نمایش نتایج: از 1 به 4 از 4

موضوع: تلقین

859
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5996
    نوشته ها
    38
    تشکـر
    17
    تشکر شده 9 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    تلقین

    من به طوری کلی مشکل زیادی با تلقینم دارم
    موضوع قبلیم رو به خودم تلقین کردم
    قبلا یه بیماری عفونت ادراری داشتم که با تلقین خودم رو بدتر کردم
    الآن هم به تلقین خودم استرس عجیبی گرفتم
    میشه کمکم کنید
    موضوع قبلیم هم که همه میدونن . سره هیچ و پوچ داشتم خودم رو نابود میکردم . 2 روز بهتر بودم ولی الآن دوباره استرس اومده سراغم چون تلقینم بهم گفت باید استرس داشته باشی
    چطوری این تلقین رو شکست بدم

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    May 2014
    شماره عضویت
    3710
    نوشته ها
    9,699
    تشکـر
    4,204
    تشکر شده 10,202 بار در 5,111 پست
    میزان امتیاز
    21

    پاسخ : تلقین

    تلقین بندهایه که تو به دست و پای خودت بستی

    و این بندهارو با ذهن خودت به وجود اوردی و تا نتونی روی فکر و تفکرت مدیریت داشته باشی

    مسلما" نمیتونی از شر این تلقین رها بشی ...

    از طرفی تمام تلاشها بی نتیجه خواهد بود وقتی شما با فکر کردن دایمی به این ذهنیت هر روز باعث رشدش میشی

    در صورتی که میتونی این تلقین منفی رو با تلقین مثبت عوض کنی ...
    امضای ایشان

    خـــــدانـگهــــــدار


  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6089
    نوشته ها
    31
    تشکـر
    11
    تشکر شده 13 بار در 10 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تلقین

    هوووم، تلقین... هم دوست دارم دید خودم رو نسبت به این مسئله باز کنم و هم دوست دارم اگه امکانش باشه حرفام به درد شما دوست عزیز بخوره... پس سعی میکنم بینابین پیش برم. پیشاپیش از اینکه متن طولانی شد عذر میخوام.

    اول از همه بهتره به چند تا سوال فکر کرد... تلقین به خودی خود چیه؟ آیا میشه اون رو معادل لغت باور قرار داد؟ آیا میشه اون رو معادل لغت تصور قرار داد؟ و اینکه تلقین چه رابطه ای با واقع بینی داره؟!

    خوب معمولاً وقتی این لفظ به کار میره که داریم درباره یه باور شخصی از خودمون حرف میزنیم... مثلاً اینکه بگیم "این آدم به خودش تلقین کرده که از خوراکی های تند بدش میاد" یا "این آدم به خودش تلقین کرده که آدم ترسوییه"... حالا سوال اینه که شناخت افراد از خودشون حاصل چیه؟! میخوام اینجا از لفظ تصور استفاده کنم... خوب شکی توی اجتماعی بودن انسان نیست پس اینجا رو دیگه وارد جزئیات نشیم... میشه گفت دیدی که انسان از خودش داره تحت تاثیر این عوامله: 1. تصوری که هر انسان از خودش داره 2. تصوری که سایرین در موردش دارن 3. تصوری که شخص فکر میکنه سایرین در موردش دارن... البته تاثیر این پارامترها ثابت نیست و در مورد هر باوری یکی میتونه پر رنگ تر از دیگری باشه.

    حالا میشه گفت چطور باید این تلقین (یا باور درونی نسبت به خودمون) رو تغییر بدیم؟! در واقع فرض اینجا اینه که ما توی ذهنمون یه جواب نسبی از "من که هستم؟!" داریم و حالا به دلایلی قصد داریم اون رو به یه "من جدید" تبدیل کنیم... فکر میکنم اکثر دوستان فیلم inception رو دیده باشن... درسته! ایجاد یه باور جدید، یه ذهنیت جدید و یه من جدید به هیچ وجه نمیتونه ساده باشه وگرنه ما آدما به قدری متزلل میشدیم که احتمالاً تا الان به دسته موجودات منقرض شده پیوسته بودیم... پس بیاین موافقت کنیم که ثبات شخصیت واقعاً چیز مهم و مفیدیه... اما... ما متوجه ضعفی شدیم که قصد داریم تغییرش بدیم، به شناختی از خودمون رسیدیم که مثلاً یه وجه از شخصیتمون رو مثل میخچه ای میدونیم که اکثراً جز دردسر حاصلی برامون نداشته... حالا سوال اینه که چطور باید از شر این میخچه خلاص شد؟!

