نمایش نتایج: از 1 به 5 از 5

موضوع: سردرگمی بعد از جدا شدن

1707
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    شماره عضویت
    102
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    2
    تشکر شده 7 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    Post سردرگمی بعد از جدا شدن

    سلام خسته نباشبد ..
    میخواستم یه موضوعی رو مطرح کنم خیلی تو زندگی الانم نیاز به مشاوره دارم ..
    واقعا سردرگمم ..
    نزدیک به سه سال پیش من وارد دانشگاه شهرمون شدم و ترم اول بود ..
    چشمم به یه دختر که همکلاسیم بود افتاد .. ترم اول چندان حسی بهش نداشتم ولی یه مدت گذشت و شناخت بیشتری بهش پیدا کردم و باعت شد بهش علاقه پیدا کنم تا اینکه بعد از ترم دوم توی تابستون تونستم باهاش صحبت رو شروع کنم و این صحبت ها تا ترم سوم کشیده شد توی این مدت کارهای زیادی کردم که بفهمونمش بهش علاقه دارم ولی آدم خیلی توداری هستم و نمیتونستم مستقیم بهش بگم تا اینکه بالاخره فهمید و بهم گفت فکر میکردم دیگه منو نمیخوای وقتی این و گفت فهمیدم اونم بهم علاقه پیدا کرده منم موضوع را کامل بهش گفتم..

    و تونستیم رابطه رو برقرار کنیم.. چون همکلاسی بودیم خیلی همدیگرو میدیدیم .. بهم گفته بود که دوست نداره کسی از کلاس این موضوع رو بفهمه .. و این باعت میشد من نتونم خودم رو درست نشون بدم و توی دانشگاه همیشه مثل همکلاسی برخورد میکردیم.. احساس میکنم اینجای کار اشتباه بود چون همیشه من تو ذهنش جوری دیگه درست میشدم و شناخت غلطی ایجاد میشد ..

    با این حال دو هفته ای میرفتیم کافی شاپ صحبت هامون رو میکردیم .. اول رابطه 15 آبان شروع شد رابطه کاملا دو طرفه بود حتی بهم میگفت .. وحید گاهی اوقات به این فکر میکنم یه وقت از من خسته نشی .. منم بهش میگفتم همین فکرو میکنم که تو از من خسته نشی .. حدود 6 ماه گذشت تو این مدت خوب بود رابطه تا اینکه اوایل امتحانات ترم چهارم یعنی خرداد شد که احساس میکردم ناراحته .. تا اینکه گفت ترجیح میدم تنها باشم نمیخوام قولی به کسی بدم این واسه دوتامون بهتره اگه به هم نرسیم اونوقت خیلی بدتر از این میشه ..

    یه مشکلاتی هم داره مثلا تمام تصمیم های زندکیش دست خودش نیست و نمیتونه تصمیم قطعیو بگیره یه داداش داره که خیلی بهش فشار میاره از لحاظ گیر دادن و کلی تو زندگیش اذیت میشه .. حس میکنم دوس داره زودتر از دست این زندگی که اذیت خلاص شه .. منم برنامه هایی ریخته بودم که تا دو سال دیگه بتونم خودمو نشون بدم قبول کرده بود ولی دیگه گفت نمیخوام قول بدم ..
    این حرف بیشتر و بیشتر شدن تا اینکه گفت دوستت دارم ولی ته دلم نمیخوامت .. نمیدونم از روی لج گفت چی بود .. فقط یاد اون حرفای اولش افتادم که میگفت میترسید یه روزی ازم خسته شه میسوزم .. دقیقا برعکس شد .. حتی بخاطرش.. داشتم یه دوره 7 ماهه واسه یه مدرک دیگه که زود برم سرکار بگیرم .. ولی همه ی برنامه هامو بهم ریخت حالم داغون بود ولی اون دیگه تصمیمشو گرفته بود حالم بد و بدتر شد بهش گفتم پس اون حرفات چی بهم گفتی پات هستم و... گفت یادم نیارر بچگی کردم گفتمش تو 6 ماه یعنی بزرگ شدی گفت چقدر بچگونه حرف میزنی!!! راستش نمیدونم من بچگونه حرف زدم?

