نمایش نتایج: از 1 به 18 از 18

موضوع: .::بلاتکلیفی::.

2070
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25359
    نوشته ها
    674
    تشکـر
    636
    تشکر شده 434 بار در 239 پست
    میزان امتیاز
    0

    .::بلاتکلیفی::.

    سلام

    نمی دونم از کجا شروع کنم

    اصلا یه چیزی رزمریم گفته بود و اونم این بود که سعی نکن هر چی شده بخوای مشاوره بگیری و خودمم بعدا معتقد شدم که نباید هی مشاوره گرفت و نباید بهشون اهمیت داد. نباید گفت مشکل مشکل. الآن که دارم این مطلاب رو می نویسم آروم میشم یه جورایی و فکر کنم عقلم داره میاد سر جاش.

    آخه امروز وقتی از خواب پا شدم یه حس بلاتکلیفی داشتم و حال و حوصله نداشتم به بیماری و کلا در اون مورد فک کنم و از اون طرفم این بلاتکلیفی ناراحتم می کرد. یه حسی که نمی تونم توصیفش کنم. الکی الکی ناراحت بودم یا با دلیل ناراحت بودم نمی دونم. میگم کلا نمی دونم کدوم طرفی بودم.

    آخه راهکار های مقابله با بیماری گذشتم رو یادم نبود خوب و اصلا نمی دونستم باید چی کار کنم. راهکار یادم میومد روی خوب و بد بودنش گیر بودم و از اون طرف هم حال و حوصله ی فک کردن بهشون رو نداشتم و از طرفی هم دوستاشتم فک کنم. از طرفی می گفتم بلاتکلیفم از طرفی میگفتم تلقینه و تلقین نکن راحت فک کن یا فک نکن. آخر نمی دونم چی شد فک کردم.

    کلا خیلی خرابم. داروهام و ارادم بیماریم رو خوب کرد اما یاد بیماریم بعضی موقع میاد تو ذهنم به خاطر داروهام و همچنین راهکارهای خودم بلاتکلیف میشم.

    تازه داشتم در مورد تاریخچه ی بیماریم فک می کردم.

    گفتم اشکان تو در طول این 10 ماه کلا چی کار کردی... یه مدت می گفتی نمی خوام فکرای بد الکی کنم و ناراحت بودی که ازین فکرا میومد تو ذهنت. بعد یه مدت گفتی که نه من می خوام ازین فکرا کنم و از این ناراحت بودی. بعد یه مدت می گفتی نکنه این فکرا باعث بشه تو آدم بدی بشی.. بعد یه مدت گفتی تو آدم بد هستی... بعد گفتی آدم بدی شدی.... درسته بیمار بودی اما بیماری باعث شد آدم بدی بشی و فکرای بد بیاد تو ذهنت. خوب بیماری باعث شد من که فک نمی کردم و کلا بلاتکلیفی. کلا قاطی کردم. یه مدت میگم این کا رو بکنی آدم بدی میشی یه مدت میگفتم نکنی بد میشی یه مدت نمی دونم چی کار کنم. یه مدت دوست داشتم بمیرم یه مدت گفتم نه بابا خدا بجای اینکه منو بکشی منو شفا بده. الآن اصلا نمی دونم چی بگم به خدا... شفا بگیرم یا بمیرم و همون بلاتکلیفیه. یا شایدم دارم تلقین می کنم.


    میگم اشکان از عقلت استفاده کن تو الآن معلوم نیست از کجات داری استفاده می کنی بعد میگم نه دارم از عقلم استفاده می کنم یا کلا اصلا حوصله فک کردن به اینا رو ندارم. اصلا حوصله ندارم به اینا فک کنم. این مطالب رو هم به زور نوشتم. امروز صبح می گفتم این داروها تو رو بلاتکلیف کرد. نمی دونی باید چی کار کنی. درس بخونی فک بکنی فک نکنی. حال و حوصله ی فک رو ندارم. دوس دارم درس بخونم یا نخونم رو نمی دونم. بلاتکلیفم. نمی دونم حال و حوصله ی درس خوندن رو دارم یا ندارم. البته دارما.. گفتم بلاتکلیفم. یکم قاطی ام.


    الآن دقیقا مثل کامپیوتری می مونم که هنگ کرده. اصلا جهت ندارم. الآن دارم به خودم میگم تلقین منفی نکن جهت داری داری چرت و پرت مینویسی. خواستم کمکم کنین.

    داروهام: فلووکسامین مالئات 100 روزی یک عدد: نصف ظهر نصف شب.

    بوسپیرون بوسپانکس: یکی صبح یکی شب که من بجای صبح و شب، ظهر و شب همراه با داروی بالا می خورم. این دارو اسمشو تو گوگل نوشتم ضد استرسه. فک کنم این منو بلاتکلیف می کنه. البته داروی خوبیه هاااا تا الآن خیلی نتیجه داد. عجق منه. من الآن نمی دونم این حرف رو باید می زدم یا نه. عجق رو .بلاتکلیفم.

    نکنه منو آدم بدی بکنه بلاتکلیفی....

    راستی این رو هم بگم بلاتکلیفم دارو بخورم یا نخورم. قبلا بعضی موقع به افکارم فک می کردم میگفتم چه افکار و بیماریه مسخره ای داشتی... الآن نمی تونم بفهمم مسخره بود یا نبود و مزخرف و خنده دار بود یا نبود. یا شاید هم دارم تلقین می کنم که نمی فهمم. کلا بلاتکلیفم. یا شاید دارم تلقین می کنم که بلاتکلیفم. واسم دعا کنین جون بچت. اصلا خوبی روانشناس اینه که می تونه به آدم جهت بده به فکر آدم اما شاید هم نباید نیاز به روانشاس داشت و آخر خود آدم باید خودشو درمان کنه. من یه مدت به این معتقد شده بودم چهار ماه بودم تو این انجمن و پست گذاشتم و آخر فهمیدم خودم از همه مهم ترم در درمان شدن و خودم باید اقدام کنم. البته حرفای شما رو جمع کردم و با جمع بندی حرفای شما و تجربه کردن و تو چاه رفتن و بیرون آمدن از اون چاه ها تونستم بیماریم رو خوب کنم اما این بلاتکلیفی و یاد بیماری و ... بعضی موقع مثل خودشه. خود بیماری. خود بد بودن. البته خیلی از روانشناسا کمکی نمی تونن بکنن شاید هم بتونن نمی دونم. شاید باز دارم تلقین می کنم. اصلا باید بیخیال باشم و جدیش نگرم بیماری و یاد و فکرشو اما فک کنم دارم تلقین می کنم که نمی دونم بیخیال باشم یا نباشم یا انگیزشو دارم یا ندارم.

    دوس نداشتم تاییک بزنم اما زدم. اشکان چیه ... بدم میاد از این اسم. این اسم واقعی من نیست. ینی اشک ها... ایهام تناسب داره. فرخ اگه میتونی اسممو بذار خندان

    کاش تاییک نمی زدم. کاش امروز صبح وقتی از خواب پا شدم و دیدم ناراحتم میگفتم خفه شو بشین درس بخون فکر الکی و چرت و تلقین منفی نکن. این تاییک فقط بیماریم رو یاد آوری کرد.

    الآن تو دلم گفتم خودم فهمیدم باید چی کار کنم باید فک نکنم بعد گفتم حال و حوصلشو ندارم اصلا. حال و حوصله بلا تکلیفی رو هم ندارم. شاید داشته باشما نمی دومن. شاید هم دارم تلقین می کنم. اصلا الآن شما چی می خواین بهم بگین؟ خیلی کنجکاوم... آخه من همه راه حل ها رو از یه جای دیگه یا از اینجا توسط شما یا از خودم به دست آوردم قبلا. الآن واقعا چی دارین بگین؟

    اصلا بلاتکلیفم آدم بدی باشم یا نباشم.

    اصلا بلاتکلیفم که بلاتکلیفم.

    اصلا انگیزم کمه واسه ادامه راه. حال و حوصله انگیزه رو ندارم. ینی حال و حوصله فک کردن به انگیزه و تلقین منفی نننکردن رو ندارم. از اون طرف حال حوصله تلقین منفی کککردن رو هم ندارم. شاید این حرفام هم تلقین باشه. بلاتکلیفم به راهکار های مبارزه فک کنم یا نکنم یا بمیرم. دوس ندارم بگم بمیرم.

    دوستانی که نمی دونن بیماریم چی بود میتونن برن تو صفحه ی پروفایلم تاییک های آغاز شده توسط خودم رو بخونن اگه دوس دارن.
    ویرایش توسط ashkan1 : 05-27-2016 در ساعت 03:11 PM

  2. کاربران زیر از ashkan1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    27703
    نوشته ها
    23
    تشکـر
    59
    تشکر شده 17 بار در 12 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    سلام اشکان جان خوبی
    من خدارو شکر هیچ بیماری ندارم ولی دقیقا 4 ساله احساس سردرگمی دارم و حالو حوصله هیچ کاری رو ندارم و حالتم مثل افسردگی هست تو این سه یا 4 سال که اینجوری شدم حتی با رفیقام بیرونم نرفتم و هیچ جوره فکرم کار نمیکنه الانشم اینقدر حالم خرابه سر یه مضوعی که اگه خونده باشی که فقط فکرم شده اون فرد خاص که عاشقشم و اون بازیگر هست و دست روی هرکاری میزارم وقتی فکرش میاد تو سرم حالمو خراب میکنه دقیقا 6 ساله من این خانومو دوست دارم و هرکاریم کردم خارج نشده از فکرم و تا العا خیلی داغونم کرده فقط نماز وندن بهم ارامش میده بهت پیشنهاد میکنم با خدا و امام ها رازو نیاز کن ارامش میده من تا العان هرچی خواستم بهش رسیدم ولی دیر بوده و از خود خدا بهش رسیدم و اراممشی که دارم فقط هنگام نماز خوندن هست
    سعی کن شاد باشی و روحیتو بخاطر یه مریضی از دست ندی احساسات ادم تو مریضی خیلی کمک میکنه به نظر من همیشه فکرهای خوب بکن و همین فکر خوب خیلی کمکت میکنه

  4. 2 کاربران زیر از sajjadfox بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2015
    شماره عضویت
    23059
    نوشته ها
    77
    تشکـر
    5
    تشکر شده 42 بار در 30 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ashkan1 نمایش پست ها
    سلام

    نمی دونم از کجا شروع کنم

    اصلا یه چیزی رزمریم گفته بود و اونم این بود که سعی نکن هر چی شده بخوای مشاوره بگیری و خودمم بعدا معتقد شدم که نباید هی مشاوره گرفت و نباید بهشون اهمیت داد. نباید گفت مشکل مشکل. الآن که دارم این مطلاب رو می نویسم آروم میشم یه جورایی و فکر کنم عقلم داره میاد سر جاش.

