نمایش نتایج: از 1 به 37 از 37

موضوع: ازخودم متنفرم

23544
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18783
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    23
    تشکر شده 16 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    ازخودم متنفرم

    سلام. خوبید ؟ من زدم مشاور روانشناسی بعد اینجا رو دیدم عضو شدم. امیدوارم جواب بگیرم.

    من از خودم بدم میاد. خودمو دوست ندارم. ولی میخوام خودمو جمع و جور کنم میتونید کمکم کنید خودمو ببخشم؟

    در مورد خودم میگم یه دختر دانشجوی مقطع ارشد مهندسی.

    من افسردگی داشتم افسردگی خفیف و درمان دارویی انجام دادم و قبلا فقط نمیتونستم کارامو انجام بدم بهتر شدم ولی دوباره الان با یه ناامیدی کوچیک دیگه واقعا بریدم.اما الان حسم اینه: گم شدگی.

    اصلا نمیدونم کی هستم، چی میخوام و الان باید چیکار کنم.چی درسته و چی غلط.

    مثلا از لحاظ درسی به مقدار خیلی زیاد دچار افت شدم مشروط پی در پی . علتش رو جوری لجبازی با خودم میدونم. احساس میکنم دارم خودمو به خاطر تمام روزای مدرسه و کارشناسی که دانشجوی رتبه

    ی 1 بودم مجازات میکنم. علتش اینه که مدام فکر میکنم اون موقع ها تک بعدی بودم و اصلا به جسم و زیبایی خودم توجه نداشتم و همیشه در حال راضی نگه داشتن دیگران بودم. دانشجوی خوبی بودم نه به

    خاطر علاقه به درس!!!

    در مورد زندگیم از اینکه برم سر کار میترسم. چون فکر میکنم کار پیدا نمیکنم و واقعا اگه پیدا نکنم خیلی داغون میشم.

    میخواستم بهم کمک کنید و بگید شما از زندگی چی میخواید که منم بخوام. احساس میکنم احتیاج به الگو دارم.

    من کاملا حس میکنم که نمیتونم خودمو به خاطر زندگی گذشته ام ببخشم.

    زندگی گذشته ام از نظر خانوادگی وضعیت مالی ضعیف بود و من تمام دوران مدسه و دانشگاه خجالت میکشیدم در حالی که اصلا لازم نبود و الان از خودم بدم میاد که چقدر ابله بودم که خجالت میکشیدم.

    نمیدونید چقدر زجر میکشیدم به خاطر هیچ و پوچ. حتی به خاطر راضی نگه داشتن پدرم لباس هم نمیخریدم در عوض درونم پر بود از ناراحتی نداشتن لباس. پدرم جوابمو خیلی بد داد جوری که حس حماقتم چند

    برابر شد.

    از نظر موقعیت ازدواج چندین موقعیت خوب داشتم اما به خاطر همین بحث خجالت و اینکه فکر میکردم هیچ کس من رو دوست نداره از دستشون دادم و الان از خودم به خاطر اینکه این همه ابله بودم متنفرم!!!

    دخترای دیگه فقط به فکر ازدواجن اما من فقط فرار کردم.... درست موقعی که باید و خواهان داشتم.

    من وقتی نوجوان بودم از فرط ناراحتی حتی غذا هم نمیخوردم. مادرم هم مریض بود و به من رسیدگی و توجه نمیکرد. اون موقع ها فکر نمیکردم که من هم آدمم و باید به جسم خودم برسم !!! در حالی که مدام

    در آشپزخونه در حال سرویس دهی به دیگران بودم و شاید باورتون نشه من تا صبح بیدار می موندم و گریه میکردم که چرا مادرم مریضه!!! در حالی که هیچ سودی نداشت و من واقعا نفهم بودم.

    عوضش از لحاظ درسی و کار خونه بهترین بودم!!! به خاطر این جور حماقتا از خودم بدم میاد و بعضی موقع ها فکر میکنم که نکنه من عقب افتاده ی ذهنی بودم. پس چرا دخترای دیگه با وجود داشتن مشکل این

    جوری نبودن؟ هحساس بدی دارم از این مقایسه.

    الان یک دختر لاغر و ریز اندام هستم و هنوز هم مشکل تغذیه دارم. به همین دلیل یعنی ظلمی که در حق خودم کردم از خودم متنفرم.

    من خواهر کوچکتر از خودم دارم اما اون اصلا این جور نبود و نشده. نمیدونم چرا من چرا با خودم این طور میکردم؟

    الان هم میدونم دارم زندگی مو خراب میکنم ولی انگار دست و پامو بستن و دیگه حاضر به پرداخت هیچ نوع هزینه ای نیستم. برای هیچ نوع موفقیتی. چه کاری و چه درسی.

    فقط میخوام که دیگه هیچ هزینه ای ندم. چون آخر تمام این هزینه ها شکسته و من میدونم. اما درست موقعی که قراره به نتیجه ی زحماتم برسم این اتفاق افتاده و من دیگه قادر به تحمل هیچی نیستم.

    بچگیم بابت تمام کارها و حس های بدم حداقل انگیزه داشتم!!! و بعضی موقع ها به خودم افتخار هم میکردم!!! من یک سال کنکور کارشناسی حتی یک بار هم ناهار نخوردم عوضش دراومدم دانشگاه خوب!!! به

    نظرم اصلا انصاف نبود اینقدر نفهم باشم.

    میدونید اون موقع ها امید داشتم که زندگیم رو بهتر کنم و به رویاهام برسم.

    الان که دور و برمو نگاه میکنم میبینم اونچه که من تو دنیای خیال دنبالش بودم دیگران همیشه داشتن و منم میتونستم داشته باشم اگه اینقدر احمق نبودم.

    نمیدونم دلم میخواد بمیرم که مهندس شدم اما جسمم و ظاهرم رو روح و روانم رو داغون کردم.

    میخوام خودمو ببخشم اما ...

    من واقعا به خاطر کلمات بدی که به خودم نسبت دادم متاسفم. اصلا دختر بی ادبی نیستم ولی واقعا حسم به خودم وقتی میرم جلوی آینه جز تاسف و همین کلمات نیست.

    میخواستم اگه میشه کمکم کنید وضعیتم رو بهتر کنم.

    وضعیت مالی زندگی فعلیم و خانواده ام خیلی افتضاحه. پدرم انتظار داره که من برم سر کار و کمک خرج خانواده باشم.

    چندتایی پروژه گرفتم و پولمو خرج خونه کردم ولی .... نمیدونم حتی حاضر نیستم برم سر کار.

    ممنون که کمکم می کنید.

  2. 4 کاربران زیر از stupo بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    May 2015
    شماره عضویت
    16374
    نوشته ها
    164
    تشکـر
    23
    تشکر شده 101 بار در 69 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : من از خودم متنفرم. کمکم کنید خودمو ببخشم.

    سلام دوست عزیز
    اگه درست تموم شده و بیکار هستی به نظرم یکی از مهمترین دلایل این حال روحیت میتونی همین بیکاری و خونه موندن باشه(پروژه گرفتن هم چون باز توی خونه ای کمکی نمیکنه) بهت شدیدا توصیه می کنم که بری سر یه کار. واقعا مهم نیست که کارت شرایط ایده آل و آرمانی داشته باشه مثلا موسسه عریض و طویلی باشه یا استخدام رسمی باشه یا ... بلکه برای شروع و ایجاد سابقه و همچنین برای رهایی از بیکار و خونه موندن و افسرده شدن هستش که میگم حتما باید بری سر کار. سر کاری که تایم داشته باشه، مثلا صبح ها که از خواب پا میشی بدونی که باید خودتو برسونی سر کار و یه جایی منتظرتن و بهت نیاز دارن واسه همین دیگه فرصت نمیکنه که به این مسائل مایوس کننده فکر کنی و خودتو داغون کنی. ضمن اینکه کار کردن حس مفید بودن به آدم میده و همچنین برات درآمد و استقلال مالی به همراه داره. بهت توصیه می کنم که درسته که پدر و مادر حق بزرگی به گردن آدم دارن و آدم باید موقع لزوم با درآمدش به کمک اونها بره اما توصیه من اینه که درآمدتو بودچه بندی کنی مثلا با خودت شرط کنی که 50 یا 60% درآمدتو به خانواده اختصاص بدی(نه اینکه همشو دربست به اونها بدی- این کار ممکنه اولش حس خوبی بهت بده اما به مرور زمان هم توقع ایجاد میشه هم این که شما باز هم بعد از مدتی احساس می کنی به خودت ظلم کردی و ...) بعد از اینکه هر ماه 50-60% خانواده رو پرداخت کردی با خودت شرط کنی که بقیشو حتما حتما برای خودت(برای شخص خودت) هزینه کنی و از هیچ هزینه ای که دلت میخواد و خوشحالت می کنه ابایی نداشته باش. با بقیه درآمدت برو تور و گردش و تفریح برو کلاسای ورزشی و تفریحی برو ماساژ، استخر، پاراگلایدر، اسکی، بولینگ، اگه به هنر علاقه داری واسه خودت با دوستات برو تئاتر، کنسرتای شاد، چه می دونم اصلا برو برای خودت لوازم آرایش گرون قیمت بخر، اگه این موضوع شادت می کنه برو همش برای خودت لباسای مارک دار بخر خلاصه حسابی به خودت برس، برای خودت ارزش قائل شو، تو و فقط خود تو مهمترین فرد زندگیت هستی که باید بهش توجه کنی و هواشو داشته باشی، این موضوع اصلا خود خواهی محض نیست. تو اگه داغون و افسرده و از خودت متنفر باشی مطمئن باش نخواهی توانست به اطرافیانت هم کمکی بکنی پس کمک به خانواده لازمش اول اینه که مواظب خودت باشی.

  4. 3 کاربران زیر از yalda_arezou بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18783
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    23
    تشکر شده 16 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من از خودم متنفرم. کمکم کنید خودمو ببخشم.



    یعنی فکر میکنید از بیکاریه؟ نمیتونم برم سر کار.

    من هنوز دانشجو ام ولی وضعیت درسیم اونقدر خرابه که فک کنم اخراج بشم. اصلا دلم نمیخواد برم سر کار. از یه طرف دیگه فکر میکنم دیونه شدم که نمیخوام برم سر کار. احساس سو استفاده قرار

    گرفتن از طرف خانواده مو دارم. یعنی کار کنم و اونا بخورن و بعد حتی تشکرم نکنن هیچ بهم توهین هم بکنن. من احتیاج به تشکر ندارم اما توهین....

    واقعیتشو بخواید من از اینکه به دیگران کمک کنم یا کسی از من توقعی داشته باشه هم متنفر شدم. در واقع عذاب میکشم که ببینم به یکی کمک میکنم ولی اون از من پلی برای پیشرفت خودش میسازه.

    علتش اینه که اون موقع ها که مادرم مریض بود من خیلی وظیفه رو دوشم بود و یه جورایی مادر خانواده بودم. حالا نمیدونم واقعا وظیفه رو دوشم بود یا فکر میکردم فشار زیادی رومه. متاسفانه همیشه تمام کارایی

    که میکردم نادیده گرفته میشد یا اینکه وقتی فامیل می اومد خونمون مدام بهم میگفتن که تو دختر ساده ای هستی و نمیفهمی که پدرت و خواهر و برادرات دارن ازت سو استفاده میکنن.

    در واقع من همیشه و همیشه از خودم و لذتای خودم میزدم به خاطر خانواده ام اما اونا هیچ وقت این کارو برای من نمیکردن و فقط به فکر خودشون بودن. در واقع یادم نمیاد یه بار پدرم از من دفاع کرده باشه.

    مثلا برادر یا خواهر من حتی کنترل تلوزیون رو از کنار دستشون برنمیداشتن ولی من تو حیاط تنهایی فرش میشستم !!! نمیدونم چرا این همه احساس مسئولیت داشتم و فکر میکنم همش دنبال تشویق پدر و مادرم

    بودم و دوست داشتن اونا چون میشد تقسیم وظایف کنیم اما من اجازه نمیدادم ولی حتی یه توجه خشک و خالی هم نمیگرفتم هیچ واقعا من رو با رفتاراشون میرنجوندن.

    من یه جورایی کینه ای ام اما اینو درک میکنم اگه خودم خوب باشم حتی دیگران رو هم میتونم دوست داشته باشم.

    من فقط دلم میخواد مثل بقیه ی آدما به بدبختیای زمان حالم فکر کنم و اونا رو حل کنم و نرم همش تو گذشته ولی این گذشته لعنتی با کوچکترین اتفاقی چسبیده از گلوم.

    مخصوصا تحقیرا .

    واقعا برای خودم متاسفم که دارم این حرفا رو مینویسم اما دلم پره. دوست دارم از شرشون خلاص بشم و راحت زندگی کنم و مدام حس نکنم که یه دختر ابله و ساده ام.

    درمان دارویی خوب بود و واقعا کمکم کزد اما اصل حس هام سر جاشه.

  6. 2 کاربران زیر از stupo بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : من از خودم متنفرم. کمکم کنید خودمو ببخشم.

    [replacer_a]

    مجموعه: راههای غلبه بر افسردگی


    همه ما گاهی دچار حالت ناامیدی و افسردگی می‌شویم. مثلاً وقتی روابط ما با دیگران از هم پاشیده می‌شود. ممکن است شوکه شویم، گریه کنیم، غذا نخوریم، عصبانی شویم، خوب نخوابیم و بدخلق و مضطرب شویم.

