سلام من یه دانش آموز ۱۶ ساله هستم من امسال وارد یه دبیرستان جدید شدم روز اول کمی استرس داشتم ولی با یه دختری آشنا شدم نگرانی هایم برطرف شد هر روز به عشق دیدنش از خواب بیدار میشدم خیلی خاص بود روز های اول دنبال من می یومد دوست داشت با من دوست بشه سعی می کرد کنار من باشه با من صحبت کنه اون عاشق صحبت کردن خودم بود
من خیلی دوست داشتم با اون دوست صمیمی بشم یه بار صدام زد براش تعریف می کردم که چجوری از گروه مدرسه شماره ی شانسی انتخاب می کردم و سر به سر بچه ها می زاشتم گفت عه کاشکی شماره ی من رو انتخاب میکردی گفتم اتفاقا من هی پیام می دادم میگفتم آره خودشه ولی شمارت رو پیدا نکردم به من گفت عکس پروفایلم اینجوریه منم ظهر وقتی برگشتم بهش پیام دادم خلاصه دو،سه روز با اون چت میکردم همیشه خودم پیام می دادم یه روز خودش پیام داد من خیلی خیلی خوشحال شدم که خودش پیام داد، یه مدت با دوستم جرو بحث شد، دیگه جوابم رو نداد وقتی رو استوری گذاشتم که رفیق خوبی؟استوریم رو دید بعد پیام داد که کدومه مگه چی شده؟، خلاصه از حرف هایی که بهش می فرستادم و جواب نمی داد عکس گرفتم براش فرستادم گفت خوش به حالش چقدر برات عزیزه،منم بهش گفتم تو هم برام عزیزی حتی بیشتر از نرگس ،تعحب کرد و گفت منم خیلی دوست دارم
خلاصه اون شعر مینوشت ،برام چند تا شعر فرستاده بود یه پوشه مخصوص برا شعراش گذاشته بودم از اون عکس گرفتم از اسمی که سیوش کردم عشقم...و عکس پروفایلش رو که رو صفحه ی گوشیم گذاشته بودم عکس گرفتم براش فرستادم اون یه چند دقیقه بعد جوابم رو داد گفت باورم نمیشه یکی از دوستام اینقدر من رو دوست داشته باشه خلاصه حرفامون ادامه داشتن اونم تا این حد که دوست داشت بدونه من متولد چه ماهی هستم
خلاصه خیلی خوب پیش رفت از من سوال پرسید که آیا وقتی من رو با بقیه میدیدی ناراحت نمی شدی گفتم براش نه بابا راستش رو بگم یکم،گفت چرا به من نگفتی گفتم بهتره اینکه ندونی گفت چرااا ،منم جواب ندادم. خوب پیش رفت منم خیلی ابراز علاقه بهش میکردم ولی اون کم کم نسبت به من دلسرد شد وقتی دید زیاد دوسش دارم از من دور شد دقیقااا دلیلش رو نمی دونم چرا از من دور شد ولی یه مشکلی برام پیش اومد بهش گفته بودم ،چند روز پیگیرم بود حرف های دلم رو بهش زدم ولی این مشکل قابل حل نبود اون از همون روز کم کم از من دور شد منم سعی کردم مشکل رو حل کنم تا مبادا یه روز نتونم ببینمش خیلی سخت بود اون همیشه وقتی من رو ناراحت می دید می یومد با من صحبت میکرد و مثل همیشه منم حرف دلم رو میگفتم ولی الان خیلی تغییر کرد همیشه با بقیه مشغوله ،اون هرگز چیزی از زندگی شخصیش نمیگفت خیلی کم،اخه الان خیلی افسرده شدم دیگه اصلا با من مثل قبل نیست با همه راحته الا من ،حس میکنم مقصر خودم بودم که زیادی ابراز علاقه کردم،خیلی تنهام ،من خیلی دوسش داشتم و هستم می خوام ازش ناراحت بشم ولی نمیشه وقتی یاد کاراش میفتم میگم اون کار اشتباهی نکرده تقصیر من بود الان من برام یه مشکلی پیش اومده می تونم فقط همین سال رو باهاش باشم ،اونم از مشکلم خبر داره
اخه خیلی تنهام همیشه گریه میکنم بدجور دوسش دارم این چند روز همه متوجه شدن که خیلی تغییر کردم نسبت به همه دلسرد شدم ،اون دختر شاد و خندون نیستم از اونجا یه مشکل دارم که همه ی آرزوهام رو نابود کرده از اینجا هم تنها کسی که زیاد دوسش دارم دوستم نداره ،چه کنم ؟وقتی با بقیه می بینمش ناراحت میشم منم دیگه به سمتش نمیرم من خیلی قبلا پیام می دادم بعضی موقعا به خودم میگم چرا همیشه خودم پیام میدم نباید دیگه پیام بدم خودش باید پیام بده ،منتظرش میشدم ولی پیام نمیداد منم تحمل نمی کردم بهش پیام می دادم
یه چیز دیگه من خیلی آدمه خجالتی هستم یعنی بیشتر با چت باهاش صحبت میکنم وقتی از نزدیک می بینمش خیلی کم به سراغش میرم اونم می دونه
آفرین کمکم کنید اون همکلاسی خودم هست یعنی نمی تونم فراموشش کنم چون هر روز می بینمش چه کنم خیلی افسرده شدم همیشه گریه میکنم حس میکنم لیاقت دوستی با اون رو ندارم تازه متوجه شدم اون با همه خیلی خوبه ولی با من اصلا راحت نیست از رفتاراش معلوم بود اخه من از همون روز اول که باهاش آشنا شدم همیشه بهش فکر میکنم جوری که هر روز خوابش رو میدیم چه کنم میشه لطفا کمکم کنین من روم نمیشه به کسی بگم چون می دونم کسی درکم نمیکنه