سلام من یه دختر ۲۴ساله مجردم ک ی چند ماهه ک هیچ چیز تو دنیا برام هیچ جذابیتی نداره. وقتی میگم هیچی واقعا هیچی برام جذابیت نداره.
من افسردگی گرفتم؟
چیکار کنم؟
سلام من یه دختر ۲۴ساله مجردم ک ی چند ماهه ک هیچ چیز تو دنیا برام هیچ جذابیتی نداره. وقتی میگم هیچی واقعا هیچی برام جذابیت نداره.
من افسردگی گرفتم؟
چیکار کنم؟
خب افسردگی وقتی سراغت میاد نشون دهنده اینه که فکرت در گذشته داره سیر میکنه
و ممکنه علتهای زیادی هم داشته باشه ...
مثلا" کاری و یا رفتاری رو قرار بوده در گذشته انجام بدی و کوتاهی کردی و به همین خاطر الان دچار نگرانی و افسردگی شدی
پس بهتره اول از هر چیزی ریشه این مشکلو پیدا کنی ...
از طرفی با برنامه ریزی بر روی کاغذ و انجام اونا و داشتن ورزشی مثل پیاده روی که روزانه انجام بدی
میتونی خودت رو از این روزمرگی نجات بدی ...
خـــــدانـگهــــــدار
میتونه یکی از علائم افسردگی باشه البته باید تغییرات دیگه ای که در این چند ماه داشتید رو هم بیان کنید ...راه درمان افسردگی هم مشخصه راهای درمانی روانی و داروئی روانی با روانشناس داروئی با روانپزشک من به شخصه درمان روانی رو پیشنهاد میکنم چون موندگاری بیشتری داره و درمان داروئی معمولا بعد از قطع مصرف تا نودو پنج درصد بر میگرده مضاف بر اینکه مضراتی هم داره
وقتی خدا کاری برات انجام میده تو به توانائی های خدا اطمینان داری و هنگامی که کاری برات انجام نمیده خدا به توانائی های تو اطمینان داره ....
.................................................. ...............
1- برای تشکر از پست مورد نظرتون از کلید تشکر استفاده کنید (سپاس نشانه قدرشناسی شماست )
2- برای متوجه شدن کاربر از ادامه داشتن بحث پست مورد نظر رو نقل قول بگیرید
3- جداً از دادن جوابهای طنز و مسخره کردن کاربر و یا دادن جوابهای بدون تفکر حاوی مطالبی همراه با شدت عمل پرهیز کنید ..
بارها برنامه ریزی کردم اما نشد مثلا برنامه ریزی مییکنم صبح ساعت ۸بلند.بشم و برم پیاده روی و ورزش . شاید بلند بشم اما باز میگم بیخیال از فردا.بعد ساعت ۱۲ ک از خواب بلند میشم میگم برنامه بهم خورد باشه از فردا . فردا هم همین اش و همین کاسه است.
روزایی هم ک.مامانم باهم.حرف میزنه ی کم خوب میشم . اما احساس میکنم ادای خوشحال بودن و شاد بودن و در میارم.
به گذشته اره فک.میکنم.
احساس میکنم از بچگی تا الان اصلا عمر مفید نداشتم.
احساس میکنم از بچگی تا الان اصلا عمر مفید نداشتم.[/QUOTE]
جمله بالا منشا این حس افسردگیه در شما بوجود اومده
حس مفید بودن یکی از مهمترین عوامل ایجاد حس خوشبختی و موفقیت هست
سعی کن مفید باشی تا نشاطتو دوباره یدست بیاری
مفید بودن گستره وسیعی از فعالیتا را شامل میشه
فعالیتهایی که به خودت و یا دیگران کمک میکنی و مسئولیتی را به عهده میگیری
حس مفید بودن را میتونی با شروع برنامه های کوتاه مدت مثل:
کمک کردن به دیگران، ورزش، کلاس های هنری و ...
و یا شروع برنامه های بلند مدتی مثل
تحصیل و شغل و ازدواج
بدست بیاری
امیدوارم شاد و موفق باشی عزیزم
سلام
منم دقیقا منظورم همین بود!!!!!!!! عزیز شما دکتر نیستید درست و صادقانه هم گفتید نظری ندارید چون تخصص پزشکی ندارید اینم درسته
ولی بهترین جوابتون هم این میتونست باشه که به یک پزشک مراجعه کن!.
