با عرض سلام و خسته نباشید
23 سالمه ، شغلم هم تو کار چاپ هستم تازه شروع به کار کردم ، حدود 3 سال قبل از یه دختر تو فامیلمون خوشم اومد بهش علاقمند شدم ، کاملا هم اتفاقی شمارش افتاد دستم همون روزا ، پروفایل تلگرامش عکس هایه دپرس بود انگار شکست عشقی خورده یا اینکه بهش خیانت شده که زیاد برام مهم نبود ، بهش پیام دادم و خودم رو معرفی کردم البته خیلی بد رفتم جلو چون خجالت میکشیدم و فکر میکنم خیلی فکرا بدی راجبم کرد ، واسه همین روم نشد بهش بگم حدود یه سال صبر کردم و گاهی وقتی بهش شعری پیامی چیزی میزدم تو تلگرام ، خواستم بعد یه سال بگم که پدرش به رحمت خدا رفت ، بازم صبر کردم حدود 6 الی 7 ماه بعد تو این مدت شعر زیاد میدادم بهش اگر هم میشد گاهی احوالپرسی میکردم ازش ، بعد تصمیمم رو گرفتم و بهش گفتم ، گفتم که بهش علاقه دارم قصدمم ازدواجه همچی رو صادقانه گفتم حتی اینکه چجور شمارش و داشتم و اینکه چجور شد که بدجور شد آشنا شدیم ، ایشون گفتن حوصله این چیزا ندارن و بلاک کردن ، یکم صبر کردم دیلیت اکانت کردم باز رفتم بهش گفتم عاشقش شدم و اینا گفتن که یکی دیگه رو دوست داره و قصدشونم ازدواجه ، من باور نکردم اصلا اینجور نشون نمیداد ، کاملا برعکسش بود ، واسه تولدش کادو گرفتم دادم پست برد ، سر اونم بهش گفتم کار منه یکم بحث کردیم که گفت کارم زشت بوده و اینا ، گذشت گه گاهی باز دیلیت اکانت میکردم و یاد آوری میکردم ، که هنوز دوسش دارم ، اما نمیخواستمم زورکی باشه ، فقط میخواستم بدونه بهش علاقه دارم و مثل بقیه نیستم که جا بزنم ، از اون وقت که بهش گفتم خونه ما نیومد ، پارسال دیدم کوتاه بیا نیست منم مزاحمشم اونم درس داره ، منم خیلی سمج شده بودم ، شاید حدود 6 7 ماه بیشتر بهش پیام ندادم دیگه هیچی نگفتم ، ولی از دور هواشو داشتم ، تا اینکه آخرای پارسال بود اومد خونمون وقتی اومد خیلی تعجب کردم احوالپرسی کردیم و رفتن موقع رفتن هم خدافظی نکرد ، بعد اون من اینستا فالوش کردم ، عید شد عید و تبریک گفتم ، اونم جواب داد بلاک نکرد ، یه استوری زد که اگه میخواستی منو به کسی معرفی کنی میگفتی اون دختره که....؟ کامنت زدم عاشقشم نمیخوادم و در جواب کامنتم واکنشش یه چنین (-_-) ایموجی بود ، دیگه گذشت یه شب دلم خیلی گرفته بود باش میخواستم حرف بزنم اما نمیدونستم هم دقیقا چی باید بگم ولی میدونستم دلم میخواد بام حرف بزنه بهش دایرکت زدم سلام میشه حرف بزنیم؟ گفت چه حرفی گفتم نمیدونم دارم دیوونه میشم ، خیلی دیر وقت بود ساعت 1 شب بود که رفت دیگه هیچی نگفت بهش زدم نگم؟ فردا جوابی نداد ، ظهرش بهش پیام دادم هنوز عاشقتم میخواستم ، باز هم گفت مزاحم من نشو ، که گفتم مزاحم نمیشم ولی هنوزم میخوامت و... و یه شعر غمگین زدم که بعدش باز بلاک کرد ، تا یه روز مامانش اینا و خالش اینا خونمون بودن ، که اون دانشگاه بود کلید هم نداشت زنگ زدن گفتن بیا اینجا گفت خستم ولی اومد ، یه سلام داد موقع رفتنم خدافظی نکرد باز با من ؛ خانواده من در جریانن که دوستش دارم و در جریانن بهش پیام دادم اما نمیدونن چیا گفتیم و چی گذشته بینمون ، در ضمن زیاد احساسی بر خورد نکردم ولی هنوزم بهش علاقه دارم...
این خانم هم حدود 21 - 22 سال دارن روانشناسی میخونن درسشون هم فوق العاده خوبه شناختی که ازش دارم درونگراس زیاد حرف نمیزنه زیاد تو خودش میریزه و فکر میکنم خجالتیم باشه
چیکار باید کنم؟