نوشته اصلی توسط
هم آوا
سلام
من 30 سالمه و همسرم 41 سال داره
6 ساله ازدواج کردم و به تازگی صاحب فرزند شدیم
تا قبل از تولد فرزندم پرخاشگری ها و بی ادبی ها و دعواهای همسرم برام قابل تحمل تر بود چون شاغل بودم و با خروج از منزل و مراجعت مجدد روح تازه ای میگرفتم و به نوعی درد زندگی مو کمتر حس میکردم و چون خانواده م میگفتن همه توی زندگی شون مشکل دارند و تو خیلی لوسی من تحمل کردم و جدا نشدم
خداوند به من لطف کردند و الان فرزندی دارم که همه زندگیمو حاضرم فدای آرامشش کنم اما متاسفانه از وقتی که خونه نشستم گیر دادن های شوهرم... حرف زدن هاش... اخلاق های بدش چندین برابر شده... هیچ تفریحی نداریم جز اینکه هفته ای یکبار برم منزل پدرم که اونم توی این شش سال هر بار که خواستم برم شوهرم غر زده که کجا میری و چرا میری و کمتر برو و الانم که میگه با رفت و آمدت بچه مریض میشه
خلاصه امروز تبدیل به ی زن کر و کور و لال شدم تا با شوهرم دعوا نکنم چون نمیخوام بچه م بترسه... اون حتی مراعات بچه رو هم نمیکنه و توی چند وقت اخیر بخاطر مشاجره های زیادمون روی من حتی دست هم بلند کرد که با خودم قسم خوردم هرگز دیگه بحث نکنم که حرمتم از بین بره ولی از زندیگم فراری شدم... وقتی میام منزل پدرم سه روز میمونم و دوس ندارم برگردم
حتی طی سه ماه گذشته متاسفانه هر روز به مرگ همسرم فکر میکنم و آرامشم فقط در این میدونم
هیچ شادی ندارم.. هیچ مسافرتی تا به حال با همسرم نرفتم چون یا بهانه وسیله ایاب و ذهاب آورده... یا پول یا مرخصی این در حالی که تمام این شرایط داشته ولی دوس نداره که جایی بره... فقط دوس داره خونه باشه.. بخوره... بره بخوابه... کل تایمی که از خونه بیرون میره سه ساعته و به بهانه اینکه کار کم شده زود برمیگرده خونه... با اینکه ازش خواهش، کردم اگر کار نیست دنبال کار خصوصی که داره بره اما بازم زود برمیگرده و تا آخر شب ور دل من میشینه و به زمین و زمان گیر میده و حرف میزنه و اعصاب منو خورد میکنه. البته من الان به قدری نسبت به حرف هاش کر شدم که اگر صدامم کنه بازم متوجه نمیشم با منه... حتی اگر بفهمم هم حال ندارم جوابشو بدم
با این آدم افسرده چه کنم؟