عزیز اینجا به جواب مطلوب و علمی نمیرسی. برو پهلوی یکی از همکاران مشاور یا روانپزشک. درمان تو در دست آنهاست. موفق باشی
[QUOTE=babak;33218]میتونه یکی از علائم افسردگی باشه البته باید تغییرات دیگه ای که در این چند ماه داشتید رو هم بیان کنید ...راه درمان افسردگی هم مشخصه راهای درمانی روانی و داروئی روانی با روانشناس داروئی با روانپزشک من به شخصه درمان روانی رو پیشنهاد میکنم چون موندگاری بیشتری داره و درمان داروئی معمولا بعد از قطع مصرف تا نودو پنج درصد بر میگرده مضاف بر اینکه مضراتی هم داره
[/QUOTE
سلام وخسته نباشین
تغییراتم:
کم حرغ. بی حوصله. اکثر اوقات دوست دارم تنها باشم. با تنها کسانی ک دوست دارم صحبت کنم مادرم و خواهرمه. حوصله دوستام حتی دوست صمیمی رو ندارم. بحثی پیش بیاد اصلا حوصله سرو کله زدن ندارم و حق و ب طرف میدم. حتی اگر کسی بهم بگه لباست چ زشته بدون اینکه چیزی بگم خیلی راحت میرم ی لباس دیگه می پوشم.
مثلا ب خودم میگم مثلا فردا گلدوزییی میکنم. فردا با ی ذوق و شوقی می خرم تمام وسایل و اما تا میام خونه یک کمشو انجام میدم بعد میذارمش کنار.
قبلا خرید رو دوست داشتم . الان خرید میرم هیچ حذابیتی برام نداره. حتی اگر ی چیزی رو ب پدرم گفته باشم ک مثلا گرون قیمت باشه و پدرم قول این هغته رو داده باشه ک میی تونی بری بخری اصلا خوشحال نمیشم . وقتی هم می خرم برام بی ارزشه.
جدیدا موهای سرم میریزه. چندتا از موهای سرم سفید شده .
قبلا ی مهمونی می خواستم برم کلی ب خودم می رسیدم و وسواس خاصی رو لباسم ارایشم موهام داشتم. الان یک ساعت قبل از رفتنم کارهامو میکنم و اولین لباسی ک تو کمدم ب چشمم بخوره می پوشم. و .....
همه همینو میگن ی اتفاق می تونه کمکت کنه.
چ اتفاقی؟
پدرم فقط بخاطر من اوند مسافرت . گفتم برم مسافرت بیام حتما خوب میشم . اما بدتر شدم ک خوبتر نشدم.
مادرم چون می ترسه من ی دختر قرصی افسرده بشم بلافاصله ب خواسته هام موافقت میکنه ک شاید اتفاقی بی افته.
خواستگار راه میده شاید اتفاقی بی افته.
این اتفاق چی می تونه باشه.
من بارها فکر کردم ک چ اتفاقی میتونه برام پیش بیاد ک از ته دل خوشحال بشم و از ته دل بخندم.
الان. ب تنها چیزی ک فکر میکنم و دعا میکنم سلامتیه پدر و مادرمه.
جمله بالا منشا این حس افسردگیه در شما بوجود اومده
حس مفید بودن یکی از مهمترین عوامل ایجاد حس خوشبختی و موفقیت هست
سعی کن مفید باشی تا نشاطتو دوباره یدست بیاری
مفید بودن گستره وسیعی از فعالیتا را شامل میشه
فعالیتهایی که به خودت و یا دیگران کمک میکنی و مسئولیتی را به عهده میگیری
حس مفید بودن را میتونی با شروع برنامه های کوتاه مدت مثل:
کمک کردن به دیگران، ورزش، کلاس های هنری و ...
و یا شروع برنامه های بلند مدتی مثل
تحصیل و شغل و ازدواج
بدست بیاری
امیدوارم شاد و موفق باشی عزیزم[/QUOTE]
نغمه جان من این کلاس ها رو میرم اما دو روز ک رفتم دیگه نمیرم و بهونه میگیرم
عزیز
این مزخرفات چیه قرصی و ....... تازه اگه قرصم قرار باشه بخوری خوب لازمه چون حالت از اینی که هست بدتر نشه
مثل بیمار دیابتیکی که باید انسولین یا قرصشو بخوره تا حالش بدتر نشه.
