الان ساعت 3 بامداده ومن هنوز نخوابیدم,چون شوهرم متکاشو از روی تخت برداشت و رفت توی سالن خوابید.یه ساعتی گریه کردم خوابم برده بود که از خواب پریدم .چون من نمیتونم تنها بخوابم و شوهر نامردم میدونه میترسم و مثلا من رو تنبیه کرده اونم به دلیل اینکه امشب مهمانی دعوت بودیم واقا طبق معمول نیامد چون از رفت و امد خوشش نمیاد.5 ساله با این تفاوت فرهنگی دارم میجنگم بازم درست نمیشه.یه بار میاد یه بار نمیاد .جالبه تمام حرص و غصه حاصل از این دعوا ها فقط تو چشم من میره الان راحت خوابیده.انگار نه انگار ناراحتم کرده و اخرین حرفش در جوابم که میگم پاشو بریم مهمونی اینه که برو گمشو.به رفتار 1 هفته قبلش دل خوش کنم که داشت از عشقم میمرد یا نیامدن امشبش. از دیروز تظاهر به مریضی میکنه صبح که رفت اداره از اداره اومده افتاده رو تخت به خیالش این فیلماشو باور میکنم.وقتی رفتم مهمانی اونم تنها اقا خوب شد یه دفعه و رفته بیرون نمیدونم 1ساعت ونیم بیرون میتونه باشه مهمانی نمیتونه بیاد.این درغگویی هاش باعث شده حرفهای مثلا عشقولانه اش هم باورم نشه.عشقش فقط کار و پوله.نه تفریحی دارم نه میذاره برم کلاسهای مورد علاقه ام نه سرکار.فقط 24 ساعته نقش مامان و همسر رو براش ایفا میکنم.یه مهمونی هم اینطوری از دماغم در میاره.تازه اوضاع وقتی بدتر میشه که فردا شب هم خونه ی مامانم مهمانیه و از حالا گفته میخوادبره دیدنی همکارش که از مکه اومده البته مطمئنم نمیره .فقط بهانه است برای نیامدن خونه ی مامانم.شما بودید با همچین نامردی چه میکردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟
خیلی ازکاراش عصبی ام.من چه کنم درمانده شدم همیشه قربانیم.اصلا براش مهم نیست چی میشه 2 هفته هم که نباشم راحت زندگیشو میکنه اونوقت من جون میدم از بس بهش فکر میکنم.![]()