    همه ی اینا توی اخرین امتحان خرداد زده شد و اون درس هم افتادم از اول امتحانات اروم اروم سرد شده بود که من اذیت نشم گفت اصلا قصد اذیت کردنتو ندارم ولی من فهمید و مجبور شد این موقع بگه .. اول میگفت یه مدت تنها باشیم ..
    بعد فهمیدم گفت تفاهم نداریم که بیشترم میدونم تمام موضوعش اینه که اون ادم خیلی اجتماعی یعنی دوست داره زیاد باهاش صحبت شه مثلا هرچیزی رو واسش تعریف کنم .. و مقابلش من ادم نرمال اجتماعی هستم نه کم نه زیاد .. ولی بیان اینو ندارم که هر چیزی که تو زندگیم میگذره رو تعریف کنم.. هرکاری کردم که خودمو درست کنم بهش گفتم فرصت بده .. خیلی کار مسخره ای کردم که با التماس گفتم .. با این حال از اون موقع 3 ماه میگذره و من هنوز داغونم .. من نمیتونم کسی رو که تو زندگیم انتخاب کردم بیخیالش شم .. همه میگن راهی نیست حتی خودش میگه یعنی دوست داری بمونم ولی باهات سرد باشم?..

    هنوز نمیخوام باور کنم که دور شده .. ولی من هرکاری میکنم تا دوباره دلشو بدست بیارم.. تو این مدت وضع مناسبی نداشتم .. خورد و خوراک خیلی بد .. لاغر .. بد اشتها .. افسرده .. دقیقا از همه این کارایی که میکردم متنفر بود چون دوست نداره ادم ضعیفی باشم .. میگفت یکم محکم باش مگه تا حالا تو زندگیت سختی نکشیدی .. ولی من خیلی بهش وابسته بودم واسه همین اوضاعم بدتر میشد .. یه پست هایی توی فیسبوک میدادم هروقت میدید اذیت میشد .. کارم اشتباه بود ولی جایی رو نداشتم خودمو خالی کنم و اروم شم این پستا تنها ارومم میکرد..

    وقتی دید از این پست ها میزارم .. در جوابش یه پست گذاشت و گفت : بعضی ها هم هستن اینقدر گند زدن به زندگی اطرافیانشون که اگه بهترین ادم دنیا هم بشن بازم فایده نداره ..

    این باعث شد دیگه حتی باهم صحبت نکنیم بهم گفت اصلا حوصله حرف های تکراری تو ندارم اخرشم بهش گفتم به خودم مربوطن به خودت نگیر و گفت ب درک..

    چند روز قبل اینکه حقیقت رو, بگه ازم خواست خاطره هایی رو که باهم داشتیم رو بهش تو یه سی دی بدم .. بعد دادمش.. بعد اینکه حقیقت رو بهم گفت منم بهش گفتم چرا دیگه میخوایشون تو که منو نمیخوای?. گفت خاطرهامن دوسشون دارم .. دلم میخواد داشته باشم چی کارم داری .. گفتمش تا کجا میخوای با خودت ببریشون .. هنوز واسم سوال که چرا میخواستشون دوست دارم بدونم.. اخه تو میخوای فراموش کنی دیگه واسه چی میخوایشون .. هی طفره میرفت میگفت فکر کردی من ادم بی احساسی هستم زود فراموش میکنم همه وچیو هی از اینا میگفت ..

    حالا مشگل من اینه که همیشه چشم تو چشم میشیم توی ترم مهر ماه تو دانشگاه .. و تو این مدت که یکم اروم شدم بازم ببینمش حالم رو داغون میکنه .. مخصوصا هروقت ببینم با من دیگه مثل بقیه رفتار میکنه بدجور عذابم میده .. تصمیم گرفتم به طور موقت دانشگاه رو یک ترم انتقالی بدم یه جای دیگه که این چیزارو نبینم شاید عوض شدم..
    ازتون کمک میخواستم .. چه کارهایی باید انجام بدم که به احساسم غلبه کنم و محکم باشم راه کار میخوام .. اخه من خیلی احساسی هستم تو رابطه اینقدر بهش خوبی کردم اینقدر احساسی برخورد کردم که فک کنم زده شده از این کارم و فکر میکتم اینم بخشی از مشکله که ایجاد شده .. همیشه چیزایی که خلاف میلمم بودن هم بازم قبول میکردم چون دوسش داشتم .. در صورتی که اشتباه کردم..