    آخه امروز وقتی از خواب پا شدم یه حس بلاتکلیفی داشتم و حال و حوصله نداشتم به بیماری و کلا در اون مورد فک کنم و از اون طرفم این بلاتکلیفی ناراحتم می کرد. یه حسی که نمی تونم توصیفش کنم. الکی الکی ناراحت بودم یا با دلیل ناراحت بودم نمی دونم. میگم کلا نمی دونم کدوم طرفی بودم.

    آخه راهکار های مقابله با بیماری گذشتم رو یادم نبود خوب و اصلا نمی دونستم باید چی کار کنم. راهکار یادم میومد روی خوب و بد بودنش گیر بودم و از اون طرف هم حال و حوصله ی فک کردن بهشون رو نداشتم و از طرفی هم دوستاشتم فک کنم. از طرفی می گفتم بلاتکلیفم از طرفی میگفتم تلقینه و تلقین نکن راحت فک کن یا فک نکن. آخر نمی دونم چی شد فک کردم.

    کلا خیلی خرابم. داروهام و ارادم بیماریم رو خوب کرد اما یاد بیماریم بعضی موقع میاد تو ذهنم به خاطر داروهام و همچنین راهکارهای خودم بلاتکلیف میشم.

    تازه داشتم در مورد تاریخچه ی بیماریم فک می کردم.

    گفتم اشکان تو در طول این 10 ماه کلا چی کار کردی... یه مدت می گفتی نمی خوام فکرای بد الکی کنم و ناراحت بودی که ازین فکرا میومد تو ذهنت. بعد یه مدت گفتی که نه من می خوام ازین فکرا کنم و از این ناراحت بودی. بعد یه مدت می گفتی نکنه این فکرا باعث بشه تو آدم بدی بشی.. بعد یه مدت گفتی تو آدم بد هستی... بعد گفتی آدم بدی شدی.... درسته بیمار بودی اما بیماری باعث شد آدم بدی بشی و فکرای بد بیاد تو ذهنت. خوب بیماری باعث شد من که فک نمی کردم و کلا بلاتکلیفی. کلا قاطی کردم. یه مدت میگم این کا رو بکنی آدم بدی میشی یه مدت میگفتم نکنی بد میشی یه مدت نمی دونم چی کار کنم. یه مدت دوست داشتم بمیرم یه مدت گفتم نه بابا خدا بجای اینکه منو بکشی منو شفا بده. الآن اصلا نمی دونم چی بگم به خدا... شفا بگیرم یا بمیرم و همون بلاتکلیفیه. یا شایدم دارم تلقین می کنم.


    میگم اشکان از عقلت استفاده کن تو الآن معلوم نیست از کجات داری استفاده می کنی بعد میگم نه دارم از عقلم استفاده می کنم یا کلا اصلا حوصله فک کردن به اینا رو ندارم. اصلا حوصله ندارم به اینا فک کنم. این مطالب رو هم به زور نوشتم. امروز صبح می گفتم این داروها تو رو بلاتکلیف کرد. نمی دونی باید چی کار کنی. درس بخونی فک بکنی فک نکنی. حال و حوصله ی فک رو ندارم. دوس دارم درس بخونم یا نخونم رو نمی دونم. بلاتکلیفم. نمی دونم حال و حوصله ی درس خوندن رو دارم یا ندارم. البته دارما.. گفتم بلاتکلیفم. یکم قاطی ام.


    الآن دقیقا مثل کامپیوتری می مونم که هنگ کرده. اصلا جهت ندارم. الآن دارم به خودم میگم تلقین منفی نکن جهت داری داری چرت و پرت مینویسی. خواستم کمکم کنین.

    داروهام: فلووکسامین مالئات 100 روزی یک عدد: نصف ظهر نصف شب.

    بوسپیرون بوسپانکس: یکی صبح یکی شب که من بجای صبح و شب، ظهر و شب همراه با داروی بالا می خورم. این دارو اسمشو تو گوگل نوشتم ضد استرسه. فک کنم این منو بلاتکلیف می کنه. البته داروی خوبیه هاااا تا الآن خیلی نتیجه داد. عجق منه. من الآن نمی دونم این حرف رو باید می زدم یا نه. عجق رو .بلاتکلیفم.

    نکنه منو آدم بدی بکنه بلاتکلیفی....

    راستی این رو هم بگم بلاتکلیفم دارو بخورم یا نخورم. قبلا بعضی موقع به افکارم فک می کردم میگفتم چه افکار و بیماریه مسخره ای داشتی... الآن نمی تونم بفهمم مسخره بود یا نبود و مزخرف و خنده دار بود یا نبود. یا شاید هم دارم تلقین می کنم که نمی فهمم. کلا بلاتکلیفم. یا شاید دارم تلقین می کنم که بلاتکلیفم. واسم دعا کنین جون بچت. اصلا خوبی روانشناس اینه که می تونه به آدم جهت بده به فکر آدم اما شاید هم نباید نیاز به روانشاس داشت و آخر خود آدم باید خودشو درمان کنه. من یه مدت به این معتقد شده بودم چهار ماه بودم تو این انجمن و پست گذاشتم و آخر فهمیدم خودم از همه مهم ترم در درمان شدن و خودم باید اقدام کنم. البته حرفای شما رو جمع کردم و با جمع بندی حرفای شما و تجربه کردن و تو چاه رفتن و بیرون آمدن از اون چاه ها تونستم بیماریم رو خوب کنم اما این بلاتکلیفی و یاد بیماری و ... بعضی موقع مثل خودشه. خود بیماری. خود بد بودن. البته خیلی از روانشناسا کمکی نمی تونن بکنن شاید هم بتونن نمی دونم. شاید باز دارم تلقین می کنم. اصلا باید بیخیال باشم و جدیش نگرم بیماری و یاد و فکرشو اما فک کنم دارم تلقین می کنم که نمی دونم بیخیال باشم یا نباشم یا انگیزشو دارم یا ندارم.

    دوس نداشتم تاییک بزنم اما زدم. اشکان چیه ... بدم میاد از این اسم. این اسم واقعی من نیست. ینی اشک ها... ایهام تناسب داره. فرخ اگه میتونی اسممو بذار خندان

    کاش تاییک نمی زدم. کاش امروز صبح وقتی از خواب پا شدم و دیدم ناراحتم میگفتم خفه شو بشین درس بخون فکر الکی و چرت و تلقین منفی نکن. این تاییک فقط بیماریم رو یاد آوری کرد.

    الآن تو دلم گفتم خودم فهمیدم باید چی کار کنم باید فک نکنم بعد گفتم حال و حوصلشو ندارم اصلا. حال و حوصله بلا تکلیفی رو هم ندارم. شاید داشته باشما نمی دومن. شاید هم دارم تلقین می کنم. اصلا الآن شما چی می خواین بهم بگین؟ خیلی کنجکاوم... آخه من همه راه حل ها رو از یه جای دیگه یا از اینجا توسط شما یا از خودم به دست آوردم قبلا. الآن واقعا چی دارین بگین؟

    اصلا بلاتکلیفم آدم بدی باشم یا نباشم.

    اصلا بلاتکلیفم که بلاتکلیفم.

    دوستانی که نمی دونن بیماریم چی بود میتونن برن تو صفحه ی پروفایلم تاییک های آغاز شده توسط خودم رو بخونن اگه دوس دارن.
    اشکان جان,منم تا حدودی مشکل شمارو دارم و شاید صلاحیت اظهارنظر نداشته باشم ولی بر حسب تجربه میگم
    من فکر میکنم شما کنکوری هستید و وقت براتون باارزشه اگه درست متوجه شده باشم ولی من پیشنهاد میکنم یک کار هر چند دو ساعت در روز پیدا کنید,یه مشغولیت ذهنی خیلی کمکه ,اینکه فکر ادم یه جهت پیدا کنه, به درامدش فکر نکنید صرفا میخواید فکرتون مشغول شه,
    ورزش کنید,کتاب بخونید, سریال ببینید , ارتباطتونو با خدا قوی تر کنید و... اینها خیلی موثر هستند
    اینکه ادم دانشگاه خوب قبول شه عالیه ولی اگه اونقدر به خودش فشار بیاره که از لحاط روحی به هم بریزه نمیارزه,مهم ترین چیز روح و روان و ارامشه
    موفق باشید

  6. کاربران زیر از Butterf بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8192
    نوشته ها
    6,105
    تشکـر
    8,084
    تشکر شده 8,594 بار در 3,929 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ashkan1 نمایش پست ها
    سلام

    نمی دونم از کجا شروع کنم

    اصلا یه چیزی رزمریم گفته بود و اونم این بود که سعی نکن هر چی شده بخوای مشاوره بگیری و خودمم بعدا معتقد شدم که نباید هی مشاوره گرفت و نباید بهشون اهمیت داد. نباید گفت مشکل مشکل. الآن که دارم این مطلاب رو می نویسم آروم میشم یه جورایی و فکر کنم عقلم داره میاد سر جاش.
    سلام اشکان...چقد حوصله داری که انقد مینویسی

    من یادم نی کی این حرفو بهت گفتم ولی حتما منظورم این بوده که هرچیزی که میشه بزرگ و غیرقابل حلش نکن واسه خودت

    اولا که داروهات رو تو همون موقعی که دکتر گفته بخور

    بعدم اینکه شب ها قبل خواب برنامه ی فرداتو با خودت مرور کن

    و اهدافی که میخوای بهشون برسی

    به نظرم خیلی داری به افکارت بها میدی...در حالیکه الان باید به درست بها بدی

    منم قبل کنکور اینجوری شده بودم...باید مدیریتش کنی

    بلاتکلیف به تو نمیگن....به کسی میگن که هیچ هدفی نداشته باشه

    هدف تو الان دانشگاه رفتنه...به نظرم درساتو خوب خوندی که الان انقد بیکار شدی به این چیزا فک میکنی

  8. کاربران زیر از رزمریم بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Jan 2015
    شماره عضویت
    11159
    نوشته ها
    2,325
    تشکـر
    4,306
    تشکر شده 2,986 بار در 1,492 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    من نخوندم متنو اصن
    ولی از چیزایی که قبلا ازت دیدم حس میکنم تو انرژیت بالاست ولی چون پشت کنکوری وقتت پره این انرژیت نمیتونه تخلیه شه هی میخوره به در و دیوار سرکوب میشه اخرش اینطوری مشکل برات درست میکنه
    ورزش تند خوبه واسه تخلیه انرژی . یه کار دیگم که ارومت میکنه یادداشت روزانست
    یه هفته شروع کن یه تایم مشخص از 15 مین تا 30 مین بذار واسه نوشتن. بعد خودت ببین تاثیرش برات چطوریه. به جای اینکه تو انجمن تایپیک بزنی واسه خودت یادداشت کن. از نیم ساعتم بیشتر نشه واسه اینکه شما رو اگه ول کنن یه رمان مینویسی یه روزه
    اینطوری افکارت نظم میگیره دیگه این حالتارو پیدا نمیکنی

