با سلام
من و همسرم 12 سال است که ازدواج کردیم او دکترا دارد و من فوق لیسانس از نظر کاری و اجتماعی هردو افراد موفقی هستیم. مشکل اینجاس که فرهنگ خانوادگی او بسیار مردسالار است. ما هردو اهل شهرستان هستیم. سالی چند بار که به دیدن خانواده های خود به شهرستان می رویم با اخلاق بچگانه هر چیزی بسیار بی اهمیت قه می کند و چون هردو نزد خانواده هایمان هستیم همه در جریان می گذارد و سعی می کند مشکل را خیلی بزرگ جلوه دهد و از عزت نفس من که به هر شکل ممکن سعی می کنم با کوتاه امدن رفع و روجوع کنم سو استفاده می کند . همیشه مشکلات را آنجا عنوان می کند . ما یک پسر 10 ساله داریم. هیچ وقت حاضر به بحث در مرود مشکلمان نیست. مقاومت یا بی توجهی من هم که به ناچار بخاطر پسرم صورت می گیرد . نهاین منجر به این شده که بحث بیفایده است نقطه ضعف من در مرد خانواده ام و کارم را استفاده میکند که مانع از سرکار رفتنت می شوم. من راضی نیستم (از پیشرفت شغلی من هم ناراحت است.) اگر من همیشه مطیع و فرمانبردار او و خانواده اش با شم مشکلی نیس ولی وای به وقتی که کوچکترین بی توجهی به مسایل خانواده اش کنم. در جا می گوید دیگر تمام شد .
عادت کرده که من از عواقب وجهه خودم در بین خانواده ها کوتاه بیایم و به اخلاق بچگانه اش بها بدهم.
لطفا راهنمایی کنید او 40 و من 35 ساله هستیم. ازدواج سنتی داشتیم.
احساس می کند جذبه مردانگیش زیر سوال رفته .
خانواده اش در حسادت به من در برخی اخلاق هایش در شخرستان موثر هستند.
اصلا ریر بار مشاوره نمی رود.