نوشته اصلی توسط
star98
سلام وقتتون بخیر
25 ساله هستم و پسرم.
مدتی هست دچار افسردگی هستم و دارو مصرف میکنم و البته جدیدا گذاشتم کنار. با خودم و اطرافیانم احساس مشکل دارم. بیشتر با خودم مشکل دارم و نمیدونم از کجا شروع کنم. چجوری رفع کنم تا شاد باشم.
اول اینکه اصلا ادم شادی نیستم. همیشه آروم هستم، تفریح خیلی خفنم قدم زدن هست! واقعا از زندگیم بیزارم. فکرو میکنم اگر بخوام با این روند تا پیری زندگی کنم چقدر خسته کننده هستم. حتی نمیتونم وانمود کنم شادم! وانمود کنم دارم میخندم و کارهای باحال انجام میدم! از همین خیلی بدم میاد. وقتی میدونم دخترها و حتی پسرها از ادم شاد و پرشور خوششون میاد حسرت میخورم! مشکلم پیدا کردن دوست دختر و اینجور چیزها نیست. اتفاقا خیلی دارم و مشکلم اینه با هیچ کدوم شاد نیستم. حتی نمیتونم شادشون کنم!!!! نمیتونم خودمو شاد کنم! برامم اهمیتی نداره باشن یا نباشن! متوجه هستید منظورم چیه ؟ از بچگی توی خانواده ما دعوا بود بین پدر و مادر، وقتی هم مادر فوت کرد خب همه چیز ساکت تر شد، مشکلات بیشتر شد و یوقتایی برادرم بخاطر مشکلات روحی خودش بحث ایجاد میکنه داخل خانواده و کلا انگار غریبه باشیم.
عذاب میکشم از این روند زندگی.
مشکل بعدی من نداشتن عزت نفس هست. نداشتن اعتماد بنفس! کلی کارهای مهمی انجام میدم و داخل شغلم پیشرفت کردم، کار مورد علاقمو انجام میدم، با اشخاص مهم در ارتباطم، هیچ افتخاری به اینها نمیکنم. حتی شادم نمیکنه. در صورتی که وقتی میبینم ینفر لیسانس میگیره چقدر ذوق داره، کل خانوادش افتخار میکنند بهش!!! حتی ندیدم خانواده من بهم بگن بهت افتحار میکنیم. ندیدم توی فامیل کلاسمو بزارن!!! ولی دیدم ینفر که هیچی نیست و هیچی نشده بخاطر یک موفقیت خیلی خیلی خیلی ساده کل فامیلش چقدر کلاس میزارن که خندم میگیره.
واقعا شاد نیستم. شخصیت درونگرا دارم، دلم میخواد همه چیز عالی باشه. نمیتونم جلوی خودمو بگیرم. نمیتونم باهاش کنار بیام. سردرگم شدم. خودمم نمیتونم به خودم افتخار کنم. وقتی با یه دختر جدیدی دوست میشم نمیدونم چرا خود به خود بهش احساس علاقه میکنم. من خیلی احساساتی هستم و زود وابسته میشم. اتفاقا دوست دختر جدیدم همون شب اول دوستی فهمید چقدر احساساتی هستم و گفت تعجب میکنم ینفر اونم پسر چجور ممکنه احساسی شدید باشه. خب خیلی ها فکر میکنند اون لحظه بدروغ ابراز علاقه میکنم که حق دارند. نمیشه هیچی نشده علاقه مند شد! درست میگم؟ ولی من میشم.
دلم میخواد خیلی کارها انجام بدم. مثلا با یه عده دوست خیلی خوب برم تفریح. ولی مدتی پیش با خیلی ها قطع رابطه کردم ( چون دروغ میگفتن بهم و گفتم نباشن بهتره )، یا بقیه دوستام علایق دیگه ای دارن و حال نمیکنند با تفریحاتی که من مد نظرم هست. دلم میخواد کارهایی که توی عمرم نکردم انجام بدم ولی همشون مشکل پول هست. درسته کار میکنم، ولی هیچی از پولم برای خودم خرج نمیشه. یا داخل خانواده خرج میشه یا نیازهای اولیه ام هستند. دلم میخواد خانوادم کنار هم باشن و بخندن اما همه انگار قهریم
خیلی کم حرف شدم. وقتی میرم توی جمعی چیزی ندارم بگم. وقتی دوستی همرام هست حرفی واسه گفتن ندارم. دارم تنها میشم. حتی خودمو دوست ندارم. کلی مقاله خوندم که خودتون دوست داشته باشین و این حرفا. نمیتونم خودمو دوست داشته باشم. نمیدونم چجوری و از کجا شروع کنم. کسی رو ندارم قدم به قدم همراهیم کنه و کمکم کنه
واقعا نمیدونم چکار کنم لطفا برام بنویسید و راهنمایی کنید. جوری وسط این همه مشکل روحی گم شدم که شبا توی خواب داد میزنم.