نوشته اصلی توسط
azarbanu10
سلام.هر جا غیر اینجا بگم آبروریزی میشه.من 24 سالمه و شوهرم 26 سالشه.4ماهه اومدیم خونمون ولی تمام این مدت نذاشتم بهم دست بزنه چون اونموقع ازش متنفر بودم و به اجبار خانوادم باش ازدواج کردم البته نه اینکه بزور باشه ولی نوع برخورد هاشون طوری بود که من در عمل انجام شده قرار گرفتم.شوهرم پسر صمیمی ترین دوست بابامه ومن چون بظاهرخیلی اهمیت میدادم نمیخواستمش من همیشه هیکل ورزشکاری دوست داشتم و پوست سفید ولی سبزه بود و خیلی لاغر تو همین اوضاع تو دوران عقد پسر خالم که عشق قدیمیم بود پیداش شد و همه ی معیارای منو داشت از نظر ظاهری همون چیزی بود که میخواستم قد بلند و ورزشکاری و پوست گندمی.من بهش شمارمو دادم و باهم چت میکردیم البته اون میگفت شوهرت مرد خوبیه و باش بساز بهتر از این گیرت نمیاد و ازین حرفا تا اینکه باهم قرار میذاشتیم و بیرون میرفتیم شوهرمم میرفت عسلویه سر کار و نبود.این پسر خاله کم کم دستامو میگرفت بغلم میکرد و بعد چهار بار منو بوسید.و گذشت تا اینکه عروسی کردم و من فوق العاده سرد برخورد کردم طوری شوهرم خیلی تعجب کرده بود.من تا قبل از ازدواج فقط به این دلیل با پسر خالم رابطه برقرار نکردم که نمیخواستم بکارتمو از دست بدم بعد از اولین رابطه با شوهرم فورا به فکر رابطه با پسر خالم افتادم و از هفته بعد ازدواج باهاش رابطه داشتم تا همین هفته پیش شوهرم برا تولد من مرخصی گرفته بود اومده بود ما رو تو خونه باهم دید.اولش شوکه شد بعد به پسر خالم حمله کرد و باهم گلاویز شدن ولی زور پسر خالم بیشتر بود و کتکش زد و بعد فرار کرد.شوهر بیچارم یه ساعت خوابیده و فقط به سقف نگاه میکرد.بعد بلند شد رفت بیرون و تا 4 شب نیومد اون شبو نخوابید صبح زود رفت یه برگه ای آورد گفت امضا کن فهمیدم برگه بخشش مهریه است.منم داشتم گریه میکردم و التماس میکردم که منو ببخشه و امضا کردم بعد گفت وسایلتو جمع کن تحویلت بدم خونه بابات من التماس میکردم که نکن بخدا دیگه نمیکنم و هزار جور التماس تا اینکه دلش سوخت.بعد گفت درسته اینجا میمونی ولی تا روز طلاق حیف مراسم عروسی که برات گرفتم. تا از خونه رفت بیرون من به پسر خالم زنگ زدم و گفتم باید بعد طلاق بام ازدواج کنی اون گفت تو به منم بعدا خیانت میکنی بعد دعوامون شد وصد جور فحش زشت بهم داد تازه فمیدم چیکار کردم.خطمو عوض کردم و یه گوشی ساده خریدم از اون روز به بعد التماسش میکنم منو ببخشه.بخدا هر چی بگین حق دارین شاید یه هرزم شایدم تنوع طلب کارشناسای سایت تراخدا بگین چکار کنم منو ببخشه.تو شهر و فامیل ما زنای مطلقه با پیرمردا ازدواج میکنن تازه اگه شانس بیارن.ترا خدا راهنمایی کنین بخدا پشیمونم ولی نمیدونم چکار کنم.