  10. کاربران زیر از ملکه شیشه ای بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25359
    نوشته ها
    674
    تشکـر
    636
    تشکر شده 434 بار در 239 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    نقل قول نوشته اصلی توسط رزمریم نمایش پست ها
    سلام اشکان...چقد حوصله داری که انقد مینویسی

    من یادم نی کی این حرفو بهت گفتم ولی حتما منظورم این بوده که هرچیزی که میشه بزرگ و غیرقابل حلش نکن واسه خودت

    اولا که داروهات رو تو همون موقعی که دکتر گفته بخور

    بعدم اینکه شب ها قبل خواب برنامه ی فرداتو با خودت مرور کن

    و اهدافی که میخوای بهشون برسی

    به نظرم خیلی داری به افکارت بها میدی...در حالیکه الان باید به درست بها بدی

    منم قبل کنکور اینجوری شده بودم...باید مدیریتش کنی

    بلاتکلیف به تو نمیگن....به کسی میگن که هیچ هدفی نداشته باشه

    هدف تو الان دانشگاه رفتنه...به نظرم درساتو خوب خوندی که الان انقد بیکار شدی به این چیزا فک میکنی
    ای بابا روز قیامت به یادت میارن که این حرف رو گفتی. البته دقیقا این نبود ولی منظورت یه چیزایی شبیه این بود.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ملکه شیشه ای نمایش پست ها
    من نخوندم متنو اصن
    ولی از چیزایی که قبلا ازت دیدم حس میکنم تو انرژیت بالاست ولی چون پشت کنکوری وقتت پره این انرژیت نمیتونه تخلیه شه هی میخوره به در و دیوار سرکوب میشه اخرش اینطوری مشکل برات درست میکنه
    ورزش تند خوبه واسه تخلیه انرژی . یه کار دیگم که ارومت میکنه یادداشت روزانست
    یه هفته شروع کن یه تایم مشخص از 15 مین تا 30 مین بذار واسه نوشتن. بعد خودت ببین تاثیرش برات چطوریه. به جای اینکه تو انجمن تایپیک بزنی واسه خودت یادداشت کن. از نیم ساعتم بیشتر نشه واسه اینکه شما رو اگه ول کنن یه رمان مینویسی یه روزه
    اینطوری افکارت نظم میگیره دیگه این حالتارو پیدا نمیکنی
    اوکی اوکی

  12. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27925
    نوشته ها
    2,306
    تشکـر
    3,118
    تشکر شده 3,059 بار در 1,592 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    من که نفهمیدم بیماری ومشکلتون چیه!

  13. کاربران زیر از saba95 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  14. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25359
    نوشته ها
    674
    تشکـر
    636
    تشکر شده 434 بار در 239 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    نقل قول نوشته اصلی توسط saba95 نمایش پست ها
    من که نفهمیدم بیماری ومشکلتون چیه!

  15. کاربران زیر از ashkan1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  16. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    May 2016
    شماره عضویت
    27925
    نوشته ها
    2,306
    تشکـر
    3,118
    تشکر شده 3,059 بار در 1,592 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ashkan1 نمایش پست ها
    خب بگید اینجا کسی شمارو نمیشناسه که خجالت میکشیهدف کمک کردنه نه قضاوت

  17. کاربران زیر از saba95 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  18. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14456
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    6
    تشکر شده 575 بار در 298 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    بیماری تون رو نمیدونم چیه
    ولی یه سوال تو گلوم مونده.
    چرا همش همه رو دعوت به دیدن موضوعاتی میکنین که ممکنه ربطی بهشون نداشته باشه!
    من یه بار هم پرسیدم برخی مشکلات اقایون ربطی به خانما نداره که دعوت میکنین به دیدن موضوع. ولی جواب قانع کننده ای ندادین و باز هم دعوت میکنین به دیدن موضوع!!!!

  19. کاربران زیر از talieh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  20. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25359
    نوشته ها
    674
    تشکـر
    636
    تشکر شده 434 بار در 239 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    نقل قول نوشته اصلی توسط saba95 نمایش پست ها
    خب بگید اینجا کسی شمارو نمیشناسه که خجالت میکشیهدف کمک کردنه نه قضاوت
    اولین تاییکام تو این انجمن رو می تونید بخونید؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط talieh نمایش پست ها
    بیماری تون رو نمیدونم چیه
    ولی یه سوال تو گلوم مونده.
    چرا همش همه رو دعوت به دیدن موضوعاتی میکنین که ممکنه ربطی بهشون نداشته باشه!
    من یه بار هم پرسیدم برخی مشکلات اقایون ربطی به خانما نداره که دعوت میکنین به دیدن موضوع. ولی جواب قانع کننده ای ندادین و باز هم دعوت میکنین به دیدن موضوع!!!!
    ولا من یادم نمیاد که کی بهم گفتید... اصلا فک نکنم گفته باشید. ولا من خودم نمی دونم کی رو دعوت می کنم کی رو نمی کنم. تاییکایی که نیاز به کمک باشه از کاربران آنلاین در 24 ساعت گذشته دعوت می کنم.