    خوب همونطور که بالا گفتم قراره باوری که از خودمون توی ذهنمون شکل گرفته رو تغییر بدیم، اول از همه باید به این نکته اشاره کنیم که شکل گرفتن یک باور چقدر زمان برده (آره زمان رو فراموش نکنیم که واقعاً پارامتر مهمیه!!!) خوب میشه به یقین گفت خیلی زیاد! گاهاً کل عمر آدم صرف شکل گیری و صیقل خوردن یه باور در اون شده... و حالا میخوایم ظرف یه روز تغییرش بدیم؟! ساده لوحی محضه! مشخصاً این کار به زمان و حسابگری احتیاج داره... حالا که میدونیم این کار نیاز به صرف زمان و انرژی داره بیاین روی این بحث کنیم که بهتره از چه جهتی این کار رو شروع کنیم؟ تصور خودمون رو درباره خودمون تغییر بدیم؟! و آیا شدنیه؟! برداشت دیگران رو از خودمون تغییر بدیم؟! آیا شدنیه؟! تصورمون رو از برداشت دیگران نسبت به خودمون تغییر بدیم؟! و باز هم آیا شدنیه؟! خوب... هیچ چیز نشد نداره! هاها... نه اینکه ساده باشه، فقط اینکه ابتداً باید دید درست رو نسبت به مسئله پیدا کرد و بعد از راهش وارد شد و بعد هم با پشتکار به نتیجه رسید... میدونم گفتنش از انجامش خیلی راحت تره ولی خوب... بازم میشه گفت شدنیه!

    میدونم که بحث داره یه مقدار طولانی میشه پس فعلاً دست میذارم رو حالت اول... اگه فرصتی پیش اومد دوست دارم در مورد دو حالت دیگه هم صحبت کنم و اگه امکانش باشه نظرات دوستان رو هم بدونم...

    پس من میخوام تصورم رو در مورد خودم تغییر بدم (با فرض ایزوله کردن اون بخش از شخصیتم و تا حد زیادی تحت کنترل خودم در آوردنش و از دسترس محیط دورش کردن) خوب این خودش خیلیه! چطور این تغییر رو پیش ببریم مثل اینه که بگیم چطور روی یه رودخونه پل بزنیم در حالی که آب همیشه جریان داره! نوچ نوچ... بازم نمیشه، چون مسیر رودخونه رو میشه منحرف کرد، ولی آیا ممکنه که شخصیت انسان رو موقتاً منحرف کرد تا پلی روی اون زده بشه؟! شاید بهتر باشه با یه مثال برم سراغ این موضوع... همون شخصی که به خودش تلقین کرده آدم ترسوییه (و همونطور که گفتم شکل گرفتن این باور در اون شخص تحت تاثیر سه نوع تصور ذکر شده با نسبت های احتمالی مختلف بوده که ما میخوایم روی امکان تغییر این باور با تغییر تصورش در مورد خودش بحث کنیم). این آدم چطور باید به خودش تلقین کنه که آدم ترسویی نیست؟! آااااااااااااااه! خیلی مسئله پیچیده ایه! هاها... ذهن انسان معرکه است! و بدونیم که اگه بخوایم به زور تغییرش بدیم حتماً باهامون مقابله میکنه و با مقاومتش مواجه میشیم... پس باید بازیش بدیم ^^

    درسته و منظورم از بازی دادن ذهن، کشوندنش به یه سمت دیگه است... آیا میشه به تنهایی این کار رو انجام داد؟! یا اصلاً کشیدن خطی بین خودم و ذهنم شدنیه؟!!! بازم میگم کار نشد نداره ولی این کار خیلی خیلی خیلی و خیلی سخت و پیچیده است... پس بیاین بریم سراغ روش ساده تر و مطمئنم کلی آدم هست که دوست داره کلنجار رفتن شما رو با ذهنتون ببینه و حتماً میتونین تو این راه یه کمک خوب پیدا کنین! پس شدیداً پیشنهاد میکنم یه حامی ثابت پیدا کنین و ازش واسه طی این مسیر کمک بخواین.

    میریم سر همون مثال، آدمی که باور داره یه انسان ترسوئه... اولین کاری که این آدم باید انجام بده شناخت درست از این مسئله است... تا میتونین اطلاعات جمع کنین، هر چی بیشتر بهتر! مثلاً جواب این سوالا و سوالایی مشابه این رو پیدا کنین... اولین بار کی به این نتیجه رسیدم که آدم ترسویی هستم؟ بیشتر از چی میترسم؟ آیا ترسم در زمان تنهایی بیشتره یا زمان حضور دیگران هم وجود داره (و گاهاً آیا ترسم ارتباط مستقیمی با حضور دیگران داره)؟ چه اتفاقی افتاد که منو به این نتیجه رسوند که آدم ترسوی هستم و در واقع اولین خاطره ام از ترسیدن بیش از حدم چیه (جزئیات مهمه... حتی اگه خیلی کوچیک بودین بهتره از دیگران بپرسین تا میتونن بهتون چیزایی بگن)؟ چند اتفاق بعد از اون ماجرای اولیه که این نتیجه گیری رو توی من تثبیت کرد چی بودن؟ آخرین اتفاقی که به خاطر ترسو بودنم صدمه دیدم و به چیزی که میخواستم نرسیدم چی بود؟ (با اینکه گفتم مستقیماً و فعلاً وارد این بحث نمیشم ولی یه مقدار اینجا پیوستگی وجود داره و مطمئن باشین قصد ندارم از بحث خارج بشم) چه کسانی این باور رو در من تشدید کردن که آدم ترسویی هستم؟ تعریف ترسو بودن در ذهن من چیه؟ متضاد ترسو بودن در ذهن من چیه؟ و و و... کلی سوال وجود داره که در مورد اون مقوله خاص (در اینجا ترسو بودن) میشه از خودتون بپرسین، ترجیحاً جواب ها رو بنویسن و در هم نباشه تا اگه چیز جدیدی به ذهنتون رسید بتونین اون وسطا اضافه کنین. یه پرونده از ضعف خودتون درست کنید.

    خوب فرض کنیم شخص مورد نظر مطالعات اولیه رو انجام داد و حالا میخواد بره سر اصل مسئله... نه نه نه! نمیشه مستقیم رفت سر اصل مسئله! اول باید طرح و نقشه کار مشخص بشه... خوب بهتره توی این کار از مشورت (معمولاً یه مشاور با تجربه یا یه دوست نزدیک و تا حد امکان قابل اعتماد) استفاده کنین. وجود یه آدم دیگه در کنارتون همزمان میتونه به تغییر باور دیگران از شما و تصور شما از باور دیگران از شما کمک کنه... پس... بازم تاکید میکنم به داشتن یه حامی تو این راه.

    دوباره برگردیم پیش دوست ترسومون... خوب الان باید یه نقشه فرضی واسش بچینیم، با فرض اینکه ما شناخت کاملی از گذشته و ریشه ترساش داریم... مثلاً... بیاین فرض کنیم این شخص وقتی چهار ساله بوده، برادر بزرگترش از تاریکی ترسوندتش و بعد هم اون عکس العملی از خودش نشون داده که بعداً به عنوان سوژه خنده در جمع استفاده شده و به تشدید این باور در اون کمک کرده. آخرین باری که ترسیده وقتی بوده که میخواسته به دختر مورد نظرش ابراز علاقه کنه و به قدری این کار رو کش داده که اون دختر با پیشنهاد شخص دیگه مواجه شده و دوست ترسو ما هم شانسش رو از دست داده. خوب دیگه زیاد درگیر جزئیات این آدم تخیلی نشیم و بریم سر نقشه مون. شاید یکم به زدن همون پل شباهت داشته باشه پس تا حدی مقایسه وار پیش میرم.

    اول اینکه باید نقطه مناسب رو برای زدن پل انتخاب کنیم... و در مورد ایجاد تصور "شجاع بودن" در این شخص باید گفت که فضای مناسب رو برای رشد این تصور در شخص مورد نظرمون پیدا کنیم. آیا تصور شجاع بودن رو در کنار تصور جاه طلب بودن قرار بدیم؟ آیا تصور شجاع بودن رو در کنار تصور مقام بودن قرار بدیم؟ در کنار تصور کله شق بودن؟ ریسک پذیر بودن؟ قاطع بودن؟ ماجراجو بودن؟ و خیلی تصورات دیگه... باید چیزی پیدا کنیم که بتونه زیرساختی برای رشد تصور شجاع بودن در اون باشه...

    و بعد هم انحراف... ذهنش رو به چه سمتی منحرف کنیم تا حداقل خسارت رو به بار بیاره و بعد هم بتونیم به مسیر اصلی و مورد نظرمون برش گردونیم؟! و در نظر داشته باشین که این بخش خیلی حساسه و داشتن یه کمک حتماً میتونه مسئله رو ساده تر کنه چون وقتی میخوایم این انحراف رو استفاده کنیم... با فرض مثال همون رودخونه امکان نشتی و ایجاد شرایط ناخواسته وجود داره... مثلاً در مورد شخص ترسو بیاین انحراف موقتی مثل دور شدن از محیط همیشگی و خاطراتش از ترسای گذشته اش رو با رفتن به یه سفر تفریحی در کوهستان در نظر بگیریم... با اینکه بهتره این سفر از خطراتی که از لحاظ روانی اون رو تهدید میکنن عاری باشه ولی باز هم تماماً قابل کنترل نیست، مثلاً ممکنه در مثال ما شخص ترسو در لبه پرتگاهی وحشت کنه یا در کمپ از تاریکی بترسه... آیا باید بذاریم الان با ترساش مواجه بشه اونم وقتی که میخوایم از انحراف ذهنی استفاده کنیم؟! نه! شاید بعضیا بگن آره ولی من در اینجا کاملاً مخالفم... در واقع روبرو شدن با ترسا باید تو شرایط خاصی باشه و به نظر من بهتره بذاریمش واسه مراحل بعدی و وقتی که میخوایم رودخونه رو به مسیر اصلی برگردونیم... ما هنوز تو مرحله زیرساختیم پس بهتره از کمک حامی روانی استفاده بشه تا مشکلات ناخواسته به حداقل برسن. شرایط بهتره طوری باشه که فرد نهایت لذت رو ببره و تا میشه احساس آرامش و امنیت داشته باشه.

