ساعتیه با شوهرم هستم.وقتی 5 دیقه دیر میاد ناراحت میشم.

  6. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    خواهرم با نامزدش خیلی مشکل دارن از اول ازدواجشون مادرم همه زندگی بیخیال شده چسبیده به این دو تا باورتون نمیشه حتی لباس های دومادمونو میشوره و براش اتو میکنه چون خواهر لوس من هیج کاری به شوهرش نداره کلا همه مسائل شوهرش به دوش مامان منه فقط موقع گشت و گذار و خرید حاضر میشه با شوهرش میره بیرون وقتی هم که برگردن همیشه بدون استثنا با دعوا و مرافه و گریه برمیگردن.
    مامانم الان یه ساله که خیلی عوض شده فقط از دومادمون طرفداری میکنه و فقط رضایت اون براش مهمه چون همش میترسه که از هم جدا نشن.از اولم خودش باعث ازدواج این دو تا بوده.
    حالا من بیچاره به فاصله 9 روز از خواهرم نامزد کردم از همون روز اولی که اون دو تا نامزد کردن زندگی به کام من تلخ شده.تو زندگی خودم هیچ مشکلی ندارم و با شوهرم داریم وسایل و خونه مهیا میکنیم که بهترین خونه و زندگی و برا خودمون داشته باشیم. باورتون نمیشه ولی تو این یه ساله فقط4 بار با شوهرم بحث کردیم اونم از این چهار بار یکیشم مثل دعواهای روزمره خواهرم و شوهرش نبوده ها.
    الان یه ساله که مامانم و خواهرم و شوهرش کل خونه زندگی مارو کردن اختصاصی برا خودشون و اصلا حرمت بقیه نگه نمیدارن خیلی واضح هر چی دلشون میخواد به هم میگن خیلی رفتارهای زشت و زننده ای از خودشون نشون میدن که غیر قابل تحمله.
    چند بار به مادرم گفتم که مامان من راحت نیستم این پسره خونه ماس مثلا نامزدن بگو بره خونه خودشون خوب, بابا من صبح تا شب باید باحجاب کامل بگردم, اگه بخام برم حموم انقد باید صبر کنم تا این پسره یا بخوابه یا بره بیرون تا من برم حموم تازه انقدر بیشوره بعضی وقتا با اینکه میدونه من حموم از جلو در حموم نمیره کنار, یه سری من داشتم از حموم میومدم بیرون نزاشت من بیام بیرون دو دقه بگزره پشت سر من سریع پرید تو حموم! خوب بابا زشته آدم باید فهم و شعور داشته باشه.
    اصلا اگه بدونید چه شرایط مزخرفی شده یکسره دعوا دارن اگه هم صدا دعواشون نیاد... استغفرالله دیگه حالم از جفتشون به هم میخوره . مامانم خیلی آدم منطقی بود ولی الان همه منطقش شده خواهرم و زندگیش.شاید باورتون نشه ولی مامانم طلاهاشو پنهانی فروخت داد دومادمون خونه خرید که زودتر عروسی کنن برن!
    وقتی هم که بابام و داداشم فهمیدن یه جنگی به پا شد که نگو بعد مامان من اومد گیر داد که تو رفتی گفتی تو به خواهرت حسودیت میشه.بخدا نه حسودیم میشه نه کاری به کارشون دارم فقط یه کم آرامش تو زندگی میخوام بابا منم آدمم خوب.میخوام یه زندگی راحت داشته باشم.مامانم خیلی بین دومادهاش فرق میزاره ولی به خدا اصلا برامنو شوهرم مهم نیست.
    زندگی را به کام ما تلخ کردن هیچ به هر کاری که ما میکنم فضولی میکنن.
    آخه شما بگید این انصافه.من هر چی میخرم دومادمون باید برا خواهرم بخره, وضعیت مالی اون نسبت به شوهر من ضعیف تره در نتیجه نمیتونه خیلی چیزایی که شوهرم برا من میخره برا خانومش تهیه کنه اونوقت مامان من میاد گیر میده به من که برا چی رفتی اینو خریدی حالا نمیخریدی نمیشد. یه مدت هر چی گرفتم بهشون نشون نمیدادم این خواهر من لنگه آناستازیاس! رفته کمده منو گشته اتاق منو زیر و رو کرده بود, کادو های منو دیده بود باورتون نمیشه کارشون داشت به طلاق میکشید!
    یه مدت سعی کردم زیاد باهاشون رو به رو نشم, جوری شده الان که از شرکت برمیگردم خونه ناهارمو میخورم و میرم اتاقم میخوابم, بعد پا میشم کارای شخصیمو میکنم بعد دیگه تا ساعت 11 که شوهرم بیاد باید بشینم تو اتاق و بیرون نرم همینه که اگه شورهم 5 دیر بیاد میریزم به هم.افسردگی گرفتم نمیدونم چیکار کنم! تا دی ماه که عروسیمه این وضع ادامه داره.
    همه راه ها رو رفتم دیگه عقلم به جایی قد نمیده.

  7. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط الینا نمایش پست ها
    سلام.من تقریبا یه ساله که نامزدم, شاغل هستم و 7 تا 14 شرکتم. از ساعت 3که میرسم خونه تا ساعت 11 شب که شوهرم بیاد کاری ندارم انجام بدم.کارای خونه رو انجام میدم و... بازم تا شب که شوهرم بیاد کاری ندارم و همش فقط نگام به ساعته که بیادخونه و همین انتظار باعث میشه که اگه 11 و 5دیقه برسه خونه کلی عصبانی بشم که چرا دیر کردی و ... و چند وقت یک بار یک بحث مفصل و قهر!
    دوستان راهکار ارائه بدید.
    عزيزم پنج دقيقه كه چيزي نيست خب ترافيك و شرايط خيابونم در نظر بگير خوش به حالت كه ساعت سه ميرسي خونه من كه ساعت 17 تعطيل شوهرم مياد دنبالم تا بره خونه مامانش هر روز يه سر بايد حتما منو هم زوري ببره ميشه ساعت19 منه بدبخت كي برم خونه شام بذارم كي هم خسته ميشم تا بيارم برم بشورم ميشه ده بعدش از فرط خستگي ميوفتم وقت نميكنم به خودم برسم ميگم كاش خودم زودتر برم خونه شوهرمم نياد كه گير بده اي نميدونم چاي بيار ميوه بيار اين كارو كن اون كار و كن نميدوني انقدر خسته ميشم كه يادم ميره من يه زنم بايد به صورتم به بدنمم برسم اصلا ناي حموم رفتنم ندارم خب تو كه اينهمه وقت خالي داري چرا ؟ميدوني شايد بخاطر اينه كههشت ساعت بيكاري خب ميري خونه يكم استراحت كن بعدش شام و كارهاي خونه و ساعتي هم براي خودت بشين فيلمهاي مورد علاقتو نگاه كن كه متوجه گذشت زمان هم نشي اون بنده خدا چيكار كنه اينطوري سخت بگيري واسش بجاي اينكه بهتر شه بد ميكني وضعيتو ميدونم دست خودش نيست كه دير برسه خونه خب اونم خسته است دوست داره زودتر بياد خونه كنار خانمش استراحت كنه ولي خب شرايط غير قابل پيش بيني هم وجود داره خودتو با چيزي سرگرم كني متوجه گذشت زمان هم نميشي مطمعن باش

  8. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    عزيزم پنج دقيقه كه چيزي نيست خب ترافيك و شرايط خيابونم در نظر بگير خوش به حالت كه ساعت سه ميرسي خونه من كه ساعت 17 تعطيل شوهرم مياد دنبالم تا بره خونه مامانش هر روز يه سر بايد حتما منو هم زوري ببره ميشه ساعت19 منه بدبخت كي برم خونه شام بذارم كي هم خسته ميشم تا بيارم برم بشورم ميشه ده بعدش از فرط خستگي ميوفتم وقت نميكنم به خودم برسم ميگم كاش خودم زودتر برم خونه شوهرمم نياد كه گير بده اي نميدونم چاي بيار ميوه بيار اين كارو كن اون كار و كن نميدوني انقدر خسته ميشم كه يادم ميره من يه زنم بايد به صورتم به بدنمم برسم اصلا ناي حموم رفتنم ندارم خب تو كه اينهمه وقت خالي داري چرا ؟ميدوني شايد بخاطر اينه كههشت ساعت بيكاري خب ميري خونه يكم استراحت كن بعدش شام و كارهاي خونه و ساعتي هم براي خودت بشين فيلمهاي مورد علاقتو نگاه كن كه متوجه گذشت زمان هم نشي اون بنده خدا چيكار كنه اينطوري سخت بگيري واسش بجاي اينكه بهتر شه بد ميكني وضعيتو ميدونم دست خودش نيست كه دير برسه خونه خب اونم خسته است دوست داره زودتر بياد خونه كنار خانمش استراحت كنه ولي خب شرايط غير قابل پيش بيني هم وجود داره خودتو با چيزي سرگرم كني متوجه گذشت زمان هم نميشي مطمعن باش
    عزیزم شما پستای بعدی منو بخونی متوجه عمق فاجعه میشی!

  9. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط الینا نمایش پست ها
    عزیزم شما پستای بعدی منو بخونی متوجه عمق فاجعه میشی!
    عزيزم نميدونم چرا الان كه تو دوران نامزدي هستيد نامزدتون مياد خونه شما مگه خودشون خونه ندارن؟
    خب اين اشتباهه خيلي هم اشتباهه اينكه الان تو دوران نامزدي خواهر شما با نامزدش....خيلي بده يا اين محبتها كه مادرت به دومادش ميكنه ايشا... كه ادم خوبي باشه ولي نبايد تا اين حد پيش بره كه خونه بخره براش فردا هم توقعاش بالا ميره ميگه من بخوابم خونه شما خرجي منو زنم و بچمو بديد اخرش اين ميشه ديگه بلاخره اونا نامزد هستن و 24ساعته خونه شما شماهم نياز داريد راحت باشيد معمولا دخترها ميرن خونه نامزدشون بخاطر خجالتي كه از پدرو مادرشون دارن من حتي اوايل نامزديم روم نميشد دست شوهرمو بگيرم باور كن اب ميشدم اما الان كه بعد از عروسيمون ميريم تقريبا راحتم كاملا باهات موافقم باهات و حق ميدم بهت.كاريه كه شده آيا امكانش هست تو بري خونه نامزدتينا؟

  10. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    عزيزم نميدونم چرا الان كه تو دوران نامزدي هستيد نامزدتون مياد خونه شما مگه خودشون خونه ندارن؟
    خب اين اشتباهه خيلي هم اشتباهه اينكه الان تو دوران نامزدي خواهر شما با نامزدش....خيلي بده يا اين محبتها كه مادرت به دومادش ميكنه ايشا... كه ادم خوبي باشه ولي نبايد تا اين حد پيش بره كه خونه بخره براش فردا هم توقعاش بالا ميره ميگه من بخوابم خونه شما خرجي منو زنم و بچمو بديد اخرش اين ميشه ديگه بلاخره اونا نامزد هستن و 24ساعته خونه شما شماهم نياز داريد راحت باشيد معمولا دخترها ميرن خونه نامزدشون بخاطر خجالتي كه از پدرو مادرشون دارن من حتي اوايل نامزديم روم نميشد دست شوهرمو بگيرم باور كن اب ميشدم اما الان كه بعد از عروسيمون ميريم تقريبا راحتم كاملا باهات موافقم باهات و حق ميدم بهت.كاريه كه شده آيا امكانش هست تو بري خونه نامزدتينا؟
    منم همه اینارو به مامان توضیح دادم قبول که نمیکنه هیچی انقد ضعف اعصاب گرفته سریع میزنه زیر گریه که تو نمیزاری من کارمو بکنم, من یه چیزی میفهمم تو نمیفهمی, دعواها تقصیر خواهر تو من برای اینکه اینا از هم جدا نشن این کارا رو میکنم و ...
    تصور کن من با این اعصاب داغون چند وقت یه بار باید شاهد این صحنه باشم.البته خیلی اززندگیم راضیم خیلی خوشحالم تا وقتی که این دو تا عامل فساد رو نبینم! فقط رو اعصاب آدم پیاده روی میکنن.
    نامزدم اتاق مجزا هم داره ولی خوب من روم نمیشه برم خونشون ماهی یه بار شاید پیش بیاد بریم تو اتاقش تنها باشیم.خونه مادرشوهرم که هفته ای یه شب شام میرم سر میزنم بهشون.
    به عقیده من یه سری چیزا باید رعایت بشه به همین خاطر زیاد خونشون نمیرم.

  11. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6064
    نوشته ها
    190
    تشکـر
    32
    تشکر شده 196 بار در 82 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    خب الینا خانوم (اگه اسمتون باشه البته )در واقع شما با شوهرت مشکلی نداری که هیچ خیلی هم با هم خوبید طبق گفته های خودتون ، شما از جای دیگه ای تحت فشار هستید و چون در محل زندگیتون کسی نیست که تسکین دهنده شما باشه ناخود آگاه شما حریم امن خودتون رو بودن با همسرتون قرار دادید و اینقدر این موضوع برای شما مهم شده که حتی پنج دقیقه هم دیر اومدنش برای شما سخته ولی چند نکته رو به یاد داشته باشید اول اینکه شوهر شما هم از لحاظ کاری با مدت فوق العاده زیاد خودش به نحوی زیر بار فشار کار هست و هر چقدر هم که شما رو درک کنه ولی باز اون هم تا حدودی به یه آرامش نسبی نیاز داره و ممکنه مشکل خواهرتون روی زندگی شما نه در حال بلکه در آینده هم تاثیر بذاره ..نکته دوم که نکته مثبت ماجراست این وضعیت یه روز شمار داره دی ماه که هر روز داره به اون زمان نزدیک تر میشه و خودش آرامش بخشه شما تصور کن اگه با یه شرایط مشابه مث شما قرار بود مثل من چهار سال عقد کرده باشید چی میشد ؟؟نکته سوم شما بین خجالت و فشار روانی شدید به نظر من خجالت رو کمی کنار بذارید و بیشتر به خونه همسرتون برید بهتره البته با رعایت همه جوانب که خودتون گفتید حداقل فشار کمتری رو تحمل میکنید ..درباره مادرتون هم باید بگم بحث مادر شما نیست همه مادرها از آشفتگی و از هم پاشیدگی زندگی دخترانشون به شدت میترسن مثلا من شخصی رو از نزدیکانم دیدم که دخترشون صاحب فرزند دوم ناخواسته شده و داماد راضی نبوده به بچه دوم دختر هم راضی نبوده ولی مادرزنه برای اینکه نکنه زندگیشون خراب بشه(که نمیشد) بچه اول رو رسما آورد خونشون بزرگ کرد با وجود مخالفت تمام اعضای خانواده درسته که فرق گذاشتن مادر برای فرزند به صورت ذاتی ناخوشاینده و حرف شما قابل قبول ولی شما باید این نکته رو هم در نظر بگیری که باید دید مادرتون در شرایط مشابه چه عکس العملی داره در حالی که شما شرایطتون اصلا مشابه نیست یه جورائی مادرتون از جانب شما دغدغه فکری نداره تمام تمرکزش رو هر چند به اشتباه روی درست کردن زندگی خواهرتون از راه اشتباهی گذاشته در ضمن در همچین خانواده ای پدر میتونه نقش بسزائی داشته باشه در کنترل شرایط که احتمالا اون هم هم تحت تاثیر خراب نشدن زندگی خواهرتون و هم تحت فشار مادرتون علی الحساب عکس العملی از خودش نشون نمیده ..اما در نهایت با توصیف کامل شما از شرایط ،شما باید تا جائی که میشه شرایط رو برای خودت راحت کنی همون کمتر برخورد کردن خوبه که کمتر رفتارهاشونو ببینی ، رفتارهای مادرتون رو تبعییض ندونی عکس العملهای هر چند نا عاقلانه مادرانه بدونی ، دیگه با این همه فشار واسه چند دقیقه این ور اون ور شوهرتون که خودش به اندازه کافی خسته از امورات روزمره است ناراحت نکنی ،به روزهای آینده که در حال اومدنه و دیر نیست و همیشه امید آرامش بخشه فکر کنی ..در ضمن یه بار بعنوان کسی که از بیرون به ماجرا نگاه میکنه باش مث من که الان دارم به موردت نگاه میکنم من به هیچ عنوان راضی نبودم جای خواهرت با این همه حمایت مادرت باشم و صد البته ترجیح میدادم اگه قرار از بین تو و خواهرت جای یکی از شما دوتا بودم جای شما باشم موفق باشی
    امضای ایشان
    وقتی خدا کاری برات انجام میده تو به توانائی های خدا اطمینان داری و هنگامی که کاری برات انجام نمیده خدا به توانائی های تو اطمینان داره ....
    .................................................. ...............
    1- برای تشکر از پست مورد نظرتون از کلید تشکر استفاده کنید (سپاس نشانه قدرشناسی شماست )
    2- برای متوجه شدن کاربر از ادامه داشتن بحث پست مورد نظر رو نقل قول بگیرید
    3- جداً از دادن جوابهای طنز و مسخره کردن کاربر و یا دادن جوابهای بدون تفکر حاوی مطالبی همراه با شدت عمل پرهیز کنید ..

