مریم هر روز صبح جلوی آینه میایستاد.
چشمانش به انعکاس خود خیره میشد و زمزمهای آشنا در ذهنش تکرار میشد: تو بیعرضهای... تو هیچوقت موفق نمیشوی.
این جمله ساده نبود؛ مثل باری سنگین روی شانههایش نشسته بود و هر روز او را خستهتر میکرد.
روزی، مشاور مدرسهاش در یک گفتگوی صمیمانه از او پرسید: اگر بهترین دوستت جلوی تو بود و از مشکلاتش میگفت، آیا حاضر بودی همین جمله را به او بگویی؟
مریم بهتزده پاسخ داد: نه! این خیلی ظالمانه است. من هرگز به دوستم چنین حرفی نمیزنم.
مشاور با مهربانی به او نگاه کرد و گفت: پس چرا هر روز این بیرحمی را به خودت روا میداری؟ چرا خودت را اینگونه مجازات میکنی!؟
این حرف مثل آینهای شد که مریم برای اولین بار در آن تصویر واقعی رفتار خودش را دید.
اشک از چشمانش جاری شد.
مشاور لبخند زد و ادامه داد:
«گفتگوی درونی ما مثل دانهای است که میکاریم. اگر با خودت مهربان باشی، دانهای از عشق و اعتمادبهنفس میکاری. اما اگر مدام خودت را سرزنش کنی، دانهای از ترس و ناامیدی در وجودت رشد میکند.»
از آن روز، مریم تصمیم گرفت هر بار که جلوی آینه میایستد، به جای زخم زدن به خود، جملهای امیدوارکننده بگوید.
او هر روز به خودش لبخند میزد و میگفت:
«من ارزشمندم. من توانمندم.»
این کار آسان نبود؛ بارها احساس کرد که تغییر سخت است. اما هر بار که لبخند میزد، تصویری متفاوت در آینه میدید: تصویری از کسی که یاد گرفته بود خودش را دوست داشته باشد.
___________________________________
این داستان بر پایهی مفهوم گفتگوی درونی (Self-Talk) استوار است؛
یکی از تأثیرگذارترین عوامل در شکلگیری خودپنداره و اعتمادبهنفس.
تحقیقات روانشناسی نشان میدهد که افکار منفی مداوم میتوانند باعث تقویت باورهای محدودکننده و کاهش عزتنفس شوند.
با تغییر این الگو و جایگزینی جملات مثبت و تأییدی، مغز بهتدریج الگوهای جدیدی میپذیرد و فرد به سوی خوددوستی و رشد شخصی گام برمیدارد.