  21. 2 کاربران زیر از ashkan1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2015
    شماره عضویت
    14456
    نوشته ها
    541
    تشکـر
    6
    تشکر شده 575 بار در 298 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    چطوری اولین تاپیکتونو پیدا کنم؟

  23. کاربران زیر از talieh بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  24. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2016
    شماره عضویت
    27703
    نوشته ها
    23
    تشکـر
    59
    تشکر شده 17 بار در 12 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    نقل قول نوشته اصلی توسط talieh نمایش پست ها
    بیماری تون رو نمیدونم چیه
    ولی یه سوال تو گلوم مونده.
    چرا همش همه رو دعوت به دیدن موضوعاتی میکنین که ممکنه ربطی بهشون نداشته باشه!
    من یه بار هم پرسیدم برخی مشکلات اقایون ربطی به خانما نداره که دعوت میکنین به دیدن موضوع. ولی جواب قانع کننده ای ندادین و باز هم دعوت میکنین به دیدن موضوع!!!!
    به نظر من کار درستی میکنه که همه رو دعوت میکنه کسی هستن که با راهنمایی دقیقشون متونن خیلی کمک کنن ربطی هم به اقا یا خانوم بودن نداره و به نظرم همین کارش باعث میشه زودتر به جواب برسه

  25. کاربران زیر از sajjadfox بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  26. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    نقل قول نوشته اصلی توسط ashkan1 نمایش پست ها
    سلام

    نمی دونم از کجا شروع کنم

    اصلا یه چیزی رزمریم گفته بود و اونم این بود که سعی نکن هر چی شده بخوای مشاوره بگیری و خودمم بعدا معتقد شدم که نباید هی مشاوره گرفت و نباید بهشون اهمیت داد. نباید گفت مشکل مشکل. الآن که دارم این مطلاب رو می نویسم آروم میشم یه جورایی و فکر کنم عقلم داره میاد سر جاش.

    آخه امروز وقتی از خواب پا شدم یه حس بلاتکلیفی داشتم و حال و حوصله نداشتم به بیماری و کلا در اون مورد فک کنم و از اون طرفم این بلاتکلیفی ناراحتم می کرد. یه حسی که نمی تونم توصیفش کنم. الکی الکی ناراحت بودم یا با دلیل ناراحت بودم نمی دونم. میگم کلا نمی دونم کدوم طرفی بودم.

    آخه راهکار های مقابله با بیماری گذشتم رو یادم نبود خوب و اصلا نمی دونستم باید چی کار کنم. راهکار یادم میومد روی خوب و بد بودنش گیر بودم و از اون طرف هم حال و حوصله ی فک کردن بهشون رو نداشتم و از طرفی هم دوستاشتم فک کنم. از طرفی می گفتم بلاتکلیفم از طرفی میگفتم تلقینه و تلقین نکن راحت فک کن یا فک نکن. آخر نمی دونم چی شد فک کردم.

    کلا خیلی خرابم. داروهام و ارادم بیماریم رو خوب کرد اما یاد بیماریم بعضی موقع میاد تو ذهنم به خاطر داروهام و همچنین راهکارهای خودم بلاتکلیف میشم.

    تازه داشتم در مورد تاریخچه ی بیماریم فک می کردم.

    گفتم اشکان تو در طول این 10 ماه کلا چی کار کردی... یه مدت می گفتی نمی خوام فکرای بد الکی کنم و ناراحت بودی که ازین فکرا میومد تو ذهنت. بعد یه مدت گفتی که نه من می خوام ازین فکرا کنم و از این ناراحت بودی. بعد یه مدت می گفتی نکنه این فکرا باعث بشه تو آدم بدی بشی.. بعد یه مدت گفتی تو آدم بد هستی... بعد گفتی آدم بدی شدی.... درسته بیمار بودی اما بیماری باعث شد آدم بدی بشی و فکرای بد بیاد تو ذهنت. خوب بیماری باعث شد من که فک نمی کردم و کلا بلاتکلیفی. کلا قاطی کردم. یه مدت میگم این کا رو بکنی آدم بدی میشی یه مدت میگفتم نکنی بد میشی یه مدت نمی دونم چی کار کنم. یه مدت دوست داشتم بمیرم یه مدت گفتم نه بابا خدا بجای اینکه منو بکشی منو شفا بده. الآن اصلا نمی دونم چی بگم به خدا... شفا بگیرم یا بمیرم و همون بلاتکلیفیه. یا شایدم دارم تلقین می کنم.


    میگم اشکان از عقلت استفاده کن تو الآن معلوم نیست از کجات داری استفاده می کنی بعد میگم نه دارم از عقلم استفاده می کنم یا کلا اصلا حوصله فک کردن به اینا رو ندارم. اصلا حوصله ندارم به اینا فک کنم. این مطالب رو هم به زور نوشتم. امروز صبح می گفتم این داروها تو رو بلاتکلیف کرد. نمی دونی باید چی کار کنی. درس بخونی فک بکنی فک نکنی. حال و حوصله ی فک رو ندارم. دوس دارم درس بخونم یا نخونم رو نمی دونم. بلاتکلیفم. نمی دونم حال و حوصله ی درس خوندن رو دارم یا ندارم. البته دارما.. گفتم بلاتکلیفم. یکم قاطی ام.


    الآن دقیقا مثل کامپیوتری می مونم که هنگ کرده. اصلا جهت ندارم. الآن دارم به خودم میگم تلقین منفی نکن جهت داری داری چرت و پرت مینویسی. خواستم کمکم کنین.

    داروهام: فلووکسامین مالئات 100 روزی یک عدد: نصف ظهر نصف شب.

    بوسپیرون بوسپانکس: یکی صبح یکی شب که من بجای صبح و شب، ظهر و شب همراه با داروی بالا می خورم. این دارو اسمشو تو گوگل نوشتم ضد استرسه. فک کنم این منو بلاتکلیف می کنه. البته داروی خوبیه هاااا تا الآن خیلی نتیجه داد. عجق منه. من الآن نمی دونم این حرف رو باید می زدم یا نه. عجق رو .بلاتکلیفم.

    نکنه منو آدم بدی بکنه بلاتکلیفی....

    راستی این رو هم بگم بلاتکلیفم دارو بخورم یا نخورم. قبلا بعضی موقع به افکارم فک می کردم میگفتم چه افکار و بیماریه مسخره ای داشتی... الآن نمی تونم بفهمم مسخره بود یا نبود و مزخرف و خنده دار بود یا نبود. یا شاید هم دارم تلقین می کنم که نمی فهمم. کلا بلاتکلیفم. یا شاید دارم تلقین می کنم که بلاتکلیفم. واسم دعا کنین جون بچت. اصلا خوبی روانشناس اینه که می تونه به آدم جهت بده به فکر آدم اما شاید هم نباید نیاز به روانشاس داشت و آخر خود آدم باید خودشو درمان کنه. من یه مدت به این معتقد شده بودم چهار ماه بودم تو این انجمن و پست گذاشتم و آخر فهمیدم خودم از همه مهم ترم در درمان شدن و خودم باید اقدام کنم. البته حرفای شما رو جمع کردم و با جمع بندی حرفای شما و تجربه کردن و تو چاه رفتن و بیرون آمدن از اون چاه ها تونستم بیماریم رو خوب کنم اما این بلاتکلیفی و یاد بیماری و ... بعضی موقع مثل خودشه. خود بیماری. خود بد بودن. البته خیلی از روانشناسا کمکی نمی تونن بکنن شاید هم بتونن نمی دونم. شاید باز دارم تلقین می کنم. اصلا باید بیخیال باشم و جدیش نگرم بیماری و یاد و فکرشو اما فک کنم دارم تلقین می کنم که نمی دونم بیخیال باشم یا نباشم یا انگیزشو دارم یا ندارم.

    دوس نداشتم تاییک بزنم اما زدم. اشکان چیه ... بدم میاد از این اسم. این اسم واقعی من نیست. ینی اشک ها... ایهام تناسب داره. فرخ اگه میتونی اسممو بذار خندان

    کاش تاییک نمی زدم. کاش امروز صبح وقتی از خواب پا شدم و دیدم ناراحتم میگفتم خفه شو بشین درس بخون فکر الکی و چرت و تلقین منفی نکن. این تاییک فقط بیماریم رو یاد آوری کرد.

    الآن تو دلم گفتم خودم فهمیدم باید چی کار کنم باید فک نکنم بعد گفتم حال و حوصلشو ندارم اصلا. حال و حوصله بلا تکلیفی رو هم ندارم. شاید داشته باشما نمی دومن. شاید هم دارم تلقین می کنم. اصلا الآن شما چی می خواین بهم بگین؟ خیلی کنجکاوم... آخه من همه راه حل ها رو از یه جای دیگه یا از اینجا توسط شما یا از خودم به دست آوردم قبلا. الآن واقعا چی دارین بگین؟

    اصلا بلاتکلیفم آدم بدی باشم یا نباشم.

    اصلا بلاتکلیفم که بلاتکلیفم.

    اصلا انگیزم کمه واسه ادامه راه. حال و حوصله انگیزه رو ندارم. ینی حال و حوصله فک کردن به انگیزه و تلقین منفی نننکردن رو ندارم. از اون طرف حال حوصله تلقین منفی کککردن رو هم ندارم. شاید این حرفام هم تلقین باشه. بلاتکلیفم به راهکار های مبارزه فک کنم یا نکنم یا بمیرم. دوس ندارم بگم بمیرم.

    دوستانی که نمی دونن بیماریم چی بود میتونن برن تو صفحه ی پروفایلم تاییک های آغاز شده توسط خودم رو بخونن اگه دوس دارن.
    سلام
    عزیز من متاسفانه وقت خواندن پستهای قدیمی شما رو ندارم(مشغله کاری و مطالعاتی) و چون محبتی داشتی و مرا دعوت به موضوع کرده ای چند سوال داشتم که امید دارم با کمی حوصله و دقتی جواب بدی
    1سن و سال
    2تعداد خواهر و برادران و ترتیب و فاصله
    3تحصیلات و رشته تحصیلی
    4سن و سال پدر و مادر و تحصیلات و نوع کار هر دو
    5سابقه اختلال یا بیماری روانی در اقوام خونی...پدر و مادر..خاله..عمه..پسرخاله...دخ رعمه..؟
    6از کی دچار این حالات شدی؟
    7تشخیص همکاران چی بوده؟
    غیر از دارو چی؟
    سپاس
    تشکر
    دکتر
    ویرایش توسط شهرام2014 : 05-28-2016 در ساعت 11:08 AM
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  27. 2 کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  28. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Aug 2015
    شماره عضویت
    20605
    نوشته ها
    431
    تشکـر
    132
    تشکر شده 251 بار در 163 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    والا چی بگم......تو این مورد خودم به شدت نیاز به کمک دارم!.....حسه بیهودگی و سردرگمی.....بنظرم نباید بهشون توجه کرد.....مگه دیگران چجوری زندگی میکنن!!!.....نه اینکه دیگران دارن از دقیقه دقیقه عمرشون استفاده میکنن که حالا ما داریم به خودمون گیر میدیم!!.....والا....ولش کن....یه وقتایی باید گفت به درررررررک......

