سلام وقتتون بخیر من دوماهه اومدم سرزندگیم ولی حدود یک هفتست غروب که میشه فقط دلم میخواد گریه کنم همش خاطرات خونه ی پدرم میاد تو ذهنم دستو دلم به هیچ کاری نمیره شوهرمم شبا ساعت ۹ و۱۰ میاد خونه واااقعا دارم دیوونه میشم دوست دارم از خونه بیرون باشم وقتی اسم خونه میاد دلم میگیره نمیدونم باید چیکارکنم همش احساس تنهایی میکنم که اگه الام خونه بابام بودم تنها نبودم همش میگم خوشبحال بقیه که تنها نیستن توروخدا کمکم کنید همش درحال گریه ام😭😭