    این حالت معمولاً پس از چند روز برطرف می‌شود و شخص به زندگی طبیعی باز می‌گردد. اما آنچه پزشکان آن را افسردگی می‌نامند، حالت افسردگی به این شکل نیست. بلکه این اصطلاح برای تعریف بیماری شدیدتری به کار می‌رود که حداقل چند روز طول می‌کشد و بر جسم و روح اثر می‌گذارد. این بیماری ممکن است بی هیچ دلیلی بروز کند و زندگی فرد را تهدید کند. هیچ وقت وجود یک علامت تک نشانگر وجود افسردگی و یا به قول معروف افسردگی بالینی در فرد نیست. بسیاری از علایم شبیه یکدیگرند، اما وقتی فرد به افسردگی مبتلا می‌شود این علائم شدیدتر می‌گردند و مدت بیشتری ادامه می‌یابند. اگر حالت ناامیدی و افسردگی بر تمام ابعاد زندگی شما تاثیر بگذارد، 2 یا چند هفته ادامه یابد و یا به حدی برسد که به فکر خودکشی بیفتید، کار صحیح آن است که از دیگران یاری بطلبید. به خاطر داشته باشید که افسردگی یک بیماری است که می‌توان آن را با موفقیت درمان کرد و به موقع بهبود خواهد یافت.
    علایم افسردگی هر چند افسردگی یک اختلال خلفی دانسته می‌شود اما در واقع از مجموع 4 علامت مختلف تشکیل شده است. علاوه بر علایم هیجانی (خلقی)، علایم شناختی، انگیزشی و جسمانی وجود دارد. لازم نیست فرد به همه این علایم دچار شود تا بتوان او را افسرده دانست. اما هر چه بیشتر دچار این علایم شده باشد و هر چه شدت این علایم بیشتر باشد با اطمینان بیشتری می‌توان نظر داد که دچار افسردگی است. 1- علایم جسمی: 1-تغییر اشتها (افزایش یا کاهش اشتها)،2- آشفتگی در خواب (بدخوابی، به سختی به خواب می‌روند، زودتر از موقع بیدار می‌شوند یا زیاد می‌خوابند) 3- خستگی 4- یبوست 5- بی میلی جنسی 6- نا منظم شدن عادت ماهانه 7- کم تحرکی روحی و جسمی. از آنجا که افکار شخص افسرده معطوف به درون هستند تا به وقایع خارجی، بیمار ممکن است دردها و رنج‌های خود را بیش از حد بداند و نگران سلامتی‌اش باشد. 2- علایم شناختی: علایم شناختی بیشتر شامل افکار منفی است. افراد افسرده اعتماد به نفس اندکی دارند، احساس بی کفایتی کرده و برای شکسته‌ای‌شان خود را تحقیر می‌کنند. آن‌ها از آینده نا امید بوده و به انجام کاری برای بهبود زندگی‌شان بدبین هستند. تفکر افراد افسرده باعث می‌شود که انسان جهان را با دیدی منفی بنگرد. سه عامل سازنده تفکر افسرده کننده عبارت است از: افکارمنفی، مانند اینکه «من در کارم موفق نیستم». انتظارات زیاد و غیر منطقی از خود، مانند من زمانی خوشبخت هستم که همه مرا دوست بدارند و مرا در شغلم موفق بدانند. افکار غلط مانند: الف نتیجه گیری‌های سریع و کلی ب توجه به جزییات منفی در یک موقعیت و چشم پوشی از موارد مثبت پ اعتقاد بر اینکه مقصر هر کار غلطی خود شخص است دتنیچه گیری منفی. 3- علایم هیجانی: غمگینی و دل‌مردگی برجسته‌ترین علامت هیجانی در افسردگی است. شخص افسرده ناامید و غمگین است. اغلب گریه و زاری می‌کند و ممکن است به فکر خودکشی بیفتد. از دست دادن لذت یا خوشنودی از زندگی نیز به همین اندازه برای وی شایع است. فعالیت‌هایی که قبلاً موجب رضایت او می‌شد اکنون کسل کننده و غیر لذت بخش می‌شود. شخص افسرده به تدریج به سرگرمی‌ها، تفریحات و فعالیت‌های خانوادگی بی علاقه می‌شود. بیشتر بیماران افسرده شکایت می‌کنند که دیگر از علایق قبلی شان لذت نمی‌برند و بسیاری از عدم عطوفت به دیگران می‌گویند. 4- علایم انگیزشی: انگیزش در افسردگی رو به نزول است. فرد افسرده به منفعل بودن گرایش بیشتری دارد و برای شروع فعالیت‌ها با مشکل روبه رو است. انواع افسردگی
    1- افسردگی خفیف: در افسردگی خفیف خلق پایین ممکن است ایجاد شود و بعد از مدتی از بین برود. این بیماری اغلب بعد از یک واقعه استرس زا بروز می‌کند. شخص ممکن است غیر از احساس خلق پایین، احساس اضطراب و نگرانی هم داشته باشد. تغییر در نحوه زندگی، اغلب تمام آن چیزی است که برای درمان این نوع افسردگی لازم است. 2- افسردگی متوسط: در افسردگی متوسط خلق پایین طول کشیده و باقی می‌ماند و شخص دچار علایم جسمی نیز می‌گردد. گرچه این علایم از فردی به فرد دیگر فرق می‌کند. در چنین مواردی، فقط تغییر در نحوه زندگی به ندرت باعث بهبودی می‌شود و نیاز به درمان دارویی هم وجود دارد. 3- افسردگی شدید: افسردگی شدید یک بیماری تهدید کننده زندگی می‌باشد که دارای علایم شدیدی می‌باشد. بیمار دچار علایم و مشکلات جسمی، هذیان‌ها و توهمات شده و مراجعه به پزشک در اولین فرصت از اهمیت زیادی برخوردار است. عوامل بروز افسردگی 1- ژن‌ها. 2- ویژگی‌های شخصیتی. 3- محیط خانوادگی. 4- الگوهای فکری. 5- فشار روحی و حوادث زندگی. 6- بیماری جسمی. 7- جنسیت. راه‌های غلبه بر افسردگی اگر دچار افسردگی شده اید، خودتان متوجه احساس ناامیدی و استیصال که ناگهان بروز کرده می شوید. در این وضعیت بهتر است برای درمان به پزشک مراجعه کنید. اما در این بین خودتان نیز می توانید با به کار گیری عادت های صحیح و تغییر در شیوه و سبک زندگی اقدامات مفیدی برای بهبود وضعیت داشته باشید. افسردگی و راههای غلبه بر آن توصیه‌هایی که به شما کمک می‌کند حالتان بهتر شود. 1- سعی کنید هر روز سر ساعت خاصی از خواب بیدار شوید، حتی اگر دلتان نخواهد، به محض بیدار شدن از رختخواب بیرون بیایید. 2- از نرمش و ورزش غفلت نکنید: هر کاری که شامل فعالیت و تحرک جسمی باشد، حالتان را بهتر خواهد کرد. اگر هنگام پیاده روی افکار منفی به شما هجوم آورد به ورزش دیگری بپردازید. نرمش و ورزش‌های موسوم به ایروبیک (ورزش‌های هوازی) و شنا بسیار مفید می‌باشند. تمرینات بدنی منظم قوی‌ترین عامل طبیعی است که می‌تواند افسردگی را برطرف سازد. ثابت شده است که تمرینات منظم موجب افزایش میزان ماده‌ای به نام اندروفین در مغز می‌شود. ماده‌ای قوی که به طور طبیعی باعث تقویت و بهتر شدن روحیه فرد می‌گردد. نگرانی و اضطراب را کاهش می‌دهد. خواب را تنظیم می‌کند و به شما آرامش می‌بخشد. موجب فعالیت ذهنی مثبت می‌شود. احساسات فروخورده و سرکوب شده و انباشته شده را آزاد می‌سازد. افسردگی خفیف را درمان می‌کند. نگرش فکری و عزت نفس را بهبود می‌بخشد. عملکرد قلب را تقویت می‌کند. فشار خون را پایین می‌آورد. عمل انتقال اکسیژن به سراسر بدن را بهبود می‌بخشد. از پوکی استخوان جلوگیری می‌کند. موجب کنترل قند خون می‌شود. اگر تمرینات بدنی انجام نمی‌دهید و بالاتر از 40 سال سن دارید یا مبتلا به بیماری خاصی هستید قبل از شروع تمرینات بدنی به یک پزشک متخصص مراجعه کرده و مطمئن شوید که از تندرستی کامل برخوردارید و انجام تمرینات بدنی به رایتان زیان بخش نخواهد بود. 3- اعتقادات مذهبی خود را تقویت کنید و به خدا توکل کنید. همچنین در مراسم مذهبی و فعالیت‌های اجتماعی شرکت کنید. 4- وظایف یا کارهای دشوار و بزرگ را به قسمت‌های کوچک تقسیم کنید. الویت بندی کنید و آنچه را می‌توانید انجام دهید. 5- اهداف واقع بینانه ای داشته باشید. اهداف سخت و مشکل برای خود تعیین نکنید و مسئولیت بیش از حد را به دوش نگیرید. از خود انتظار زیادی نداشته باشید. هر روز یک هدف کوچک برای خود تعیین کنید و سعی کنید به آن برسید. به یاد داشته باشید اگر افسردگی انرژی و انگیزه ما را کاهش می‌دهد، انجام حتی یک کار کوچک در روز به شما کمک می‌کند احساس بهتری راجع به خود داشته باشید. اهداف خود را با عباراتی مثبت بیان کرده و در عبارات خود از کلمه منفی استفاده نکنید. به جای اینکه بگویید من دیگر قند، شیرینی، بستنی و سایر خوراکی‌های چاق کننده را نخواهم خورد بهتر است بگویید من از خوردن خوراکی‌های سالم و مغزی که کالری کمتری دارند لذت می‌برم. 6- سعی کنید با دیگران معاشرت کنید. کنار دیگران بودن به مراتب بهتر از تنهایی است و به شما کمک می‌کند. وقتی حوصله ندارید شاید خوشتان نیاید با دیگران صحبت کنید ولی بهتر است بدانید در چنین شرایطی حرف زدن با دیگران می‌تواند به شما کمک کند. با کسی که دوست دارید و در مورد موضوعی که دوست دارید، صحبت کنید. 7- سعی کنید حالت چهره خود را تغییر دهید. پژوهش گران نشان داده‌اند که حالت صورت شما می‌تواند احساسات را تغییر دهد. پس لبخند بزنید و اگر بی اختیار اخم کرده‌اید، اخم‌هایتان را باز کنید. 8- هر بار کاری را خوب انجام می‌دهید و یا هر وقت که حالتان خوب است، احساس و افکار خود را یادداشت کنید. به مرور این نوشته‌ها در زمان‌هایی که احساس خوبی ندارید به شما نشان می‌دهد که این حال بد شما پایدار نبوده و مدتی بعد احساس بهتری خواهید داشت. 9- بپذیرید که هر فرد توانایی‌ها و خصوصیات متفاوتی دارد. روی خصوصیات خاص خود تاکید کنید. 10- از یک متخصص کمک بگیرید. بزرگ‌ترین کمک به افراد افسرده این است که آن‌ها را ترغیب کنیم تا از دیگران کمک بگیرند. افراد خانواده و دوستان بیمار افسرده را تشویق و ترغیب کنند تا درمان را شروع کنند و خود را از درد و رنج‌های ناشی از بیماری نجات دهد. در مورد بیماران افسرده، هرگونه حرف، اقدام یا فکر مربوط به خودکشی را نادیده نگیرید و از یک متخصص کمک بخواهید. 11- تغذیه مناسب:ارتباط ظریف و اساسی بین جسم و روح وجود دارد. تغذیه مناسب نه تنها به بهبود کیفیت جسم کمک می کند بلکه روح را نیز ارتقا می بخشد. اختصاص بخش اعظمی از تغذیه به میوه ها و سبزیجات تازه و غلات بسیار مفید است. بهتر است مصرف چربی و شیرینی جات را محدود کنید. بعضی مطالعات حاکی از این حقیقت است که اسید چرب امگا 3 و ویتامین B12 به تغییر خلق و خو و رفع افسردگی کمک می کند. یکی از بارزترین علایم افسردگی اضطراب می باشد و مصرف بیش از اندازه کافئین باعث بروز عصبیت، دلهره و اضطراب می شود. محدود کردن موادی مثل قهوه، چای، شکلات و... می تواند تغییر به سزایی در بهبود خلق و خو داشته باشد. 12- اکتشاف خلاقیت: نقاشی، عکاسی، بافندگی و یا نویسندگی فعالیت هایی هستند که فرد با انجام آن می تواند احساس درونی خود را بهتر بیان کند. خلاقیت احساس خوبی در فرد ایجاد می کند. هدف خلق شاهکار نیست. بلکه انجام کاری است که ایجاد لذت می کند و رضایت خاطر بیشتری به همراه دارد. منبع: تبیان
    از سایت:مشاوره خانواده

  8. کاربران زیر از مرسانا 19 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : من از خودم متنفرم. کمکم کنید خودمو ببخشم.

    [replacer_a]

    مجموعه: دوست داشتن خود



    وقتی شما خودتان را دوست بدارید، بطور خودکار از لحاظ جسمی، ذهنی و عاطفی از خود مراقبت خواهید کرد. مراقبت از خود برای کسب....

    معنی این عبارت که "خودمان را دوست بداریم" چیست؟ این جمله به معنی پذیرفتن خود آنگونه که هستیم و سازگاری با جنبه هایی از خود است که نمی‌توانیم تغییرشان بدهیم. دوست داشتن خود به معنی داشتن اتکا به نفس، احترام به ذات و تصویر مثبت از خود است. واضح است که این به معنی خود بینی، خودپسندی یا باور به اینکه شما بهتر از هر کس دیگری هستید، نمی‌باشد. این به معنی توجه به سلامتی خودتان و ارزشمند بودن شما به عنوان یک وجود انسانی است. "شما، بیشتر از هر فرد دیگری در تمام جهان سزاوار عشق و مهربانی خودتان هستید" (بودا) این مهم است که به خودمان یادآوری کنیم که هیچکس کامل نیست همه ما نقاط قوت و ضعف داریم و قطعاً منابعی را در اختیار داریم که روی پیشرفت خودمان کار کنیم. هر یک از ما بی‌همتا هستیم و استعدادها و توانایی‌های ویژه‌ای برای عرضه کردن داریم. به گفته والت و تیمن" ما همه اینجا هستیم تا همراه با هم بسرائیم". در واقع برای قدردانی از خودتان لازم است کشف کنید که چه چیزی شما را بی‌همتا می‌سازد و سپس آن توانایی‌ها را رشد دهید. ما مسئولیت داریم که چنین کاری را برای خود انجام دهیم. شما نمی‌توانید به انتظار تأیید دیگران بنشینید. بر روی پذیرش خود کار کنید. خود تنها چیزی است که شما دارید. بیشترین علاقمندی شما باید آن باشد که بهترینی که می‌توانید باشید. تا زمانی که شما خودتان را دوست نداشته باشید، قادر نخواهید بود که هیچ فرد دیگری را دوست بدارید. شما صرفاً می‌توانید به دیگری تا آن درجه‌ای که خودتان را دوست دارید، عشق بورزید. چطور شما خودتان را دوست بدارید؟ دوست داشتن خودتان از طریق سرمایه گذاری و کار بر روی رشد و پیشرفت شخصی شما تحقق می‌پذیرد. تلاش کنید تا بهترین خودتان باشید. وقتی شما خودتان را دوست بدارید، بطور خودکار از لحاظ جسمی، ذهنی و عاطفی از خود مراقبت خواهید کرد. مراقبت از خود برای کسب احساس بهتر، از طریق تغذیه جسم، ذهن و روحتان امکان پذیر است. بالعکس، حتی اگر شما خودتان را به اندازه کافی دوست نداشته باشید، اما شروع به مراقبت از جسم، ذهن و روحتان کنید، نه تنها آگاه‌تر می‌شوید بلکه احساس ارزش و کمال را در خود ایجاد خواهید کرد. جسم شما شما از جسمتان با تغذیه خوب، ورزش کردن و استراحت کافی مراقبت می‌کنید.بسیاری از کتاب‌های شگفت انگیز در دسترس می‌باشند که می‌تواند به شما کمک کند تا بدانید که چه نمونه هایی از غذا و ورزش برای وضعیت خاص بدن شما مناسب است. ذهن شما ذهن شما نیز نیاز دارد که تغذیه و ورزش داشته باشد. آن را به خود رها نکنید. ذهن را با یادگرفتن و مطالعه مطالب جدید تحریک کنید. فعال نگاهداشتن ذهن از بروز بیماریهای خاص سالمندی مانند آلزایمر و دمانس پیشگیری می‌کند. اگر ارتباطات عصبی ذهنتان را فعال نگاهدارید، عملکرد حافظه و مغزتان را در سطحی بهینه حفظ می‌کنید. روح شما اگر شما از ذهن و جسمتان مراقبت کنید، اما روحتان را نادیده بگیرید، شما فاقد تعادل بوده و احساس می‌کنید که چیزی را در زندگیتان از دست داده اید. مراقبت از روحتان، به شما شادابی دوباره می‌بخشد و شما را در رویارویی با استرس های روزانه و چالش های هر روزه زندگی کمک می‌کند. اگر شما خودتان را دوست بدارید، در رشد و پیشرفت شخصی خودتان سرمایه گذاری می‌کنید. شما تلاش می‌کنید تا جایی که می‌توانید بهترین باشید و تلاش می‌کنید که استعدادهایتان را رشد دهید. منبع: Essential Life skills
    از سایت:

  10. 2 کاربران زیر از مرسانا 19 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18783
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    23
    تشکر شده 16 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من از خودم متنفرم. کمکم کنید خودمو ببخشم.

    میدونید خیلی سخته این که بفهمی شکست خوردی. اینکه بفهمی تو اوج جوونی حتی نمیتونی به خودت و خواسته ات اطمینان کنی چون قبلا اطمینان کردی و یه هویی بهت گفتن اشتباه بودی.

    یه هویی یه روز چشماتو باز کردی و فهمیدی اونچه که تو فکر میکردی درسته و با جون و دل براش کار میکردی فقط گول زدن ذهنت بوده.ناشی از اضطراب پنهانت بوده.

    من تو زندگیم نه کار بزرگی کردم نه شکست بزرگی خوردم اما با چند نفر که خودمو مقایسه میکنم دلم میخواد بمیرم. باخودم میگم چرا اینا رو از اول ندیدم با اینکه هر روز جلو چشمام بودن.

    چرا با خودم این طوری میکردم؟

    من به خودم اصلا اعتماد ندارم.

    دیگه دوست ندارم سختی بکشم.

    من دلم میخواد بدونم کسی که روزی 10 ساعت کار میکنه واقعا انگیزه اش چیه؟ من قبلا این طوری بودم اما فهمیدم همه ی انگیزه هام پوچ و اشتباه بود . الان میخوام بدونم اون چیه که ندارم و من رو در حال حاضر

    به فردی تبدیل کرده که دیگران میگن بهش تنبل اما به اون فردی که ته دلش اون چیز رو داره میگن موفق؟

  12. 2 کاربران زیر از stupo بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 7

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : من از خودم متنفرم. کمکم کنید خودمو ببخشم.

    [replacer_a]

    مجموعه: چطور انگیزه خود را بالا نگه داریم؟

    برای زندگی بهتر
    اگر انگیزه نداشته باشیم، به احتمال زیاد وقت خود را تلف می کنیم و اهداف شخصی و حرفه ای خود را نادیده می گیریم. مصمم ترین افراد روی زمین نیز گاهی انگیزه خود را از دست می دهند. در زیر چند راهنمایی برای حفظ انگیزه آورده ایم.

    انگیزه شخصی برای موفقیت در تمام جنبه های زندگی از اهمیتی حیاتی برخوردار است. اگر انگیزه نداشته باشیم، به احتمال زیاد وقت خود را تلف می کنیم و اهداف شخصی و حرفه ای خود را نادیده می گیریم. حتی مصمم ترین افراد روی زمین نیز گاهی انگیزه خود را از دست می دهند. در زیر چند راهنمایی برای حفظ انگیزه آورده ایم.

    الف- روحیه خود را به روش های زیر بالا نگه دارید:
    1. اهدافتان را به خودتان یادآوری کنید.
    معمولاً قبل از وقت گذاشتن روی هر تلاش خاصی، گرایش به تعیین اهداف کوتاه مدت و بلندمدت دارید. اگر کم کم چشمتان را از روی اهدافتان بردارید، انگیزه خود را از دست می دهید. اینکه حواستان به اهدافتان باشد و دائماً پیشرفت خود را چک کنید، باعث می شود که هر روز انگیزه شما بیشتر و بیشتر شود.

    2. هر هفته پیشرفت خود را چک کنید.
    هر کسی دوست دارد بداند که هر روز چقدر به هدفش نزدیکتر می شود. اگر ببینید که در مسیر درست هستید و هر بار پیشرفت قابل ملاحظه ای می کنید، انگیزه شما بیشتر می شود و از رسیدن به هدف خود خوشحال می شوید. اگر ببینید که در رسیدن به هدف تعلل می کنید، این تلنگری به شماست تا دوباره به مسیر اصلی برگردید.

    3. هر بار که به اهداف هفتگی می رسید به خودتان پاداش بدهید.
    این پاداش می تواند بسیار ساده باشد، مثلاً برای خودتان بستنی بخرید. یا پاداش بزرگتری باشد، مثلاً برای کل تلاش و سختکوشی تان به تعطیلات بروید.

    4. به خودتان استراحت بدهید.
    گاهی حتی با اراده ترین افراد هم خسته می شوند. شاید زیادی از خودتان کار کشیده باشید و استراحت چیزی باشد که واقعاً به آن نیاز دارید. اگر هدف شما رسیدن به فرم بدنی مناسب است، شاید لازم باشد که بجای یکی دو روز در هفته به خودتان سه چهار روز استراحت بدهید. اگر هدف درسی دارید، یک سره تکالیف تان را انجام ندهید و آن را در طول روز یا هفته تمام کنید.
    5. به خودتان زیاد سخت نگیرید.
    هر کسی گاهی کم می آورد. اگر یک هفته نتوانستید به هدفتان برسید، زیاد احساساتی نشوید. از آن درس بگیرید. همیشه سخت بودن کار نیست که مهم است، گاهی سختی ضربه ای که می خورید و دوباره بلند شدن است که اهمیت دارد. از شکست خوردن نترسید و آن را به عنوان یکی دیگر از جنبه های زندگی بپذیرید و به سمت اهدافتان پیش بروید.

    6. مقالات یا سخنرانی های الهامبخش را بخوانید و تماشا کنید.
    هر کسی هر از گاهی به این چیزها نیاز دارد. تماشای ویدئوهای سخنرانی های الهامبخش و شنیدن تجربیات دیگران به شما حس تازه ای از امید و انگیزه می دهد.

    ب- راه های غلبه بر تعلل و مسامحه

    1. چیزهایی که حواستان را پرت می کنند حذف کنید.
    هر چیزی که موجب تعلل شما می شود را شناسایی کنید و از شر آن خلاص شوید یا آن را در کمدی بگذارید. از آن دور شوید یا آن را دور بیندازید. اگر همه وقت خود را تلف کنید، نمی توانید انگیزه خود را حفظ کنید. اگر زمان زیادی را صرف گردش در اینترنت می کنید یک افزونه "بهره وری" روی مرورگر خود نصب کنید. این افزونه به شما یادآوری می کند که زمان محدودی را صرف این کار کنید.

    2. مرزهای خود را فراخ تر کنید.
    خودتان را در چشم خود و دیگران مسئول جلوه دهید. اگر کاری را انجام نمی دهید، بخاطر انجام ندادن آن برای خودتان جریمه بگذارید. برای مثال خودتان را از خرید وسیله ای محبوب محروم کنید یا پولی به خیریه بدهید. در مورد کارهایی که قرار است انجام دهید با دوستان و خانواده حرف بزنید. اگر آن کارها را انجام ندهید آنها می فهمند و خجالت می کشید. بدین ترتیب دلیلی برای شروع آن کار خواهید داشت.

    3. کمی کافئین مصرف کنید.
    فقط شما هستید که می دانید دوز مصرفی شما چقدر است. مقدار مناسب قهوه ای که هر کس صبح ها می نوشد باعث می شود که هوشیاری و تمرکز او حفظ شود و به سمت هدف حرکت کند. از محرک های قوی تر دور بمانید، مگر آنکه پزشک آنها را در موارد خاص برایتان تجویز کرده باشد.

    4. بدنتان را حرکت دهید.
    بدوید، ورجه ورجه کنید یا مشت زنی کنید. حتی نرمش های سبک نیز بر روحیه شما اثر خوبی می گذارند و باعث می شوند که حس فعال و پویایی به شما دست بدهد. ورزش میزان افسردگی را کاهش می دهد و دید شما به خودتان را بهتر می کند و هر دوی اینها انگیزه شما را بالا می برند.
    5. وظیفه و کار خود را به تکه های کوچکتر تقسیم کنید. اگر مشکلات جدی انگیزشی دارید، شکستن وظیفه خود به وظایف کوچکتر باعث می شود که از لحاظ روانی راحت تر بتوانید به آنها نزدیک شوید و آنها را شروع کنید. زیرا با انجام هر یک از این تکه ها و تمام کردن آنها، حس موفقیت در آن کار به شما دست می دهد و انگیزه شما برای انجام بقیه بالاتر می رود. گاهی تنها چیزی که نیاز داریم این است که عزم حرکت خود را جمع کنیم و یک پروژه کامل را شروع کنیم، تا بقیه آن را با همان عزم و شتاب جلو ببریم.

    6. خودتان را غافلگیر کنید.
    حتی افرادی که انگیزه های فوق العاده بالایی دارند، اگر هفته ها و ماه ها وظایف تکراری و خسته کننده انجام دهند، دچار افسردگی و تنبلی می شوند. این یکنواختی را با فعالیت های غیرعادی و فی البداهه بشکنید. سعی کنید حس درونی پیش بینی ناپذیری را در خود خلق کنید و خودتان هم ندانید که فردا چه خواهید کرد. این باعث می شود که ملال انگیزی روانی کاری که انجام می دهید، کاهش یابد. در زیر به چند روش دیگر برای شکستن این یکنواختی اشاره کرده ایم:

    • وقت ناهار به جای خوش منظره و زیبایی بروید.
    • با دوستان یا همکاران بطور ناگهانی مسابقه فوتبال بگذارید.
    • همکاران خود را با چیزی که خودتان پخته اید غافلگیر کنید.
    • حتی اگر مناسبتی وجود ندارد، دوست یا همسرتان را به مکان خاصی ببرید.
    • سبک شخصی خود را عوض کنید. ظاهرتان را متحول کنید و منتظر واکنش های اطرافیان و دوستان و همکاران باشید.

    نکات مهم:
    * الگوهای شخصی داشته باشید. برای مثال سیاستمدار، ورزشکار یا تاجر محبوب شما ممکن است سخنرانی الهامبخش و یا تجربه جالبی داشته باشد. در مورد آن مطالعه کنید و به خودتان در مورد زندگی و تجربیات و راه های رسیدن آن فرد به هدفش، درس بدهید.

    * مثبت باشید. هر اتفاقی که بیفتد، باید انگیزه شما بالا باشد و مثبت بودن را کنار نگذارید. حتی زمانی که همه چیز منفی و بد به نظر می رسد، باید سرتان را بالا بگیرید و به جلو قدم بردارید.

    * کارها را سرگرم کننده کنید. در باشگاه ورزشی، موسیقی محبوب خود را گوش کنید. در محل کار، برای خودتان شیرینی بیاورید و دستاوردهای کوچک را جشن بگیرید.

    هشدار:
    اگر از بی انگیزگی شدید رنج می برید یا حتی برای رسیدن به اهداف ابتدایی و کوچک مشکل دارید، مثلاً اهداف ضروری و واجبی همچون بلند شدن از رختخواب، رفتن به محل کار، انجام بهداشت شخصی و غیره، بهتر است با مشاور یا پزشک مشورت کنید. زیرا اینها می توانند علائم افسردگی باشند.
    منبع:برترین ها
    سایت:wwwbeytoote.com

  14. 4 کاربران زیر از مرسانا 19 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 8

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Jun 2015
    شماره عضویت
    17587
    نوشته ها
    1,663
    تشکـر
    480
    تشکر شده 1,427 بار در 770 پست
    میزان امتیاز
    10

    پاسخ : من از خودم متنفرم. کمکم کنید خودمو ببخشم.

    • تعداد بازديد :
    • 109180
    • چهارشنبه 21/3/1382
    • تاريخ :


    7 روش افزایش اعتماد به نفس


    اگر احساس بدی نسبت به خود دارید، 7 روش زیر به شما كمك می كند اعتماد به نفس تان را افزایش دهید.
    1- زمانی كه برای اولین بار كاری را انجام دادید به یاد آورید. یادگیری هر كار جدیدی عصبانیت ، ناباوری و منشا روانی زیادی را به دنبال دارد كه برای یادگیری ضروری است. بار دیگر كه اعتماد به نفس تان را از دست دادید، به خود اطمینان دهید كه این امر طبیعی است و شما كار جدیدی را می آموزید.
    2- كارهای معوقه را انجام دهید. هر كاری را كه مستلزم تصمیم گیری است انجام دهید، برای مثال تلفن كردن به دوست، نظافت منزل ، تعمیر ماشین.
    3- كاری را كه مهارت دارید، انجام دهید. هر كاری كه بر آن تسلط دارید انجام دهید برای مثال یكی، دو حركت موزون، آشپزی ، نقاشی، كوهنوردی، در صورت امكان، كاری كه مستلزم دقت و توجه است و شما را از فكر كردن به موارد دیگر باز می دارد انجام دهید. بدین ترتیب احساس لیاقت و شایستگی و موفقیت می كنید كه مهم ترین پادزهر اعتماد به نفس كم است.
    حداقل هفته ای یك بار آن را انجام دهید تا سالم تر و شادتر باشید.
    4- به خودتان كم تر فكر كنید.
    شاید این امر به نظرتان عجیب باشد، اما توجه زیاد به خود اعتماد به نفس را كاهش می دهد. كاری را انجام دهید كه توجه شما را به خود جلب كند و باعث شود احساس بهتری داشته باشید.
    5- آرام سازی
    اگراعتماد به نفس ندارید، ناراحت و عصبی هستید، ابتدا فكر كردن را كنار بگذارید، سپس بكوشید با ورزش، آرام سازی، نماز و نیایش به آرامش برسید.
    6- كارهایی را كه به خوبی انجام داده اید به یاد آورید.
    شاید انجام این امر در ابتدا مشكل باشد. ولی پس از مدتی با به یاد آوردن موفقیت كوچك اعتماد به نفس تان افزایش می یابد . شاید بگویید" من هرگز موفق نشده ام یا كار مهمی انجام نداده ام." نیازی نیست قله اورست را فتح كنید. انجام رویدادهای روزمره نیز نوعی موفقیت است. برای مثال گرفتن گواهینامه ( با وجود اضطراب)، قبول شدن در امتحان( با درس خواندن زیاد) عضویت در تیم ورزشی، لاغر شدن، پس انداز كردن برای خرید دوچرخه، كمك به دیگران و صدقه دادن.
    7- به خود اطمینان دهید كه شما هم می توانید اشتباه كنید.
    اگر احساس بدی نسبت به خود دارید، به خود تذكر دهید كه شما هم می توانید اشتباه كنید. احساسات تان بر افكار و رفتار شما تأثیر می گذارد، وقتی احساس بدی نسبت به خود دارید، فقط خاطرات بد را به یاد می آورید و نسبت به خود بدبین می شوید. همیشه به خود یادآور شوید كه شما هم می توانید اشتباه كنید.



    منبع:سایت موسسه فرهنگی و اطلاع رسانی تبیان

  16. 2 کاربران زیر از مرسانا 19 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 9

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    7052
    نوشته ها
    1,135
    تشکـر
    6,692
    تشکر شده 1,280 بار در 640 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : من از خودم متنفرم. کمکم کنید خودمو ببخشم.

    سلام. عزیزم بنظرمن شما یک دختر با پشتکار هستین که انقدر به خانوادت کمک میکنید یه نفس عمیق بکش و گذشته رو رها کن .

    هر چیزی که ناراحتت میکنه رو روی کاغذ بنویس و پاره کن اون کاغذ و دیگه ام بهش فکر نکن .

    هدف داشتن توی زندگی خیلی مهمه میتونی بری سرکار و از یک دید دیگه بهش نگاه کنی میتونی بخشی از درامدتو بدی به خانوادت بخشیشو برای خودت پس انداز کنی و خرج کنی .
    نیاز نیست بخاطر گذشته ات خودتو سرزنش کنی هرکاری تا الان انجام دادی عادی بوده درستو بخون و تمومش کن . بخودت بگو من زرنگترین دختر دنیام . تلاش کن مدرکتو بگیر و برو سرکاری که ارش لذت میبری کار که فقط جنبه درامد نداره میتونی چندتا دوست پیدا کنی میتونی با کسی اشنا بشی برای ازدواج و خیلی چیزهای دیگه .

    راستی چرا خواستگارتو رد میکردی تو بدترین شرایط هم شده باهاش حرف بزن نیازی نیست همینجوری رد کنیشون تو میتونی از پس همه چیز بر میای نگران نباش قدم بردار .

  18. 5 کاربران زیر از satare بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 10

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18783
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    23
    تشکر شده 16 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من از خودم متنفرم. کمکم کنید خودمو ببخشم.

    حتی اگه خودم بتونم خودمو ببخشم فکر اینکه دیگران الان دارند در مورد من به خاطر رفتار گذشته ام چه طور فکر میکنن و بابت رفتارای بدی که من از سر بی حوصله گی یا افسردگی داشتم خب بی حوصله بودم یا

    خجالتی از ذهنم بیرون نمیره. همین الانش واقعا بعضی از دوستام پیگیر وضعیت درسی و احوال منن و میپرسن چیکار میکنم یا همکلاسی های آقا که داشتم بعضی هاشون میپرسن کجا کار میکنم و وقتی میگم نه

    کار میکنم و نه وضعیت درسی خوبی دارم تعجب میکنن و دلداری میدن بهم و میگن مثلا حتما مشکل بزرگی براتون پیش اومده ولی من اصلا نمیدونم چی بگم در جواب درسته مهم نیست و صرفا احوال پرسیه ولی

    شده برای من عذاب آخه من مشکل بزرگ یا آنچنانی ندارم فقط نمیخوام هزینه بدم چه زمان چه انرژی چه خواب هیچی هیچی. میدونم صرفا از روی دوستیه ولی من واقعا ناراحت میشم کسی ازم میپرسه و پیش

    خودم خجالت میکشم مثلا به خودم میگم چته و چرا این کارا رو میکنی یا همون مقایسه هایی که تو ذهنم میاد و اعصابم از دست خودم خورد میشه.

    از یه طرف دیگه واقعا احتیاج به کمک دارم که بتونم کارامو با برنامه انجام بدم. میتونم بگم من برای خودم یه غریبه شدم. حتی نمیتونم بگم مثلا توان من برای انجام این کار خاص چقدره. برای یه کتاب خوندن

    ساده نمیتونم درست بگم که امروز میتونم 10 صفحه بخونم یا نه که برنامه بریزم. از یه طرف دیگه واقعا میترسم نتونم حتی یه کتاب ساده رو بخوم اینقدر اعتمادم به خودم از بین رفته و اینقدر از سختی فراری ام.

    قبلا حتی برنامه میریختم در طول یک روز یک کتاب خاص رو بخونم و برام موفقیته مثلا تو امتحان ارزشمند بود ولی الان حاضر نیستم سختی تحمل کنم.حتی سختی خوندن یک امتحان برام سوال ایجاد میکنه

    چرا؟آخرش که چی؟ مدرک بگیرم که چی بشه؟ جواب این سوالا رو نمدونم چی بگم.

    نمیدونم چرا از ازدواج فراری بودم.شاید چون از قبل فکر میکردم خواستنی نیستم و قرار نیست این رابطه رسمی بشه .

    افسردگی که داشتم خیلی خفیف بود. دیس تایمی و تقریبا سه ماه دارو خوردم کلا قرصامم خیلی کم بودن. دکترم راضی بود ولی بعدش یه مدت خودشناسی کار کردم و یه چیزایی پیدا کردم تو خودم که اولش خوب

    بود ولی انگار من رو از یه دختر مسئولیت پذیر به یه دختر بچه ی لجباز تبدیل کرد . با خودم لج افتادم!!!

  20. بالا | پست 11

    عنوان کاربر
    کاربر ویژه
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6459
    نوشته ها
    1,228
    تشکـر
    5,007
    تشکر شده 3,611 بار در 1,092 پست
    میزان امتیاز
    12

    پاسخ : من از خودم متنفرم. کمکم کنید خودمو ببخشم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط stupo نمایش پست ها
    سلام. خوبید ؟ من زدم مشاور روانشناسی بعد اینجا رو دیدم عضو شدم. امیدوارم جواب بگیرم.
    من از خودم بدم میاد. خودمو دوست ندارم. ولی میخوام خودمو جمع و جور کنم میتونید کمکم کنید خودمو ببخشم؟
    در مورد خودم میگم یه دختر دانشجوی مقطع ارشد مهندسی.
    من افسردگی داشتم افسردگی خفیف و درمان دارویی انجام دادم و قبلا فقط نمیتونستم کارامو انجام بدم بهتر شدم ولی دوباره الان با یه ناامیدی کوچیک دیگه واقعا بریدم.اما الان حسم اینه: گم شدگی.
    اصلا نمیدونم کی هستم، چی میخوام و الان باید چیکار کنم.چی درسته و چی غلط.
    سلام به انجمن خوش اومدی دوست خوبم، جای کاملا درستی هم اومدی!
    راستش توضیحاتی که میدی خیلی منو یاد حال چند ماه پیش خودم میندازه... میتونم بگم درکت میکنم

    با من باش تا در موردش صحبت کنیم

    مشکل اول: سرزنش کردن خودت به خاطر انجام کارایی که الان به نظرت "احمقانه" میان و موندن در گذشته

    ببین همه ما همه ما یسری کارایی در گذشته مون انجام دادیم که اگه برمی گشتیم به عقب مطمئنا تغییرش میدادیم
    اما موضوع اینه که همین اشتباه ها و آزمون و خطاهاست که تجربه میشه برامون، تا چی باشیم و کی باشیم که بتونیم بهتر پیشرفت کنیم و آینده بهتری داشته باشیم
    در حقیقت اشتباه های دیروزته که مسیر تکامل آینده تو نشون میده، هزچقدر هم که به نظرت احمقانه بیان

    یه فرایندی در طراحی هست که ما معمارا بهش میگیم "اتود زدن"،
    وقتی اتود میزنی مهمترین اصل اینه که شروع کنی و طرحت رو بزنی، هرچند بدونی خیلییی احمقانه س،
    بعد یه کاغذ نازک روش میندازی و یه مرحله اصلاحش میکنی، اینکارو مرحله به مرجله تکرار میکنی تا اشتباه هات رو به مرور اصلاح کنی
    و یه طرح پخته و بی نقص ازش در بیاد
    نکته ش اینه که معمولا هرچقدر طرح اولیه خام تر و احمقانه تر باشه در نهایت طرخ خلاقانه تری ایجاد میشه...

    اگه میخوای خودت را ببخشی فقط لازمه که خودتو درک کنی،
    چون تو در اون برهه زمانی و با اون روحیات گذشته بهترین کاری که فکر میکردی درسته را انجام دادی ، همین!
    شما احمق نبودی فقط نسبت به الان خام تر بودی و این طبیعیه که نسبت به گذشته پیشرفت کردی و ذهنت بازتر شده

    در ادامه این دوتا لینک را هم حتما مطالعه کن:
    http://forum.moshaver.co/f93/%D8%AE%...%85%D8%9F-492/
    http://forum.moshaver.co/f124/%D8%AE...C%D8%AF-13742/

    مشکل دوم: بی انگیزگی درسی و شغلی

    یه قسمت زیادی از این بی انگیزگی به خاطر اینه که فکر میکنی قبلا اشتباه میکردی که برای درس به خودت فشار میووردی
    اما جنبه مثبتش اینه که الان اونجایی هستی که آرزوش را داشتی، ارشد مهندسی، که مطمئنا یه روزی هدف بزرگی برات بوده

    اما الان...
    اگه وسطای سال بودیم میگفتم یه ترم مرخصی بگیر (کاری که خودم کردم)، اما خوشبحتانه شما سه ماه تعطیلی تابستون را در پیش داری
    این سه ماه به نظر من درس و کار رو تا اطلاع ثانوی که انگیزه ت دوباره ایجاد بشه کامل بذار کنار
    و به جبران اون مدتی که فقط تلاش کردی و درس خوندی به خودت یه جایزه بزرگ که یه مدت فقط به فکر سلامت روجی و جسمی خودت باشی،
    یادت باشه این تنبلی نیست و نباید احساس عذاب وجدان کنی چون توجه کردن به خودت هم یه بخش مهمه زندگیه
    یه برنامه ریزی کن برای کارایی که شاید همیشه دوست داشتی انجام بدی اما به خودت این اجازه رو ندادی یا وقت نداشتی
    برنامه ت حتما باید یه بخش ورزشی هم داشته باشه، هر ورزشی دوست داری، از پیاده روی بگیر تا دوچرخه سواری یا رقص!
    یه بخش دیگه برنامه ت هم باید یسری کتاب باشه که کمک کنه خودت را پیدا کنی
    من این کتاب رو پیشنهاد میکنم: "نیمه تاریک وجود" از دبی فورد
    نوشتن رو هم فراموش نکن

    راستی این فرایند ممکنه یه مدت طول بکشه پس با خودت مهربون باش و به خودت فرصت بده
    امضای ایشان



  21. 4 کاربران زیر از naghme بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  22. بالا | پست 12

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : من از خودم متنفرم. کمکم کنید خودمو ببخشم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط stupo نمایش پست ها
    حتی اگه خودم بتونم خودمو ببخشم فکر اینکه دیگران الان دارند در مورد من به خاطر رفتار گذشته ام چه طور فکر میکنن و بابت رفتارای بدی که من از سر بی حوصله گی یا افسردگی داشتم خب بی حوصله بودم یا

    خجالتی از ذهنم بیرون نمیره. همین الانش واقعا بعضی از دوستام پیگیر وضعیت درسی و احوال منن و میپرسن چیکار میکنم یا همکلاسی های آقا که داشتم بعضی هاشون میپرسن کجا کار میکنم و وقتی میگم نه

    کار میکنم و نه وضعیت درسی خوبی دارم تعجب میکنن و دلداری میدن بهم و میگن مثلا حتما مشکل بزرگی براتون پیش اومده ولی من اصلا نمیدونم چی بگم در جواب درسته مهم نیست و صرفا احوال پرسیه ولی

    شده برای من عذاب آخه من مشکل بزرگ یا آنچنانی ندارم فقط نمیخوام هزینه بدم چه زمان چه انرژی چه خواب هیچی هیچی. میدونم صرفا از روی دوستیه ولی من واقعا ناراحت میشم کسی ازم میپرسه و پیش

    خودم خجالت میکشم مثلا به خودم میگم چته و چرا این کارا رو میکنی یا همون مقایسه هایی که تو ذهنم میاد و اعصابم از دست خودم خورد میشه.

    از یه طرف دیگه واقعا احتیاج به کمک دارم که بتونم کارامو با برنامه انجام بدم. میتونم بگم من برای خودم یه غریبه شدم. حتی نمیتونم بگم مثلا توان من برای انجام این کار خاص چقدره. برای یه کتاب خوندن

    ساده نمیتونم درست بگم که امروز میتونم 10 صفحه بخونم یا نه که برنامه بریزم. از یه طرف دیگه واقعا میترسم نتونم حتی یه کتاب ساده رو بخوم اینقدر اعتمادم به خودم از بین رفته و اینقدر از سختی فراری ام.

    قبلا حتی برنامه میریختم در طول یک روز یک کتاب خاص رو بخونم و برام موفقیته مثلا تو امتحان ارزشمند بود ولی الان حاضر نیستم سختی تحمل کنم.حتی سختی خوندن یک امتحان برام سوال ایجاد میکنه

    چرا؟آخرش که چی؟ مدرک بگیرم که چی بشه؟ جواب این سوالا رو نمدونم چی بگم.

    نمیدونم چرا از ازدواج فراری بودم.شاید چون از قبل فکر میکردم خواستنی نیستم و قرار نیست این رابطه رسمی بشه .

    افسردگی که داشتم خیلی خفیف بود. دیس تایمی و تقریبا سه ماه دارو خوردم کلا قرصامم خیلی کم بودن. دکترم راضی بود ولی بعدش یه مدت خودشناسی کار کردم و یه چیزایی پیدا کردم تو خودم که اولش خوب

    بود ولی انگار من رو از یه دختر مسئولیت پذیر به یه دختر بچه ی لجباز تبدیل کرد . با خودم لج افتادم!!!
    سلام

    عزیز لطف کن به سوالات زیر با کمی دقت به صورت نقل قول پاسخ بده:

    1 سن وسالتون؟
    2 تعداد خواهران و برادرن و ترتیب و فاصله سنی بینتان؟
    3 سن و سال پدر و مادر و تحصیلات و شغل و کار؟
    4سابقه بیماری و یا روانی در همبستگان خونی؟
    5 سابقه مراجعه به همکاران مشاور یا روانپزشک و تشخیص آنها و نوع داروها و تاثیر آنها؟
    6 آیا گه گداری برای چند مدت ممکنه که بدون هیچ گونه دلیلی شاد و شنگول و پر انرژی باشید؟
    7 تمایلات جنسی بع چه صورته؟
    8 سابقه تجاوز جنسی؟
    9 فکر خودکشی؟
    10 رابطه با جنس مخالف و دوست پسر؟

    سپاس

    ph.d
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  23. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  24. بالا | پست 13

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18783
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    23
    تشکر شده 16 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : من از خودم متنفرم. کمکم کنید خودمو ببخشم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام

    عزیز لطف کن به سوالات زیر با کمی دقت به صورت نقل قول پاسخ بده:

    1 سن وسالتون؟ 26 سالمه.
    2 تعداد خواهران و برادرن و ترتیب و فاصله سنی بینتان؟ من بچه ی هفتم هستم و هشت تا بچه ایم برادر بزرگترم 47 سالشه و کلا 5 تا از برادر خواهرام اختلاف سنی زیادی با من دارند و بالای 35 هستند اما یک

    برادر 28 ساله و یک خواهر 24 ساله دارم که تقریبا با هم بودیم. خواهرم پزشکی میخونه و برادرم دیپلم ردی اونم به زور هست.

    3 سن و سال پدر و مادر و تحصیلات و شغل و کار؟ پدرم 75 سالشه و کارگره بود الان از کار افتاده. مادرم خانه داره و 65 سالشه.

    4سابقه بیماری و یا روانی در همبستگان خونی؟ برادر بزرگترم اسکیزوفرنی داره . خواهر بزرگترم عصبیه و مادرم افسردگی داره و دارو مصرف میکنه در حال حاضر. من از برادر بزرگترم یاد گرفته بودم با خودم

    حرف بزنم چون تمام بچگیم شاهد این بودم که وقتی عصبانی بود یا ناراحت با خودش بلند بلند حرف میزد. خودش میگه فقط با خودش حرف میزنه و کس

    دیگه ای رو نمیبینه. من هم فقط یاد گرفته بودم. خودش تعریف میکنه میگه به خاطر خجالتی بودن بیش از حدش مریض شده و اینکه مسخره اش میکردن و

    کتکش میزدن. الان هم بسیار خجالتیه و وضعیت خوبی نداره. من خودم یکی از بزرگترین انگیزه ها م اون بود و دوست داشتم که براش بهترین لباسا و

    بهترین ظاهر رو بسازم که دیگه خجالت نکشه و خوب بشه اما الان برام مهم نیست. فکر میکنم خودم مثل اون شدم و ارتباط رو با واقعیت قطع کردم.



    5 سابقه مراجعه به همکاران مشاور یا روانپزشک و تشخیص آنها و نوع داروها و تاثیر آنها؟ مراجعه به روانپزشک و تشخیص دیس تایمی داروهام یادم نیست ولی سیتالوپرام یادمه. سه ماه مصرف کردم و

    بعد درمان رو قطع کردم.

    6 آیا گه گداری برای چند مدت ممکنه که بدون هیچ گونه دلیلی شاد و شنگول و پر انرژی باشید؟ نه وقتی ناراحتم ناراحتم ولی به محض شنیدن خبر خوشحال کننده یا رفتن بیرون یا ورزش وضعیتم خوب میشه.

    مخصوصا وقتی یه امید یا یه نشونه ی خوب توزندگیم میبینم. اونقدر وضعیتم بده که خودم دنبال راه حل نمیرم.

    میترسم شکست بخورم.منتظرم کسی برام کاری بکنه.


    7 تمایلات جنسی بع چه صورته؟ مجردم و خیلی دوست دارم ازدواج کنم. اما به خاطر وضعیت خانواده و شرایط مالی بد و ... یک درصد هم امید

    ندارم. فکر میکنم تا آخر عمرم مجرد خواهم بود

    8 سابقه تجاوز جنسی؟ ندارم.

    9 فکر خودکشی؟ به هیچ عنوان.

    10 رابطه با جنس مخالف و دوست پسر؟ دوست پسر ندارم ولی رابطه ام بد نیست. مذهبی معمولی هستم اما فراری از جنس مخالف نیستم و دلیلی

    نمیبینم که ارتباط نداشته باشم. البته ی رشته ای که خوندم نیاز به برقراری ارتباط اجتماعی زیاد داره.

    سپاس

    ph.d
    ممنون دوستان. نغمه جان باید پایان نامه مو انجام بدم وگرنه اخراجم. معدل کلم کارشناسی 18 بود و الان ارشد 13.17 شده که اگه پایان نامه 18 نشم مدرکم رو بهم نمیدن. چون معدل

    باید 14 باشه. از یه طرف استرس زیادی بابت پایان نامه رومه از یه طرف رسما بی خیالم. زورم میاد انجام بدم. دلم نمیخواد انجام بدم .برا خودم اخراج مهم نیست اینکه تو دانشگاه آبروریزی

    کردم مهمه. هی میخوام خودمو جمع کنم نمیشه. هر ترم وضعم همینه. کمیسیون و تحصیلات تکمیلی اونقدر رفتم که دیگه خجالت میکشم پامو بذارم دانشگاه. دلم میخواد این کابوس تموم

    بشه ولی خودمم میدونم دست خودمه اراده کنم پایان نامه مو میتونم انجام بدم ولی لامصب این اراده هه نیست که نیست.
    ویرایش توسط stupo : 07-09-2015 در ساعت 02:02 AM

  25. بالا | پست 14

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : من از خودم متنفرم. کمکم کنید خودمو ببخشم.