  29. 2 کاربران زیر از delaram1 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  30. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25359
    نوشته ها
    674
    تشکـر
    636
    تشکر شده 434 بار در 239 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام
    عزیز من متاسفانه وقت خواندن پستهای قدیمی شما رو ندارم(مشغله کاری و مطالعاتی) و چون محبتی داشتی و مرا دعوت به موضوع کرده ای چند سوال داشتم که امید دارم با کمی حوصله و دقتی جواب بدی
    1سن و سال
    2تعداد خواهر و برادران و ترتیب و فاصله
    3تحصیلات و رشته تحصیلی
    4سن و سال پدر و مادر و تحصیلات و نوع کار هر دو
    5سابقه اختلال یا بیماری روانی در اقوام خونی...پدر و مادر..خاله..عمه..پسرخاله...دخ رعمه..؟
    6از کی دچار این حالات شدی؟
    7تشخیص همکاران چی بوده؟
    غیر از دارو چی؟
    سپاس
    تشکر
    دکتر
    داشی تو که قبلا بهم مشاوره داده بودی یادت نمیاد؟؟؟؟

    نقل قول نوشته اصلی توسط delaram1 نمایش پست ها
    والا چی بگم......تو این مورد خودم به شدت نیاز به کمک دارم!.....حسه بیهودگی و سردرگمی.....بنظرم نباید بهشون توجه کرد.....مگه دیگران چجوری زندگی میکنن!!!.....نه اینکه دیگران دارن از دقیقه دقیقه عمرشون استفاده میکنن که حالا ما داریم به خودمون گیر میدیم!!.....والا....ولش کن....یه وقتایی باید گفت به درررررررک......
    لایککک

  31. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25359
    نوشته ها
    674
    تشکـر
    636
    تشکر شده 434 بار در 239 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام
    عزیز من متاسفانه وقت خواندن پستهای قدیمی شما رو ندارم(مشغله کاری و مطالعاتی) و چون محبتی داشتی و مرا دعوت به موضوع کرده ای چند سوال داشتم که امید دارم با کمی حوصله و دقتی جواب بدی
    1سن و سال
    2تعداد خواهر و برادران و ترتیب و فاصله
    3تحصیلات و رشته تحصیلی
    4سن و سال پدر و مادر و تحصیلات و نوع کار هر دو
    5سابقه اختلال یا بیماری روانی در اقوام خونی...پدر و مادر..خاله..عمه..پسرخاله...دخ رعمه..؟
    6از کی دچار این حالات شدی؟
    7تشخیص همکاران چی بوده؟
    غیر از دارو چی؟
    سپاس
    تشکر
    دکتر
    واسه وسواس فکری باید واقع بینانه نگاه کرد.

    هدف چیه؟ رفع وسواس

    چرا؟ چون فکر مزخرفیه. آدم رو اذیت می کنه. همش دروغه. خوب نیست. با آدم سازگار نیست. اگه سازگار نباشه آدم رو اذیت می کنه.واقع بینانه: مزخرفن. نباید واسشون وقت گذاشت.

    آیا کاملا فراموش میشه؟ نه. خود وسواس فراموش نمیشه اما انقدر بی اهمیت میشه که دیگه به طور غیر ارادی به فکرت چیزی نمیاد

    واسه درمانش باید چی کار کرد؟ باید نسبت به اون فکرا بی تفاوت بود و اهمیتی نداشته باشن

    چطور اهمیتی نداشته باشن؟ وقتی که انسان بخواد واسش مهم نباشه... مهم نمیشه. بهشون بگه بیخیال. حال و حوصله و وقت فک کردن بهشون رو ندارم و اگه خیلی غرقه با دارو و تلقین منفی نکردن تقویت میشه. یه سری مطالب و راهکار رو بنویسه تا بعدا اگه فراموش شد بخونه. باید برنامه بریزه. هدف دیگه ای داشته باشه. هدف دیگه ای غیر از درمان و فراموش بیماری. باید دغدغه اش اون هدف بشه واسه اون هدف برنامه بریزه.

    اما اگه بعد یه مدت ناامید شد چی؟ این ناامیدی ناراحتش کرد چی؟ خوب این همون عامل وسواسه. به ناامید و ناراحتی حاصل از اون نباید اهمیت بده.

    دیگه نباید سوال پرسید. باید خوشحال بود مثل گذشته و اهمیت نداد.

    باز هم:

    اعوذ بالله من همزات الشیاطین

    بسم الله الرحمن الرحیم

  32. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Dec 2015
    شماره عضویت
    25359
    نوشته ها
    674
    تشکـر
    636
    تشکر شده 434 بار در 239 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : .::بلاتکلیفی::.

    نقل قول نوشته اصلی توسط talieh نمایش پست ها
    چطوری اولین تاپیکتونو پیدا کنم؟
    http://forum.moshaver.co/search.php?searchid=274667

    مرسی از توجه و وقتی که گذاشتید. البته فرخ اولی اولی رو پاکش کرده.

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد