سلام من هادی ام از قم17ساله .
من عاشق نوه خاله بابام شده بودم باهاشون مسافرت میرفتیم ورفت وامد خانوادگی داشتیم تا پارسال که رفتیم همدان با اونا من شماره تلفن اونا پیدا کردم به مکافات بعد همدان اونا رفتن شیراز ومانرفتیم من بهش اس دادم که دوستت دارم وعاشقتم واین حرفا اون هرچی از دهنش دراومد بهم گفت وگفت من تورو مثل داداشم می دونستم وبرو من دوست پسر دارم واونا میخوام اقا خلاصه این قضیه تموم شد ومن همیشه گریه میکردم تا امسال برج 3 که بابام اینا رفتن مکه بابای این با گوشی من به خودش چند تا اس داد فرداش دیدیم دختره خودش پیام داده خلاصه من خوشحال میگفتیم میخندیدیم و اینا میگفت پاهاتم تا اخر عمر ودوستت دارم و بی تو نمی تونم باشم خدایش منم ازته دلم دوستش داشتم خیلی بهش وابسته شده بودم اصلا فکر رفتنشا نمیکردم تا این که جمعه اس داد وگفت من دیگه میخوام برم مدرسه و میخوام باتقدیر پیش برم وهرچی سرنوشتم باشه واین حرفا گفتم مگه منا نمیخواستی گفت ن فقط میخواستم حرفای پارسالم جبران بشه اینا که گفت من دیگه گریه امونم نداد از اون روزه دارم یکسره گریه میکنم خیلی بهش وابسته شده بودم ولی میخوام دیگه از فکرش بیام بیرون تورو خدا کمکم کنید بگید بهم چکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