    نقل قول نوشته اصلی توسط stupo نمایش پست ها
    ممنون دوستان. نغمه جان باید پایان نامه مو انجام بدم وگرنه اخراجم. معدل کلم کارشناسی 18 بود و الان ارشد 13.17 شده که اگه پایان نامه 18 نشم مدرکم رو بهم نمیدن. چون معدل

    باید 14 باشه. از یه طرف استرس زیادی بابت پایان نامه رومه از یه طرف رسما بی خیالم. زورم میاد انجام بدم. دلم نمیخواد انجام بدم .برا خودم اخراج مهم نیست اینکه تو دانشگاه آبروریزی

    کردم مهمه. هی میخوام خودمو جمع کنم نمیشه. هر ترم وضعم همینه. کمیسیون و تحصیلات تکمیلی اونقدر رفتم که دیگه خجالت میکشم پامو بذارم دانشگاه. دلم میخواد این کابوس تموم

    بشه ولی خودمم میدونم دست خودمه اراده کنم پایان نامه مو میتونم انجام بدم ولی لامصب این اراده هه نیست که نیست.
    سلام

    مرسی و ممنون از پاسختون البته نفرمودید که زمانی که دارو را مصرف میکردید حال و هوایتان چطور بوده؟ و چرا دارو راقطع کرده اید!!!!!!؟ ؟؟

    بگذریم ببینید گلم دختر بسیار باهوشی هستید ولی از طرف دیگر در یک خانواده بسیار شلوغ 8 بچه با وضعیت نامناسب اقتصادی و فاصله های سنی زیاد و برادر اسکیزو که موارد ژنتیک رو نیز مطرح میکنه!!!

    خوب دختر گل ساندویچ شدی این وسط . البته این ناشی از نادانی و کم سوادی پدر و مادر بوده که حتما از روی قصد و مرض نبوده.

    عزیز نیاز به بررسی بیشتر و دارو داری حتما برای روانشناس و روانپزشک اقدام کن والا گرفتار میشی.

    از دارو هم نترس و به حرف عوام گوش نکن کمک حرفه ای نیاز داری.

    موفق باشی

    سپاس

    ph.d
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  26. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 15

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18783
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    23
    تشکر شده 16 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    خیلی ممنون.

    در مورد درمانم و حرفای دکترم :

    وقتی دارو رو مصرف میکردم یه جورایی احساس میکردم عاقل شد ام و هدف دارم و انگیزه. حس خوبی بود البته بعد از یک ماه مصزف ولی خوب عوارض داشت مثل لرزش دست و .... البته اویل بود

    مشکلاتش و گریه زیاد میکردم یه هویی و ناگهانی. اما چیزی که یادمه اینه که احساس میکزدم واقعا 40 دقیقه از جامعه عقب نیستم!!! و دقیقا یادم نیست فرق من الان و اون موقع چیه ففط میدونم بهتر بودم.

    دارو رو به سفارش این و اون به دکترم گفتم قطع کنه وگرنه دیگه خودم نمیخورم و دکترمم در مورد مشکلم بهم توضیح داد و بهم گفت بدون دارو خوب نمیشی !!!! دقیقا بهم گفت حتی اگه خودتو بکشی خوب

    نمیشی من دقیقا بهش گفتم دانشگاه امیرکبیر میخونم دانشجوی برتر بودم کارشناسی و ارشد رو بدون کنکور قبول شدم و الان نمیخوام درس بخونم اما نمیتونمم نخونم!!!.گیر کردم. بهم گفت که مدتهای

    زیادی تلاش کردی و پاداشت رو به تاخیر انداختی و بعد از اینکه به انتها رسیدی و دیدی از پاداش خبری نیست مغزت قاطی کرده!!!! گفت مشکل همه ی جوونای لوس امروزیه!!!

    دیگه از درمانم نمیدونم چی بگم .

    من الان نمیخوام دارو بخورم چون فکر میکنم بدتر شدم از اول شروع مشکلم. مخصوصا اینکه الان حافظه ام مشکل پیدا کره و مطمئنم از دارو بوده. مثلا من خیلی ناراحتم که اسم قرصام یادم نیست یا اینکه اصلا یادم

    نیست اون موقع ها چی بهم گذشته.اگه خودم بودم و این مدلی نبودم مثلا یه سریال رو ده سال پیش میدیدم با اسم بازیگر توضیح میدادم ولی الان یادم نمیاد عید که قرص میخوردم حسم چی بود!!!

    وااای رسما قاطی دیونه ها شدم رفت. چقدر زود مرگم رسید!!! همون که میگم 25 سالگی میمیری 80 سالگی دفنت میکنن راسته!!! من یه ساله مردم. اصلا فکر نمیکردم به این زودی تموم بشم.

    یه دکترمم اعتماد ندارم. البته نه اینکه به حرفای کوکب خانم و عفت خانم اعتماد داشته باشم!!!! ولی واقعا میترسم آلزایمر بگیرم.

    ممنون که کمکم کردید و وقت گذاشتید و حرفامو خوندین. میدونم کمکی از دستتون بر نمیاد.

  28. بالا | پست 16

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18840
    نوشته ها
    130
    تشکـر
    74
    تشکر شده 46 بار در 36 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط stupo نمایش پست ها

    من وقتی نوجوان بودم از فرط ناراحتی حتی غذا هم نمیخوردم. مادرم هم مریض بود و به من رسیدگی و توجه نمیکرد. اون موقع ها فکر نمیکردم که من هم آدمم و باید به جسم خودم برسم !!! در حالی که مدام

    در آشپزخونه در حال سرویس دهی به دیگران بودم و شاید باورتون نشه من تا صبح بیدار می موندم و گریه میکردم که چرا مادرم مریضه!!! در حالی که هیچ سودی نداشت و من واقعا نفهم بودم.
    نقل قول نوشته اصلی توسط stupo نمایش پست ها
    حتی اگه خودم بتونم خودمو ببخشم فکر اینکه دیگران الان دارند در مورد من به خاطر رفتار گذشته ام چه طور فکر میکنن و بابت رفتارای بدی که من از سر بی حوصله گی یا افسردگی داشتم خب بی حوصله بودم یا

    خجالتی از ذهنم بیرون نمیره. همین الانش واقعا بعضی از دوستام پیگیر وضعیت درسی و احوال منن و میپرسن چیکار میکنم یا همکلاسی های آقا که داشتم بعضی هاشون میپرسن کجا کار میکنم و وقتی میگم نه

    کار میکنم و نه وضعیت درسی خوبی دارم تعجب میکنن و دلداری میدن بهم و میگن مثلا حتما مشکل بزرگی براتون پیش اومده ولی من اصلا نمیدونم چی بگم در جواب درسته مهم نیست و صرفا احوال پرسیه ولی

    شده برای من عذاب آخه من مشکل بزرگ یا آنچنانی ندارم فقط نمیخوام هزینه بدم چه زمان چه انرژی چه خواب هیچی هیچی. میدونم صرفا از روی دوستیه ولی من واقعا ناراحت میشم کسی ازم میپرسه و پیش

    خودم خجالت میکشم مثلا به خودم میگم چته و چرا این کارا رو میکنی یا همون مقایسه هایی که تو ذهنم میاد و اعصابم از دست خودم خورد میشه.

    از یه طرف دیگه واقعا احتیاج به کمک دارم که بتونم کارامو با برنامه انجام بدم. میتونم بگم من برای خودم یه غریبه شدم. حتی نمیتونم بگم مثلا توان من برای انجام این کار خاص چقدره. برای یه کتاب خوندن

    ساده نمیتونم درست بگم که امروز میتونم 10 صفحه بخونم یا نه که برنامه بریزم. از یه طرف دیگه واقعا میترسم نتونم حتی یه کتاب ساده رو بخوم اینقدر اعتمادم به خودم از بین رفته و اینقدر از سختی فراری ام.

    قبلا حتی برنامه میریختم در طول یک روز یک کتاب خاص رو بخونم و برام موفقیته مثلا تو امتحان ارزشمند بود ولی الان حاضر نیستم سختی تحمل کنم.حتی سختی خوندن یک امتحان برام سوال ایجاد میکنه

    چرا؟آخرش که چی؟ مدرک بگیرم که چی بشه؟ جواب این سوالا رو نمدونم چی بگم.

    نمیدونم چرا از ازدواج فراری بودم.شاید چون از قبل فکر میکردم خواستنی نیستم و قرار نیست این رابطه رسمی بشه .

    افسردگی که داشتم خیلی خفیف بود. دیس تایمی و تقریبا سه ماه دارو خوردم کلا قرصامم خیلی کم بودن. دکترم راضی بود ولی بعدش یه مدت خودشناسی کار کردم و یه چیزایی پیدا کردم تو خودم که اولش خوب

    بود ولی انگار من رو از یه دختر مسئولیت پذیر به یه دختر بچه ی لجباز تبدیل کرد . با خودم لج افتادم!!!
    نقل قول نوشته اصلی توسط stupo نمایش پست ها
    خیلی ممنون.

    در مورد درمانم و حرفای دکترم :

    وقتی دارو رو مصرف میکردم یه جورایی احساس میکردم عاقل شد ام و هدف دارم و انگیزه. حس خوبی بود البته بعد از یک ماه مصزف ولی خوب عوارض داشت مثل لرزش دست و .... البته اویل بود

    مشکلاتش و گریه زیاد میکردم یه هویی و ناگهانی. اما چیزی که یادمه اینه که احساس میکزدم واقعا 40 دقیقه از جامعه عقب نیستم!!! و دقیقا یادم نیست فرق من الان و اون موقع چیه ففط میدونم بهتر بودم.

    دارو رو به سفارش این و اون به دکترم گفتم قطع کنه وگرنه دیگه خودم نمیخورم و دکترمم در مورد مشکلم بهم توضیح داد و بهم گفت بدون دارو خوب نمیشی !!!! دقیقا بهم گفت حتی اگه خودتو بکشی خوب

    نمیشی من دقیقا بهش گفتم دانشگاه امیرکبیر میخونم دانشجوی برتر بودم کارشناسی و ارشد رو بدون کنکور قبول شدم و الان نمیخوام درس بخونم اما نمیتونمم نخونم!!!.گیر کردم. بهم گفت که مدتهای

    زیادی تلاش کردی و پاداشت رو به تاخیر انداختی و بعد از اینکه به انتها رسیدی و دیدی از پاداش خبری نیست مغزت قاطی کرده!!!! گفت مشکل همه ی جوونای لوس امروزیه!!!

    دیگه از درمانم نمیدونم چی بگم .

    من الان نمیخوام دارو بخورم چون فکر میکنم بدتر شدم از اول شروع مشکلم. مخصوصا اینکه الان حافظه ام مشکل پیدا کره و مطمئنم از دارو بوده. مثلا من خیلی ناراحتم که اسم قرصام یادم نیست یا اینکه اصلا یادم

    نیست اون موقع ها چی بهم گذشته.اگه خودم بودم و این مدلی نبودم مثلا یه سریال رو ده سال پیش میدیدم با اسم بازیگر توضیح میدادم ولی الان یادم نمیاد عید که قرص میخوردم حسم چی بود!!!

    وااای رسما قاطی دیونه ها شدم رفت. چقدر زود مرگم رسید!!! همون که میگم 25 سالگی میمیری 80 سالگی دفنت میکنن راسته!!! من یه ساله مردم. اصلا فکر نمیکردم به این زودی تموم بشم.

    یه دکترمم اعتماد ندارم. البته نه اینکه به حرفای کوکب خانم و عفت خانم اعتماد داشته باشم!!!! ولی واقعا میترسم آلزایمر بگیرم.

    ممنون که کمکم کردید و وقت گذاشتید و حرفامو خوندین. میدونم کمکی از دستتون بر نمیاد.


    سلام

    یه جورایی من و تو با هم همدردیم

    منم چند شب پیش احساس شدید بدی داشتم و توی گوگل سرچ کردم و بلاخره اینجا رو پیدا کردم

    من یه برادر داشتم ،که یکسال با هم اختلاف سنی داشتیم
    مدرسه با هم بودیم
    از اولش با هم بودیم
    بازی دعوا و ...

    چند سال پیش اسکیزوفرنی مبتلا شد !البته نمیشه گفت مبتلا شد چون بیماری اسکیزوفرنی از بدو تولد همراش هست و توی یه سنی خودش بروز میده
    شبیه برادر خودت شده بود دیگه خودت بهتر می دونی

    فن بیانت خیلی جالب بود کاملا انس گرفتم

    منم دوران دبیرستان فرد ممتازی بودم،درس ریاضی برام شیرین ترین درس بود،مزش می کردم
    توی اون دوران کتاب های دانشگایی مطالعه می کردم

    تا اینکه بلاهایی نازل شد و از من چیز دیگه ای ساخته شد
    برعکس تو من الان کارشناسی می خونم ترم 6
    ترم پیش و این ترم مشروط شدم

    احساس می کنم دارم همه چیزم از دست میدم

    دوران دانشگام احساس احمقی و عقب موندگی زیادی می کردم اما با شعارهای مثبت می خواستم خودم نجات بدم

    هر جور بود وارد کار شدم
    توی کارهای کامپیوتری دانشگاه مسدول سایت و عصرها می رفتم مغازهکامپیوتری
    صبح ساعت 7 بیدار می شدم و میرفتم دانشگاه و شب ساعت 22 برمیگشتم

    خیلی به خودم سخت گرفتم
    بعد دیدم حقوقش خوب نیست
    با پیشنهاد یکی رفتم دنبال کارهای صنعتی و مکانیکی
    رفتم تعمیرات یه مدت که کار کردم متوجه شدم کار من نیست
    رفتم معدن ها
    کارخونه زغال شویی یکی دنبال راننده لودر می گشت رفتم
    به هر ضرب و زوری بود رفتم یاد گرفتم و شروع به کار کردم با ماهی حدود 800 هزار تومن
    سه تا چهارماه کار کردم اما خیلی به خودم فشار اوردم
    بیخیالش شدم

    اما باز رفتم مغازه های تعمیرات موبایل و ...

    کم کم ترسو شدم کم حرف شدم
    افت شدید درسی کردم

    با وجود تلاش های زیاد ، همش به بن بست می خورم
    انگار جادو شدم

    البته منم خیلی مفتی برای دیگران کار کردم بدون ذره ای تشکر حتی منت هم سرم می گذاشتن

    به جایی رسیدم که انگار خنثی شدم ،هیچ کس نمی بینه،هیچ کس کمک نمیکنه

    منم ادم مذهبی بودم ،اما خدا کمکم نمی کنه
    غرورم شکسته

  29. بالا | پست 17

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط stupo نمایش پست ها
    خیلی ممنون.

    در مورد درمانم و حرفای دکترم :

    وقتی دارو رو مصرف میکردم یه جورایی احساس میکردم عاقل شد ام و هدف دارم و انگیزه. حس خوبی بود البته بعد از یک ماه مصزف ولی خوب عوارض داشت مثل لرزش دست و .... البته اویل بود

    مشکلاتش و گریه زیاد میکردم یه هویی و ناگهانی. اما چیزی که یادمه اینه که احساس میکزدم واقعا 40 دقیقه از جامعه عقب نیستم!!! و دقیقا یادم نیست فرق من الان و اون موقع چیه ففط میدونم بهتر بودم.

    دارو رو به سفارش این و اون به دکترم گفتم قطع کنه وگرنه دیگه خودم نمیخورم و دکترمم در مورد مشکلم بهم توضیح داد و بهم گفت بدون دارو خوب نمیشی !!!! دقیقا بهم گفت حتی اگه خودتو بکشی خوب

    نمیشی من دقیقا بهش گفتم دانشگاه امیرکبیر میخونم دانشجوی برتر بودم کارشناسی و ارشد رو بدون کنکور قبول شدم و الان نمیخوام درس بخونم اما نمیتونمم نخونم!!!.گیر کردم. بهم گفت که مدتهای

    زیادی تلاش کردی و پاداشت رو به تاخیر انداختی و بعد از اینکه به انتها رسیدی و دیدی از پاداش خبری نیست مغزت قاطی کرده!!!! گفت مشکل همه ی جوونای لوس امروزیه!!!

    دیگه از درمانم نمیدونم چی بگم .

    من الان نمیخوام دارو بخورم چون فکر میکنم بدتر شدم از اول شروع مشکلم. مخصوصا اینکه الان حافظه ام مشکل پیدا کره و مطمئنم از دارو بوده. مثلا من خیلی ناراحتم که اسم قرصام یادم نیست یا اینکه اصلا یادم

    نیست اون موقع ها چی بهم گذشته.اگه خودم بودم و این مدلی نبودم مثلا یه سریال رو ده سال پیش میدیدم با اسم بازیگر توضیح میدادم ولی الان یادم نمیاد عید که قرص میخوردم حسم چی بود!!!

    وااای رسما قاطی دیونه ها شدم رفت. چقدر زود مرگم رسید!!! همون که میگم 25 سالگی میمیری 80 سالگی دفنت میکنن راسته!!! من یه ساله مردم. اصلا فکر نمیکردم به این زودی تموم بشم.

    یه دکترمم اعتماد ندارم. البته نه اینکه به حرفای کوکب خانم و عفت خانم اعتماد داشته باشم!!!! ولی واقعا میترسم آلزایمر بگیرم.

    ممنون که کمکم کردید و وقت گذاشتید و حرفامو خوندین. میدونم کمکی از دستتون بر نمیاد.
    سلام
    عزیز لطفا هر موقع مخاطبت من بودم حتما نقل قول کن که متوجه شم.

    بسیار بسیار کار بدی کردی که دارو رو قطع کردی. حتما دارو داشته اثر میکرده چون احساست بهتر بوده. در ضمن عوارض جانبی دارو نیز بسیار طبیعیست که مثل هر چیز دیگه حتی غذا خوردن ونفس کشیدن!!

    نیز میدانیم عوارض داره که با کم و زیاد کردن دوز دارو یا مکملهای آن توسط دکتر متخصص میتوان آنها را کم کرد و یا از بین برد نه اینکه دارو را قطع کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟ دقیقا مثل اینکه اگر شخصی چاق باشه

    بخواد اصلا غذا نخوره تا لاغر بشه نتیجه چه خواهد بود؟؟؟؟؟؟؟!!!!؟؟؟

    عزیز شما با توجه به سابقه اختلال و بیماری خانوادگی حتما بهتره اگر بخواهید عادی زندگی کنید به همکاران رجوع کنید البته به نظر من هم دارو میخواهید هم مشاوره والا گیرید و گرفتار.!

    آرزوی بهترینها رو براتون دارم. موفق باشید.

    سپاس

    ph.d
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  30. بالا | پست 18

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18840
    نوشته ها
    130
    تشکـر
    74
    تشکر شده 46 بار در 36 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام
    عزیز لطفا هر موقع مخاطبت من بودم حتما نقل قول کن که متوجه شم.

    بسیار بسیار کار بدی کردی که دارو رو قطع کردی. حتما دارو داشته اثر میکرده چون احساست بهتر بوده. در ضمن عوارض جانبی دارو نیز بسیار طبیعیست که مثل هر چیز دیگه حتی غذا خوردن ونفس کشیدن!!

    نیز میدانیم عوارض داره که با کم و زیاد کردن دوز دارو یا مکملهای آن توسط دکتر متخصص میتوان آنها را کم کرد و یا از بین برد نه اینکه دارو را قطع کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟ دقیقا مثل اینکه اگر شخصی چاق باشه

    بخواد اصلا غذا نخوره تا لاغر بشه نتیجه چه خواهد بود؟؟؟؟؟؟؟!!!!؟؟؟

    عزیز شما با توجه به سابقه اختلال و بیماری خانوادگی حتما بهتره اگر بخواهید عادی زندگی کنید به همکاران رجوع کنید البته به نظر من هم دارو میخواهید هم مشاوره والا گیرید و گرفتار.!

    آرزوی بهترینها رو براتون دارم. موفق باشید.

    سپاس

    ph.d
    اقای مشاور

    ما یه حال خوب داریم و یه حالت خوب

    وقتی حال ما بده
    چجوری با حالت های خوب حال ما بهتر میشه؟

    اتفاقی که برای ما افتاده واقعیه
    نمیشه پاکش کرد و فراموش کرد
    چون خانوادمونه

    ادمی نیستم که زود کم بیارم
    اما باید معجزه بشه
    ----------------------------------------------------------------------------
    حالم چو مریضی است که پس از قطع امید
    در پی معجزه ای راهی مشهد شده است ...

    خداوند ان شاالله کمک کنه تا بتونیم مشکلاتمون حل کنیم

  31. بالا | پست 19

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ebrahhim نمایش پست ها
    اقای مشاور

    ما یه حال خوب داریم و یه حالت خوب

    وقتی حال ما بده
    چجوری با حالت های خوب حال ما بهتر میشه؟

    اتفاقی که برای ما افتاده واقعیه
    نمیشه پاکش کرد و فراموش کرد
    چون خانوادمونه

    ادمی نیستم که زود کم بیارم
    اما باید معجزه بشه
    ----------------------------------------------------------------------------
    حالم چو مریضی است که پس از قطع امید
    در پی معجزه ای راهی مشهد شده است ...

    خداوند ان شاالله کمک کنه تا بتونیم مشکلاتمون حل کنیم
    سلام

    من مخاطبم شما نیودید عزیز ولی چون پرسیدید خدمتتون عرض میکنم.

    ما پایمان شکسته چطور میشه با گچ گرفتن و استراحت و فیزیو تراپی .شکستگی خوب بشه مگر ممکنه!!!!!!؟؟؟؟؟

    عزیز استدلال شما به همین شدت گفته بالای من بی ربط و غیر اصولی و علمیه. !!!

    پس باید تلاش کرد برای بهتر و آرامتر زندگی کردن(تلاش مثبت و علمی)

    موفق باشید

    سپاس

    ph.d
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  32. بالا | پست 20

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18840
    نوشته ها
    130
    تشکـر
    74
    تشکر شده 46 بار در 36 پست
    میزان امتیاز
    9

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام

    من مخاطبم شما نیودید عزیز ولی چون پرسیدید خدمتتون عرض میکنم.

    ما پایمان شکسته چطور میشه با گچ گرفتن و استراحت و فیزیو تراپی .شکستگی خوب بشه مگر ممکنه!!!!!!؟؟؟؟؟

    عزیز استدلال شما به همین شدت گفته بالای من بی ربط و غیر اصولی و علمیه. !!!

    پس باید تلاش کرد برای بهتر و آرامتر زندگی کردن(تلاش مثبت و علمی)

    موفق باشید

    سپاس

    ph.d
    شرمنده که پریدم وسط بحث


    من دکتر رفتم و یه زمانی قرص می خوردم
    اما فقط یه بازه ی زمانی بود تاثیر خودشون داشتن،بعدش حالم بدتر مشید تا اینکه می بایست دوز قرص ها رو ببرم بالاتر!

    مثل این میمونه فتیله یه چراغ بکشی بالا تا روشن بمونه ولی زودتر تموم میشه

    حالا من علم زیادی در این رابطه ندارم
    اما بعضی بیماری های روانی مطمئنم که فقط با قرص می تونه قابل کنترل بشه اما درمان ؟زهی خیال باطل

    این باگ ما مخلوقات خداوند ...

  33. بالا | پست 21

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ebrahhim نمایش پست ها
    شرمنده که پریدم وسط بحث


    من دکتر رفتم و یه زمانی قرص می خوردم
    اما فقط یه بازه ی زمانی بود تاثیر خودشون داشتن،بعدش حالم بدتر مشید تا اینکه می بایست دوز قرص ها رو ببرم بالاتر!


    مثل این میمونه فتیله یه چراغ بکشی بالا تا روشن بمونه ولی زودتر تموم میشه

    حالا من علم زیادی در این رابطه ندارم
    اما بعضی بیماری های روانی مطمئنم که فقط با قرص می تونه قابل کنترل بشه اما درمان ؟زهی خیال باطل

    این باگ ما مخلوقات خداوند ...
    نه عزیز خوشحال میشم کمکی بتونم به هموطنان عزیزم بکنم.

    ببین گلم

    من پیشینه و نوع اختلال و بیماری شما رو نمیدانم ولی اولا دارو و مشاوره درمانی اکثرا باید تواما باشه ثانیا داروها معمولا در بعضی موارد باید هر چند مدتی عوض بشن و یا دوزشان تغییر کنند.

    رجوع کننده باید کمال همکاری رو با معالجین داشته باشه. در ضصمن با تمام تلاشهای علمی خیلی از بیماریهای فیزیکی و روانی هنوز که هنوزه درمان قطعی نداره ولی امید به درمان وتحقیقات ادامه داره.

    موفق باشید

    سپاس
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  34. بالا | پست 22

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12210
    نوشته ها
    508
    تشکـر
    112
    تشکر شده 329 بار در 212 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    اگه فرض کنیم شما قبلا" دچار افراط بودی در مطیع بودن برای خانواده ؛؛ آیا فکر نمیکنید الان هم دچار تفریط شدین ؟؟

    تا وقتیکه هرچه که در گذشته انجام دادید رو اشتباه فرض کنید ؛؛ نمیتونید بر تفریط حاکم بر افکار فعلیتون غلبه کنید و نتیجه هردو یک خواهد بود وروزی هم به شرایط فعلی خودتون

    لعن و نفرین خواهید کرد!!

    پس اول بشینید و یه حد تعادل برای خودتون تعریف کنید تا بتونید راههای ممکن و رهائی رو پیدا کنید .

    و در این قضاوتی که فقط وفقط به تنهائی باید انجامش بدین ؛؛ این نکته رو مد نظر قرار بدین که بود ونخوردی ؟؟ خانوادت داشتند و بهت ندادن ؟؟ میفهمیدن و کمکت نکردن ؟؟و از این قبیل

    بعد اگر عمد و نیت سوء در بهره کشی از تو رو داشتن اونوقت باید اونارو منفور دونست اما اگر عمدی درکار نبوده و خودت هم ایثار کردی چون در خودت عزت نفس میدیدی ؛؛ پس زحمات

    و ثواب گذشتتو به یکباره با این افکار پریشون دود نکن بره هواو اگه در این امتحان سخت درونی و الهی پیروز بیرون بیای ؛؛ حتما نعمتهای الهی از سر وروت خواهد بارید .

    در سوره نحل آیه 75((دو مردی را که یکی از آن دو گنگ مادرزاد است ( نه می فهمد و نه می فهماند و ) توانایی بر چیزی را ندارد و سربار خواجه خویش است ، به هر سو که روانه اش کند خیری نمی آورد ، آیا او با شخصی ( سالم و کامل ) که پیوسته به کارنیک وبه عدل فرمان می دهد و خود بر راهی راست است یکسان است؟))

    مثالی هست که در اون شرایط دو مرد رو مثال زده و فکر میکنم مناسب حال شما باشه اگه عمیق فکر کنید >















































    (((( با اجازه اونائی که باید بهشون تعظیم وکرنش کنم و آقا اجازه بگم ))))

  35. بالا | پست 23

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18783
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    23
    تشکر شده 16 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ali502902700 نمایش پست ها
    اگه فرض کنیم شما قبلا" دچار افراط بودی در مطیع بودن برای خانواده ؛؛ آیا فکر نمیکنید الان هم دچار تفریط شدین ؟؟

    تا وقتیکه هرچه که در گذشته انجام دادید رو اشتباه فرض کنید ؛؛ نمیتونید بر تفریط حاکم بر افکار فعلیتون غلبه کنید و نتیجه هردو یک خواهد بود وروزی هم به شرایط فعلی خودتون

    لعن و نفرین خواهید کرد!!

    پس اول بشینید و یه حد تعادل برای خودتون تعریف کنید تا بتونید راههای ممکن و رهائی رو پیدا کنید .

    و در این قضاوتی که فقط وفقط به تنهائی باید انجامش بدین ؛؛ این نکته رو مد نظر قرار بدین که بود ونخوردی ؟؟ خانوادت داشتند و بهت ندادن ؟؟ میفهمیدن و کمکت نکردن ؟؟و از این قبیل

    بعد اگر عمد و نیت سوء در بهره کشی از تو رو داشتن اونوقت باید اونارو منفور دونست اما اگر عمدی درکار نبوده و خودت هم ایثار کردی چون در خودت عزت نفس میدیدی ؛؛ پس زحمات

    و ثواب گذشتتو به یکباره با این افکار پریشون دود نکن بره هواو اگه در این امتحان سخت درونی و الهی پیروز بیرون بیای ؛؛ حتما نعمتهای الهی از سر وروت خواهد بارید .

    در سوره نحل آیه 75((دو مردی را که یکی از آن دو گنگ مادرزاد است ( نه می فهمد و نه می فهماند و ) توانایی بر چیزی را ندارد و سربار خواجه خویش است ، به هر سو که روانه اش کند خیری نمی آورد ، آیا او با شخصی ( سالم و کامل ) که پیوسته به کارنیک وبه عدل فرمان می دهد و خود بر راهی راست است یکسان است؟))

    مثالی هست که در اون شرایط دو مرد رو مثال زده و فکر میکنم مناسب حال شما باشه اگه عمیق فکر کنید.

    ((( با اجازه اونائی که باید بهشون تعظیم وکرنش کنم و آقا اجازه بگم ))))
    سلام.

    خیلی ممنون. بله راست میگید شما.

    واقعیتش رفتار اطرافیانم با من خوب نبوده برای همین خیلی دل شکسته ام.

    میدونید مشکل اینجاست که من دوست دارم بزرگوارانه به مردم کمک کنم نه این طور با خفت که جوابم صرفا به خاطر انتظارم از دیگران برای بازخورد مثبت همیشه دل شکسته و داغون باشه.

    قبول دارم که خیلی چیزها رو بلد نیستم. قبول دارم که دیگرانی که دل من رو میشکنن رو درک نمیکنم. حجم بزرگی از ناراحتیم اینه که چرا من این طور نیستم و نمیفهمم کی بدی من رو میخواد و کی خوبی؟

    باور میکنید اگه بگم اون موقع ها حتی برام سوال بود که حسادت یعنی چی؟ الان حالم بده. از دیدن بدی آدما و زرنگ بازی ها و حق خوری ها. دوست دارم من هم این طور باشم. میدونم اون افراد هم عذاب میکشن

    اما بهتر از حس حقارته.حداقل آدم خودشو بالاتر میبینه.خیلی بهتره خیلی...

  36. بالا | پست 24

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18783
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    23
    تشکر شده 16 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    سلام
    عزیز لطفا هر موقع مخاطبت من بودم حتما نقل قول کن که متوجه شم.

    بسیار بسیار کار بدی کردی که دارو رو قطع کردی. حتما دارو داشته اثر میکرده چون احساست بهتر بوده. در ضمن عوارض جانبی دارو نیز بسیار طبیعیست که مثل هر چیز دیگه حتی غذا خوردن ونفس کشیدن!!

    نیز میدانیم عوارض داره که با کم و زیاد کردن دوز دارو یا مکملهای آن توسط دکتر متخصص میتوان آنها را کم کرد و یا از بین برد نه اینکه دارو را قطع کرد!!!!!!!!!!!!!!!!!؟؟ دقیقا مثل اینکه اگر شخصی چاق باشه

    بخواد اصلا غذا نخوره تا لاغر بشه نتیجه چه خواهد بود؟؟؟؟؟؟؟!!!!؟؟؟

    عزیز شما با توجه به سابقه اختلال و بیماری خانوادگی حتما بهتره اگر بخواهید عادی زندگی کنید به همکاران رجوع کنید البته به نظر من هم دارو میخواهید هم مشاوره والا گیرید و گرفتار.!

    آرزوی بهترینها رو براتون دارم. موفق باشید.

    سپاس

    ph.d
    ممنون سعی میکنم برم.البته سعی میکنم!!!

  37. کاربران زیر از stupo بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  38. بالا | پست 25

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط stupo نمایش پست ها
    ممنون سعی میکنم برم.البته سعی میکنم!!!
    موفق باشید

    سپاس

    ph.d
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  39. بالا | پست 26

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    امیدت به خدا رو. دست نده
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  40. کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 27

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12210
    نوشته ها
    508
    تشکـر
    112
    تشکر شده 329 بار در 212 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط stupo نمایش پست ها
    سلام.

    خیلی ممنون. بله راست میگید شما.

    واقعیتش رفتار اطرافیانم با من خوب نبوده برای همین خیلی دل شکسته ام.

    میدونید مشکل اینجاست که من دوست دارم بزرگوارانه به مردم کمک کنم نه این طور با خفت که جوابم صرفا به خاطر انتظارم از دیگران برای بازخورد مثبت همیشه دل شکسته و داغون باشه.

