سلام من ٣٦سالمه ٦سال ازدواج كردم با مردي كه قبلا ازدواج كرده بوده حدودا ده سال زندگي مشترك داشته و يك پسر كه با اون زندگي ميكرد ،روزي كه اومد سراغ من ووضع ظاهر ش از همه لحاظ اوكي بود دليل جدايشو مشكل رواني همسرش عنوان كرد و چون شهرما كوچيك و يك پيش زمينه از ده سال پيششون داشتم حرفهاشو قبول كردم ،البته در تمام ازدواجش همسرم تهران بود،كار پروژه هاي ساختماني بزرگي انجام ميداد عروسب انچناني گرفت و خونه و وسايل بسيار نفيس ولي از ماه دوم تمام اوضاع بهم ريخت هر روز دادگاه شركاي ناجور بي فكري هايي خودش كلي قرض و بدهي بالا اومد من در اين وسط منم درگير شدم از زندان دادگاه شده بود محل كار من شوهر چند با زندان افتاد با يكي شركاش كه دايي خودش بود به مشكل خورد خلاصه خلاصه هر چي دارو ندار بود فروختيم و متاسفانه از شهر مون فراري شديم در ضمن من بچه هم نياوردم،ندارم در يك شب كل زندگي من بدل شد به يك زندگي دانشجويي ساده،و الان همسرم كه من به خاطرش خيلي فداكاري كردم افتاديم كنج خونه در يك ناكجا اباد و شوهرم تلاش براي سر و سامان دادن لااقل كاري كه از اين وضعيت كه زندگي مون بهتر بشه انجام نميده هر چي پول بوده در يك سرمايه گذراي اشتباه راكد شده و منم واقعا موندم چكار كنم كارشده هر روز غصه خوردن گريه كردن ،در ضمن پسرش بسيار بد خلق شده و اذيت ميكنه مشكلات خودش داره خانوادش از يك سمت با رفتارشون انگار من وظيفه مه كه همه چي تحمل كنم با من برخورد ميكنن ،واقعا موندم چكار كنم