    حالا شخص در این محیط نسبتاً جدید (باید در نظر داشته باشیم که یه آدم بالغ محیط های مختلفی رو تا الان تجربه کرده که هر کدوم میتونن تداعی کننده دیگری باشن پس دسترسی به تجربه کاملاً جدید به نوعی ممکن نیست مگه اینکه بفرستیمش فضا که اونم کاملاً جدید نخواهد بود... مثلاً فقط همین بودنش در یه محیط بسته یا باز به خودی خود میتونه تداعی کننده خاطرات قدیمی باشه) و با شرایط نسبتاً کنترل شده قرار گرفته... چطور اون پل رو بزنیم؟ همونطور که گفتم ما نباید مستقیماً بریم سراغ تنه پل... پل به پایه احتیاج داره و بسته به نوع پلی که میخوایم بزنیم اتصالات خاص خودش رو میطلبه. در ذهن ما چه چیزایی این نقشا رو بر عهده دارن؟ ما قبلاً باید یه دسته بندی رو نقاط قوت و ضعف مجزای این فرد (اینجا ترسو) داشته باشیم تا بتونیم تو این مرحله ازشون استفاده کنیم... همون تصوراتی که ذکر شدن... مثلاً اگه فرد مورد نظر ما ماجراجویی رو دوست داره یا در برخوردهای اجتماعی قاطعه یا صرفاً آدم کله شقیه... همه اینا میتونن به عنوان پایه ای برای ایجاد تصور "شجاع بودن" در اون استفاده بشن. خود فرد و همینطور حامیش بهتره در بیشتر اوقات به این مسئله توجه کنن... الان قرار نیست بهش قبولونده بشه که آدم شجاعیه... فقط تصور دیگه اش رو باید تشدید کرد... باید از هر فرصت استفاده بشه که اون آدم به خودش بگه "عجب آدم ماجراجویی هستم!" و حامیش بگه "عجب آدم ماجراجویی هستی!"... و اینطوری این تصور رو خودآگاه و ناخودآگاه تقویت کنن. همونطور که گفتم این فرآیند زمانبره و قرار نیست با یه سفر کوتاه به کوهستان همه چیز تموم شه... شخص نیاز به چندین محیط مختلف و زمانی در خور توجه داره.

    خوب شاید بپرسین که این بین وقتی (مثلاً فرد ترسو داره از محیط کار به خونه برمیگرده و تو یه خیابون تاریک تنهاست و ناگهان دوباره ترسش به سراغش میاد) و با چیزایی که سعی کردیم ازشون دورش کنیم مواجه میشه چه باید کرد؟ و آیا مواجهه با همچین شرایطی تمام زحماتی که تا الان کشیده شده رو به هدر نمیده؟! باید گفت که این شرایط واقعاً غیرقابل پیش بینیه و احتمال وقوعش هم کم نیست... این فرد شخصیه که مدت زیادی رو با باور ترسو بودن گذرونده و قرار نیست یه روزه تبدیل به یه آدم شجاع در چشم خودش یا دیگران بشه... پس بیاین رو این نکته تاکید داشته باشیم که قرار نیست در مواجهه با چنین شرایطی این آدم مدام تو ذهن خودش تکرار کنه که "من ترسو نیستم" یا به فرض "من شجاع هستم"... بر خلاف تصور عام این کار فرار از واقعیته و تاکید روی دروغیه که حتی خود فرد هم لحظه ای نمیتونه قبولش کنه... و اغلب هم تاثیر عکس میذاره... شاید مثال یه شخص معتاد بتونه تو درک منظورم بیشتر کمک کنه... فرد معتاد (حالا من منظورم هر معتادیه ولی بیاین همون معتاد متداول- یا معتاد به مواد مخدر رو در نظر بگیریم) بعد از سمزدایی و فاصله گرفتنش از مواد مورد نظر هنوز هم از لحاظ روانی ترک نکرده و در واقع هنوز هم معتاد محسوب میشه حتی اگه خونش پاک باشه... پس اون باید چیکار کنه؟ اگه در شرایطی قرار گرفت که به مواد مخدر دسترسی پیدا کرد؟! وقتی که وسوسه به سراغش اومد؟! و آیا اصلاً زمانی میرسه که دیگه وسوسه سراغش نیاد؟! (یا فرد ترسو آیا زمانی میرسه که دیگه ترس های واهیش {در مورد این آدم تمام بحث روی همینه، چون میدونیم که ترس تا حدی واکنش سودمندی جهت محافظت از ماست و وقتی از کنترل خارج بشه دردسر شروع شده} دیگه به سراغش نیان؟!) در این مرحله نه... فرد معتاد باید با وسوسه هاش و فرد ترسو با ترس هاش به شکل صحیح مواجه شه و درسته... در مورد هر دو شخص کوچکترین لغزش میتونه تمام تلاششون رو تا به اینجا تباه کنه! پس چطور باید در شرایط خارج از کنترل از چنین پیشامدی جلوگیری کرد؟! اونم با قبول این واقعیت که کنترل دنیا دست ما نیست! اولین نکته دور شدن از محیطه... فرد معتاد باید به سرعت از شخص یا محیطی که داره این امکان و وسوسه رو درش به وجود میاره فاصله بگیره و همینطور آدم ترسو هم باید قبل از اینکه قلبش از سینه اش در بیاد خودش رو به محیطی که امنه برسونه... و یا اگه امکانش نیست بهتره از یه وسیله حواس پرتی استفاده کنه (صحبت با گوشی یا تمرکز روی مسئله خاصی که واقعاً ذهنتون رو درگیر میکنه برای گذروندن چند دقیقه میتونه کمک بزرگی باشه... باید توجه داشته باشین که این بین ناخنک زدن به سوژه قبلی پیش میاد و نمیشه کاملاً گذاشتش کنار... پس هر بار که این اتفاق میافته مجدداً به ذهنتون فشار بیارین و سعی کنین تا سوژه جدید رو دنبال کنید... و همونطور که گفتم این کار رو برای دور شدن از محیط قراره انجام بدین و به عنوان یه وضعیت 24/7 در نظر نگیریدش... شما باید قرار گرفتن در چنین شرایطی در کمترین زمان موقعیت رو عوض کنین... جایی برین که احساس امنیت رو در شما به وجود بیاره... پیش خانواده، یه محیط عمومی، جلوی تلویزیون، سر یه کتاب، حتی شستن ظرف ها یا حمام!). خوب! عالی بود... شما کلی از کار رو تا همین جا انجام دادین... فرد معتاد بدون اینکه دوباره به دام بیافته از وسوسه اش فاصله گرفته و شخص ترسو هم بدون اینکه وحشت زده بشه از ترسش. شاید به نظر بیاد که دارن فرار میکنن... ولی به هیچ وجه اینطور نیست... این فرصتیه که به خودشون دادن تا پایه های پل رو بزنن؛ الان زمان مناسبی برای برگردوندن رودخونه به مسیر اصلیش نیست... و به نظر میاد رودخونه طغیانی رو پشت سر گذاشته و با تمام این احوال فرد تونسته با موفقیت پایه های پل رو از آسیب احتمالی حفظ کنه... تبریک!

