خیلی خیالبافی میکنم وقتی راه می رم این کارو میکنم لذتش بیشتر میشه واسه همین بعضی وقتا پاهام آنقدر درد میکنه که خدامیدونه حتی شبا قبل خواب هم این کارو میکنم بعضی وقتا تا میخوام اینکاروبکنم خوابم میبره دیگه نمیتونم بعضی وقتاهم
آنقدر اینکارومیکنم که چندساعت طول میکشه بخوابم من خیلی سعی کردم اینکاروبذارم کنار خیلی بیشتراز اون چیزی که فکرشومیکنید اما نتونستم این کارو ترک کنم هیچ اشتیاقم به این کار بیشتر هم شد
'_' اینکار باعث میشه بعضا پا هام درد کنه از زندگیم بمونم واقعن دردناکه درعین حال که شیرینه
چجوری بگم آخه از هفت سالگیم اینجوریم
بعد خیلیم انگل چندش کثیف هستم
مثلا بچه بودم زود گریه م میومد ولی بعدا درستش کردم برطرفش کردم یعنی ولی دوباره انگار برگشتم به اون زمان مثلا یکی باهام مهربون رفتار کرد از چشمم شب آب اومد بخاطرش انگار مثلا دنبال بهونم
که از چشمم آب بیاد البته وقتی تنها هستما بعد
خیلی انگلم دیگه بالاخره انگل بودن هم استعداد میخواد که هرکسی نمیتونه انگل باشه
بعد هیچ وقت باهیشکی تاحالا راحت نبودم بدون استثناع ،واسه همین اینارو اینجا میگم چون ناشناسم اینجا و خب بالاخره میخوام که چیزایی که توذهنمه رو ببینم بصورت نوشته....
بعضی صحنه های بچگیم نمیدونم چرا یادمه بچگیم یعنی زیر پنج سالگیم مثلا ۲/۵سالم بود
بچه ها دور هم بادوچرخه بازی میکردن ولی من جرعتشو نداشتم که قاطیشون شم یا به والدینم بگم دوچرخه میخوام ولی یه روز یهو دیدم بابام دوچرخه خریده برام هنوز اولین بار که اونو دیدم یادم نرفته
بعد خوابای بچگیم اینا بود یا قشنگگگ ترسناک بود مثلا در رو باز کردم دهن باز دایناسور رو جلو م دیدم و اینا یا خواب می دیدم مامانم ولم کرده رفته منم سخت به دنبال شم یا اینکه بابام ترسناک شده مثلا یه بار دیدم بابام به دوقسمت تقسیم شده یا آخرین خواب ترسناک راجب بابام دیدم این بود که ۱۰سالم بود بابام داشت بهم حمله میکرده
که منو بدزده بعداین خواب تا چند روز وقتی بابا مو میدیدم چندمترازش فاصله میگرفتم یه وقت منوندزده .بعد حرف دلمو (البته من دل ندارم )
به هیشکی نمی گفتم (ونمیگم )مثلا دلم درد میکرد قائم میشدم که مامانم نبینه به خودم میپیچم یا دندونم درد میکرد
چند ماه، به بهونه خوابم میاد میرفتم یه جا که نبینه مامانم دندانم درد میکنه ولی خواب می دیدم.. .
آنقدر راجبش با والدین حرف میزدم که التماسم میکردن که بس کن '_'
بعد...خونه تقریبا هرروز دعوابود
حتیبعضیروزاقبلگفتنص بحبخیردعواشونو
شروعمیکردن'_'
بابام عصبی میشد سر مامانم که چرا یادش رفته قوری رو نشسته
فلان جا نمیذاشت بره چون نمی خواست دلیل فقط این بود مامانمم گریش میگرف'_'
کفشوخودش براش میخرید نمیذاشخودش بره بخره بعد میگفتنگهکفشه دعوامیشدآخرشیامیرفت کفشو
عوضمیکردیامیگفهمینوبپو شیهباربخاطرکفشه
پایمامانمزخمشدهبو خبکهچی'_'
تومهمونیعصبیمیشدسرم امانمکهچراهمینالانا ینجا
نیست'_'سومومیخوندمیااول معلمدرسمیدادولیمن
یجورکهکسینبینهگریمم یومدنکنهبرگردمخونه
ببینمازهمجداشدن'_'
بابابامحرفمیزدماصلا حتی نگامنمی کرد
چقدصداشمیزدماصلاهیچ ی
آخرشسرشدادمیزدمبعدم یگفتنچرادادمیزنی
'_'ولیبعضیوقتاازحرفامخ وششونمیومد
مثلامیگنخیلیکوچیکبو دییبارگفتیشما اصلا
بهمنتوجهنمیکنینبعدح رفمبراشونجالببود
ازحرفمخوششوناومدهبود
ولیهیچکینمیتونه انگلترازمنباشه
بعد...یهبارمداشتمشیطون یمیکردم
مامانمگفتازممتنفرهب راممهمنبودچیمیگهولی دیگه
ساکتشدم
بعد..یه فیلم بامامانم نگامیکردم طرفچونفهمیدهبود
آخرزندگیشهبابچههاش ب ی ش ت ر مدارامیکرد
یهباردیدممامانمبهطر زعجیبیعصبینیس
وخوشبرخوردمیکنهباهام یاداونفیلمهافتادم
نگرانششدمواسههمیندع اکردمبرگردهبهحالت
طبیعیشویهوهمونطورمشد لیخوشالشدم
بچهبودمدیگهچیزینمیف همیدمکه'_'
چیزدیگهاییادمنمیاد
ولیبخاطرجنسیتتحقیرشدن شیریننیست•-•
دیگهانقدبابامازبدیها جنسمخالفشگفته
کهدیگهباورکردمجنسمب دهواقعن.
واینکهنمیدونمچرادونفر هستم انگار
میخوامفلانکاروبکنم اما نمیکنم
یهوقتدیگههمونکارومی خوامبکنمایندفعهمیکنم
فیلماییونگاهمیکنمکه توش آدمایواقعیروواقعنی
ش*ک*ن*ج*ه*میکنندر ستنیستبگمولی
هیچفیلمیوبیشترازاینفیل مانمیپسندم
توبعضیاشونش*ک*ن*ج*هکننده روصورتش
ماسکمیزنهناشناسباشه ولیتوکارشحرفهایه)
حتیفککردنبهاین فیلماهم لبخندروصورتمیاره
نمیدونمچرا
البتهاینوگفتهبودمول یخوبخواستمواضحتربگم
زندگیخیلیقشنگه