رزودتر مشاوره بگیر توصیه میکنم یکی از همکاران خوب خانم رو پیدا کن. موفق باشی گلم
اقای فرشاد اسم این سایت . سایت مشاورست. سایت مشاوره برا چیه؟
من مادرم از این موضوع ک برم مشاوره یا پیش روانشناس ب شدت مخالفه و بسیار هم از این موضوع می ترسه ک ی اشناییتو رو اونجا ببینه و عیب بذارن روت.
اما من دو بار یواشکی رفتم . البته وقتی از مشاوره برگشتم ب خواهرم گفتم.
یکی از مشاوره ها قرص فلوکسیتن بهم.داد و حدود ۲ماه خوردم . بعد وقتی تموم شد دیگه نخوردم .
اما کمک خاصی یا حرف خاصی ک منو متحول کنه نشنیدم. و کلا از مشاوره رفتن صرف نظر کردم.
عزیز
مادر شاید آشنا به مسائل نیستند که حتما هم نیستند والا اول فکر سلامتی شما بودند تا مزخرف گفتن مردم وآشنایان. در ثانی این درد شماست نه مادر. ببینم اگه پاتون هم شکسته بود منتظر نظر مادر میماندید.
من روانکاو هستم ولی روانپزشک نه. پس اجازه دخالت در امور دارویی رو ندارم البته فلوکسیتین قرص بسیار خوبیه ولی برای شما فکر کنم کافی نیست. و اینکه فرمودید, ایشون روانپزشک بودن نه مشاور
(روانشناس) چون مشاور اجازه دادن دارو رو نداره.
عزیزم به یک مشاور خوب خانم مراجعه کن که اگه ایشان صلاح دونستن به یک روانپزشک خوبن یز رجوع بدن برای گرفتن دارو.چون تو به کار تیمی نیاز داری (مشاوره و دارو).
موفق باشی
تنها میری درسته؟
کسی را نداری که همراهیت کنه و باهم برین؟[/quote]
نغمه جان من دوست کم بیش دارم اماوخونه ما از همه شون دوره. ی دوست داشتم ک نزدیکم.بود ک.ازدواج کرد.
خواهرم بچه ی کوچیک.داره و خودم دلم. نمیاد بگم بچه بذار پیش یکی با من بیا کلاس
مادرم ارتروز زانو داره هر جایی هم میخاد بره ماشین دمه در باید باشه سوار بشه بره و بعد دمه در هم پیاده بشه.
فامیلای پدرییم که هر کدوم ی جایی از این کرهی خاکی هستن.
فامیلای مادریم مذهبی هستن و دختر و پسرشوت زود ازدواج مییکن متاسفانه بخاطر طرز فکرشون من اونجا هم نمیرم چون من تنها دختر فامیل هستم.ک ازدواج نکردم جوری حرف میزنن و دلسوزی میکنن انگار من ترشیده ام و باید دنبال دعا باشن ک.بختم باز بشه.
دیگه کسی نموند!
[quote=فرشاد1020;33420]عزیز
مادر شاید آشنا به مسائل نیستند که حتما هم نیستند والا اول فکر سلامتی شما بودند تا مزخرف گفتن مردم وآشنایان. در ثانی این درد شماست نه مادر. ببینم اگه پاتون هم شکسته بود منتظر نظر مادر میماندید.
من روانکاو هستم ولی روانپزشک نه. پس اجازه دخالت در امور دارویی رو ندارم البته فلوکسیتین قرص بسیار خوبیه ولی برای شما فکر کنم کافی نیست. و اینکه فرمودید, ایشون روانپزشک بودن نه مشاور
(روانشناس) چون مشاور اجازه دادن دارو رو نداره.
عزیزم به یک مشاور خوب خانم مراجعه کن که اگه ایشان صلاح دونستن به یک روانپزشک خوبن یز رجوع بدن برای گرفتن دارو.چون تو به کار تیمی نیاز داری (مشاوره و دارو).
موفق باشی[/quote
شما جز ایه ی نحس هیچ چیز دیگه نگفتید.