    بحث خیلی طولانی شد... فکر کنم بهتره باشه ادامه اش رو زمان دیگه ای دنبال کنم، امیدوارم تا اینجا مفید بوده باشه... پس فعلاً دوستان.

  4. کاربران زیر از sorara بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Aug 2014
    شماره عضویت
    5704
    نوشته ها
    645
    تشکـر
    75
    تشکر شده 416 بار در 244 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : تلقین

    نقل قول نوشته اصلی توسط دیوانه روانی نمایش پست ها
    من به طوری کلی مشکل زیادی با تلقینم دارم
    موضوع قبلیم رو به خودم تلقین کردم
    قبلا یه بیماری عفونت ادراری داشتم که با تلقین خودم رو بدتر کردم
    الآن هم به تلقین خودم استرس عجیبی گرفتم
    میشه کمکم کنید
    موضوع قبلیم هم که همه میدونن . سره هیچ و پوچ داشتم خودم رو نابود میکردم . 2 روز بهتر بودم ولی الآن دوباره استرس اومده سراغم چون تلقینم بهم گفت باید استرس داشته باشی
    چطوری این تلقین رو شکست بدم
    سلام

    عزیز شما مشکل شدید روانی داری که احتمالا ریشه ژنتیک هم داره(البته اگر گفتن تمام مسائلی رو که بیان کردی رو حساب تفریح و .. نباشه)

    تبادل نظر و اینترنت و مشاوره خالی و...... نیز برایت کفایت نمیکنه. گلم کنترل و شایدم درمان شما نیاز به کار تیمی داره. نگذار دیر بشه. هر چه سریعتر برای شروع کار به یک روانپزشک رجوع کن.

    موفق باشی. آرزوی سلامتی رو برات دارم

    سوالی داشتی نقل قول کن لطفا

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد