من و همسرم در جایی دور از خانواده زندگی میکنیم و این باعث می شود که ارتباط ما با خانواده ها از طریق تلفن بیشتر باشه.
شوهرم به خانواده ام زنگ نمیزنه و جویای احوالشون نمیشه و هر دفعه که من با خانواده ام صحبت میکنم اونا کلی حالشو میپرسن تا جایی که مادرم گفت ما خیلی دلمون تنگ شده و من بهش گفتم و دفعه بعد که داشتم باهاشون صحبت میکردم گفت گوشی رو بعد از اینکه تلفنم تموم شد بهش بدهم.
گاهی که البته به ندرت واقعا- وقتی من تماس گرفتم یا اونا تماس گرفتن میگه گوشی رو بعد از تلفنت به من هم بده و میره سراغ کارش و من اصولا خودم تلفن رو میرم میدم به دستش که زشت نباشه.
اما برای خانواده خودش من همیشه میپریدم پای گوشی و باهاشون حرف بزنم و تا یکی دو ماه پیش حتی خودم هم هی زنگ میزدم تا بگیره و بتونیم حرف بزنیم اما اخیرا ازش میخوام خودش زنگ بزنه امروز که روز مادر بود هی من خودم بهش گفتم تماس بگیر و اینا. حتی توی اینترنت بود و گوشیشو دستم گرفتم که خودم بزنم ..... بگذریم بالاخره زنگ زد. منم رفتم جلوووووی چشمش بودماااا یه اتاق دیگه نه- همون اتاق با فاصله ی یک متر نشستم مشغول کار خودم شدم تا مامانش گرفت هی به شوهرم اشاره کردم بگو روزتون مبارک و اون گفت عیدتون مبارک من گفتم نه بگو روزتون مبارک - اینو میگم که بگم واقعا با خانوادش مشکلی ندارم وگرنه لازم نیست با اینقدر جزیات بگم
منم مثل خودش بهش با لبخند البته اشاره کردم و گفتم حرفت تموم شد گوشی رو به من هم بده
اون وسط تلفن بود و بهش نگاه کردم دستشو به صورت خیلی بد برام بالا اورد و اخم خیلی بدی کرد با اشاره به من گفت اصلا نمیخوام حرف بزنی!!!!!
واقعا من کار بدی نکرده بودم و عملا مثل خودش رفتار کرده بودم.... اگه بده چرا این کار رو میکنه اگه خوبه چرا قاطی میکنه
منم ناراحت شدم رفتم نشستم مثل مجسمه کنارش دست به سینه که شوهرم تلفنش تموم بشه
اونم مثل اونگ پاشد جلوم هی راه رفت تلفن صحبت میکرد و من واقعا سرگیجه گرفتم برای همین که اذیتم داشت میکرد منم هی آروم اسمشو صدا میکردم میگفتم گوشی رو بده گوشی رو بده که منم اذیتش کنم بیاد بشینه سر گیجه نگیرم.
بعد بالاخره بعد از کلی معطل شدن گوشی رو گرفتم و تبریک عید و روز مادر رو گفتم.
بعد سعی کردم منطقی براش توضیح بدم اما قیافه اش خیلی روی مخم بود و اون قیافه سرد و پر توقع و بی منطق و حرفاش. منم تحمل نکردم و دعوامون شد.
من نمیتونم حرفمو بهش بزنم
من هر چی اروم حرف بزنم
با ناراحتی بگم
با زبون خوش بگم
منطقی بگم
هر چی بگم انگار دو زبان جداس!!!!!
منم هی مشت زدم به بازوهاش و سینه ش . البته اینم بگم من وااااقعا محکم نمیزدم در حدی که حرصم خالی بشه بعد هم اینم بگم بازوهاش و سینه ش سفت و محکمه اصلا هم دردش نمیاد و محکم نمیزدم
از این در حدی ها ک دختر ها میزنن دیگه
بعد به من میگه دست درازی میکنی و ......
الان هم قهر کردیم
دلم خیلی شکسته
من خیلی دوستش دارم
اما من رو اذیت میکنه خیلی
اعتماد به نفسم له شده
راحت دعوام میکنه یا همش ازم ایراد میگیره
من سعی میکنم زن خوبی باشم
ولی همش تلاش های یه طرفه
مثلا امروز روز زن بود
من واقعا دلم گرفت از زن بودنم
همش بهم میگه زن خوبی نیستم
میگه زن های دیگه فلانن
یا اگه زن بودم ......
من خیلی تلاش میکنم برای خوب بودن
اما حس میکنم یه تلاش یه نفرس
من عاشقشم اما امشب خیلی ازش دلگیر شدم
دلم گرفته اندازه تمام دنیا
آرزو میکنم بمیرم