نمایش نتایج: از 1 به 7 از 7

موضوع: ناامیدی از زندگی

1015
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    33130
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    ناامیدی از زندگی

    سلام . نمیدونم از کجا شروع کنم
    نوشتنم خوب نیس
    پس به همون زبون ساده خودم شروع میکنم
    از وقتی چشم به دنیا باز کردم.که اگه دست خودم بود عمرا پا به این دنیا نمیزاشتم
    تو خونمون دعوا بود و فحش و خیلی چیزای دیگه.بچگیم به سختی گذشت اصلا نفهمیدم چجوری.پدرم معتاد بود و هست .اون موقع دعوا مامان و بابام سره همین بود.ینی یه روز بدون اشوبو قهر نمیگذشت.گاهی اوقات مامانم قهر میکردو میرفت.من و داداشمم که از من بزرگتره خونه میموندیم.منم اون زمان خیلی احساسی بودم.همش کارم گریه و غصه و خوردن بود.اما بازم تو دنیا بچگی یه سری چیزا حالیم نمیشد.بگذریم بچگی تموم شد نوجوانی شروع شد .همچنان این وضع ادامه داشت با این تفاوت که من بزرگ شدم.دیگه همه چی حالیم میشد.حالا به زندگی بقیه حسودیم میشد .وضع خونمون بازم مث قبل بود.دعوا و فحش و ناآرومی.راستیش من اصلا تو خونمون راحت نبود.همه تو خونه هاشون مئمن اسایشه ولی خونه ما نه.
    دوست داشتم یا مهمون داشتیم یا کلا خونه نبودیم.یا بلاخره یکیشون خونه نبود.
    هرشب کاره من گریه بودو حسرت خوردن
    کسی رو برای دردودل نداشتم .
    سنم که بیشتر شد و با فضای مجازی و چیزای دیگه اشنا شدم .مشگلاتمو میگفتم .مشاور میرفتم همه میگفتن فقط صبر .اینا قسمته.خدا امتحانت میکنه.بعدا روزای خوش میاد.من اون موقعا 15 سالم اینا بود.نماز میخوندم روزه میگرفتم .فقط از خدا میخاستم راحتم کنه . هرشب با خدا حرف میزدم.روزای نوجوانیمم همینجوری گذشت .منم هی بخدا توکل کردم100جا مشگلمو گفتم تا راهنماییم کنن ولی بازم حرفای تکراری.من دیگه حساس شده بودم.تو گوشم همش صدای فحش و گریه های مامانم بود.همش ترس داشتم شبا از خواب میپردیم.ولی هیچکس نمیدونست و نمیدونه.
    خب من این وسط گیر کرده بودن.داداشمم ازدواج کرد رفت.من موندم تنها.وضعیت بدتر شد چند سال گذشت .من از خدا هیچی ندیدم.من فقط ارامش میخاستم همین.نه پول میخاستم نه عشق.فقط میخاستم شبا با ارامش و اسایش سرمو بزارم بخوابم.مث همه.چیزه زیادی نبود.ولی خدا نخاست.گریه هامو ،دعامو ..دیدو نخاست .منم نمازمو ترک کردم .کلا دور شدم.22 سال ازش خواستم باهاش بودم ولی هیچی نشد.پس چرا بازم ازش بخام.اگه حکمت بود اگه امتحان بود.3نه 4 .نه دیگه 22سال.من 22 سالم شدو از زندگی هیچی نفهمیدم.جز گریه.حسادت به زندگی بقیه.
    دیگه واقعا موندم چیکار کنم.اگه دل خودکشی داشتم حتما تاالان کرده بودم.این دنیام که جهنمه اون دنیامم جهنم میشد .
    من فقط تو خودم ریختمو ریختم.
    خداواماما به دادم نرسیدن.
    من تو این دنیا به این بزرگی فقط یکم ارامش خواستم همین.
    فقط میخام روزا بگذره.عمرم تموم بشه بمیرم.
    این زندگی چه فایده ای داره.زندگی که دوست داری فقط بری
    من دوست دارم فقط از این خونه برم تا ارامش داشته باشم.ولی حتی خدا اینم نمیخاد.
    من دوست دارم ازدواج کنم فقط برم
    نمیدونم خدا تا چقد میخاد امتحانم کنه.
    من که ازارم به هیچکی نمیرسه .من همش تو خودم غرق بود.ولی نمیدونم چرا لایق اینهمه دردم.حتی ارزو دارم .یه بچه گدا باشم.سره 4راه ها کار کنم.ولی تو این خونه نباشم.دوست دارم شبا گرسنه و تشنه سرمو بزارم رو زمین ولی تو این خونه نباشم. امیدوارم وقتی این نوشتمو خوندید .پیش خودتون نگید حتما یه شب با خانوادش دعواش شده اومده اینجا اینارو نوشته.حرف یه شب نیس حرف 22 سال عمره.هیچکس تا جای من نباشه اینارو نمیفهمه.هیچکس تا جای من نباشه و به زندگی دوستاش حسودی نکنه اینارو درک نمیکنه.حرف من پول و اینا نیس.من تو زندگی از لحاظ مالی چیزی کم نداشتم.درسمم خوندم و تموم شد.خودتون درک کنید تا چقد من تو فشارم. که هر ساعت و هر دیقه ارزوم شده مرگ .تنها ارزوم این شده.
    ببخشید سرتونو در اوردم.فقط دلم خیلی پر بود دوست داشتم یه جا این دردو دلامو بنویسم.

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Oct 2014
    شماره عضویت
    7488
    نوشته ها
    381
    تشکـر
    942
    تشکر شده 1,135 بار در 596 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : لطفا به دردلام گوش بدین

    ...
    ویرایش توسط رنگو : 02-09-2017 در ساعت 06:06 PM

  3. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Dec 2014
    شماره عضویت
    9968
    نوشته ها
    5,264
    تشکـر
    6,024
    تشکر شده 6,187 بار در 2,950 پست
    میزان امتیاز
    17

    پاسخ : لطفا به دردلام گوش بدین

    سلام
    خداراشکر ک دیگه بزرگ شدین و تبریک میگم ک بااین وضعیت هنوز پاک موندین و شاید تاثیر همون نماز و باخدا بودنتون هست ک دنبال کارهای بد نرفتین
    حالا ک بزرگ شدی و درس خوندی برو سرکار و روزهات را پر کن تا کمتر تو خونه باشی.
    ذهنت را از خونه و اتفاق هاش دور کن وقتی نمی تونی چیزی را تغییر بدی
    با دوستات وقت بگذرون و شاد و سرزنده باش میدونم سخته اما تو خودت را نجات بده
    شاد و سرزنده بودن و تو اجتماع بودن شانس ی زندگی و ازدواج موفق را بهت میده .
    خانمی نماز و ارتباط با خدات را ترک نکن تا به راه بد نری
    مطمینم خدا بعد این همه صبر و مشقت زندگی و همسری خوب بهت میده
    فقط پاک و باخدا باش.

    یا علی مدد

  4. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Feb 2017
    شماره عضویت
    33849
    نوشته ها
    107
    تشکـر
    170
    تشکر شده 134 بار در 76 پست
    میزان امتیاز
    8

    پاسخ : لطفا به دردلام گوش بدین

    سلام.
    دو بحث در صحبت شما هست. یکی انتقاداتی که به خداوند مطرح کردید، منحصرا به خاطر وضع موجود و دوم اینکه الان چه بکنیم؟

    به عقیده من انتقادات شما کاملا درست هست ولی مخاطبش نه. ببنید کسی که در حال حاضر به شما ظلم میکند خدا نیست بلکه افرادی هستند که جو خانه را متشنج کرده اند. بگذارید مثالی بزنم، حضرت عیسی سختی های بسیار و ظلم های فراوانی را در طول عمر خودشون مشاهده کردن اما همه ی این بلایا توسط تعدادی انسان به سمت ایشان جهت داده شده بود. پر واضحه که حضرت عیسی بسیار انسان مقربی بودن ولی خوب از ظلم آدمیان نمیتونستن جلوگیری کنند. قطعا این مساله شامل شما و ما هم میشود. خداوند هیچ گاه نمیخواهد کسی در حق دیگری ظلم کند، ولی ظلم از لوازم اختیار است. اما قطعا عذابی سخت و دقیق برای هر آنکه در حق کسی ظلم کند وعده داده شده است، هر که می خواهد باشد باشد.
    اما حالا چه کنیم؟ راحت بگویم دو راه داریم و نه بیشتر. یک، بنشینیم و در گذشته های دور آینده ی نیامده مان را بسوزانیم. دوم از هر فرصتی برای کسب موقعیت استفاده کنیم. درسمون را ادامه بدیم کار کنیم و.... تا لحظه ی موعود فرا رسد -که می فرماید : "استقم کما امرت" استقامت کن همانگونه که فرمان دادم- تا لحظه ی گشایش، این لحظه بلاخره باید در یکی از روزهای زندگی ما باشد اما کدامین روز؟ نکند همین فردا؟

    و الذین جاهدو فینا لنهدینهم سبلنا

  5. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Nov 2016
    شماره عضویت
    31916
    نوشته ها
    1,553
    تشکـر
    2,376
    تشکر شده 1,676 بار در 966 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : امید به زندگی

    اگر همه دنیا به تو ظلم کنند تو هرگز به خودت ظلم نکن تو با خودت مهربان باش وقتی تو زنده ای یعنی خدا هنوز از تو نا امید نشده پس در سختترین شرایط امیدت را از دست نده چون نا امیدی بزرگترین ظلم در حق خود است تلاش کن تا به موفقیت برسی اگر بدبینانه ترین شرایط در نظر بگیریم یعنی با توجه به تمام تلاش بازهم به موفقیت نرسیم باز خیال و وجدانمان راحت است که همه راهها را رفتیم و سعی خودمان را کرده ایم حال اگر به نتیجه نرسیده قصور از ما نیست با اطمینان به خودمان می گوییم من در حق خودم ظلم نکردم

  6. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Dec 2016
    شماره عضویت
    33130
    نوشته ها
    9
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : امید به زندگی

    ممنون از همه راهنماییتون.همشونو خوندم.
    من باشگاه میرم.کلاسای متفرقه میرم .حتی دنبال کارم هستم.ولی بلاخره شب باید بیام خونه وبازهم همون چیزای تکراری.یه چند روزیم هست که جو خونمون خیلی بدتر از قبل شده و مامانم به قصد طلاق از خونه رفته من نمیدونم بابام راضیه یا نه.به حرفای من گوش نمیدن.حرف حرف خودشونه.داداششم از طلاق گرفتنشون خیلی خوشحاله.انگار جا براش باز تر میشه.این وسط منم که حسابی دارم اذیت میشم.افسرده شدم.نمیدونم زندگیمون اخربه کجا میرسه.فقط امیدوارم خدا خودش یه کاری برام بکنه.لطفا برام دعا کنید

  7. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Feb 2016
    شماره عضویت
    26659
    نوشته ها
    2,494
    تشکـر
    2,521
    تشکر شده 1,530 بار در 1,089 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : امید به زندگی

    سلام دوست عزیز
    واقعا ناراحت کننده است
    شما حق دارین ناراحت بشین
    من تا حدودی درکتون می کنم
    چون پدر مادرم دعوا زیاد داشتن
    حتی گاهی حس می کنم استرس های الانم ریشه تو دعواهای قدیم پدرمادرم داشته..!
    حتی به این خاطر از زندگی متاهلی زده شدم
    من هم به مشاور گفتم و راهکار خواستم
    بهم گفت پدرمادر من هم دعوا میکنن
    و دعوا تو همه ی زندگی ها هست
    می گفت من و وشوهرم هر دو روانشناس هستیم و گاهی دعوا می کنیم با همدیگه
    عصبانی میشیم یا صدامونو بالا میبریم...
    گفت هر موقع اون ها دعوا میکنن برو تو اتاق و سعی کن یه موسیقی گوش کنی که صدای اونارو نشنوی
    گاهی وقتا نمیشه یه موقعیت رو تو زندگی عوض کنی
    ولی باید هنر کنار اومدن باهاش رو یاد بگیری
    میدونم سخته
    صبر زیاد میخواد
    سعی کن رابطه ات رو با خداوند همیشه خوب نگه داری
    وقتی پدرمادرای ما دعوا میکنن خب تقصیر خداوند چیه!؟
    همونطور که خودتون اشاره کردین و بقیه ی دوستان
    باشگاه و کلاسایی که بهشون علاقه دارید رو ثبت نام کنید
    صبور باشید و توکلتون به خدا باشه
    گاهی باید سال ها صبر کرد
    و امیدوار بود
    براتون آرامش رو آرزو می کنم.
    ویرایش توسط یلدا 25 : 02-08-2017 در ساعت 04:33 PM

  8. کاربران زیر از یلدا 25 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد