نوشته اصلی توسط
roz*
سلام من حدود ۷ماه پیش با آقا پسری آشنا شدم از اولش خیلی بهش علاقه مند شدم اونم همینطور میگفت خیلی رابطمون خوب بود تا اینکه من کلا احساس میکردم همونی هستش که میخواستم ما دو بار با هم معاشقه داشتیم در حد بغل و لب گاهی باهم دعوا هم داشتیم اونم ب خاطر رابطها ک من مخالف بودم و اون میگفت نیاز دارمو...هدفشم گفت باهام ازدواجه حتی گفت ب خونواده گفتم ولی کمکم متوجه شدم داره بهم دروغ میگه با ی اکانت دیگه ب عنوان ی دختر بهش پم دادم باهاش دوست شد ،بهش گفتم منو با ابجیش آشنا کنه قبول نکرد ی سری دروغهای دیگه هم بهم گفت مثلا اولا میگفت بعدسالگرد مامانش میاد خواستگاری بعد ی بهانه دیگه اورد در حالی ک من ازش نخواستم چون رابطه ما در حد چند ماه بود و من دوس داشتم بیشتر همو بشناسیم ولی تو این مدت من کاملا بهش وابسته شدم اونم همیشه میگفت میخوام وابستم شی نشی ولم میکنی و...اونم اینو میگفت کم کم همش ازم رابطه میخواست البته ن در حد ************ میگفت دوست دارم دلم میخواد ابراز علاقه کنم فقط در این حد ن بیشتر و منم بخاطر بی اعتمادی ک بهش پیدا کرده بودم مخالف بودم تا اینکه ی شب تو چتا سر این موضوع دعوامون شد و گفت من دوستت ندارم گفتم پس چرا باهامی گفت نمیدونم شاید سرگرمی شاید تفریح منم آروم و بدون هیچ دعوای گفتم باشه و بلاکش کردم اس دادو گفت دروغ گفتم ولی از نظر من کاملا راست بود من ی مدت باهاش سرد شدم با اینکه تو دلم خیلی دوسش داشتم تا اینکه بعد چند روز خودش اومد و گفت میدونم دوسم داری منم دوستت دارمو شوخی کردم و...ولی گفتم من دیگه نمیخوامت و خدافظی کردم اونم پسر خیلی مغروریه رفت هدفم فراموش کردنش بود ولی نتونستم تا اینکه ۲۰روز پیش فکردم پای دختر دیگه در میونه رفتم بهش پم دادم ک واقعا چقدر راحت تونستی منو بیخیال شی و ولم کنی ...اونم گفت ن اینطور نیست ولی دیگه حوصله نداشت ج پیاممو بده با این رفتارش من هم خرد شدم هم وابسته تر الان نمیدونم چیکار کنم واقعا بهش وابستم بخاطر رابطمون همون حد هم برای من زیاد بود و احساس ناراحتی بهم دست میده جدا از دوس داشتن احساس میکنم باهام بازی شده امروز اونقدر عصابم خرد بود رفتم بهش هر چی از دهنم در اومد گفتم هیچی نگفت دقیقا نمیدونم فازش چی بود اگه دوس نداشت چرا وارد زندگیم شد اگرم دنبال ************ بود باز راحت میتونست ادامه بده احساس میکنم باهام راحت بازی کردو رفت واقعا خیلی ناراحتم واقعا میخوام بدونم دنبال چی بوده چرا وقتی مطمعن شد وابسته شدم رفت من خیلی کارا براش کردم حتی ی بار الکی گفته بود سرطان داره گفتم من بازم هستم بعدا گفت میخواستم ببینم چقدر برات مهمم چرا یهو زد زیر همچی نمیدونم خودشم هیچی نگفت الان من چیکار کنم ن میتونم برم سمتش ن فراموشش کنم