سلام خسته نباشید ببخشید عذرخواهی میکنم من مشکلم را میخواستم با شما در میان بگذارم امیدوارم کمکم کنید . من 37 سال هستم سه دختر هستیم پدر نزدیک 74 سالش هست اخلاق بسیار بد داره هم در خونه هم جلوی جمع هم من و خواهرم را تحقیر میکند و مدام توی سرمان میزند چندین سال به همین منوال داره میگذره به خدا خسته شدم انقد که به خدا التماس کردم و از خدا طلب مرگ کردم سر هر چیز در خانه دعوا میکند جرات خندیدن و حتی حرف زدن نداریم بسیار بسیار خیسس هست داره ولی خرج نمیکنه شما تصور کنید کوچک ترین وسایل که در خانه خراب شده تعویض نمیکنه وسیله که ضروریه اصلا به تعمیرات خانه اهمیت نمیده اگر چیزی خراب بشه حتی اجازه نمیده ما بخریم و اون چیز تعمیر کنیم خواسته هایش را بهمون تحمیل میکنه من رانندگی دوست ندارم یجور فوبیا دارم رفتم با این وجود یاد گرفتم گواهی ناممو گرفتم هر روز باید بشینه و من تمرین کنم خوب عالیم که باشه همش بچه های مردم زنی که پشت رل تو خیابون میزنه تو سرم و تحقیر میکنه و فوش میده میگه تو ادم نیست تو خری خاک بر سرت هیچی نمیفهمی این دختره مثال 18 سالشه پشت رله و دایم تا محل کارم که برسم تحقیرم میکنه توی سرم میزنه تا جالا ی مسافرت نبرده جلوی همه خودشو خوب نشون میده ولی بر عکس در خونه و محیط خانواده بدترین رفتارو داره نه تنها با من با هممون همین طوره کلا با ازدواج هر سه ما مخالف شدیده با پا درمیونی فامیل خودش خواهر بزرگم ازدواج کرد زندگی خوبی داره بد نیست ولی به خاطر اینکه مخالف بود اولا چه خاستگارای خوبی را از دست داد میتونست بهترین زندگی داشته باشه ولی با خودخواهی بابام مجبور شد ازدواج کنه بره شهرستان الانم با این وجود خیلی دخالت میکنه و دایم تو سرش میزنه به قران مرگ از خدا میخوام چرا انقدر زورگو هست حرف منطقی به هیچ وجه متوجه نیست میگن میخ اهنی نرود بر سنگ مثال همین عرایض بنده بود به خدا اگه ادامه پیدا کنه خودکشی میکنم خسته شدم دایم باید بریم تو اتاق خفه خون بگیریم حرف نزنیم جرات حرف زدن گرفته بیرون که به هیچ وجه نه خونه فامیل نه تا کتابخونه ای فروشگاهی هیچ جا اجازه نداریم حتی دکتر درحد مرگ که باشیم هزار بار میپرسه کجا میرین کی میان خودشم میبره به خدا محل کارم ابروم ریخته تا دم در ورودی داخل شرکتم میارتم برای کار بیمه رفته بودم تامین اجتماعی سر عکس که عکس چدید دادم برای دفترچه ام ابرویی از من ریخت که همه بر گشتن نگاه کردن زنی اونجا که خانم متشخصی بود گفت به پدرم که حق با دخترتونه ولی چه فایده تحقیر شدم دایم از بچگی سر نداری کشیدیم همش میزد تو سرمون که تو نمیتونی تو بلد نیستی خسته شدم به قران نمیکشم مگه ی ادم چقد کشش و توان داره صب ساعت 9 اگه بخوام برم سرکار توی راهرو دری صدا بده بخوام ببند فوش میکشه به جونم یا پله هارو بخوام با عجله بیام تو راهرو ی مدت میگفت کفشاتو در بیار انقد سر سفره میزنه تو سرمون که کم بخور چرا میخوری اینطوری نخور نون توی سفره نمیذاره این اسمش پدره خسته شدم بارها بارها باهاش اومدم منطقی حرف بزنم من کلا ارومم و اهل فریاد زدن و داد زدن نییستم اومد توجیهش کنم که رفتارش غلطه منجر شدن به فوش و کتک چکار کنم کاری کرده از زندگی کردن که محروم شدم از زندگی کردنم سیر شدم