نمیدونم چی بگم ... شاید اصلا گفتنش درست نیست و قدر نشناسی باشه ...
ولی من حس میکنم پدر و مادرم زیاد دوستم ندارن ...
من دوتا داداش دارم
برادر بزرگترم که فرزند ارشد خانواده س و می دونم پدرم عتشقانه دوستش داره و مادرم هم همینطور با اینکه از نظر رفتاری خیلی هم تفاوت چشمگیری با من نداره یعنی من واقعا بخدا خودمم خیلی دوستش دارم ولی پدرم میگه داداشم اولین آدمی هستش که توی زندگیش جا داره و دوستش داره بعد برادر کوچیک ترم رو هم خیلی قبول دارن ولی از حق نگذریم واقعاااا اخلاق و رفتار پسندیده ش درس خوندنش بساز بودنش مسیولیت پذیریش باعث این حس اعتماد و علاقه شده
ولی کسی منو دوست نداره
من حس میکنم چون دخترم به محبت و توجه نیاز دارم البته هر آدمی نیاز داره ولی خب ...
حالا بیشتر توجه خانواده روی برادر بزرگ ترم هستش میدونم خیلی بچگانس حرفم ولی غذایی رو که دوست نداره رو هم حتی تو خونمون درست نمیکنن یا اینکه داداش کوچیکم رو خیلی قبول دارن ... ولی من ... الان خیلی حس بدی دارم که اینا رو میگم... بعض گلومو خفه میکنه
بخدا من آدم حسودی نیستم جونمم برای داداشام و پدر مادرم میدم
هر شب قبل خواب از خدا میخوام اگه قراره یکی از آرزوهامو برآورده کنه این باشه که خانوادمو برام حفظ کنه البته
پدر و مادرم برای تحصیل من هزینه ی زیادی کردن ... خیلی بهم علاقه دارن نه اینکه اصلا دوستم نداشته باشن حتی میتونم بگم از نظر تحصیلی برای من بیشتر اون دوتا خرج کردن
ولی من همیشه این حس تلخ باهامه که چرا کسی منو اونجور مثل اون دوتا قبول نداره
همش احساس میکنم مامان و بابام اون دوتا رو بیشتر دوست دارن و مطمعن هم هستم واقعا ولی نمیدونم چجوری خودمو تغییر بدم تا دیدشون نسبت به من عوض بشه یکم بیشتر منو قبول داشته باشن .....