من پسری 25 ساله هستم
متاسفانه بچه بزرگ خانواده بودم و خانواده ما یه جورایی از هم پاشیده بود به همین دلیل من زمان زیادی زیر نظر مادر و پدرم نبودم و بیشتر مواقعه خونه ی فامیلا بودم
وقتی بچه بودم چندتا از پسرایه فامیل بهم تجاوز کردند و به علت جویی که تویه خانواده ما حاکم بود میترسیدم این موضوع رو به مادر یا پدر بگم ( اون موقعه اول دبستان بودم )
این تجاوزها تا آخر راهنمایی ادامه داشت تا اینکه اتفاقاتی افتاد و ارتباط با فامیل ها قطع شد ( نه به علت این موضوع )
بعد از چندسال متوجه شدم که چه بلایی سرم اومده ( چون از بچگی چیزی از دین و نحوه زندگی و .. بلد نبودم )
شروع کردم به نماز و روزه گرفتن و.... ولی هر چی بیشتر پیش میرفتم بیشتر احساس عذاب وجدان و گناه اذیتم میکرد، چندبار تصمیم به خودکشی گرفتم و همه چیز رو آماده کردم اما وقتی میخواستم انجامش بدم همه تنم میلرزید و ترس باعث می شد که این کار رو نکنم
کم کم منزوی شدم به صورتی که هیچ دوست و رفیقی ندارم و حتی با خواهر و برادرهای خودم هیچ حرفی نمیزنم ( کاملاً منزوی)
الان دانشگاه و خدمت سربازی رو تموم کردم ، از نظر روابط اجتماعی خیلی خیلی خراب هستم ، از نظر روحی و روانی کاملاً افسرده هستم به طوری که وقتی از خونه بیرون میرم واسم مهم نیست چه ظاهری داشته باشم
یه موقعیت عالی کاری واسم پیش اومد و استخدام هم شدم ، ولی اینقد افسرده و تنها هستم که بعد از 4 ماه از کار استعفا دادم و همه از این کارم تعجب کردن ( چون مزایا و حقوق کار واقعآ خوب بود)
بعد از اینکه استعفا دادم مدتی خونه نشین شدم ولی غرغر مادر و پدرم شروع شد و یه کار دیگه پیدا کردم ، اما کمتر از 1 ماه از اون کار هم استعفا دادم
الان بیکارم ، تنها و خیلی افسرده .... بریدم از زندگیم درضمن از نظر جنسی همیشه تحریک میشم و حس میکنم به ازدواج نیاز دارم ، ولی هر چی فکر میکنم با گذشته خرابم نمیتونم ازدواج کنم
دیگه به آخر خط رسیدم... گاهی دیونه میشم و واقعاً میخوام خودکشی کنم و برام راحت میشه ولی از اون دنیا میترسم
تو رو خدا کمکم کنید از زندگی بریدم....