  12. 4 کاربران زیر از babak بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط babak نمایش پست ها
    خب الینا خانوم (اگه اسمتون باشه البته )در واقع شما با شوهرت مشکلی نداری که هیچ خیلی هم با هم خوبید طبق گفته های خودتون ، شما از جای دیگه ای تحت فشار هستید و چون در محل زندگیتون کسی نیست که تسکین دهنده شما باشه ناخود آگاه شما حریم امن خودتون رو بودن با همسرتون قرار دادید و اینقدر این موضوع برای شما مهم شده که حتی پنج دقیقه هم دیر اومدنش برای شما سخته ولی چند نکته رو به یاد داشته باشید اول اینکه شوهر شما هم از لحاظ کاری با مدت فوق العاده زیاد خودش به نحوی زیر بار فشار کار هست و هر چقدر هم که شما رو درک کنه ولی باز اون هم تا حدودی به یه آرامش نسبی نیاز داره و ممکنه مشکل خواهرتون روی زندگی شما نه در حال بلکه در آینده هم تاثیر بذاره ..نکته دوم که نکته مثبت ماجراست این وضعیت یه روز شمار داره دی ماه که هر روز داره به اون زمان نزدیک تر میشه و خودش آرامش بخشه شما تصور کن اگه با یه شرایط مشابه مث شما قرار بود مثل من چهار سال عقد کرده باشید چی میشد ؟؟نکته سوم شما بین خجالت و فشار روانی شدید به نظر من خجالت رو کمی کنار بذارید و بیشتر به خونه همسرتون برید بهتره البته با رعایت همه جوانب که خودتون گفتید حداقل فشار کمتری رو تحمل میکنید ..درباره مادرتون هم باید بگم بحث مادر شما نیست همه مادرها از آشفتگی و از هم پاشیدگی زندگی دخترانشون به شدت میترسن مثلا من شخصی رو از نزدیکانم دیدم که دخترشون صاحب فرزند دوم ناخواسته شده و داماد راضی نبوده به بچه دوم دختر هم راضی نبوده ولی مادرزنه برای اینکه نکنه زندگیشون خراب بشه(که نمیشد) بچه اول رو رسما آورد خونشون بزرگ کرد با وجود مخالفت تمام اعضای خانواده درسته که فرق گذاشتن مادر برای فرزند به صورت ذاتی ناخوشاینده و حرف شما قابل قبول ولی شما باید این نکته رو هم در نظر بگیری که باید دید مادرتون در شرایط مشابه چه عکس العملی داره در حالی که شما شرایطتون اصلا مشابه نیست یه جورائی مادرتون از جانب شما دغدغه فکری نداره تمام تمرکزش رو هر چند به اشتباه روی درست کردن زندگی خواهرتون از راه اشتباهی گذاشته در ضمن در همچین خانواده ای پدر میتونه نقش بسزائی داشته باشه در کنترل شرایط که احتمالا اون هم هم تحت تاثیر خراب نشدن زندگی خواهرتون و هم تحت فشار مادرتون علی الحساب عکس العملی از خودش نشون نمیده ..اما در نهایت با توصیف کامل شما از شرایط ،شما باید تا جائی که میشه شرایط رو برای خودت راحت کنی همون کمتر برخورد کردن خوبه که کمتر رفتارهاشونو ببینی ، رفتارهای مادرتون رو تبعییض ندونی عکس العملهای هر چند نا عاقلانه مادرانه بدونی ، دیگه با این همه فشار واسه چند دقیقه این ور اون ور شوهرتون که خودش به اندازه کافی خسته از امورات روزمره است ناراحت نکنی ،به روزهای آینده که در حال اومدنه و دیر نیست و همیشه امید آرامش بخشه فکر کنی ..در ضمن یه بار بعنوان کسی که از بیرون به ماجرا نگاه میکنه باش مث من که الان دارم به موردت نگاه میکنم من به هیچ عنوان راضی نبودم جای خواهرت با این همه حمایت مادرت باشم و صد البته ترجیح میدادم اگه قرار از بین تو و خواهرت جای یکی از شما دوتا بودم جای شما باشم موفق باشی
    وای چهار سال عقد!!!!!!!!!!!!!! من دق میکنم.دوران عقد بستگی دوران خوبی نیست آدم همش معلقه. واقعا چه صبر و حوصله ای شما و خانومتون داشتید!شما دقیقا وضعیت منو متوجه شدید فکر نمیکردم کسی از رو نوشته هام بتونه وضعیت منو درک کنه. این مثالی که زدید واقعا آرومم کرد. شما نمیدونید من قبل از ازدواج خواهرم حتی کوچیکترین بحثی با مامانم نداشتم ولی الان تو خونه همش دغدغه خواهرمه.مادرم تو این یه سال اندازه 5 سال پیر شد از دست این خواهر لوس من.خودم میدونم بیشتر این مشکلات زیر سر اونه بس که لوسه میگه زمین و زمان کارشون ول کنن و فقط به من توجه کنن انقدم از خود راضیه که نگو تا حالا ندیدم تو خونه یه لیوان از رو زمین برداره یا یه بشقاب بشوره همیشه ام شکایت داره و ناراضیه! خیلی دوسش دارم خواهرمه ولی باورتون نمیشه دارم لحظه شماری میکنم عروسی کنه بره بلکه روزی دو ساعت کمتر ببینمش وقتی این دو تا تو خونه نباشن یه آرامشی بر پاس که نگو.طفلی بابام هر سری به مامانم اعتراض کنه تا دو هفته شام و ناهار تعطیل هیچی باید بره رو کاناپه بخوابه!خوب من تو این چهار ماه خیلی افسرده میشم دنبال یه راهکار میگردم وقتمو پر کنم.خیلی ممنون که انقد با توجه پستام خوندید و جواب دادید.

  14. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    سلام عزیزم

    الینا زیادی حساسی خب مرد هستش موقعیت کاریش اینجوری نمیتونه. که ساعتشو تغیر بده.


    شما. خودتو به کارای دیگه مشغول کن این همه کلاس ورزش یا با دوستاتون قرار بزارید عصرا. پیاده روی کنید. همین خودش. سرگرم. کنندست که وقت. بگذره.

    خلی چیز ها هست که وقتا بگذره

    زن. ارامش و امنیت یه خونه هستش
    شوهرت گناه. داره بیچاره ساعت 11میاد خسته هستش شوما باهاش دعوا میکنید. عصبانی تر میشه. به جای دعوا بهش ارامش بدید.
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  15. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    سلام عزیزم

    الینا زیادی حساسی خب مرد هستش موقعیت کاریش اینجوری نمیتونه. که ساعتشو تغیر بده.


    شما. خودتو به کارای دیگه مشغول کن این همه کلاس ورزش یا با دوستاتون قرار بزارید عصرا. پیاده روی کنید. همین خودش. سرگرم. کنندست که وقت. بگذره.

    خلی چیز ها هست که وقتا بگذره

    زن. ارامش و امنیت یه خونه هستش
    شوهرت گناه. داره بیچاره ساعت 11میاد خسته هستش شوما باهاش دعوا میکنید. عصبانی تر میشه. به جای دعوا بهش ارامش بدید.
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  16. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    دوست عزیز فک نمیکنی 4سال خلییییی مدت زیادی واسه عقد؟؟؟؟؟

    اصلا این روزا بیندعقد و عروسی فاصله بیافته بدون شک اختلافاتی به دنبال داره. و خلیییییی ها به طلاق کشیده میشه.

    من خودم به شخصه میگم. عقد کردم یه هفته حدددداقل بعدش عروسی
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  17. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6064
    نوشته ها
    190
    تشکـر
    32
    تشکر شده 196 بار در 82 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط پریماه. نمایش پست ها
    دوست عزیز فک نمیکنی 4سال خلییییی مدت زیادی واسه عقد؟؟؟؟؟

    اصلا این روزا بیندعقد و عروسی فاصله بیافته بدون شک اختلافاتی به دنبال داره. و خلیییییی ها به طلاق کشیده میشه.

    من خودم به شخصه میگم. عقد کردم یه هفته حدددداقل بعدش عروسی

    البته این دوستمون چهار سال عقد نبودن من بودم ..خب ببین پریماه خانوم گاهی شرایطی پیش میاد که آدمها رو مجبور میکنه ..مثلا برای روشن شدن هم ذهن شما هم الینا این رو میگم ..من دختر همسایمون رو هشت سال میخواستم ولی به خاطر روابط شدید خانوادگی و شرایط اعتقادی و مذهبی حرفی نزدم در ضمن هم سن هم بودیم ..تا اینکه بزرگ شدیم و آروم آروم شروع شد به خواستگار اومدن براش که یکیشون شرایط خوب و قدری داشت ..دیگه ما دل رو زدیم به دریا و برای پدرم همه چیزو گفتم ..اون هم استقبال کرد و ما به خواستگاری رفتیم من دانشجو بودم ، سربازی هم نرفته بودم و شغل هم نداشتم ..ولی خب نمیشد دیگه دست دست هم کرد تنها نکته مثبتی که من نسبت به سایر خواستگارهاش داشتم این بود که من رو تقریبا بزرگ کرده بودن و کاملا روی من و سلامت اخلاق و رفتار من آگاهی داشتند (که البته تو شرایط امروزی زندگی فوق العاده مهمه ) پدر من خواست که اونها دخترشون رو نگه دارن تا من بعد از درسم برم سربازی که البته اونها هم حرف منطقی زدن ..گفتن پسر شما درسش تموم شد و رفت سربازی و برگشت گفت دختر شما رو نمیخوام ما هم روی دخترمون اسم گذاشتیم هم از سن ازدواجش گذشته هم پسر شما نمیخوادش ..اصلا اینجوری نه پسر شما درسش تموم شد رفت سربازی اومد دختر ما گفت من اینو نمیخوام اون موقع باید چه کار کرد ؟؟بهتره که عقد کنن و در نهایت اینجوری منتظر هم باشن ..این شد که ما یه دوره عقد چهارساله فوق العاده سخت رو گذروندیم ولی الان هم هشت ساله که ازدواج کریم و این دوازه ده سال رو گذروندیم البته سخت بوده خیلی ..ولی هر سختی ناراحت کننده نیست مثلا سختیهایی که شما در راه پزشک شدن میکشی نتیجه کار مهمه ..
    امضای ایشان
    وقتی خدا کاری برات انجام میده تو به توانائی های خدا اطمینان داری و هنگامی که کاری برات انجام نمیده خدا به توانائی های تو اطمینان داره ....
    .................................................. ...............
    1- برای تشکر از پست مورد نظرتون از کلید تشکر استفاده کنید (سپاس نشانه قدرشناسی شماست )
    2- برای متوجه شدن کاربر از ادامه داشتن بحث پست مورد نظر رو نقل قول بگیرید
    3- جداً از دادن جوابهای طنز و مسخره کردن کاربر و یا دادن جوابهای بدون تفکر حاوی مطالبی همراه با شدت عمل پرهیز کنید ..