    قبول دارم که خیلی چیزها رو بلد نیستم. قبول دارم که دیگرانی که دل من رو میشکنن رو درک نمیکنم. حجم بزرگی از ناراحتیم اینه که چرا من این طور نیستم و نمیفهمم کی بدی من رو میخواد و کی خوبی؟

    باور میکنید اگه بگم اون موقع ها حتی برام سوال بود که حسادت یعنی چی؟ الان حالم بده. از دیدن بدی آدما و زرنگ بازی ها و حق خوری ها. دوست دارم من هم این طور باشم. میدونم اون افراد هم عذاب میکشن

    اما بهتر از حس حقارته.حداقل آدم خودشو بالاتر میبینه.خیلی بهتره خیلی...

    بالاتر دیدن یک توهمه ؛ کسی که سوادش بالا رفت خود بخود دیگران اونو بالاتر میبینن و در بازخورد رفتاری معلوم میشه که بالاتر هستی یا نه و اجبارا" لازم نیست کسی ازت تعریف کنه

    و همینکه دشمن هم پیدا کنی دلیل بر تفاوت هست .

    اما در کل بالا باشی یا پائین ؛ در هرصورت اسم خوبی خوبیه و اسم بدی هم بدی

    و هرکسی در موقعیتی که قرار گرفته باید به دیگری ستم نکنه و زیر بار ستم هم نره و این سخت نیست و گاهی باید نه گفتن رو تمرین کرد

    افرادی که معتاد میشن و میخوان ترک کنند ؛؛ در کنار دارو اولین چیزی که با اونا کار میشه آموزش نه گفتنه چون اگه اول بگه نه دیگه وارد یک بازی یا تعهد نمیشه که عاقبت اون هم

    پشیمونی و ناراحتی بوجود بیاره و شماهم در چنین شرایطی قرار گرفتی که قبول تعهد میکنی و بعدش خودت رو ملامت که چرا کولی دادم ؟؟

    نه اینجوری نمیشه و خودتو تمرین بدی و لااقل قبل از پذیرش تعهد بگو ؛؛ فردا جواب میدم یا فردا میگم اینکارو میکنم یا نه و در این فرصت هم فکر میکنی و هم راهنمائی میگیری

    و یادت باشه هیچکس از شکم مادرش همه چیز رو نمیدونه و هرکسی از یه جائی شروع کرده و میکنه و هیچوقت دیر نیست

    و به این مسائل چاشنی اعتقادات مذهبی هم اضافه کنی ؛؛ قطعا قابل حسادت خواهی بود چون بزرگواری به همه داده نشده

  42. کاربران زیر از ali502902700 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 28

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18783
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    23
    تشکر شده 16 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط ali502902700 نمایش پست ها
    بالاتر دیدن یک توهمه ؛ کسی که سوادش بالا رفت خود بخود دیگران اونو بالاتر میبینن و در بازخورد رفتاری معلوم میشه که بالاتر هستی یا نه و اجبارا" لازم نیست کسی ازت تعریف کنه

    و همینکه دشمن هم پیدا کنی دلیل بر تفاوت هست .

    اما در کل بالا باشی یا پائین ؛ در هرصورت اسم خوبی خوبیه و اسم بدی هم بدی

    و هرکسی در موقعیتی که قرار گرفته باید به دیگری ستم نکنه و زیر بار ستم هم نره و این سخت نیست و گاهی باید نه گفتن رو تمرین کرد

    افرادی که معتاد میشن و میخوان ترک کنند ؛؛ در کنار دارو اولین چیزی که با اونا کار میشه آموزش نه گفتنه چون اگه اول بگه نه دیگه وارد یک بازی یا تعهد نمیشه که عاقبت اون هم

    پشیمونی و ناراحتی بوجود بیاره و شماهم در چنین شرایطی قرار گرفتی که قبول تعهد میکنی و بعدش خودت رو ملامت که چرا کولی دادم ؟؟

    نه اینجوری نمیشه و خودتو تمرین بدی و لااقل قبل از پذیرش تعهد بگو ؛؛ فردا جواب میدم یا فردا میگم اینکارو میکنم یا نه و در این فرصت هم فکر میکنی و هم راهنمائی میگیری

    و یادت باشه هیچکس از شکم مادرش همه چیز رو نمیدونه و هرکسی از یه جائی شروع کرده و میکنه و هیچوقت دیر نیست

    و به این مسائل چاشنی اعتقادات مذهبی هم اضافه کنی ؛؛ قطعا قابل حسادت خواهی بود چون بزرگواری به همه داده نشده
    ممنون. ناراحتیم خیلی بهتر شده مخصوصا با آیه ای که گفتین و اینکه خودمو از بیرون و دریچه ی نگاه یه نفر دیگه دیدم و اشتباهمو نسبت به خودم. احساس میکنم مغزم از یه سری صداها رسما خالی شده!!!

    واااای چقدر سکوت تو مغز لذت بخشه. من رسما با خودم درگیرم!!! دو دستی گرفتم از یقه ی خودم خودمو انداختم تو عذاب. در حالی که کاملا بی مورده!!!

    از همن لحظه فرض میکنم زندگیم تازه شروع شده. البته یه شروع تلخ چون کوهی از مشکلات و کارهای عقب افتاده دارم که باید انجام بدم .

    امیدوارم از فرصتی که اینجا تو تالار به دست آوردم برای اینکه به خودم اجازه بدم برم دکتر و به کارهام برسم و سلامتیم و سکوت مغزم!!! رو قدر بدونم و ازش استفاده کنم.

    ممنون.

  44. بالا | پست 29

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18783
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    23
    تشکر شده 16 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط پریماه. نمایش پست ها
    امیدت به خدا رو. دست نده
    مرسی

  45. کاربران زیر از stupo بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  46. بالا | پست 30

    عنوان کاربر
    کاربر فعال
    تاریخ عضویت
    Sep 2014
    شماره عضویت
    6159
    نوشته ها
    13,512
    تشکـر
    10,854
    تشکر شده 13,741 بار در 6,989 پست
    میزان امتیاز
    24

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط stupo نمایش پست ها
    مرسی
    امضای ایشان
    زندگی سه دیدگاه داره

    دیدگاه شما
    دیدگاه من
    حقیقت

  47. 2 کاربران زیر از پریماه. بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  48. بالا | پست 31

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2015
    شماره عضویت
    18783
    نوشته ها
    19
    تشکـر
    23
    تشکر شده 16 بار در 8 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط شهرام2014 نمایش پست ها
    موفق باشید

    سپاس

    ph.d
    من یه سوال داشتم که از خوندن تایپک یه نفر دیگه از بچه ها فکر کردم که نکنه منم مشکل دارم میشه نظرتونو بگید. نرم به دکتر بگم قرص اشتباهی برام بنویسه!!! وقت گرفتم برا یه ماه دیگه.

    ممنون بابت تذکرتون که باید برم دکتر

    تو اون تایپک طرف گفته که خجالت میکشه بره مشاور چون میترسه آبروش بره .به نظرم خیلی غیر طبیعیه و به نظرم مشکل روحیه چون طرف غریبه اس دیگه. اصلا مسخره کنه چرا باید مهم باشه؟ میخواستم

    بدونم اینکه مثلا یه عده غریبه برای من مهم ان اینم نوعی توهمه؟ مثلا من همش استاد دانشگاهم میاد جلو چشمم و هی با خودم کلنجار میرم که بهش چه جوری توضیح بدم چرا پایان نامه مو انجام نمیدم هی

    تو ذهنم میخوام توجیه اش کنم. بخش قابل توجهی از فکرم رو به خودش اختصاص داده. حالا این طبیعیه به نظرتون؟ . قضیه اینه که روز به روز و گند به گندی که میزنم تعداد این افراد مهم افزایش پیدا میکنه.

    اصلا اینکه آدم یه مسئله رو توجیه میکنه و مثلا با یکی دعوا کرد و زورش نرسید کلی تو ذهنش کتکش میزنه عایا طبیعی و همه گیره یا فقط من دیوونه ام؟

    اگه وقت کردید و جواب دادید یک دنیا ممنون میشم.

  49. بالا | پست 32

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2014
    شماره عضویت
    8594
    نوشته ها
    1,659
    تشکـر
    74
    تشکر شده 1,314 بار در 743 پست
    میزان امتیاز
    11

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط stupo نمایش پست ها
    من یه سوال داشتم که از خوندن تایپک یه نفر دیگه از بچه ها فکر کردم که نکنه منم مشکل دارم میشه نظرتونو بگید. نرم به دکتر بگم قرص اشتباهی برام بنویسه!!! وقت گرفتم برا یه ماه دیگه.

    ممنون بابت تذکرتون که باید برم دکتر

    تو اون تایپک طرف گفته که خجالت میکشه بره مشاور چون میترسه آبروش بره .به نظرم خیلی غیر طبیعیه و به نظرم مشکل روحیه چون طرف غریبه اس دیگه. اصلا مسخره کنه چرا باید مهم باشه؟ میخواستم

    بدونم اینکه مثلا یه عده غریبه برای من مهم ان اینم نوعی توهمه؟ مثلا من همش استاد دانشگاهم میاد جلو چشمم و هی با خودم کلنجار میرم که بهش چه جوری توضیح بدم چرا پایان نامه مو انجام نمیدم هی

    تو ذهنم میخوام توجیه اش کنم. بخش قابل توجهی از فکرم رو به خودش اختصاص داده. حالا این طبیعیه به نظرتون؟ . قضیه اینه که روز به روز و گند به گندی که میزنم تعداد این افراد مهم افزایش پیدا میکنه.

    اصلا اینکه آدم یه مسئله رو توجیه میکنه و مثلا با یکی دعوا کرد و زورش نرسید کلی تو ذهنش کتکش میزنه عایا طبیعی و همه گیره یا فقط من دیوونه ام؟

    اگه وقت کردید و جواب دادید یک دنیا ممنون میشم.
    سلام

    ببین عزیز دختر باهوش:

    شما اولا که بهتره خودت رو با دیگران مقایسه نکنی تو تویی و دیگران دیگران!!! و اگر کسی خال پوستیش سرطانی بود دلیل نداره که هرکی خال داره فکر کنه سرطان داره !!!؟؟توصیه من به شما اینه

    که بهتره فعلا کاری به کار مشکلات دیگران نداشته باش و برای کنترل و درمان مشکل خودت فوکوس و اقدام کن.

    شما مغزت به علت عوامل ژنتیکی و.... تند میره و درگیر بعضی از مسائل میشه که نباید بشه بنابراین انرژی زیادی مصرف میکنه و از شوق و زندگی میندازتت!؟

    تنها راهشم فعلا دارویست که باید توسط یک متخصص بهت داده بشه تا اون قسمت رو از کار بیندازه تا آهسته تر پیش بری و سپس یک مشاور خوب و حاذق روت کار کنه تا بتونی درست فکر کنی. و به زندگی

    عادیت در حد توان بپردازی.

    خوبه که از متخصص وقت گرفتی حتما رجوع کن و درمان رو ادامه بده.

    موفق باشی

    سپاس

    ph.d
    امضای ایشان
    وقتی که بدن فیزیکی بیمار شد باید به پزشک رجوع کرد

    و وقتی که بدن روانی مجروح و بیمار شد باید به روانشناس رجوع کرد

  50. کاربران زیر از شهرام2014 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 33

    عنوان کاربر
    کاربر محروم
    تاریخ عضویت
    Feb 2015
    شماره عضویت
    12210
    نوشته ها
    508
    تشکـر
    112
    تشکر شده 329 بار در 212 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط stupo نمایش پست ها
    ممنون. ناراحتیم خیلی بهتر شده مخصوصا با آیه ای که گفتین و اینکه خودمو از بیرون و دریچه ی نگاه یه نفر دیگه دیدم و اشتباهمو نسبت به خودم. احساس میکنم مغزم از یه سری صداها رسما خالی شده!!!

    واااای چقدر سکوت تو مغز لذت بخشه. من رسما با خودم درگیرم!!! دو دستی گرفتم از یقه ی خودم خودمو انداختم تو عذاب. در حالی که کاملا بی مورده!!!

    از همن لحظه فرض میکنم زندگیم تازه شروع شده. البته یه شروع تلخ چون کوهی از مشکلات و کارهای عقب افتاده دارم که باید انجام بدم .

    امیدوارم از فرصتی که اینجا تو تالار به دست آوردم برای اینکه به خودم اجازه بدم برم دکتر و به کارهام برسم و سلامتیم و سکوت مغزم!!! رو قدر بدونم و ازش استفاده کنم.

    ممنون.


    پس باید خدا رو شکر کرد چون با همین چن کلمه که گفتین((ممنون. ناراحتیم خیلی بهتر شده مخصوصا با آیه ای که گفتین و اینکه خودمو از بیرون و دریچه ی نگاه یه نفر دیگه دیدم و اشتباهمو نسبت به خودم. احساس میکنم مغزم از یه سری صداها رسما خالی شده!!!)))

    رسما" شما بحران رو پشت سر گذاشتین و خیلی خیلی زود هم بهبودی کامل حاصل خواهد شد ؛؛ مهم این بود که به خودت یه فرصت دوباره بدی و تو موفق شدی اینکار رو بکنی

    و همیشه با توجه به شخصیتت ؛ خدا رو مبنای خدمات و ایثارگریت قرار بده تا احساس بازنده بودن در امور خیری که انجام میدی نداشته باشی .

    موفق و پیروز باشی و در پل صراط که حتما" از اون رد میشی ؛ گوشه چشمی هم به ما داشته باش > انشاالله

  52. کاربران زیر از ali502902700 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 34

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jul 2020
    شماره عضویت
    44586
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    سلام
    من تو گوگل سرچ کردم از خودم متنفرم و متن تورو دیدم و خوب میدونی منم مثل تو ام وقتی ۸ سالم بود مامانم بر اثر بیماری فوت کرد و من انگار که با خدا با خودم با همه لج کرده باشم زندگیمو ول کردم تا اخر راهنمایی انگار تو یه حبابی بودم بی حس همینجوری فقط درس خوندم و اومدم بالا دبیرستان افت کردم ولی خیلی زیاد نبود یه دانشگاه خوب قبول شدم ولی دو ترم اولو مشروط شدم ترم سه از بیخ گوشم گذشت مشروطی و این ترمم کلا هیچ و برام مهم نیست منم از خودم بدم میاد ولی نه چون زندگیمو صرف چیزایی که تو کردی کردم
    من از خودم بدم میاد چون دقیقا برعکس تو ام به شدت باهوش ولی بیخیال درس با اینکه میدونستم علاقم به چه چیزاییه برا انتقام گرفتن از چیزی که حتی نمیدونم چیه مهندسی زدم و حالا هرکاری میکنم نمیتونم زندگیمو جمع کنم نمیدونم چرا دارم اینا رو میگم فقط امیدوارم بهتر بشی
    نقل قول نوشته اصلی توسط stupo نمایش پست ها
    سلام. خوبید ؟ من زدم مشاور روانشناسی بعد اینجا رو دیدم عضو شدم. امیدوارم جواب بگیرم.

    من از خودم بدم میاد. خودمو دوست ندارم. ولی میخوام خودمو جمع و جور کنم میتونید کمکم کنید خودمو ببخشم؟

    در مورد خودم میگم یه دختر دانشجوی مقطع ارشد مهندسی.

    من افسردگی داشتم افسردگی خفیف و درمان دارویی انجام دادم و قبلا فقط نمیتونستم کارامو انجام بدم بهتر شدم ولی دوباره الان با یه ناامیدی کوچیک دیگه واقعا بریدم.اما الان حسم اینه: گم شدگی.

    اصلا نمیدونم کی هستم، چی میخوام و الان باید چیکار کنم.چی درسته و چی غلط.

    مثلا از لحاظ درسی به مقدار خیلی زیاد دچار افت شدم مشروط پی در پی . علتش رو جوری لجبازی با خودم میدونم. احساس میکنم دارم خودمو به خاطر تمام روزای مدرسه و کارشناسی که دانشجوی رتبه

    ی 1 بودم مجازات میکنم. علتش اینه که مدام فکر میکنم اون موقع ها تک بعدی بودم و اصلا به جسم و زیبایی خودم توجه نداشتم و همیشه در حال راضی نگه داشتن دیگران بودم. دانشجوی خوبی بودم نه به

    خاطر علاقه به درس!!!

