نوشته اصلی توسط
زهرا25
سلام نمیدونم با چه رویی مشکلم رو بگم.من دختر ساده ای هستم که عاشق یه پسرهستم،چونکه سیدهست خیلی به اون اعتماد داشتم،هرگز حرفی از ازدواج نزد ولی بامن رابطه جنسی داشت با خودم میگفتم کسی که خون امام تو رگشه هیچ وقت نامردی نمیکنه ولی الان بعد دوسال ونیم گفته نمیتونه بامن ازدواج کنه من بخاط ترس از آبروم به هیچ کس نتونستم چیزی بگم،کمکم کنید خواهش میکنم من همه چیمو از دست دادم،البته هنوز اون نمیدونه که من دیگه باکره نیستم بخاطر اینکه آرامشش بهم نخوره چیزی بهش نگفتم وهم اینکه میترسم ا گفتن این حرف از دستش بدم