  18. 2 کاربران زیر از babak بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6226
    نوشته ها
    59
    تشکـر
    13
    تشکر شده 38 بار در 27 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    سلام به الینای دوست داشتنی
    دوست خوب من چرا بخاطر فشار روحی که خواهر و شوهر خواهرت بهت تحمیل میکنن زندگی نامزدتو که خودت هم یاداوری کردی که خیلی ادم خوبیه رو خراب میکنی؟
    ببین عزیزم بذار باهات راحت باشم اعصاب خوردیایی که از اون دوتا داری و به بهونه دیر کردن سر همسرت خالی میکنی میتونه زندگی قشنگتو از هم بپاشه
    ما خانوما ساده دلخور میشیم و ساده از دلمون درمیاد
    ولی اگر مردی کینه بدل بگیره پاک کردن این کینه از ذهنش میتونه خیلی گرون تموم شه
    یه قرار بذار با همسرت یجای دنج یه فکر اروم ترجیحا چند ساعت مرخصی بگیر واسه عشقتون
    بگو بهش که دلت میخواد بیشتر باهم باشین حتی 5مین
    بگو بهش که دوسش داری
    و هرچی که میتونه اونو مصمم تر کنه که حتی5 مین هم ازت دور نباشه
    شرایط خواهرت رو نگو ولی بگو که کمی اعصاب خوردی داری
    تا خدایی نکرده دل چرکین نشه ازت خانومی
    زندگیت شاد

  20. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط الینا نمایش پست ها
    منم همه اینارو به مامان توضیح دادم قبول که نمیکنه هیچی انقد ضعف اعصاب گرفته سریع میزنه زیر گریه که تو نمیزاری من کارمو بکنم, من یه چیزی میفهمم تو نمیفهمی, دعواها تقصیر خواهر تو من برای اینکه اینا از هم جدا نشن این کارا رو میکنم و ...
    تصور کن من با این اعصاب داغون چند وقت یه بار باید شاهد این صحنه باشم.البته خیلی اززندگیم راضیم خیلی خوشحالم تا وقتی که این دو تا عامل فساد رو نبینم! فقط رو اعصاب آدم پیاده روی میکنن.
    نامزدم اتاق مجزا هم داره ولی خوب من روم نمیشه برم خونشون ماهی یه بار شاید پیش بیاد بریم تو اتاقش تنها باشیم.خونه مادرشوهرم که هفته ای یه شب شام میرم سر میزنم بهشون.
    به عقیده من یه سری چیزا باید رعایت بشه به همین خاطر زیاد خونشون نمیرم.
    عزيزم خب بايد براي شما هم رعايت بشه به نظر من اصلا درست نيست تو دوران نامزدي خونه طرفين بريد مخصوصا اينكه دوماداتون خونه شما ميمونن خب بايد اينم رعايت بشه ديگه .خب الان جدا شن بهتر اينه كه فردا كه ميرن زير يه سقف جداشن . البته ميگن زنو شوهر دعوا كنن ......مادرت سخت داره اشتباه فكر ميكنه چون فكر ميكنه ميتونه نجات بده زندگي خواهرتو ولي من خودم دختر عمم هم همينطور بود انقدر رو دادن كه الان دوماده ميگه سهم ارث ميخاد رو رو مي بيني؟

  21. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    عزيزم خب بايد براي شما هم رعايت بشه به نظر من اصلا درست نيست تو دوران نامزدي خونه طرفين بريد مخصوصا اينكه دوماداتون خونه شما ميمونن خب بايد اينم رعايت بشه ديگه .خب الان جدا شن بهتر اينه كه فردا كه ميرن زير يه سقف جداشن . البته ميگن زنو شوهر دعوا كنن ......مادرت سخت داره اشتباه فكر ميكنه چون فكر ميكنه ميتونه نجات بده زندگي خواهرتو ولي من خودم دختر عمم هم همينطور بود انقدر رو دادن كه الان دوماده ميگه سهم ارث ميخاد رو رو مي بيني؟
    اگه دوماد ما فردا این حرکتو انجام بده من اصلا تعجب نمیکنم.چون ازش بر میاد.
    خوب محمد زاده جان من با این شرایط چیکار کنم بهتره؟واقعا از رفتاراشون اذیت میشم.کاریشم نمیشه کرد فقط بعد از اینکه رفتم سر خونه زندگیم راحت میشم از دستشون ولی خوب بازم تاثیرشون تو زندگی دارن دیگه.
    من دنبال راه چاره ام برا این چهار ماه.باور کن بعضی وقتا که صداشون میشنوم حالت عصبی بهم دست میده بایه فن بزنم بکشمشون.

  22. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط الینا نمایش پست ها
    اگه دوماد ما فردا این حرکتو انجام بده من اصلا تعجب نمیکنم.چون ازش بر میاد.
    خوب محمد زاده جان من با این شرایط چیکار کنم بهتره؟واقعا از رفتاراشون اذیت میشم.کاریشم نمیشه کرد فقط بعد از اینکه رفتم سر خونه زندگیم راحت میشم از دستشون ولی خوب بازم تاثیرشون تو زندگی دارن دیگه.
    من دنبال راه چاره ام برا این چهار ماه.باور کن بعضی وقتا که صداشون میشنوم حالت عصبی بهم دست میده بایه فن بزنم بکشمشون.
    عزيزم شما چيزي بخاي بگي آدم بده ميشي پيش خانوادت اصلا سعي نكن به همسرت نشوون بدي اين چيزها رو يا بگي مامانم ال كرد واسه خواهرم بل كرد الا هيچي از خونه نبايد بگي چون بعدا ناخود آگاه اونم توقعش زياد ميشه ها!شما سعي كن تحمل كني چون كاريش نميشه كرد ديگه تا وقتي كه برن سر كارو زندگيشونشما هم سعي كن فرار كني و تو جمعشون قرار نگيري ديگه با يه چيزي مشغول كن خودتو ديگه چهار ماه بيشتر نيست برو بيرون واسه خريد عروسي و آرايشگاه و اين جور كارا شبم به كارات برس و به همسرت به ايندت فكر كن سعي نكن زندگي رو واسه حخودت و همسرت تلخ بگيري شما خيلي خانم فهميده اي هستي واقعا آفرين به شما

  23. کاربران زیر از محمدزاده بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  24. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط الینا نمایش پست ها
    سلام.من تقریبا یه ساله که نامزدم, شاغل هستم و 7 تا 14 شرکتم. از ساعت 3که میرسم خونه تا ساعت 11 شب که شوهرم بیاد کاری ندارم انجام بدم.کارای خونه رو انجام میدم و... بازم تا شب که شوهرم بیاد کاری ندارم و همش فقط نگام به ساعته که بیادخونه و همین انتظار باعث میشه که اگه 11 و 5دیقه برسه خونه کلی عصبانی بشم که چرا دیر کردی و ... و چند وقت یک بار یک بحث مفصل و قهر!
    دوستان راهکار ارائه بدید.
    سلام

    عزیز من بقیه کامنتاتون هم خوندم, شما متاسفانه برعکس آنچه که فکر میکنید در خانواده پر از تنشی به دنیا آمدید! نحوه خشم و برخورد با نامزدتان که گاهی نامزد و گاهی شوهر از ایشان نام میبرید نیز بنا بر پرورشی است که داشته اید .نحوه نگارشتان نشان دهنده کامل این موضوع است.

    نسبت به خواهرتان نیز وجه حسادت و رقابت کاملا مشهوده لطفا نگید که نامزدش از نامزد من کمتره و..... پس چه حسادتی,! نه چون دلایل حسادت و رقابت در هر دوی شما مربوط به آسیبهای کودکیست چون توی خانواده شما نشانه ای از همیاری و همکاری با توجه به گزارش شما نبوده. اگر شرایطش رو دارید همگی به یک مشاور خوب مراجعه کنید و گرنه برای شما بهتره که قبل از هر تصمیمی به یک مشاور خوب خانم مراجعه کنید. موفق باشید

    اگر سوالی داشتید لطف به صورت نقل قول بپرسید که در جریان قرار گیرم.با تشکر

  25. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6071
    نوشته ها
    153
    تشکـر
    41
    تشکر شده 156 بار در 84 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    ببین الینا من همه پستاتو کامل نخوندم ولی بظر من تو داری از همه چیز یه غول میسازی
    باشه قبول اصلا مشکلات تو غیر ممکن ولی بقول داداشم توالان با این کارات و حرفات گوشه گیر میشی ، گوشه گیر که بشی افسردگی می گیری ، افسردگی که بگیری ولگرد میشی ، ولگرد که بشی معتاد تزریقی میشی ، معتاد که بشی کپک میزنی ؛ کپک هم که بزنی فاتحهه
    تورو خدا جلو شو بگیر الینا تنها کسی که میتونه کمکت کنه خودتی بیخودی تو این صفحات دنبال چیزی نگرد تو تا حالا کتاب زنان ونوسی مردان مریخی رو خوندی؟ کتاب های روانشناسی چی یه ؟ بار یه بار برو کتاب خونه یه نگاهی به این کتابا بکن
    خودت زندگیتو بساز , خودت . . . . .بساز. .. . .