    حالا میخوام تو این ترم که من رو نمیبینه خودمو کامل کنم بسازمو بفهمه اون آدم سابق نیستم ..ازتون کمک میخوام تا وقتی حالم خوب شد و برگشتم رفتارم طوری شه که ازم حساب باز کنه .. که دوباره دلشو بدست بیارم که بفهمه ادم محکمی شدم .. ولی واقعا نمیدونم چیکار کنم

    سن من 22
    سن اون 20

    اون ادم منطقی و پر صحبت از اینده میترسه.. و زود رنجه .. ته تاقاریه خیلی واسش ناز میکشن ..
    من ادم احساسی .. خیلی صبور و اروم .. خیلی به کمکتون احتیاح دارم ..

  2. 3 کاربران زیر از vahid12 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2013
    شماره عضویت
    46
    نوشته ها
    144
    تشکـر
    391
    تشکر شده 145 بار در 81 پست
    میزان امتیاز
    11

    سردرگمی بعد از جدا شدن

    سلام
    به مشاور خوش اومدين
    مطلبتونو خوندم و درباره حرفهايى كه مطرح كردين بايد بگم كه شما گفتين كه آدم احساسى هستيد و توى اون مدت خيلى بهش خوبى و ابراز علاقه كرديد و وابسته شدين...
    ببينيد احساسى بودن بد نيست چرا كه نيروى احساس و منطق هر دو در وجود زن و مرد وجود داره ولى مهم اينه كه تعادل بين اينها حفظ بشه و حالت افراطى به خودش نگيره
    ولى نكته اى كه از همه مهمتره اينه كه وقتی به خلقت خداوند نگاه می کنیم، مي بينيم که خدا تفاوتهای آدما رو طورى طراحی کرده که موجب كامل شدن و رشد همديگه بشن
    و بايد بگم یکی از انگیزه های اصلی زنها تکیه گاه خواهی اونهاست، زن از تكيه كردن لذت مى بره و مرد از تكيه گاه بودن
    اگرچه شما گفتى كه ايشون خيلى آدم منطقيه و در ظاهر داره نشون ميده اينجوريه و خيلى محكمه و اين رابطه براش شايد مهم نيست ولى مطمئن باشيد كه به هرحال يه زنه و به يه مرد قوى كه بتونه بهش تكيه كنه احتياج داره... ايشون خودش با گفتن اين حرف به شما كه "محكم باش مگه تا حالا تو زندگيت سختى نكشيدى" درواقع خواسته به شما بفهمونه و شما رو راهنمايى كرده ولى گويا شما اصلا متوجه اين حرف نشدين
    در ضمن اين رفتار ايشون علاوه بر اينها ميتونه دلايل ديگه اى هم داشته باشه و شما بايد همه ى احتمالات رو درنظر بگيرى مثلا اينكه گفتين تو زندگيش مشكلاتى داره و فقط خودش تصميم گيرنده نيست و برادرش اذيتش ميكنه (پس ممكنه مجبور شده كه اين رابطه رو تموم كنه)
    يا اينكه ممكنه توى اين مدت كه با هم رابطه داشتين با گذشت زمان كه شناخت بيشترى نسبت به هم پيدا كردين متوجه شده كه شما اون شخص موردنظرش نيستين
    و شايد هم با توجه به اينكه عكسها رو ازتون كرفته و گفته من خاطره هامو دوست دارم، هنوز هم دوستون داره و فقط تلاش ميكنه تا شما روى خودتون كار كنيد تا بتونه به شما تكيه كنه و از پس تمام مشكلات بربياد
    پس باتوجه به همه ى اينها، پيشنهادى كه ما به شما داريم اينه كه يكم بيشتر رفتارهاى مردانه تون رو تقويت كنيد و خودتون باور داشته باشيد كه شما يك مرد هستيد و بايد توى رفتارهاى شخصى و برخوردهاى اجتماعيتون محكم تر باشيد تا ديگران هم روى شما حساب باز كنند
    ویرایش توسط Moshaver : 09-05-2013 در ساعت 10:49 PM

  4. 3 کاربران زیر از Moshaver بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    شماره عضویت
    102
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    2
    تشکر شده 7 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردرگمی بعد از جدا شدن

    با سلام خیلی ممنون بابت راهنمایی و جواب دادن ..
    حالا مسئله اینجاست که خیلی سخت میشه تا من خودمو بهش نشون بدم چون الان توی ذهنش من همون ادم احساسیم و هربار هم که منو ببینه فقط فکر میکنه همون ادمم ..

    من دارم واقعا خودمو تغییر میدم و تلاش هم کردم واسه اینکار و دارم نقطه ظعف هامو میگیرم ولی نمیدونم واسه ترم بعد چطور خودمو نشون بدم و بفهمه اون آدم سابق نیستم.. چون رابطم جوری شده که الان حتی نمیشه باهاش صحبت کرد حتی عین یه همکلاسی ..

    حالا ازتون کمک میخوام که من برای ترم بعد وقتی اون رو دیدم چطور باهاش صحبت کنم؟ خیلی خوب باشم؟ یا خودمو مغرور تر بگیرم؟
    طرز صحبت کردنم باهاش چطور باشه؟ با دوستاش؟ یا اصلا یه مدت باهاش صحبت نکنم؟
    سعی کنم توی کلاس چه برخوردی داشته باشم؟
    شوخی کمتر شه و جدی تر باشم؟ یا صمیمی و دوستانه؟
    به نظرتون این کارم درست بوده که یه ترم ازش دورم باعث میشه اون چیزایی که توی ذهنشن بوجود اومده کمتر شن؟ و به این منظور هر وقت میام منتظر باشه که شاید عوض شده باشم؟
    یه کار دیگه هم کردم به هیچ کس رو هنوز نگفتم که من انتقالی گرفتم به جز یه دوست قابل اطمینان و نمیدونم چرا دوست ندارم بدونه این چند ماه کجام .. دوست دارم یه مدت نباشم و بعد بیام با تغییرات ..
    به نظرتون کارم درسته؟
    واقعا نمیدونم چه چیزی باعث میشه که تغییرات رو احساس کنه ..واسه ی همین سر در گمم کدوم راه درسته؟ که کار رو بدتر نکنم ..

    بازم ممنون از جواب دادن ..

  6. 2 کاربران زیر از vahid12 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2013
    شماره عضویت
    46
    نوشته ها
    144
    تشکـر
    391
    تشکر شده 145 بار در 81 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : سردرگمی بعد از جدا شدن

    اينكه شما تصميم به ايجاد تغييرات مثبت در خودتون كرديد و براى اينكار تلاش ميكنيد نشان دهنده عزت نفس شماست و اينكه تا چه حد براى خودتون ارزش قائليد
    و به همين خاطر بهتون تبريك ميگم
    درصورتيكه قراره ترم جديد رو همونجا باشيد، پيشنهاد ما اينه كه رابطه سابقتون رو اصلا بعنوان بهانه اى براى ايجاد ارتباط با ايشون درنظر نگيريد و سنگين و در عين حال خوش برخورد و با احترام با ايشون و ديگران برخورد كنيد و در كل عادى باشيد و با ايشون همونطور كه با بقيه رفتار ميكنيد، رفتار كنيد
    و اما در ارتباط با پيشنهاد انتقالى گرفتنتون و يك ترم دور بودن از دانشگاه فعليتون كه خودتون هم اين تصميم رو گرفتين، بايد بگم كه اين موقعيت احتمالا بتونه فرصت خوبى براى زمينه سازى تغييرات باشه

  8. 2 کاربران زیر از Moshaver بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2013
    شماره عضویت
    102
    نوشته ها
    3
    تشکـر
    2
    تشکر شده 7 بار در 3 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : سردرگمی بعد از جدا شدن

    خیلی ممنون از راهنماییتون..
    سعی خودمو میکنم ملاکم رابطه ی سابق نباشه و حتی اگر نشد مهم اینه که من خودم رو تغییر میدم این مد نظرم هست ..

  10. 2 کاربران زیر از vahid12 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد