سلام، من 24 سالمه، مهر امسال عقد کردم تو وضعیتی که کلی اختلاف بین خانواده ی من و شوهرم پیش اومده بود، و از طرفی خودم و شوهرم خیلی از نظر اعتقادی باهم فرق داریم اما همدیگه رو بی نهایت دوست داریم، از طرف دیگه من به طور تمام وقت مشغول به کار هستم، یعنی 10 ساعت در روز سرکارم (8 تا 18) و محل کارم هم خیلی دوره و 1 ساعت و نیم توی راهم ، مسئله ی بعدی هم اینه که با تمام این احوالات مشغول به تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد هم هستم.
از مهرماه امسال یهویی سرم شلوغ شد، کار و تحصیل و شوهر ....
منی که همیشه به خودم میرسم دیگه وقت اینو ندارم سرم و بخارونم، بعد از ازدواج باحجاب شدم و رابطم و با دوستام کم کردم، چون هم وقتش و نداشتم، هم از برخوردشون در مقابل حجابم خوشم نمیومد و ناراحتم میکرد.
با همه ی گرفتاریام سعی میکنم اولویتم شوهرم باشه و بتونم زن خوبی براش باشم و نیازاش و تامین کنم.
دیدی که نسبت به وضعیت الانم دارم اینه که از یه دنیای پر از شادی پرت شدم تو یه دنیای ماشینی...نه دوستی ، نه تفریحی، نه ورزشی، نه مهمونی، همش درس و کار و درس و کار، نهایت تفریحم شباییه که شوهرم میاد خونمون یا من میرم پیشش، تازه اگه دعوامون نشه !
اگه بخوام از مشکلاتم بگم خیلی زیادن، اما اصل مشکلم الان اینه که احساس میکنم افسردگی گرفتم، دائما در مورد مرگ و خودکشی فکر میکنم، یا در موردش حرف میزنم، مثلا وقتی دعوامون میشه توی راه همش به این فکر میکنم که یه ماشین بزنه بهم و بمیرم، یا یهویی قلبم از کار بیفته و از اینجور فکرا ، جرئت خودکشی ندارم فقط تو دلم از خدا میخوام یه مرگ آسون هرچه زودتر جلوی پام بذاره
قبلنا هم زود عصبانی میشدم اما نهایت عکس و العملم با چندتا جمله یا یه بحث کوتاه فروکش میکرد، اما این سه چهار ماهه وقتی عصبانی میشم از بحث کردن با شوهرم دیگه نمی فهمم چیکار دارم میکنم، صدام میره بالا، داد میزنم، بدنم می لرزه، نمیتونم جمله بندی کنم، جمله های ناقص و اشتباه تند تند از دهنم میاد بیرون بدون اینکه بفهمم چی دارم میگم
و در نهایت میرسم به خودزنی، با مشت میزنم تو سر خودم، موهام و میکشم و ...
وقتی عصبانی میشم همش میخوام حرف نزنم، تا آروم بشم یا محل و ترک کنم ولی شوهرم نمیذاره، سعی میکنم سکوت کنم تا بینمون بحث نشه، ولی هی ادامه میده و ادامه میده ، چندباری هم شده که بتونم مانع از خودزنی هام بشم با اینکه خیلی میل به این کار داشتم و واقعا عصبانی بودم، اما هی کنترل کردم، ولی شوهرم یهو یه جمله گفته که دیگه نفهمیدم کجام و چیکار میکنم، متاسفانه شوهرم خیلی اهل تیکه کنایه ست، همه چیز و بهم ربط میده، بحث مسائل قبلی رو پیش میکشه، و همین منو عصبی تر میکنه
نمیدونم چیکار باید بکنم؟ دارو مصرف کنم؟ شرایطم و عوض کنم؟ نمیدونم.... کمکم کنین