سلام متاسفانه تو سن خیلی کم ازدواج کردم یعنی 19 سالگی و با مادری زندگی کردم که از هر جنبه زندگی محدودی داشتم اما ازدواج که کردم شوهرم یه مرد خیلی خیلی خوب بود اما متاسفانه زیادی به من ازادی داد و از اونجایی که دورم دوست مجرد زیاد داشتم و میدیدم اونا ازادن و خوش میگدرونن مث احمقا حسادت کردم و شدم یکی از اونا با دوستام مداوم بیرون بودم البته بچه دار هم شدم و احساس کردم ازادیم گرفته شده و با دوستام و دوستای دانشگام مدوام بیرون بودیم که یه جمع مختلط بودیم و از اونجایی که با همکلاسیام راحت بودم باهاشون تلفنی هم صحبت میکردم که شوهرم بعد از مدتها گیر داد و دعوامون شد و من اومدم بیرون و تا چشم باز کردم جدا شدیم حالا بعد از چند ماه پشیمونم خانواده شوهرم نمیذارن برگرده خیلی عوض شدم اما اون هیچیو نمیبینه و اعتقاد داره بهش خیانت کردم گرچه بارها بهش گفتم این یه سرگرمی بچگانه بوده اما قبول نمیکنه همش سر برگشت دعوا داریم دلم خیلی واسه پسرم تنگ شدهههاما نمیدونم چجوری راضیش کنم خیلی بدبین شده حالم خیلی بده پشیمونم اما اون نمیبینه ................