  26. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشاد1020 نمایش پست ها
    سلام

    عزیز من بقیه کامنتاتون هم خوندم, شما متاسفانه برعکس آنچه که فکر میکنید در خانواده پر از تنشی به دنیا آمدید! نحوه خشم و برخورد با نامزدتان که گاهی نامزد و گاهی شوهر از ایشان نام میبرید نیز بنا بر پرورشی است که داشته اید .نحوه نگارشتان نشان دهنده کامل این موضوع است.

    نسبت به خواهرتان نیز وجه حسادت و رقابت کاملا مشهوده لطفا نگید که نامزدش از نامزد من کمتره و..... پس چه حسادتی,! نه چون دلایل حسادت و رقابت در هر دوی شما مربوط به آسیبهای کودکیست چون توی خانواده شما نشانه ای از همیاری و همکاری با توجه به گزارش شما نبوده. اگر شرایطش رو دارید همگی به یک مشاور خوب مراجعه کنید و گرنه برای شما بهتره که قبل از هر تصمیمی به یک مشاور خوب خانم مراجعه کنید. موفق باشید

    اگر سوالی داشتید لطف به صورت نقل قول بپرسید که در جریان قرار گیرم.با تشکر
    من چند بار کامنتارو خوندم ولی اینایی که شما فرمودین توش ندیدم!
    فرشاد جان شما توجه نکردی, همه ی این رفتارا و اتفاق ها از وقتی توی خونه ما شروع شد که خواهر کوچیکترم ازدواج کرد, همه ی اینا ناشی از کوچیک بودنشونه منم چند بار دقت کردم که خدای نکرده بحث حسودی نباشه ولی این حرفا فقط حرفای من نیست حرفای تمام اطرافیانه.دوست عزیز شما متوجه لحن کلام من نشدی وهمه رو به دید سوء خوندید. هم پدر و هم مادر من تحصیل کرده هستند و در ضمن مادر من مشاور بود و تو این مدت که خواهرم نامزد شد تقریبا بعد از 5ماه که از این قضیه گذشته بود دیگه مرکز نمیره. ما اوایل نامزدی خواهرم خیلی سعی کردیم بهش بفهمونیم رفتاراش اشتباهه ولی دیگه عادت شده برا همه که یه سری رفتارای نامتعارف از خودش نشون بده. چون "از اول شوهرشو دوست نداشت" حالا این بحثا به کنار من دنبال این بودم که این تنشها رو زندگی خودم تأثیر نزاره و چجوری وقتمو پر کنم که با توجه به راهنمایی دوستان عزیز که واقعا ازشون ممنونم یه راه حل خوب به ذهنم رسیده.
    خوشحالم که با این سایت آشنا شدم خیلی موقعیت خوبیه آدم با هم فکریه بقیه مشکلشو حل کنه.
    از توجه شما و اینکه وقت گذاشتید و پستمامو خوندید ممنونم.

  27. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    از همتون ممنونم که پستم و خودندید و با دقت بهش جواب دادینم
    با توجه به راهنمایی بعضی از دوستان یه فکری به ذهنم رسید که مشکلم حل شده .
    از همتون ممنونم و خوشحالم که عضو این سایت شدم مکان خوبیه برا همفکری.

  28. کاربران زیر از الینا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط الینا نمایش پست ها
    از همتون ممنونم که پستم و خودندید و با دقت بهش جواب دادینم
    با توجه به راهنمایی بعضی از دوستان یه فکری به ذهنم رسید که مشکلم حل شده .
    از همتون ممنونم و خوشحالم که عضو این سایت شدم مکان خوبیه برا همفکری.
    چه فكري

  30. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط الینا نمایش پست ها
    من چند بار کامنتارو خوندم ولی اینایی که شما فرمودین توش ندیدم!
    فرشاد جان شما توجه نکردی, همه ی این رفتارا و اتفاق ها از وقتی توی خونه ما شروع شد که خواهر کوچیکترم ازدواج کرد, همه ی اینا ناشی از کوچیک بودنشونه منم چند بار دقت کردم که خدای نکرده بحث حسودی نباشه ولی این حرفا فقط حرفای من نیست حرفای تمام اطرافیانه.دوست عزیز شما متوجه لحن کلام من نشدی وهمه رو به دید سوء خوندید. هم پدر و هم مادر من تحصیل کرده هستند و در ضمن مادر من مشاور بود و تو این مدت که خواهرم نامزد شد تقریبا بعد از 5ماه که از این قضیه گذشته بود دیگه مرکز نمیره. ما اوایل نامزدی خواهرم خیلی سعی کردیم بهش بفهمونیم رفتاراش اشتباهه ولی دیگه عادت شده برا همه که یه سری رفتارای نامتعارف از خودش نشون بده. چون "از اول شوهرشو دوست نداشت" حالا این بحثا به کنار من دنبال این بودم که این تنشها رو زندگی خودم تأثیر نزاره و چجوری وقتمو پر کنم که با توجه به راهنمایی دوستان عزیز که واقعا ازشون ممنونم یه راه حل خوب به ذهنم رسیده.
    خوشحالم که با این سایت آشنا شدم خیلی موقعیت خوبیه آدم با هم فکریه بقیه مشکلشو حل کنه.
    از توجه شما و اینکه وقت گذاشتید و پستمامو خوندید ممنونم.
    سلام

    عزیز اولا خوشحال میشم اگر واقعا مشکلتون حل شده و راه حل رو پیدا کردین. خیلی خوشحالم که مادر از همکارانن و متعجب از اینکه ایشون اگر از همکارانن چطور این کارها رو میکردن:
    (مادرم با نگه داشتن این دو تا کنار همدیگه به زور تا اینجا رسوندنشون الان همه در تلاشن بساط عروسی اونارو جور کنن تا زودتر مستقل بشن و کارشون به جدایی نکشه!!
    مادرم همه زندگی بیخیال شده چسبیده به این دو تا باورتون نمیشه حتی لباس های دومادمونو میشوره و براش اتو میکنه چون خواهر لوس من هیج کاری به شوهرش نداره کلا همه مسائل شوهرش به دوش مامان منه!!
    مامانم الان یه ساله که خیلی عوض شده فقط از دومادمون طرفداری میکنه و فقط رضایت اون براش مهمه چون همش میترسه که از هم جدا نشن.از اولم خودش باعث ازدواج این دو تا بوده!!!
    مامانم خیلی آدم منطقی بود ولی الان همه منطقش شده خواهرم و زندگیش.شاید باورتون نشه ولی مامانم طلاهاشو پنهانی فروخت داد دومادمون خونه خرید که زودتر عروسی کنن برن!!!!!!
    وقتی هم که بابام و داداشم فهمیدن یه جنگی به پا شد که نگو بعد مامان من اومد گیر داد که تو رفتی گفتی تو به خواهرت حسودیت میشه!!!!!!
    آخه شما بگید این انصافه.من هر چی میخرم دومادمون باید برا خواهرم بخره, وضعیت مالی اون نسبت به شوهر من ضعیف تره در نتیجه نمیتونه خیلی چیزایی که شوهرم برا من میخره برا خانومش تهیه کنه اونوقت مامان من میاد گیر میده به من که برا چی رفتی اینو خریدی حالا نمیخریدی نمیشد !!!!
    منم همه اینارو به مامان توضیح دادم قبول که نمیکنه هیچی انقد ضعف اعصاب گرفته سریع میزنه زیر گریه که تو نمیزاری من کارمو بکنم !!!!
    منم همه اینارو به مامان توضیح دادم قبول که نمیکنه هیچی انقد ضعف اعصاب گرفته سریع میزنه زیر گریه که تو نمیزاری من کارمو بکنم !!!!!
    البته دانش داشتن دلیل بر عمل کردن و رفتار صحیح و پایدار نیست. در ضمن من دید سو نه به شما عزیز و نه هیچ کس دیگری ندارم. من وقت با نیمچه سوادی که در این ضمینه دارم فقط نظر کارشناسیمو گفتم. گفتاراتون خیلی ضد ونقیصه. البته میفهممت.
    در هر صورت دختر گل به مرکزی که مادر در آنجا مشغول هستند برو و موضوع را با یکی از مشاوران حاذق اونجا مطرح کن . چون مشکل شما مشکلی نیست که به این راحتی حل بشه. موفق باشی
    ویرایش توسط فرشاد1020 : 09-09-2014 در ساعت 01:41 PM

