نوشته اصلی توسط
میناااا
سلام ؛ شوهر من هیچ تمایلی به شنیدن حرفهای من نداره ؛ این در حالیه که چندین مرتبه بهش گفتم از لحاظ همدلی و گفتگو هیچ کسی رو در کنارم ندارم و واقعا نیازمند این موضوعم .
اگر در مورد شغلم و مشکلات پیش امده به قصد همدردی یا نظرخواهی صحبت کنم ، هر طور هست اونقدر بی تمایل و سرد برخورد میکنه که دیگه ادامه ندم .
اگر در مورد فامیل صحبت کنم ، میگه حسادت میکنی .
هر روز بیشتر احساس تنهایی میکنم ؛
اگر برم کمک مادربزرگم ؛ انچنان سرد برخورد مبکنه که مشخصه ناراحته
در زندگی من خبری از محبت و تشویق نیست ؛ هر چی هست تحقیر و تمسخره
اگر من از خاطرات کودکی بگم ، فوری میگه دیدی گفتم مشکلاتت از کودکیته ؛ در صورتی که هیچ ربطی به مشکل نداشته و من فقط خاطره تعریف کردم
دیروز بهش میگم مادربزرگم قویه چون تغذیه ها فرق داشته و جوانهای حالا اونطور بنیه ندارن : در جواب فوری میگه اهان افتخار کن که ضعیفی به روالت ادامه بده
بهش میگم چه ربطی داره
بعد ادامه ندادم و گفتم بحثو عوض کنم
گفتم مادرم فلان غذا رو پخته و به دو سه تا مسن های فامیل داده و منم گفتم برای ما نیاره چون من دوست ندارم و تو هم که سر کاری
اولش سنگین شد و شروع کرد که چرا جای من تصمیم میگیریو
گفتم اصلا مهم نبوده ها
در کل دیکه خسته شدم
از اینکه نه حمایتی وجود داره
نه تسویقی
نه همدلی
هفته قبل اومدیم بریم یک جایی خارج شهر و توی راه من چند کلمه در مورد مشکل کاریم صحبت کردم و در ادامه خیلی رک گفت ، بسه دیگه در مورد کارت نگو اومدیم بیرون
...