نوشته اصلی توسط
nora68
سلام وخسته نباشد
من 26ساله هستم دوسال عقد کردم و سه ماهه رفتم سرخونه و زندگیم و طبقه پایین خونه پدرشوهرم زندگی میکنیم .
پدرشوهرم آدم خیلی دیکتاتور و عصبی هست .دوران نامزدی خیلی سختی داشتیم همسرم کارشو از دست داده بود و پدر شوهرم براش مغازه باز کرد که امرامعاش بکنه ولی برای اینکه بچه های دیگه اعتراض نکن که برا اون پول خرج میکنه همسرشم (مادرشوهرم)با همسرم تو مغازه شریک شدن.کار پدرشوهرم شده بود صبح تاشب منت گزاشتن و دعوا کردن باهمسرمو من
من شاغل هستم و تویه شرکت ساختمانی که یکی دو مغازه با خونه پدرشوهرم فاصله داشت کار میکنم دوران نامزدی من دلم نمیخاست زیاد خونه شون رفت وآمد کنم ولی پدرشوهرم همیشه گلایه میکرد و قیافه میگرفت که نمیای اینجا کار به جایی رسید که من یک روز درمیون ناهار یا شامو میرفتم خونه پدرشوهرم.
بزارین اول یکم از پدرشوهرم براتئن بگم پدرشوهرم نظامی بازنشسته ست که زمان شاه کار میکرد و خودشو بازنشسته کرده و خیلی ادم عصبی و رک هست که همه چیزو بادعوا به روت میگه.کارش صبح تا شب اینه که بشینه خونه جلو ماهواره سیگار بکشه و چای بخوره
خونشون یه تعداد قوانین داره یکیشم اینه که پدرشوهرم ارتروز داره و هرکی از راه میرسه شروع میکنه به ماساژ دادنش از من گرفته تا دختراشو جاریم
من اون اوایل از این کار خیلی ناراحت میشدم ولی چون جاریم این کارو میکرد منم برای اینکه خودمو تو دلش جا کنم این کارو انجام میدادم قبل از ظهر جاریم و بعد از ظهر من که از سرکار میومدم این کارو تنجام میدادم
طوری شده بود که پدر شوهرم منو جاریمو خیلی دوست داشت حتی همیشه پیش همه اعتراف میکرد که عروسامو بیشتر از همه خانوادم دوسشون دارم
بیشتر وقتا مادر شوهرم مغازه بود و مادوعروس همیشه درکنار پدرشوهرمون بودیم وکاراشو انجام میدادیم که صداش درنیاد
کم کم پدرشوهرم حرفای اپن میزد پیش ما و همیشه وقتی از دست پسراش عصبانی میشد میگفت لیاقت پسرای منو نگا با این بی عرضه گیشون زنای نازی مث شما دارن اونوقت زن منو نگا کنین طوری شده بود که همش از ضعف جنسیش به ما میگفت و ناله میکرد منم فقط گوش میکردم .هربار که میرفتم اونجا از این حرفا میزد منم که بهش رو نمیدادم شروع میکرد با من دشمنی کردن و بدبیراه گفتن الکی به همسرم میگفت زنت اینجوری کرد اونجوری کرد
از اونجای که همه پسراش از لحاظ مالی بهش وابسته بودن و هیچکدوم از پسراش خونه مستقل نداشتن و تو واحدای اون رایگان نشسته بودن من جاریم هیچ کدوم جرات نداشتین خلاف میلش رفتار کنیم وگرنه دعوا میشدو میگفت خونه و مغازه رو تخلیه کنید
این چن ماه اخیر کار به جایی رسید که پدرشوهرم از ماهی درخواست میکرد برای امتحان باهاش رابطه داشته باشیم
عروسییه من نزدیک بود و قرار بر این بود که پدرشوهرم برامون عروسی بگیره و هر روز منتشو میزد و قیافه میگرفت .آخرسر انقد اذیتم کرد زندگی روبه کامم تلخ کرد که چن بار میخاستم طلاق بگیرم ولی از ترس ابروم اینکارو نکردم و درمقابلش تسلیم شدم نمیخام خودمو توجیه کنم ولی از لحاظ روحی داغون بودم گفتم شاید دیگه دست از سرم برداره .
ما عروسی گرفتیم اومدیم سرخونه زندگیم ولی باز همون داستان تکرار میشد هر روز میرفتم میمالیدمش پاهاشو بدنشو
سر یه قضیه با مادر شوهرم دعوامون شد ومن از فرصت استفاده کردمو گفتم به شوهرم که دیگه اونجا نمیشینم خونه جدا بگیر خلاصه با هزار بدبختی خونه جدا گرفتم که فرار کنم از اونجا الان با کل خونواده مسرم قهریم ولی پدرشوهرم باز میاد سراغمون و همش با همسرم خوبه یه روز اومد خونمون من پاشو نمالیدم میگه موضعت عوض شد کی باهام دعوا میکنه هر روز میاد دفترم میگه رفیق نیمه راه شدی اعصابم داغون شده مثل اینکه عاشق من شده همش میاد پیشم همش حرف میزنه من همش سکوت میکنم .تو زندگی زناشویی خودمم داره تاثیر سو میزاره.همسرم همش باهام درگیر که چرا دیگه مث قبل نیستی با بابام
میگه مگه بابام چه بدی در حقت کرده باهاش اینجوری رفتار میکنی منم جز سکوت هیچی ندارم میگه دیگه چرا پاشو نمیمالی اعصابم از بین رفته حتی دیگه حوصله همسرمم ندارم .همش میخام باهاش سردبشم میاد هرچی از دهنش درمیاد بهم میگه میگه تو سر من کلاه گزاشتی همه رازامو بهت گفتم رفیق نیمه راه شدی اونهمه کر برات کردم منت کارای که برا پسرش کرده رو میزنه نمیدونم چیکار کنم دو بار اومده بدترین حرفارو بهم گفته حتی ماشینی که به همسرم داده بودو گرفت ولی دوروز بعد دوباره پسش داد و اومد پیشم دوباره با محبت باهام رفتار میکنه دلم میخاد ازم متنفر باشه دست از سرم برداره ولی ول کنم نیست کمکم کنید کارم شده فقط گریه