    در مورد زندگیم از اینکه برم سر کار میترسم. چون فکر میکنم کار پیدا نمیکنم و واقعا اگه پیدا نکنم خیلی داغون میشم.

    میخواستم بهم کمک کنید و بگید شما از زندگی چی میخواید که منم بخوام. احساس میکنم احتیاج به الگو دارم.

    من کاملا حس میکنم که نمیتونم خودمو به خاطر زندگی گذشته ام ببخشم.

    زندگی گذشته ام از نظر خانوادگی وضعیت مالی ضعیف بود و من تمام دوران مدسه و دانشگاه خجالت میکشیدم در حالی که اصلا لازم نبود و الان از خودم بدم میاد که چقدر ابله بودم که خجالت میکشیدم.

    نمیدونید چقدر زجر میکشیدم به خاطر هیچ و پوچ. حتی به خاطر راضی نگه داشتن پدرم لباس هم نمیخریدم در عوض درونم پر بود از ناراحتی نداشتن لباس. پدرم جوابمو خیلی بد داد جوری که حس حماقتم چند

    برابر شد.

    از نظر موقعیت ازدواج چندین موقعیت خوب داشتم اما به خاطر همین بحث خجالت و اینکه فکر میکردم هیچ کس من رو دوست نداره از دستشون دادم و الان از خودم به خاطر اینکه این همه ابله بودم متنفرم!!!

    دخترای دیگه فقط به فکر ازدواجن اما من فقط فرار کردم.... درست موقعی که باید و خواهان داشتم.

    من وقتی نوجوان بودم از فرط ناراحتی حتی غذا هم نمیخوردم. مادرم هم مریض بود و به من رسیدگی و توجه نمیکرد. اون موقع ها فکر نمیکردم که من هم آدمم و باید به جسم خودم برسم !!! در حالی که مدام

    در آشپزخونه در حال سرویس دهی به دیگران بودم و شاید باورتون نشه من تا صبح بیدار می موندم و گریه میکردم که چرا مادرم مریضه!!! در حالی که هیچ سودی نداشت و من واقعا نفهم بودم.

    عوضش از لحاظ درسی و کار خونه بهترین بودم!!! به خاطر این جور حماقتا از خودم بدم میاد و بعضی موقع ها فکر میکنم که نکنه من عقب افتاده ی ذهنی بودم. پس چرا دخترای دیگه با وجود داشتن مشکل این

    جوری نبودن؟ هحساس بدی دارم از این مقایسه.

    الان یک دختر لاغر و ریز اندام هستم و هنوز هم مشکل تغذیه دارم. به همین دلیل یعنی ظلمی که در حق خودم کردم از خودم متنفرم.

    من خواهر کوچکتر از خودم دارم اما اون اصلا این جور نبود و نشده. نمیدونم چرا من چرا با خودم این طور میکردم؟

    الان هم میدونم دارم زندگی مو خراب میکنم ولی انگار دست و پامو بستن و دیگه حاضر به پرداخت هیچ نوع هزینه ای نیستم. برای هیچ نوع موفقیتی. چه کاری و چه درسی.

    فقط میخوام که دیگه هیچ هزینه ای ندم. چون آخر تمام این هزینه ها شکسته و من میدونم. اما درست موقعی که قراره به نتیجه ی زحماتم برسم این اتفاق افتاده و من دیگه قادر به تحمل هیچی نیستم.

    بچگیم بابت تمام کارها و حس های بدم حداقل انگیزه داشتم!!! و بعضی موقع ها به خودم افتخار هم میکردم!!! من یک سال کنکور کارشناسی حتی یک بار هم ناهار نخوردم عوضش دراومدم دانشگاه خوب!!! به

    نظرم اصلا انصاف نبود اینقدر نفهم باشم.

    میدونید اون موقع ها امید داشتم که زندگیم رو بهتر کنم و به رویاهام برسم.

    الان که دور و برمو نگاه میکنم میبینم اونچه که من تو دنیای خیال دنبالش بودم دیگران همیشه داشتن و منم میتونستم داشته باشم اگه اینقدر احمق نبودم.

    نمیدونم دلم میخواد بمیرم که مهندس شدم اما جسمم و ظاهرم رو روح و روانم رو داغون کردم.

    میخوام خودمو ببخشم اما ...

    من واقعا به خاطر کلمات بدی که به خودم نسبت دادم متاسفم. اصلا دختر بی ادبی نیستم ولی واقعا حسم به خودم وقتی میرم جلوی آینه جز تاسف و همین کلمات نیست.

    میخواستم اگه میشه کمکم کنید وضعیتم رو بهتر کنم.

    وضعیت مالی زندگی فعلیم و خانواده ام خیلی افتضاحه. پدرم انتظار داره که من برم سر کار و کمک خرج خانواده باشم.

    چندتایی پروژه گرفتم و پولمو خرج خونه کردم ولی .... نمیدونم حتی حاضر نیستم برم سر کار.

    ممنون که کمکم می کنید.

  54. بالا | پست 35


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,517 بار در 3,263 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط Fatemeh4 نمایش پست ها
    سلام
    من تو گوگل سرچ کردم از خودم متنفرم و متن تورو دیدم و خوب میدونی منم مثل تو ام وقتی ۸ سالم بود مامانم بر اثر بیماری فوت کرد و من انگار که با خدا با خودم با همه لج کرده باشم زندگیمو ول کردم تا اخر راهنمایی انگار تو یه حبابی بودم بی حس همینجوری فقط درس خوندم و اومدم بالا دبیرستان افت کردم ولی خیلی زیاد نبود یه دانشگاه خوب قبول شدم ولی دو ترم اولو مشروط شدم ترم سه از بیخ گوشم گذشت مشروطی و این ترمم کلا هیچ و برام مهم نیست منم از خودم بدم میاد ولی نه چون زندگیمو صرف چیزایی که تو کردی کردم
    من از خودم بدم میاد چون دقیقا برعکس تو ام به شدت باهوش ولی بیخیال درس با اینکه میدونستم علاقم به چه چیزاییه برا انتقام گرفتن از چیزی که حتی نمیدونم چیه مهندسی زدم و حالا هرکاری میکنم نمیتونم زندگیمو جمع کنم نمیدونم چرا دارم اینا رو میگم فقط امیدوارم بهتر بشی
    درصورتی که مشکل مشابه دارین یا دنبال مشاوره هستید به لینک زیر برین و تاپیک خودتون رو ایجاد کنید
    لینک: https://forum.moshaver.co/f124/

  55. بالا | پست 36

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2020
    شماره عضویت
    44323
    نوشته ها
    10
    تشکـر
    8
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    نقل قول نوشته اصلی توسط stupo نمایش پست ها
    سلام. خوبید ؟ من زدم مشاور روانشناسی بعد اینجا رو دیدم عضو شدم. امیدوارم جواب بگیرم.

    من از خودم بدم میاد. خودمو دوست ندارم. ولی میخوام خودمو جمع و جور کنم میتونید کمکم کنید خودمو ببخشم؟

    در مورد خودم میگم یه دختر دانشجوی مقطع ارشد مهندسی.

    من افسردگی داشتم افسردگی خفیف و درمان دارویی انجام دادم و قبلا فقط نمیتونستم کارامو انجام بدم بهتر شدم ولی دوباره الان با یه ناامیدی کوچیک دیگه واقعا بریدم.اما الان حسم اینه: گم شدگی.

    اصلا نمیدونم کی هستم، چی میخوام و الان باید چیکار کنم.چی درسته و چی غلط.

    مثلا از لحاظ درسی به مقدار خیلی زیاد دچار افت شدم مشروط پی در پی . علتش رو جوری لجبازی با خودم میدونم. احساس میکنم دارم خودمو به خاطر تمام روزای مدرسه و کارشناسی که دانشجوی رتبه

    ی 1 بودم مجازات میکنم. علتش اینه که مدام فکر میکنم اون موقع ها تک بعدی بودم و اصلا به جسم و زیبایی خودم توجه نداشتم و همیشه در حال راضی نگه داشتن دیگران بودم. دانشجوی خوبی بودم نه به

    خاطر علاقه به درس!!!

    در مورد زندگیم از اینکه برم سر کار میترسم. چون فکر میکنم کار پیدا نمیکنم و واقعا اگه پیدا نکنم خیلی داغون میشم.

    میخواستم بهم کمک کنید و بگید شما از زندگی چی میخواید که منم بخوام. احساس میکنم احتیاج به الگو دارم.

    من کاملا حس میکنم که نمیتونم خودمو به خاطر زندگی گذشته ام ببخشم.

    زندگی گذشته ام از نظر خانوادگی وضعیت مالی ضعیف بود و من تمام دوران مدسه و دانشگاه خجالت میکشیدم در حالی که اصلا لازم نبود و الان از خودم بدم میاد که چقدر ابله بودم که خجالت میکشیدم.

    نمیدونید چقدر زجر میکشیدم به خاطر هیچ و پوچ. حتی به خاطر راضی نگه داشتن پدرم لباس هم نمیخریدم در عوض درونم پر بود از ناراحتی نداشتن لباس. پدرم جوابمو خیلی بد داد جوری که حس حماقتم چند

    برابر شد.

    از نظر موقعیت ازدواج چندین موقعیت خوب داشتم اما به خاطر همین بحث خجالت و اینکه فکر میکردم هیچ کس من رو دوست نداره از دستشون دادم و الان از خودم به خاطر اینکه این همه ابله بودم متنفرم!!!

    دخترای دیگه فقط به فکر ازدواجن اما من فقط فرار کردم.... درست موقعی که باید و خواهان داشتم.

    من وقتی نوجوان بودم از فرط ناراحتی حتی غذا هم نمیخوردم. مادرم هم مریض بود و به من رسیدگی و توجه نمیکرد. اون موقع ها فکر نمیکردم که من هم آدمم و باید به جسم خودم برسم !!! در حالی که مدام

    در آشپزخونه در حال سرویس دهی به دیگران بودم و شاید باورتون نشه من تا صبح بیدار می موندم و گریه میکردم که چرا مادرم مریضه!!! در حالی که هیچ سودی نداشت و من واقعا نفهم بودم.

    عوضش از لحاظ درسی و کار خونه بهترین بودم!!! به خاطر این جور حماقتا از خودم بدم میاد و بعضی موقع ها فکر میکنم که نکنه من عقب افتاده ی ذهنی بودم. پس چرا دخترای دیگه با وجود داشتن مشکل این

    جوری نبودن؟ هحساس بدی دارم از این مقایسه.

    الان یک دختر لاغر و ریز اندام هستم و هنوز هم مشکل تغذیه دارم. به همین دلیل یعنی ظلمی که در حق خودم کردم از خودم متنفرم.

    من خواهر کوچکتر از خودم دارم اما اون اصلا این جور نبود و نشده. نمیدونم چرا من چرا با خودم این طور میکردم؟

    الان هم میدونم دارم زندگی مو خراب میکنم ولی انگار دست و پامو بستن و دیگه حاضر به پرداخت هیچ نوع هزینه ای نیستم. برای هیچ نوع موفقیتی. چه کاری و چه درسی.

    فقط میخوام که دیگه هیچ هزینه ای ندم. چون آخر تمام این هزینه ها شکسته و من میدونم. اما درست موقعی که قراره به نتیجه ی زحماتم برسم این اتفاق افتاده و من دیگه قادر به تحمل هیچی نیستم.

    بچگیم بابت تمام کارها و حس های بدم حداقل انگیزه داشتم!!! و بعضی موقع ها به خودم افتخار هم میکردم!!! من یک سال کنکور کارشناسی حتی یک بار هم ناهار نخوردم عوضش دراومدم دانشگاه خوب!!! به

    نظرم اصلا انصاف نبود اینقدر نفهم باشم.

    میدونید اون موقع ها امید داشتم که زندگیم رو بهتر کنم و به رویاهام برسم.

    الان که دور و برمو نگاه میکنم میبینم اونچه که من تو دنیای خیال دنبالش بودم دیگران همیشه داشتن و منم میتونستم داشته باشم اگه اینقدر احمق نبودم.

    نمیدونم دلم میخواد بمیرم که مهندس شدم اما جسمم و ظاهرم رو روح و روانم رو داغون کردم.

    میخوام خودمو ببخشم اما ...

    من واقعا به خاطر کلمات بدی که به خودم نسبت دادم متاسفم. اصلا دختر بی ادبی نیستم ولی واقعا حسم به خودم وقتی میرم جلوی آینه جز تاسف و همین کلمات نیست.

    میخواستم اگه میشه کمکم کنید وضعیتم رو بهتر کنم.

    وضعیت مالی زندگی فعلیم و خانواده ام خیلی افتضاحه. پدرم انتظار داره که من برم سر کار و کمک خرج خانواده باشم.

    چندتایی پروژه گرفتم و پولمو خرج خونه کردم ولی .... نمیدونم حتی حاضر نیستم برم سر کار.

    ممنون که کمکم می کنید.

    سلام
    درک میکنم عزیزم
    منم تاحدودی مث توام
    دوستان اینجا نظرمیدن وراهنمایی میکنن
    اما افسردگی رو حتما با یک مشاور در ارتباط باش..حقیقی اگرهم نمیشه مجازی
    اما یک نفرباشه
    ان شاءالله خداکمکمون میکنه عزیزم

  56. بالا | پست 37

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Nov 2020
    شماره عضویت
    45770
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    پاسخ : ازخودم متنفرم

    سلام دختر خوب. باید تست شخصیت شناسی mbti بدی. احتمالا شخصیت شما یا isfj یا esfj یا enfj یا infj هست...این تیپ های شخصیتی علاقه ی زیادی به کمک به دیگران دارن.در هر صورت تیپ شخصیتی شما به گونه ای هست که علاقه ی زیادی به کمک به دیگران داره. این حرف رو به شما میزنم ولی اول از همه خودم باید بهش عمل کنم!! دختر گل شما توی تمام مدتی که به خانواده ات کمک کردی خودت بودی. نه احمق بودی نه سزاوار سرزنشی.خانواده ات هم احتمالا بنا به تیپ شخصیتی خودشون با شما رفتار کردن و احتمالا اون ها سزاوار سرزنش نیستند. شما دوست داری به دیگران کمک کنی چون شخصیتت اینه چون این طور به دنیا اومدی چون خدا این شخصیت رو بهت داده. یادت باشه خدا ما رو آفرید تا شبیه خودش بشیم. حالا خودت رو ببین که چقدر مهربون بودی!با این مهربونی چقدر شبیه خدا بودی!پس خودت باش خودت رو بپذیر قبول کن وخودتو دوستش داشته باش. از اینکه خدا تو رو اینطوری آفریده خدا رو شکر کن.ولی این رو یادت باشه که بقیه احتمال داره شخصیتشون با تو فرق داشته باشه اونا ممکنه عاطفی عمل نکنند و منطقی باشن با این حال اون ها هم قابل احترام هستند. بستگی به تو داره که با دیگران چطور رفتار کنی خیلی از آدما محبتی که میکنی رو بهت برنمیگردونن این میتونه به خاطر تیپ شخصیتیشون باشه. پس تو میتونی دنبال اون تیپهای شخصیتی باشی که شبیه به خودت هستن. به علاوه اگه کار خوبی رو انجام میدی سعی کن اون کار رو برای خدا انجام بدی اینطوری اگه جواب محبتت رو ندادن اذیت نمیشی.و صد البته همه کارهای خوبی که کردی به عنوان صواب حساب شده و به هیچ وجه از بین نرفته.البته اگه میبینی داری اذیت میشی میشه محبتت رو کمتر کنی. توصیه میکنم که تست شخصیت شناسی mbti بدی و همین الان خودت رو بیشتر و بهتر بشناسی خودت رو قبول کنی و خودت رو دوست داشته باشی و از خدا بابت کسی که هستی تشکر کنی.
    بازم میگم که خودم باید اولین نفر به این ها عمل کنم منم خودم رو دوس ندارم ولی مشکل و محیطم با شما خیلی فرق داره و جواب مشکلم نمیتونم دقیقا پیدا کنم
    البته من مشاور نیستم و اینها فقط نظر خودم بودند
    امیدوارم موفق باشی

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد