سلام الی قشنگم؛
بالاخره تاپیک زدی
^_^
و چه سوالایی هم...
خب من خیلی ناپخته تر از اونی ام که تو این سن بخوام جواب درستی به این سوالا بدم
اما متناسب با سن و باورهای الانم نظرمو میگم( که قطعا احتمال تغییر کردنشون ممکنه زیاد باشه)
؛
• ۱- من معتقدم که بله قسمته، چون هر ادمی فرکانس مختص به خودش رو داره که باید با فرکانسی مشابه مچ بشه، تو کتاب چهار اثر از فلورانس اسکاول شین اومده که برای هر انسانی حقی الهی وجود داره که خداوند روزی جایی و به طریقی شخصی رو سر راهمون قرار خواهد داد
و اون آدم مناسب ترین موردی هست که در قالب حق الهی وارد زندگیمون میشه.[ این موضوع مفهوم از دست دادن یا به هم خوردن روابط رو توجیه میکنه؛ چون توی همون کتاب نوشته شده بود که اصرار ورزیدن به حضور شخصی که حق الهی ما نیست بی فایده است، اون آدم دیر یا زود از زندگی ما خارج میشه نهایتا]
•۲- من قطعا دوست دارم فقط با جفت روحی خودم ازدواج کنم، این صحبتها که عمر کوتاهه و راحت طلاق دادن و... صرفا یه لطمه ی بزرگ به مفهوم عشق و تعهده، چطور میشه احساسی رو که باید تماما برای یک شخص خرج کرد رو ذخیره کنیم با این احتمال که این نشد یکی دیگه..
•۳- اخیرا کتاب زن بودن از تونی گرنت رو میخوندم
اونجا نوشته شده بود زنانی با لقب” آمازونی” ازدواج رو مانعی بر سر رسیدن به خواسته هاشون میدونن
چون برای حفظ یک رابطه ی عاطفی انسان برای تصمیماتش دو نفر رو در نظر میگیره نه شخص خودش رو.
به همین خاطره که تو جوامع امروز زنان تحصیل کرده ی زیادی ازدواج های ناموفق داشتن.
البته که رابطه ای صحیحه که طرفین در عین وابستگی به هم پر و بال پرواز بدن و یک ازادی نسبی رو برای هم قائل باشن اما خب تفکر آدمها با هم فرق میکنه و بستگی به تفکر شخص مقابل داره که دیدگاهش به جایگاه زن و مرد در یک رابطه به چه شکله.
•۴- در این مورد هم ایده ای ندارم
اما امکان نداره به هیچ قیمتی مقابل پدرم بایستم
چون هیچ انسانی توی زندگیم به اندازه ی پدرم من رو دوست نداشته و نخواهد داشت[ اینو مطمئنم]
من جهت درست زندگیم رو مدیون خانوادمم
و به هیچ قیمتی این احترام متقابل رو زیر پا نمیذارم