چهارساله که عقد کردم تک فرزند بودم و تنها شوهرمو خیلی دوست داشتم راهمون از هم دور بود دوست داشتیم زود بریم سر زندگیمون ولی چون شوهرم از هر لحاظی به خونوادش وابسته هست و اونا خونواده شلوغی هستن هر روز به یه بهونه عروسیمونو عقب انداختن
یکی از مشکلاتم اینه که پدر شوهرم 2دنگ خونه و 300 تا سکه برا مهر دختراش گرفت ولی به من فقط250تا سکه مهرم کردن تازه اونم میخواستن بنویسن عند الاستطاعه که بابام نذاشت
یکی دیگه اینکه دختر خودشونو که بعد من عقد کرد بعد دو سال بردن الان دو قلو بارداره من نسبت به خودش و بچه هاش حس بدی دارم چون منو شوهرم خیلی بچه میخوایم و من همش حس میکنم اون حق زندگیه منو دزدیده چون ما اول عقد کردیم ما باید زودتر میرفتیم سر زندگیمون البته میدونم تا خدا نخواد هیچ اتقاقی نمی افته ولی خونواده شوهرم خیلی برای ما کوتاهی کردن که خودشونم قبول دارن بعد سه سال بازور کلی بحث و دعوا تصمیم گرفتن بالاخره برامون خونه بسازن که الانم در حاله ساخته برام دعاکنید بعد محرم اتفاقی نیوفته و بریم سر زندگیمون و خدا بهمون 3-4تا بچه خوب و سالم بده
حالا تازه بعد چهار سال میگن باید عروسی نصف نصف بگیریم بابام حرفی نداره ولی من برام سخته قبول کنم تازه میخوان برام خرید نکنن ولی توقع دارن ما برا اونا خرید کنیم
حالام مادر شوهرم میخواد منو برا عروسیم ببره یه ارایشگاه ارزون قیمت ولی من اصلا به دلم نمیچسبه برم اونجا ولی اونا هیچ جوره حتی به زور دعوا هم حاضر نیستن حرفشونو عوض کنن
فکر میکنن چون من یه دونم و اونا زیادن ما باید جورشونو بکشیم
از فرق گذاشتناشون خسته شدم احساس میکنم میخوان تحقیرم کنن بگن ما بهتریم و تو هیچی نیستی
در مورد شوهرمم اینکه خیلی دهن لقه و همه حرفامو به مامانش میگه خیلی برا همه چیز منت میذاره و تنبله و اصلا کاری نیست حتی وقتی منو عقد کرد تا یه سال بی کار بود ولی بابام اصلا بهش سخت نگرفت ولی الان بعد چهار سال میگه خوب شمام میخواسید خودتون بگید 2 دنگ خونه میخوایم ولی با همه اینا دوستش دارم و بهش عادت کردم و نمیتونم بدون اون زندگی کنم
میدونم خیلی طولانی شد و خیلی بد نوشتم ولی ممنون میشم با حوصله بخونید و راهنماییم کنید آخه خودم احساس میکنم احتیاج به مشاوره دارم ولی شوهرم حاضر نیشه ببرتم مشاوره فکر میکنم چون میدونه مقصرن