این طور ک شماگفتید من همین الان چمدونم و ببندم برم امین اباد
اون اتفاق نسبیه یکی مثل من با هر بار مفید بودن خوشحال میشه و امیدوار به آینده یکی مثل مادر من تنها با حرف اینکه من قصد ازدواج دارمو تصمیمم جدیه قند تو دلش آب میشه و یا ی نفر با خریدن ماشینو دور دور تو خیابون احساس خوشبختی میکنه....بلاخره یه چزی باید باشه که شمارو خوشحال کنه.
بزار یه مثال برات بزم فقط لطفا جنبه خوبش رو دقت کن.گراس یه نوع مواد مخدره.که بعد مصرفش هر فازی به خودت بدی تا چند ساعت ادامه خواهی داد.که امکان دار فاز خنده باشه فاز غم باشه یا فازای دیگه...الان شما داری به خودت فاز منفی میدی و همینطور روش اصرار داری.دنبال نقاط مثبتت بگرد
من تست کردم و جوابم داده(مصرف گراسو نمیگمااااااااااااا) مثبت اندیشی و فاز خوب به خود دادنو میگم
خوب من خیلی نقاط منفی دارم اما متعاقبش نقاط مثبت هم دارم که همیشه با داشتنشون به خودم میبالم.مثلا اینکه من با مسئولیتم.من مهربونم من به درد همه میخورم.اطرافیانم برای با من بودن ارزش قائلا......تو هم دنبال کوچیکترین نقاط مثبتت باش و بزرگشون کن.من مشاور حضوری دارم(برمیگردم به زودی)
نغمه جان من دوست کم بیش دارم اماوخونه ما از همه شون دوره. ی دوست داشتم ک نزدیکم.بود ک.ازدواج کرد.
خواهرم بچه ی کوچیک.داره و خودم دلم. نمیاد بگم بچه بذار پیش یکی با من بیا کلاس
مادرم ارتروز زانو داره هر جایی هم میخاد بره ماشین دمه در باید باشه سوار بشه بره و بعد دمه در هم پیاده بشه.
فامیلای پدرییم که هر کدوم ی جایی از این کرهی خاکی هستن.
فامیلای مادریم مذهبی هستن و دختر و پسرشوت زود ازدواج مییکن متاسفانه بخاطر طرز فکرشون من اونجا هم نمیرم چون من تنها دختر فامیل هستم.ک ازدواج نکردم جوری حرف میزنن و دلسوزی میکنن انگار من ترشیده ام و باید دنبال دعا باشن ک.بختم باز بشه.
دیگه کسی نموند![/QUOTE]
1. خب عزیزم اولا باید سعی کنی در محیط هایی قرار بگیری که با افراد جدید معاشرت کنی و دوستای جدیدی پیدا کنی
2. در هر حال یادت باشه که هرکس برای خوشحال بودن و خوشبخت بودن خودش باید به خودش کمک کنه، و منتظر کسی نباید باشه
هرچقدرم محیطت پر از روزمرگی باشه... خودت تصمیم بگیر زیبا زندگی کنی
3. میگی کلاس هنری میری بعد از یه مدت دیگه حوصله شو نداری
اما اگه هدف بزرگتری از یادگیری اون هنر داشته باشی اون موقع انگیزه بیشتری هم پیدا میکنی
مثلا تصمیم بگیر بعد از اینکه خیاطی یا گلدوزی یاد گرفتی بری برای یه مزون کار کنی و از هنرت استفاده کنی،
یا اینکه اصلا اون هنر رو به بقیه آمورش بدی
اینجوری به خودت اجازه نمیدی نیمه کاره رهاش کنی
این میشه برنامه ریزی برای هدف های بزرگ تر درواقع برای پیشرفت
سلام
یکنواختی میشه بی انگیزه شدن، و بی انگیزه شدن منجر به افسردگی میشه.
اگه تغییری (خوب یا بد) در زندگیت رخ بده (باشگاه، کلاس زبان و یا مسافرت بری) ، وضعیتت عوض میشه.
یا فیلم The Game 1997 افتادم، که نقش اصلیش در عین پولدار پودن با هیچی حال نمیکرد، برادرش براش یک سری اتفاقات ناجور طراحی کرد تا حالش عوض بشه . از زندگی لذت ببره.
ببین همه یه سری راهکار بهت نشون دادن قاعدتا همشون درسته کلیشه ای هست ولی باید بدونی که بعضی چیزها فقط کلیشه هاش موجوده و نباید منتظر اتفاق خارق العاده باشی ..یه موردی رو بهت بگم از نظر روانشناسی آدم سالم 100% و بیمار 100% وجود نداره یه چیزی هستند همه بیین این دوتا شما به سر خطی که به بیماری یا همون احتلال ختم میشه نسبت به بقیه نزدیک تری از حرفها و علائمت هم معلومه که تا حدی خودت به این موضوع داری کمک میکنی یعنی اگه لذت نبری ولی همچین ناراضی هم نیستی ..قرص خوردن کار درستی نبوده که انجام دادی ..میدونی فکرت رو زیادی درگیر کردی بهت گفتم قرص آثار موقتی داره و بعدش اختلال دوباره بر میگرده و در سن شما اصلا پیشنهاد نمیشه ..میدونی گرچه قدرت تصمیم گیری ضعیف میشه اینجور مواقع و اراده سطح پایینی داره و آدم رو یه بی حسی میگیره ولی خیلیهاش تلقینییه که واسه شرایط قبلیت تو ذهنت القا شده میدونی باید بخوای و تصمیم جدی بگیری که عوض بشی و شدنیه فقط باید به جدیت فکر کنی ..
وقتی خدا کاری برات انجام میده تو به توانائی های خدا اطمینان داری و هنگامی که کاری برات انجام نمیده خدا به توانائی های تو اطمینان داره ....
.................................................. ...............
1- برای تشکر از پست مورد نظرتون از کلید تشکر استفاده کنید (سپاس نشانه قدرشناسی شماست )
2- برای متوجه شدن کاربر از ادامه داشتن بحث پست مورد نظر رو نقل قول بگیرید
3- جداً از دادن جوابهای طنز و مسخره کردن کاربر و یا دادن جوابهای بدون تفکر حاوی مطالبی همراه با شدت عمل پرهیز کنید ..
1. خب عزیزم اولا باید سعی کنی در محیط هایی قرار بگیری که با افراد جدید معاشرت کنی و دوستای جدیدی پیدا کنی
2. در هر حال یادت باشه که هرکس برای خوشحال بودن و خوشبخت بودن خودش باید به خودش کمک کنه، و منتظر کسی نباید باشه
هرچقدرم محیطت پر از روزمرگی باشه... خودت تصمیم بگیر زیبا زندگی کنی
3. میگی کلاس هنری میری بعد از یه مدت دیگه حوصله شو نداری
اما اگه هدف بزرگتری از یادگیری اون هنر داشته باشی اون موقع انگیزه بیشتری هم پیدا میکنی
مثلا تصمیم بگیر بعد از اینکه خیاطی یا گلدوزی یاد گرفتی بری برای یه مزون کار کنی و از هنرت استفاده کنی،
یا اینکه اصلا اون هنر رو به بقیه آمورش بدی
اینجوری به خودت اجازه نمیدی نیمه کاره رهاش کنی
این میشه برنامه ریزی برای هدف های بزرگ تر درواقع برای پیشرفت [/QUOTE]
نغمه جان ی دنیا ممنونم ازت بدون اینکه منو بشناسین این وقت و برام گذاشتین ک حرفامو بخونین و جواب بدین.
نغمه جان اشکالی نداره من ازتون خواهش کنم با هم برنامه ریزی کنیم؟
نغمه جان ی دنیا ممنونم ازت بدون اینکه منو بشناسین این وقت و برام گذاشتین ک حرفامو بخونین و جواب بدین.
نغمه جان اشکالی نداره من ازتون خواهش کنم با هم برنامه ریزی کنیم؟[/QUOTE]
نه عزیزم چه اشکالی داره ، در حد توان در خدمتم، اگه خواستی بهم پیام خصوصی بده بیشتر حرف بزنیم تا جایی که بتونم کمکت میکنم
میدونید کتاب خوندن خوبه ولی یه جور غیر اکتیو بودنه فیلم game هم با بازی مایکل داگلاس یه فیلم زیباست ولی خب کارهایی که برادره برای این انجام میده واسه شما قابل اجرا نیست چون تخیل نویسنده خیلی قوی بوده و برای شما قابلیت اجرا نداره مثل ساختن صحنه قتل یا مورد سو قصد قرار گرفتن ..به هر حال کتاب رو باید ببینی خود شما به چه کتابی علاقه داری رمان رو که پیشنهاد نمیکنم چون همشون مملو از فوران احساسات هستند و شکستها و خیانتهای پی در پی که مناسب حال شما نیست کتب روانشناسی هم که دیگه زیادی حرفه ای هستند و تا حدی برات خسته کننده اند ..به نظر من بهتره بیشتر فعالیت جسمانی رو در ستور کار قرار بدی که ازین کرختی هم بیای بیرون قاعدتا سخته ولی من خودم وقتی با اینجور حالت مواجه میشم به خودم چی میگم؟؟ ..میگم مث اون شربت تلخی که مجبورم موقع سرماخوردگی بخورم تا خوب بشم اینم تحمل میکنم تا تاثیر مثبتشو ببینم ..اوایل سخته ولی آروم آروم روی روال قرار میگیره ..در ضمن سعی کن در فعالیتهایی که در گذشته واقعا برات جذاب بوده و موفق بودی شرکت کنی هر وقت هم خواستی برگردی و انجام ندی یاد اون شربت تلخ بیافت ..یه متخصص روانپزشک رو دیدم که به بیمارش که وسواس داشت گفت یه کش پول بنداز دور مچت هر وقت خواستی فکر و خیال کنی این کش رو بکش و رها کن تا به مچت ضربه بزنه که یادت باشه با خودت چه قراری گذاشتی این شربت تلخ هم برای شما همین حکم رو داره ..در نهایت همونجور که بار اول بهت گفتم باید خودت بخوای تا ازین معلق بودنی که تا حدودی هم بهش عادت کردی و علاقه مندی خارج بشی
وقتی خدا کاری برات انجام میده تو به توانائی های خدا اطمینان داری و هنگامی که کاری برات انجام نمیده خدا به توانائی های تو اطمینان داره ....
.................................................. ...............
1- برای تشکر از پست مورد نظرتون از کلید تشکر استفاده کنید (سپاس نشانه قدرشناسی شماست )
2- برای متوجه شدن کاربر از ادامه داشتن بحث پست مورد نظر رو نقل قول بگیرید
3- جداً از دادن جوابهای طنز و مسخره کردن کاربر و یا دادن جوابهای بدون تفکر حاوی مطالبی همراه با شدت عمل پرهیز کنید ..
بخدا عین خودمه کارات منم شدم عین یه ربات
افسردگی خیلی بیماری غیر قابل تحملیه که حتی ادمو به یاد خودکشیم میندازه
ببخشید من چطور میتونم یه تاپیک ایجادکنم
هر چی میگردم گزینشو پیدا نمیکنم
من اینجا ثبت نام کردم که درباره مشکلات خودم بنویسم ولی بلد نیستم واردشون کنم
سلام، من اطلاعات کافی ندارم ولی همینطور که بقیه هم گفتند شاید دلیلش نگرانی، اضطراب، خجالت و احساس نا امنی کردنه
در دوران نوجوانی این احساسات و افسردگی خیلی پیش میاد و برای منم پیش امده ی ولی چون شما 24 سالتونه و نوجوان نیستین ممکنه این طوری نباشه
ولی فکر می کنم اگر نسبت به زندگی و اطرافیانتون خوش بین باشید،یه چیزی رو موجب دلگرمی قرار بدین، سعی کنین بیشتر در جمع حضور داشته باشین و شاد باشین، مشکلتون حل بشه
منم دچار همچین مشکلی شدم...البته خداییش حقم دارم...من حدود چهار عین دیوونه ها شده بودم...دیگه داشتم به جنون میرسیدم...کناره گیری و سپردن کارها بدست خدا تنها کاری بود کخ میتونستم انجام بدم...نمیدونم واقعا...من مدتی بود هرکاری میکردم احساس رضایت نمیکردم از تصمیمی کخ میخوام بگیرم...من وسواس داشتم که منجر به افسردگی شده بود...الانم تحت درمانم...واستون دعا میکنم...واسه منم دعا کنین مرسی.
منم همینطورم..
هیچکدوم این حرفاکمکی نمی کنه
و واقعانمیدونم چی کمکمون میکنه که برم سراغش
سلام دوست عزیز
سودایی جان دوستان مطالب و راهکارهایی خوبی را برای شما پیشنهاد دادند اما علایمی که شما مطرح میکنید افسردگی است و با توجه به علایم موجود دارو درمانی اولین اقدام شما خواهد بود
تصور کنید فردی که دیابت دارد بدن او نیاز به تزریق انسولین دارد در شما نیز هورمونهایی که موجب افسردگی میشوند بهم خورده است پس اول باید از طریق دارو این مساله را حل کنید در کنار دارو درمانی میتوانید از مشاور متخصص در زمینه افسردگی کمک بگیرید تا راهکارهایی برای بهبود حالتان بدهد .
شما میتوانید از طریق همین سایت برای مشاوره حضوری اقدام نمایید
موفق و سربلند باشید
ویرایش توسط Dr.Psychologist : 09-08-2015 در ساعت 08:11 PM
سلام.منم همین مشکلو دارم بعضی وقتا شادم و سرحالم بعضی وقتا هیچی خوشحالم نمیکنه البته جدیدا مدت زمانش طولانی تر شده. عصبی شدم تقریبا به همه میپرم خونوادمم اصلا مرالاتمو نمیکنن دائما میگم من ازین حرکت خوشم نمیاد عصبی میشم نه اینکه خوشم بیاد باز انجامش میدن. البته گره ای کور زیادی هست اما من همیشه بهشون غلبه کردم اما الان دیگه نمیتونم قبلا خودکشی ناموفقی داشتم الانام دائما تو ذهنم وول میخوره. همش داد و گریه . بگم که خانوادمم گفتن اگه ادامه بدی دیگه واسمون مهم نیستی. از لحاظ تحصیلی هم جز برترینام شش ساله مجله موفقیت میخونم. اما نمیدونم با این حالم چه کار کنم . پیش روانشناس رفتم اما حرفاشون مثه حرفای مامان و بابام بود هیچی نگفتن.
زندگي بازگشت انديشه ها ،
گفتارها و كردارهاي ماست
كه دير يا زود به ما باز مي گردد .
تنها راهزني كه دار و ندار آدمي را
به تاراج مي برد ، انديشه هاي
منفي خود او است .
دشمنان شما همه در درون
خودتان هستند .
كسي كه بايد دگرگون شود ،
خودتان هستيد ؛
خودتان كه دگرگون شويد،
همه ي اوضاع و شرايط
پيرامونتان نيز دگرگون مي شود.
براي شفای تن بايد روان را شفا داد...
ویرایش توسط Dr.Psychologist : 09-09-2015 در ساعت 09:23 AM
نیازی نیست انسانها را امتحان کنید کمی صبر کنید خودشان امتحانشان را پس میدهند.
سلام ، دختری 20 ساله هستم با شرایط نسبتا مشابه ، به علاوه ی اینکه از داروی سرترالین استفاده میکنم. یه مدتی هست که به شدت فراموش کار شدم ، مثلا ساعتم رو کوک میکنم برای یه تایم خاص که کاری رو انجام بدم بعد فراموش میکنم چه کار باید میکردم ، یا سوار تاکسی که میشم دو بار کرایه تاکسی رو حساب میکنم ، به علاوه مشغول به تحصیل هم هستم و اسامی استاد ها یادم میره یا حتی اسامی دروس اختصاصی خودم! به دنبال این مشکل سه ترم متوالی هم مشروط شدم که اول فکر میکردم به خاطر کم کاری و تنبلی بوده و از مشاورهای دانشگاه کمک گرفتم اما هیچ نتیجه ای عاید نشد که نشد.
از گذشته میگرن داشتم اما جدیدا شدید شده و خیلی هم اذیت میکنه.
این موضوع رو با روانپزشک خودم در میون گذاشتم که باز هم همون دارو رو تجویز کرد و گفت که حتما پیش مشاور برم!
به نظرتون من چه مشکلی برام پیش اومده؟
یه این لینک برید
http://forum.moshaver.co/newthread.p...newthread&f=77
مشکلتان بنویسید ارسال کنید
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)