سلام و روز بخیر
من خانم 28 ساله هستم و یک سال هست ازدواج کردم
وقتی 20 سالم بود با آقایی آشنا شدم و تصمیم به ازدواج داشتیم و بعد از 4سال رابطه به ازدواج ختم نشد و متاسفانه من دختر بودنمو از دست دادم
دوسال پیش با همسرم آشنا شدم و چون قصدمون ازدواج بود همون اول گفتم که در گذشته چنین رابطه ای داشتم و ایشون هم قبول کرد و مسئله رو به مادرشم گفت و مادرش با من تماس گرفت و گفت ما مشکلی نداریم و تا ابد هم نمیذاریم این قضیه رو کسی متوجه بشه
اینم بگم که هیچکس از این موضوع خبر نداشت و من حتی به خانوادمم نگفته بودم
الان بعد از دو سال از آشناییمون و یک سال عقد متوجه شدم که اصلا به هم نمیخوریم و همسرم اخلاقای خیلی بدی داره که تحملش برای من ممکن نیست و حس میکنم اصلا منو دوست نداره و فکر میکنم اون اول هم به اصرار مادرش با من ازدواج کرده
من حرف طلا ق رو پیش کشیدم اولش قبول کردن و گفتن باید همه چیزو بهمون پس بدین هدیه ها و طلا ها و گفتن مهریه هم به دخترتون تعلق نمیگیره خودشم میدونه چرا!
ولی بعدا مادرش بهم زنگ زد و گفت ما طلاق نمیدیم و اگه بخوای دنبال این چیزا بری قضیه ی قبل ازدواجتو به همه میگیم و آبروتو میبیریم بهم گفت بیا زندگیتو بکن و من پسرمو سر عقل میارم ولی الان دو ماهه اصلا همسرمو ندیدم و فقط اطلاع دارم که رفته مسافرت و در حال خوش گذرونی هست
راستش من دلم ازش سرد شده خیلی بی توجهی و بی محبتی و بی احترامی به خودم و خانوادم کرد و دیگه دلم نمیخواد باهاش زندگی کنم
نمیدونم چطور میتونم طلاق بگیرم و اینکه اگه بیان آبروریزی کنن من چطور از خودم دفاع کنم آخه من موقع ازدواج بهشون گفته بودم و اونهام قبول کردن
همینطور میگن مهریه به من تعلق نمیگیره ولی تاجایی که من اطلاع دارم به کسی تعلق نمیگیره که نگفته باشه و بعد عقد همسرش بفهمه و به عنوتن دروغ و کلاه گذاشتن میتونه طلاق بگیره
لطفا راهنماییم کنین من خیلی سردرگمم