  31. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشاد1020 نمایش پست ها
    سلام

    عزیز اولا خوشحال میشم اگر واقعا مشکلتون حل شده و راه حل رو پیدا کردین. خیلی خوشحالم که مادر از همکارانن و متعجب از اینکه ایشون اگر از همکارانن چطور این کارها رو میکردن:
    (مادرم با نگه داشتن این دو تا کنار همدیگه به زور تا اینجا رسوندنشون الان همه در تلاشن بساط عروسی اونارو جور کنن تا زودتر مستقل بشن و کارشون به جدایی نکشه!!
    مادرم همه زندگی بیخیال شده چسبیده به این دو تا باورتون نمیشه حتی لباس های دومادمونو میشوره و براش اتو میکنه چون خواهر لوس من هیج کاری به شوهرش نداره کلا همه مسائل شوهرش به دوش مامان منه!!
    مامانم الان یه ساله که خیلی عوض شده فقط از دومادمون طرفداری میکنه و فقط رضایت اون براش مهمه چون همش میترسه که از هم جدا نشن.از اولم خودش باعث ازدواج این دو تا بوده!!!
    مامانم خیلی آدم منطقی بود ولی الان همه منطقش شده خواهرم و زندگیش.شاید باورتون نشه ولی مامانم طلاهاشو پنهانی فروخت داد دومادمون خونه خرید که زودتر عروسی کنن برن!!!!!!
    وقتی هم که بابام و داداشم فهمیدن یه جنگی به پا شد که نگو بعد مامان من اومد گیر داد که تو رفتی گفتی تو به خواهرت حسودیت میشه!!!!!!
    آخه شما بگید این انصافه.من هر چی میخرم دومادمون باید برا خواهرم بخره, وضعیت مالی اون نسبت به شوهر من ضعیف تره در نتیجه نمیتونه خیلی چیزایی که شوهرم برا من میخره برا خانومش تهیه کنه اونوقت مامان من میاد گیر میده به من که برا چی رفتی اینو خریدی حالا نمیخریدی نمیشد !!!!


    منم همه اینارو به مامان توضیح دادم قبول که نمیکنه هیچی انقد ضعف اعصاب گرفته سریع میزنه زیر گریه که تو نمیزاری من کارمو بکنم !!!!


    منم همه اینارو به مامان توضیح دادم قبول که نمیکنه هیچی انقد ضعف اعصاب گرفته سریع میزنه زیر گریه که تو نمیزاری من کارمو بکنم !!!!!
    البته دانش داشتن دلیل بر عمل کردن و رفتار صحیح و پایدار نیست. در ضمن من دید سو نه به شما عزیز و نه هیچ کس دیگری ندارم. من وقت با نیمچه سوادی که در این ضمینه دارم فقط نظر کارشناسیمو گفتم. گفتاراتون خیلی ضد ونقیصه. البته میفهممت.
    در هر صورت دختر گل به مرکزی که مادر در آنجا مشغول هستند برو و موضوع را با یکی از مشاوران حاذق اونجا مطرح کن . چون مشکل شما مشکلی نیست که به این راحتی حل بشه. موفق باشی
    فرشاد عزیز من به محل کار مامانم رفتم و با دو تااز دوستاش که تو حوضه مشاور خانواده و ازدواج بودن موضوع مطرح کردم, گفتن باید نظر بقیم بدونن اگه میشه یکی از افراد خانوادمم ببرم بعد از کلی تلاش خواهرم و برادرم هم رفتن در آخر به این نتیجه رسیدن که تا با خود مامان صحبت نکنن نمیتونن راه حل این مشکلو بگن چندتا جمله به خودمون گفتن که الان مامان تو یه دوره حساسه به خاطر کاری که کرده(ازدواج خواهر کوچیکم) احساس مسئولیت میکنه, شما هر وقت یه حرکتی دیدی ناراحت نشو بزار رو حساب اینکه این دوره میگزره و به چیزای مثبت فکر کن بیشتر وقتتو با شوهرت بگزرون,آهنگ آروم و ریلکس گوش کن, خودتو مشغول کارای دیگه کن که اصلا مجال فکر کردن به این موضوع نداشته باشی.
    بعد قول دادن که از طریق دوستی خودشون که مامان داشتن یه جوری مسئله حل کنن.ولی من که نتیجه ای ندیدم.
    جملاتم, نمیدونم شاید به خاطر این باشه که هم دارم کارمومیکنم هم دارم اینجاپست میزارم.من وقتی محل کارم هستم میام این سایت.
    راجع به شوهر و نامزد: تو خانواده ما عرفه به دوران عقد بستگی تا وقتی که عروس و دوماد برن سر خونه زندگیشون میگن نامزد, ولی خوب بعضیا به دوران آشنایی میگن نامزد و دوران عقد بستگی یه دوران جداگانس. من دوران نامزدیم6ماه بود و دوران عقد بستگیم تاالان شده تقریبا یه سال.اگه بعضی جاهامیگم شوهر و بعضی جاها میگم نامزد به خاطر اینه که اینجا هر کسی یه تعریفی داره.

    ممنون که پیگیر مشکل من شدی.

  32. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    چه فكري
    خوب تا ساعت 2 که از سرکار برم برسم خونه میشه ساعت 2ونیم؛ ناهار و نماز و خواب میشه ساعت 5از ساعت 5تا 9شب هم میرم کلاس آرایشگری,بعدشم بابام میاد دنبالم برم شام درست کنم و به کارام برسم دیگه شوهرم اومده.اینجوری در تمام طول روز زیاد کارای بقیرو نمیبینم. یه سری حرفای فرشاد قبول دارم زیادی حساس شدم البته نه فقط من همه اعضای خانواده زیادی حساس شدن.اینجوری تو این 4 ماه هر چه کمتر باهاشون رو به رو بشم اعصابم راحت تره.
    تا حالا به این فکر نکرده بودم به آرایشگاه! جای جالبیه همه جور آدمی میاد میره و هر کی تو همون یه ساعتی که اونجا کار داره یه سری مشکلاشو میگه آرایشگره هم با همشون همدردی میکنه برا تک تکشون یه راه حل داره.
    در کل اونجا خیلی فضا خوبه

  33. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشاد1020 نمایش پست ها
    سلام

    عزیز اولا خوشحال میشم اگر واقعا مشکلتون حل شده و راه حل رو پیدا کردین. خیلی خوشحالم که مادر از همکارانن و متعجب از اینکه ایشون اگر از همکارانن چطور این کارها رو میکردن:
    (مادرم با نگه داشتن این دو تا کنار همدیگه به زور تا اینجا رسوندنشون الان همه در تلاشن بساط عروسی اونارو جور کنن تا زودتر مستقل بشن و کارشون به جدایی نکشه!!
    مادرم همه زندگی بیخیال شده چسبیده به این دو تا باورتون نمیشه حتی لباس های دومادمونو میشوره و براش اتو میکنه چون خواهر لوس من هیج کاری به شوهرش نداره کلا همه مسائل شوهرش به دوش مامان منه!!
    مامانم الان یه ساله که خیلی عوض شده فقط از دومادمون طرفداری میکنه و فقط رضایت اون براش مهمه چون همش میترسه که از هم جدا نشن.از اولم خودش باعث ازدواج این دو تا بوده!!!
    مامانم خیلی آدم منطقی بود ولی الان همه منطقش شده خواهرم و زندگیش.شاید باورتون نشه ولی مامانم طلاهاشو پنهانی فروخت داد دومادمون خونه خرید که زودتر عروسی کنن برن!!!!!!
    وقتی هم که بابام و داداشم فهمیدن یه جنگی به پا شد که نگو بعد مامان من اومد گیر داد که تو رفتی گفتی تو به خواهرت حسودیت میشه!!!!!!
    آخه شما بگید این انصافه.من هر چی میخرم دومادمون باید برا خواهرم بخره, وضعیت مالی اون نسبت به شوهر من ضعیف تره در نتیجه نمیتونه خیلی چیزایی که شوهرم برا من میخره برا خانومش تهیه کنه اونوقت مامان من میاد گیر میده به من که برا چی رفتی اینو خریدی حالا نمیخریدی نمیشد !!!!


    منم همه اینارو به مامان توضیح دادم قبول که نمیکنه هیچی انقد ضعف اعصاب گرفته سریع میزنه زیر گریه که تو نمیزاری من کارمو بکنم !!!!


    منم همه اینارو به مامان توضیح دادم قبول که نمیکنه هیچی انقد ضعف اعصاب گرفته سریع میزنه زیر گریه که تو نمیزاری من کارمو بکنم !!!!!
    البته دانش داشتن دلیل بر عمل کردن و رفتار صحیح و پایدار نیست. در ضمن من دید سو نه به شما عزیز و نه هیچ کس دیگری ندارم. من وقت با نیمچه سوادی که در این ضمینه دارم فقط نظر کارشناسیمو گفتم. گفتاراتون خیلی ضد ونقیصه. البته میفهممت.
    در هر صورت دختر گل به مرکزی که مادر در آنجا مشغول هستند برو و موضوع را با یکی از مشاوران حاذق اونجا مطرح کن . چون مشکل شما مشکلی نیست که به این راحتی حل بشه. موفق باشی
    آقا فرشاد باورت نمیشه خونواده ما نمونه بود! مامانم خیلی قشنگ همیشه همه چیزو مدیریت میکرد تا پارسال به این فکر میکردم که چرا همش دخترای همسنو سال من میگن ما با مادر پدرامون مشکل داریم و حرف همو نمیفهمیم و ... چون تا اون موقع هیچ مشکلی با خانوادم نداشتم, هر مسئله ای پیش میومد همه دور هم جمع میشدن تا حلش کنن.البته همن موقع هام خواهر کوچیکم اصلا قاطی ما نمیشد معمولا یا در حال آهنگ گوش کردن بود یا بازی کامپیوتری و... همیشه با رفتاراش بقیه ناراحت میکرد.
    بگزریم دلم برا اون موقع ها تنگ شده واقعا حس میکنم یه ساله آرامش از خونمون رفته! یه بار که برای مشاوره رفته بودم پیش یکی از همکارای آقای مامانم بهش گفتم باورش نمیشد مامانم درگیر همچین تنشی شده باشه, آخه کاملا در جریان اوضاع خونه ما بود خودش همیشه از مامانم مشورت میگرفت.بهم گفت همه اینا به خاطر کوچیک بودن خواهرم و شوهرشه.به هر حال من دنبال ریشه یابی این مشکل نبود خیلی دلم میخواست وضعیت خونه از این بحران نجات بدم ولی خوب وقتی نمیشه دیگه چاره ای ندارم جز اینکه خودمو بکشم کنار تا اوضاع اروم بشه.
    هنوز هم با یکی از مشاوره ها در ارتباطم و چند وقت یه بار میرم پیشش.
    من بازم جملاتم نگاه کردم, نمیدونم شاید از نظر شما اینطوری بوده اگه اینا رو میشنیدید شاید اینجور برداشت نمیشد نمیدونم,آخه خوب تو نوشتنم لحن کلام منتقل نمیشه! من هر چی نوشتم عین واقعیت بودشاید نظر کارشناسی شما اینطور برداشت کرده!
    من اصلا تو حوضه روانشناسی سر رشته ندارم کتابای مامانم چندبار خاستم بخونم سرم گیچ رفت من بیشتر تو حوضه ریاضی و شیمی و فیزیک سیر میکنم.
    بازم از توجهت ممنونم.

  34. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2014
    شماره عضویت
    4839
    نوشته ها
    1,260
    تشکـر
    920
    تشکر شده 1,137 بار در 614 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط الینا نمایش پست ها
    خوب تا ساعت 2 که از سرکار برم برسم خونه میشه ساعت 2ونیم؛ ناهار و نماز و خواب میشه ساعت 5از ساعت 5تا 9شب هم میرم کلاس آرایشگری,بعدشم بابام میاد دنبالم برم شام درست کنم و به کارام برسم دیگه شوهرم اومده.اینجوری در تمام طول روز زیاد کارای بقیرو نمیبینم. یه سری حرفای فرشاد قبول دارم زیادی حساس شدم البته نه فقط من همه اعضای خانواده زیادی حساس شدن.اینجوری تو این 4 ماه هر چه کمتر باهاشون رو به رو بشم اعصابم راحت تره.
    تا حالا به این فکر نکرده بودم به آرایشگاه! جای جالبیه همه جور آدمی میاد میره و هر کی تو همون یه ساعتی که اونجا کار داره یه سری مشکلاشو میگه آرایشگره هم با همشون همدردی میکنه برا تک تکشون یه راه حل داره.
    در کل اونجا خیلی فضا خوبه
    خيلي فكر خوبيه فوق العاده خوبه كه به كلاسهاي آرايشگري علاقه داري پس خوب كه حرفه اي شدي بگو بيام كارتو ببينيم

  35. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط محمدزاده نمایش پست ها
    خيلي فكر خوبيه فوق العاده خوبه كه به كلاسهاي آرايشگري علاقه داري پس خوب كه حرفه اي شدي بگو بيام كارتو ببينيم

  36. کاربران زیر از الینا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط الینا نمایش پست ها
    آقا فرشاد باورت نمیشه خونواده ما نمونه بود! مامانم خیلی قشنگ همیشه همه چیزو مدیریت میکرد تا پارسال به این فکر میکردم که چرا همش دخترای همسنو سال من میگن ما با مادر پدرامون مشکل داریم و حرف همو نمیفهمیم و ... چون تا اون موقع هیچ مشکلی با خانوادم نداشتم, هر مسئله ای پیش میومد همه دور هم جمع میشدن تا حلش کنن.البته همن موقع هام خواهر کوچیکم اصلا قاطی ما نمیشد معمولا یا در حال آهنگ گوش کردن بود یا بازی کامپیوتری و... همیشه با رفتاراش بقیه ناراحت میکرد.
    بگزریم دلم برا اون موقع ها تنگ شده واقعا حس میکنم یه ساله آرامش از خونمون رفته! یه بار که برای مشاوره رفته بودم پیش یکی از همکارای آقای مامانم بهش گفتم باورش نمیشد مامانم درگیر همچین تنشی شده باشه, آخه کاملا در جریان اوضاع خونه ما بود خودش همیشه از مامانم مشورت میگرفت.بهم گفت همه اینا به خاطر کوچیک بودن خواهرم و شوهرشه.به هر حال من دنبال ریشه یابی این مشکل نبود خیلی دلم میخواست وضعیت خونه از این بحران نجات بدم ولی خوب وقتی نمیشه دیگه چاره ای ندارم جز اینکه خودمو بکشم کنار تا اوضاع اروم بشه.
    هنوز هم با یکی از مشاوره ها در ارتباطم و چند وقت یه بار میرم پیشش.
    من بازم جملاتم نگاه کردم, نمیدونم شاید از نظر شما اینطوری بوده اگه اینا رو میشنیدید شاید اینجور برداشت نمیشد نمیدونم,آخه خوب تو نوشتنم لحن کلام منتقل نمیشه! من هر چی نوشتم عین واقعیت بودشاید نظر کارشناسی شما اینطور برداشت کرده!
    من اصلا تو حوضه روانشناسی سر رشته ندارم کتابای مامانم چندبار خاستم بخونم سرم گیچ رفت من بیشتر تو حوضه ریاضی و شیمی و فیزیک سیر میکنم.
    بازم از توجهت ممنونم.
    سلام

    ببین عزیز ممنون از پاسخت ولی این حرفها با هم نمیخونه گلم!!!!! این مثل این میمونه که من به شما بگم اینجا شبه ولی خوب خورشید تو آسمونه و به زیبایی داره میدرخشه !!!!!
    من اصلا هدفم با شما جر و بحث و چلنج کردن نیست چون شما بیمار من نیستی, و چون به عنوان یک هم وطن و کسی که تا حدودی به مسائل انسان و روان او آشناست میخوام بگم که چند مورد در رابطه با شما و خانواده محترم شما مطرحه که بهتره با کمک کارشناس حلش کنید والا در آینده بیشتر گریبانگیر و درگیر خواهید بود:
    1- شما نمیخواهید با حقیقت رو برو شوید
    2- مشکلات فامیلی و ژنتیکی
    3- مشکلات روانی خواهر که یا میتونه ناشی از آسیبهای مغزی و زمان زایمان و تعلیم تربیت بوده که با توجه به تخصص مادر برام سوال برانگیزه!؟

    در هر صورت هدف فقط به چالش کشیدن شخص شما بود برای خود شما . آرزوی به روزی و سلامتی رو براتون دارم. موفق باشید

  38. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6176
    نوشته ها
    86
    تشکـر
    98
    تشکر شده 76 بار در 44 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    ممنون.

  39. کاربران زیر از الینا بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  40. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12538
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    3
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    با سلام
    دوستان لطفا اگه کسی میتونه کمکم کنه بخدا دارم دیوونه میشم
    من یه دختر 18.19 ساله ام که حدوده 1 ساله متاهل شدم و تو عقدیم
    ی فکرایی همش تو سرم میاد بطوری که دوس دارم بمیرمو نباشم
    مثلا قبل از اینکه ازدواج کنم همش میگفتم من به 18 سالگی نمیرسمو تو همون سن میمیرم (چون چن تا دختر بودن تو همون سن خبر مرگشونو شنیدم با خودم میگفتم منم اینطوری میشم)
    بعدش باز اینکه تموم شد با خودم میگفتم مامانم الکی داره جهیزیه درست میکنه من زنده نمیمونم که ازشون استفاده کنم
    جدیدا هم این فکر افتاده تو سرم که اگه فلانی میومد خواستگاری با فلانی ازدواج میکردی زندگیت اینجوریو اونجوری میشد
    ازونجا که من شوهرمو خیلی دوس دارم حتی بیشتر از پدرو مادرم همش با ذهنم درگیرم که جوابه فکرامو بدم ولی بیشتر سر درد میشمو بی حوصله به طوری که میخوام دیوونه بشم
    تو رو خدا اگه کاری از دستتون بر میاد کمکم کنین
    ممنون

  41. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط یا علی نمایش پست ها
    با سلام
    دوستان لطفا اگه کسی میتونه کمکم کنه بخدا دارم دیوونه میشم
    من یه دختر 18.19 ساله ام که حدوده 1 ساله متاهل شدم و تو عقدیم
    ی فکرایی همش تو سرم میاد بطوری که دوس دارم بمیرمو نباشم
    مثلا قبل از اینکه ازدواج کنم همش میگفتم من به 18 سالگی نمیرسمو تو همون سن میمیرم (چون چن تا دختر بودن تو همون سن خبر مرگشونو شنیدم با خودم میگفتم منم اینطوری میشم)
    بعدش باز اینکه تموم شد با خودم میگفتم مامانم الکی داره جهیزیه درست میکنه من زنده نمیمونم که ازشون استفاده کنم
    جدیدا هم این فکر افتاده تو سرم که اگه فلانی میومد خواستگاری با فلانی ازدواج میکردی زندگیت اینجوریو اونجوری میشد
    ازونجا که من شوهرمو خیلی دوس دارم حتی بیشتر از پدرو مادرم همش با ذهنم درگیرم که جوابه فکرامو بدم ولی بیشتر سر درد میشمو بی حوصله به طوری که میخوام دیوونه بشم
    تو رو خدا اگه کاری از دستتون بر میاد کمکم کنین
    ممنون
    عزیزم منم. همسن توام منم اگه زیاد چیزی بدونم واقعا فکرش درگیرمه ولی هیچ وقت هم برام اتفاق نیافتده ..مثلا خودت وقتی یه خبر اینطوری هست گوش نده ..اگه توجمعی هستی که راجب مردن دختر18 ساله حرف میزنن پاشو از جمع برو خودتو درگیر نکن
    اینا همش فکر هستش خودتو درگیر همسرت کن ازش بخواه که کمکت کنه
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  42. بالا | پست 35

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12538
    نوشته ها
    4
    تشکـر
    3
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    اون طفلکم دیوونه کردم
    مثلا برام سخت بود بهش بگم بعضی موقعا فکر یک پسر دیگه میاد تو ذهنم ولی هرطور بود بهش گفتم
    الان فکره مردن یجورایی کمتر میاد سراغم نه که نیاد میاد ولی کمتر ولی این فکر کردن به کس دیگه درصورتیکه شوهرتو خیلی دوس داری آدمو عذاب میده
    ممنون از جوابتون

  43. بالا | پست 36

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12615
    نوشته ها
    135
    تشکـر
    60
    تشکر شده 81 بار در 48 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : بی حوصلگی

    ببخشید ولی نامزد شما هرشب میاد خونتون؟!!! شب هم میمونه؟
    بعد نامزد خواهرتون هم همش اونجاست؟!
    این اصلا منطقی نیست! شنیدیم دختر میره خونه نامزدش میمونه اما پسر زمان نامزدی کمتر پیش میاد رووش بشه همش خونه پدرزنش باشه!
    خواهر شما هم با این اوضاع احتمال زیاد بعد از ازدواج کارش به طلاق میکشه چون آقا داماد خیلی زیادی سرباره!!!
    شما سعی کن توو خونه نشینی.برو خونه مادرشوهرت بمون تا نامزدت شب بیاد خونه خودش!

  44. بالا | پست 37

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12615
    نوشته ها
    135
    تشکـر
    60
    تشکر شده 81 بار در 48 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    دوست عزیز منم دقیقا هم سن شما که بودم خیلی زیادی حساس بودم و شنیدن خبر بد رووم تاثیر بدی میذاشت و حتی وقتی از 22سالگی با نامزدم آشنا شدم همش پیش خودم فکر میکردم نکنه دارم اشتباه میکنم؟! یعنی واقعا این اون کسی هست که میخواستم؟!!
    اما الان که 29سالمه و 7ساله با هم هستیم و نامزد کردیم اصلا یک درصد هم بابت انتخابم شک ندارم و عاشقانه می پرستیم همدیگه رو
    شما هم نگران نباش این دوران سردرگمی زود میگذره

  45. بالا | پست 38

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18436
    نوشته ها
    6
    تشکـر
    0
    تشکر شده 3 بار در 2 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی حوصلگی

    ناشکری نکن هم کار داری هم شوهر داری،اون موقع من باید چی بگم نه کار دارم نه شوهر

  46. بالا | پست 39

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7974
    نوشته ها
    67
    تشکـر
    53
    تشکر شده 14 بار در 12 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : دوستان راهنمایی کنند...!

    نقل قول نوشته اصلی توسط الینا نمایش پست ها
    شوهرم 7 صبح میره سر کار ساعت 11 شب میاد خونه, منم الان نامزدم و خونه پدرم هستم.اگه خونه خودم بودم همچین اتفاقی نمیافتاد. وضعیت خونه هم خیلی نابسامانه خواهرم همزمان با من نامزد کرده و نامزدش مدام خونه ماس و یکسره هم باهم اختلاف و مشکل دارن.یعنی حاضرم تاشب بمونم شرکت صدای این دو تارو نشنوم.
    قبلا میرفتم کاراته و 3بار هم قهرمانی کاراته استان گرفتم. شنا هم میرفتم ولی الان به خاطر یه سری شرایط دیگه نمیرم.وضعیت سختی داریم الان اگه شرایطش بود زودتر میرفتم سر خونه زندگی خودم خیلی بهتر میشد ولی باور کنید انقد تو خونه یه سره دعوا و بحث و جدال سر این خواهرم و نامزدش هست همه دلخوشیم اینه که شوهرم زودتر بیادخونه پیشم خیلی افسرده شدم. وقتی پیش هم هستیم هیچ مشکلی نداریم. هر وقت شوهرم پیشم باشه نمیزاره صدای بحثای اونارو بشنوم. یه حس روانی خاص نسبت به خواهرم و شوهرش پیدا کردم.الان یک ساله که خواهرم و نامزدش رسما خونه ما زندگی میکنن و برا من خیلی سخته. به پدرم و برادرم گفتم که این مشکل دارم و حضور همیشگی دومادمون تو خونه اذیتم میکنه وقتی اونا خواستن از من طرفداری کنن مادرم ناراحت شد که مگه نمیبینی وضعیت زندگی خواهرت جطوره چرا الکی آتیش میسوزونی و نمیزاری اینا زندگیشون بکنن.(مادرم با نگه داشتن این دو تا کنار همدیگه به زور تا اینجا رسوندنشون الان همه در تلاشن بساط عروسی اونارو جور کنن تا زودتر مستقل بشن و کارشون به جدایی نکشه ) ولی خوب همه هم میدونن بعد از ازدواجشون باز هم اینجا هست و مثل بختک رو زندگی من هستن. خوب منم الان تنها دلخوشیم و آسایشم تو زندگیم همون نیم ساعتیه با شوهرم هستم.وقتی 5 دیقه دیر میاد ناراحت میشم.
    سلام عزیزم
    من فکر کردم فقط خودم مشکل دارم ولی مشکل تو هم کم نیست.
    حق داری هر مردی باید یه چیزایی و رعاین کنه منظورن شوهر خواهرنه
    نمیتونی زودتر بری خونه خودت؟ حتی بدون عروسی
    ارامشت از همه چیز مهم تره.
    یا اگه میتونی یه کار نیمه وقت دیگه پیدا کن. یه کاری دیگه داشته باشی از خستگی خوابت می بره. تا شب که شوهرت میاد فکرت درگیر خواهرت وشوهرش نیست

  47. بالا | پست 40

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42147
    نوشته ها
    228
    تشکـر
    0
    تشکر شده 7 بار در 5 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی حوصلگی

    یک مشاوره خوب میتونه بی حوصلگی افراد را ریشه یابی و درمان کنه

  48. بالا | پست 41

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Mar 2020
    شماره عضویت
    43395
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : بی حوصلگی

    سلام من دختری 17 ساله هستم. خیلی بی حوصلم و افسردگی دارم همش فکر های ناجور به ذهنم میاد. لطفا کمکم کنید.

  49. بالا | پست 42


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : بی حوصلگی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Helya.khoee نمایش پست ها
    سلام من دختری 17 ساله هستم. خیلی بی حوصلم و افسردگی دارم همش فکر های ناجور به ذهنم میاد. لطفا کمکم کنید.

    سلام باید تاپیک مجزا بزنی ( تاپیک جدا گانه )

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ازدواج دختر شهری با پسر روستایی
    توسط star111 در انجمن سایر موارد ازدواجی
    پاسخ: 22
    آخرين نوشته: 07-10-2020, 05:46 PM
  2. عدم توانایی صحبت کردن در جمع و دوستان
    توسط mahkameh در انجمن اختلال رشد سیستم عصبی
    پاسخ: 4
    آخرين نوشته: 11-03-2018, 08:49 AM
  3. مشکل خواهر کوچیکم لطفا دوستان راهنمایی کنند
    توسط مهندس مبین در انجمن تربیت کودک
    پاسخ: 3
    آخرين نوشته: 09-07-2014, 12:34 PM
  4. تأثیرگذارترین مواد غذایی بر سرطان پروستات
    توسط Artin در انجمن نکات تغذیه ای
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 02-23-2014, 12:01 AM
  5. غذایی که دوستدار لثه های شماست!
    توسط R e z a در انجمن نکات تغذیه ای
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 10-31-2013, 01:36 AM

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد