نمایش نتایج: از 1 به 6 از 6

موضوع: فشارهای روانی

5076
  1. بالا | پست 1

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jan 2019
    شماره عضویت
    39889
    نوشته ها
    1
    تشکـر
    0
    تشکر شده 0 بار در 0 پست
    میزان امتیاز
    0

    Post فشارهای روانی

    سلام. من یه دختر ۱۷ ساله و دانش اموز سال دوازدهم رشته تجربی، فرزند وسطی خانواده (دارای یه خواهر بزرگتر و یه برادر کوچکتر) هستم. من در طی چندسال گذشته با فشارهای روانی زیادی مواجه شده ام.

    سه سال پیش یکی از دوستان صمیمی من(شماره۱) بهم اعتراف عاشقانه کرد و من که اینکارو غلط میدونستم ردش کردم ولی در عین حال سعی کردم باهاش مثل قبل برخورد کنم تا بیشتر از اونی که بود افسرده نشه هرچند زیاد پاسخ نداد.

    یک سال که گذشت من بطور اتفاقی موقعی که مادرم با خاله م درحال صحبت تلفنی بودند متوجه شدم که پدرم با زنی به مادرم خیانت میکند و تا به حال سه بار با او همبسترشده. البته این را مادرم از پیام های گوشی پدرم فهمیده بود. بعد از تماسشان حال مادرم بد شد در حدی که میخواستیم به اورژانس زنگ بزنیم ولی خودش نذاشت و وقتی تنها شدیم من بهش گفتم که حرفاشو با خاله شنیده ام. پس از اون مادرم اصلا اروم و قرار نداشت و پدرم هم همش ب او دروغ میگفت تا ارامش کند و مسلما فایده نداشت. در خانواده فرزندی بجز من ازین موضوع خبر نداشت و مادرم هم چوپ احتمال میداد با فهمیدن موضوع خواهرم قشقرق ب پا کند ب او چیزی نگفت.

    من دانش اموز زرنگی بودم اما بعد از این اتفاقات دچار افت تحصیلی شده بودم. به علاوه اینکه ب علت سن جوانی صورت و بدنم جوش میزد ( که البته هنوز هم ادامه داره) و همیشه با خودم میگفتم چرا دوستم باید عاشق چنین فرد زشتی بشود؟ من افسرده شده بودم و چون برای مادرم هم همانند دوستم نمیتوانستم کاری بکنم از خودم متنفر بودم اما نقش یک دختر خوشحال و بیخیال را بازی میکردم در حدی که گاهی خودم هم باورم میشد که هیچ مشکلی ندارم.

    من (باعث خجالته ولی) از کلاس چهارم خودارضایی میکردم. و الان که به این سن رسیده ام متوجه شده ام که در سنین پایین تر خواهرم با من کاری شبیه سوء استفاده جنسی میکرده است. من در کلاس چهارم هم از خواهرم همه ی اگاهی های لازم این روابط رو کسب کردم و چون او گفته بود خودارضایی کار لذت بخشی است و اوهم انجامش میدهد به این کار روی اوردم. البته بزرگتر که شدم سعی کردم ترکش کنم ولی هرموقع خیلی استرس داشتم باز انجامش میدادم. در طی این دوران بخاطر این عمل هم بیش از پیش از خودم بدم میامد.

    من یک دوست دیگر(شماره ۲) نیز داشتم که البته زیاد بااو صمیمی نبودم و بعد ازین مدت سعی کردم بخاطر احساس تنهایی بااو صمیمی شوم که همانطور هم شد. میدانستم ا وهم از چیزی رنج میبرد اما هرچع میپرسیدم جوابی نمیداد. بعد از چندماه صمیمیت (ب علت جدا بودن مدارسمان با او چت میکردم و کمتر هم را میدیدیم) متوجه شدم اوهم ب من علاقه پیدا کرده ولی اینبار برای اینکه مثل دوست قبلی ام نشود سعی کردم نقش بازی کنم که من هم او را دوست دارم. این مسئله در چندماه بعد باعث شد کلی بحث کنیم و درنهایت ب من گفت که عاشقش نیستم و اگر ب عنوان دوست بازهم کنارش بمانم خوشحال میشود. او از من قول گرفته بود که گریه نکنم و من بعد از پنج ماه گریه نکردن که بخاطر فشارروانی زیاد گریه میکردم همش احساس گناه (بخاطر شکستن قول) میکردم. در طی این مدت با دوست قبلی ام(شماره۱) قطع رابطه کرده بودم چون ازینکه مسبب ناراحتی هایش خودم بودم بدم میامد و همچنان علیرغم افسردگی و استرس ناشی از دعواهای توی خانه و افت تحصیلی، نقش دختر شادی را بازی میکردم. پس از چندماه دوست شماره۲ ام اقدام به خودکشی میکرد و من این را از استوری ها و پست هایش در فضای مجازی میدیدم و یک روز به صفحه ی چتش رفتم و مشکل خانواده ام را به او گفتم تا او هم بگوید و مشخص شد پدر او هم خیانتکار است و او خودش شاهد بوده و یک سالست که این موضوع را درخودش ریخته بوده است. هرچند بعدها من متوجه شدم که تنها مشکلش این نبوده بلکه با یکی از هم مدرسه ایهایش دوست شده و رابطه برقرار کرده و بعد که به هم زده اند شکست سختی خورده است.

    من در مدرسه ۵ دوست دیگر دارم و سه سالست که باهم اکیپ هستیم. و درست است که انها فقط از مشکل خیانت پدرم اگاهند ولی همان هم باعث شد زیاد احساس تنهایی نکنم چراکه ان ها ب من ارامش و امید میدادند.


    من در طی ان مدت ها هیچ انگیزه ای برای اینده نداشتم. گاهی فکر مرگ اطرافیان و خانوادم را ( ب دلیل سرطان یا تصادف و...) به ذهنم میامد و به کمک تخیل زیادم هی پرورش داده میشد و باعث میشد ساعت ها بخاطر چیزی که افتاده گریه نکنم. من گاهی افکار خودکشی هم به سرم میزد ولی چون میترسیدم اقدامی نکردم. تابستان امسال (که دیگر کنکوری محسوب میشوم) بالاخره احساس کردم که فشارهای روانی ام تمام شدند. مادر و پدرم هنوز هم دعوا میکنند اما تظاهر میکنند خیانتی رخ نداده و من هم که هیچگاه نتوانسته بودم از پدرم متنفر شوم بیخیال این قضایا شدم. من ب علت تاثیر بدی که افکار منفی حاصل از دوست شماره۲ روی من داشت بااوهم قطع رابطه کردم. خیلی کم و حدود ماهی دو یا سه بار خودارضایی میکنم و هدفی واسه اینده و قبولی در کنکور پیدا کرده ام و واقعا فکر میکردم بالاخره زندگی ام دارد به حالت عادی برمیگردد اما متوجه شدم چیزهایی درست نیست.


    من از ابتدای تابستان خواب هایی میبینم که در بیشترشان (انهایی که یادم می ماند البته) دندان هایم می ریزد. یا لق شده و خودم انهارا از دهانم درمیاورم.. هرسری هم خواب ها متفاوت است ولی درنهایت در همه ی انها دندان هایم در دستم است. به علاوه که علاقه شدیدی پیدا کرده ام که بیمار روانی باشم. برای مثال وسواس باشم و اونقدر خودم را بشورم که پوستم زخم شود و یا همیشه دستکش بپوشم. یا مثلا گوشه گیر باشم و تا اخر عمر از جامعه فراری باشم و از بودن در جمع حالت تهوع بگیرم. یا دوشخصیتی باشم و شخصیت دیگرم به بقیه اسیب بزند و ازین قبیل. مدتی هم به شدت دوست داشتم چیزهای فراطبیعی ببینم. مدتی ام هست که متوجه شدم به چیزهایی که از نظر بقیه ترسناک است علاقه و دلسوزی فراوان نشان میدهم. همچنین من خیلی بیحالم و زود خسته میشوم و پس از دوازده ساعت خواب هم باز خسته ام.


    امسال هم که کنکور دارم و برخلاف اینکه هدفی دارم این مسائل باعث شده توجه کمتری به درسم داشته باشم.


    بنظرتون علت این خواب ها و خواسته ها چیه؟ اینا تاثیرات اتفاقات گذشتمه؟ خانواده من اعتقادی به مشاوره نداره به همین خاطر هم تا حالا مراجعه ای نکردم ولی واقعا نیاز دارم یکی بهم بگه که چیکار باید بکنم. ممنون میشم اگه کمکم کنید!

  2. بالا | پست 2

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38591
    نوشته ها
    280
    تشکـر
    110
    تشکر شده 99 بار در 75 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : فشارهای روانی

    سلام خوبی؟
    ببین اول بگم چقدر خوب همه چیزو توضیح دادی و باید بگم همین نوشتن باعث خالی شدن یا حداقل کاهش دادن بار روانی فضای ذهنیت از این تجربیات و خاطراتت میشه البته ازت میخام این حرف رو با این اشتباه نگیری ک ما باید مدام بشینیم از غم ها به خودمون و دیگران بگیم نه هرگز چون اینجوری محکوم میشیم به تکرار روند قبلی و سخت زندگیمون پس این مهمه ک تو این خاطرات و نوشته هات باقی نمونی و ازشون بگذری ...
    بعد اینکه درکت میکنم روزای سختی رو پشت سرت گذاشتی همون روزایی ک تو رو شکستن و بند بند وجودتو به لرزه در اوردن ولی اینو بدون هر اتفاقی ک تا الان باهاش مواجه شدی باعث شده تا تو نسبت به دختر ضعیفی ک در قبل بودی قوی تر بشی , و دیگه با هر اتفاق کوچکی براحتی بهم نریزی , بخاطر همین ازت میخام با همه دشواری ها و بی خوابی ها و کلافگی هایی ک اون تجربیات برات به ارمغان اوردن ازونها به عنوان یه نقطه مثبت تو زندگیت یاد کنی و وقتی بتونی به این مرحله برسی اون وقت چرخه روانی قضیه رو متوقف میکنی و به یک ارامشی میرسی ک در قبل تجربش نکرده بودی
    و دیگه اینکه چقدر خوبه ک هرگز اجازه ندادی تا عشقی ک از پدرت به دل داری تبدیل به تنفر نشه و از این به بعد هم نباید اجازه بدی چون هر ادمی افریده شده به شکل خدا اگر بدی ای در کسی وجود داره اصلا ربطی به حقیقت وجودی اون شخص نداره و چیزی از ارزشش کم نمیکنه , پدرت مادرت تجلی عشق خدا هستند و ازت میخام تا ابد به اونها فقط به چشم عشق نگاه کنی...

    تو دختر با انگیزه و قوی ای هستی ولی برای دوچندان کردن این نیروها لازمه هدف های مشخصی از ایندت ترسیم کنی تا بجای توجه به گذشته ای ک داشتی به اینده درخشان و شادی ک در پیش داری متوجه بشی , پس ازت میخام از همین امروز یه دفتر برداری و تمام خواسته ها و اهدافی ک ارزو داری بهش برسی و تجربش کنی رو بنویسی مثل رفتن به دانشگاه , باشگاه , و ده ها هدف دیگه ,چون باید اجازه بدی تا از این لحظه زندگیت رنگ و بوی دیگه ای به خودش بگیره
    اما در مورد خوابی ک میبینی باید بگم ک دیدن دندون در خواب به طور کلی مربوط میشه به اعضای خانواده یا ترسی ک از دست دادن و جدایی اونها داری و یا نگرانی ای ک از ظاهر خود داری
    ...برای رهایی از این خواب ها و از بین رفتن ترس و نگرانیت باید اولا رو دوست داشتن بیشتر خودت کار کنی و هم اینکه هروقت افکار ترس الود نسبت به پدر و مادرت تو مثل از دست دادنشون تو ذهنت اومد بشینی بابت بودنشون بابت سلامتیشون خداروشکر کنی ...

    با همه اینها من مطمئنم اینده خیلی خوب و شادی رو در پیش داری و تو همین الان به سمت اون فردای روشن قدم برداشتی ...فقط نترس و نگران نباش و همیشه تو هر شرایطی بیشتر خداروشکر کن
    ویرایش توسط Armin_EM : 01-07-2019 در ساعت 06:12 PM
    امضای ایشان
    عاشق متافیزیک - ماورا - طراحی سایت و وبمستری


  3. کاربران زیر از Armin_EM بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  4. بالا | پست 3

    عنوان کاربر
    تیم مشاوره
    تاریخ عضویت
    Nov 2018
    شماره عضویت
    39631
    نوشته ها
    1,440
    تشکـر
    0
    تشکر شده 473 بار در 393 پست
    میزان امتیاز
    7

    پاسخ : فشارهای روانی

    با سلام خدمت ما دوست عزیز
    قابل درک است که شرایط سختی را در سن حساسی تجربه کرده اید که می تواند باعث شکل گیری فشار های روانی در شما شود و شما نیز برای آرام کردن خودتان سراغ راحل هایی از جمله: خودارضایی، بیماری های روانی، خیالپردازی، افکار خودکشی و ... رفته اید که شاید برای کوتاه مدت هرکدام شما را آرام کند اما در بلند مدت تاثیری ندارد و بعث می شود آن رفتار را تکرار کنید یا موارد دیگری را جایگزین آن کنید.خیال پردازی تا حدودی در سن شما طبیعی می باشد اما اگر میزان آن از کنترل شما خارج شود و به واقعیت انتقال پیدا کنید نیاز به بررسی دارد همچنین وجود خواب های تکراری می تواند بله دلیل افکار ناهشیار در شما ایجاد شود که نیاز به بررسی دقیق تر دارد. سعی کنید با خانوادیتان صحبت کنید و از یک مشاور به صورت حضوری یا حداقل تلفنی مشاوره دریافت کنید چون نیاز است افکار و تفکرات بنیادین شما مورد بررسی بالینی قرار گیرد و همچنین از تست هایی نیز در این زمینه کمک گرفته سود.
    درمسیر می توانید با متخصصین کانون مشاوران ایران، مشاوره تلفنی/تخصصی داشته باشید
    ۰۲۱-۲۲۳۵۴۷۸۳
    شاد باشید

  5. بالا | پست 4

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2018
    شماره عضویت
    39256
    نوشته ها
    274
    تشکـر
    88
    تشکر شده 98 بار در 77 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : فشارهای روانی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Armin_EM نمایش پست ها
    سلام خوبی؟
    ببین اول بگم چقدر خوب همه چیزو توضیح دادی و باید بگم همین نوشتن باعث خالی شدن یا حداقل کاهش دادن بار روانی فضای ذهنیت از این تجربیات و خاطراتت میشه البته ازت میخام این حرف رو با این اشتباه نگیری ک ما باید مدام بشینیم از غم ها به خودمون و دیگران بگیم نه هرگز چون اینجوری محکوم میشیم به تکرار روند قبلی و سخت زندگیمون پس این مهمه ک تو این خاطرات و نوشته هات باقی نمونی و ازشون بگذری ...
    بعد اینکه درکت میکنم روزای سختی رو پشت سرت گذاشتی همون روزایی ک تو رو شکستن و بند بند وجودتو به لرزه در اوردن ولی اینو بدون هر اتفاقی ک تا الان باهاش مواجه شدی باعث شده تا تو نسبت به دختر ضعیفی ک در قبل بودی قوی تر بشی , و دیگه با هر اتفاق کوچکی براحتی بهم نریزی , بخاطر همین ازت میخام با همه دشواری ها و بی خوابی ها و کلافگی هایی ک اون تجربیات برات به ارمغان اوردن ازونها به عنوان یه نقطه مثبت تو زندگیت یاد کنی و وقتی بتونی به این مرحله برسی اون وقت چرخه روانی قضیه رو متوقف میکنی و به یک ارامشی میرسی ک در قبل تجربش نکرده بودی
    و دیگه اینکه چقدر خوبه ک هرگز اجازه ندادی تا عشقی ک از پدرت به دل داری تبدیل به تنفر نشه و از این به بعد هم نباید اجازه بدی چون هر ادمی افریده شده به شکل خدا اگر بدی ای در کسی وجود داره اصلا ربطی به حقیقت وجودی اون شخص نداره و چیزی از ارزشش کم نمیکنه , پدرت مادرت تجلی عشق خدا هستند و ازت میخام تا ابد به اونها فقط به چشم عشق نگاه کنی...

    تو دختر با انگیزه و قوی ای هستی ولی برای دوچندان کردن این نیروها لازمه هدف های مشخصی از ایندت ترسیم کنی تا بجای توجه به گذشته ای ک داشتی به اینده درخشان و شادی ک در پیش داری متوجه بشی , پس ازت میخام از همین امروز یه دفتر برداری و تمام خواسته ها و اهدافی ک ارزو داری بهش برسی و تجربش کنی رو بنویسی مثل رفتن به دانشگاه , باشگاه , و ده ها هدف دیگه ,چون باید اجازه بدی تا از این لحظه زندگیت رنگ و بوی دیگه ای به خودش بگیره
    اما در مورد خوابی ک میبینی باید بگم ک دیدن دندون در خواب به طور کلی مربوط میشه به اعضای خانواده یا ترسی ک از دست دادن و جدایی اونها داری و یا نگرانی ای ک از ظاهر خود داری
    ...برای رهایی از این خواب ها و از بین رفتن ترس و نگرانیت باید اولا رو دوست داشتن بیشتر خودت کار کنی و هم اینکه هروقت افکار ترس الود نسبت به پدر و مادرت تو مثل از دست دادنشون تو ذهنت اومد بشینی بابت بودنشون بابت سلامتیشون خداروشکر کنی ...

    با همه اینها من مطمئنم اینده خیلی خوب و شادی رو در پیش داری و تو همین الان به سمت اون فردای روشن قدم برداشتی ...فقط نترس و نگران نباش و همیشه تو هر شرایطی بیشتر خداروشکر کن
    داداچ مشاوره هاتو خعلی دوست میدالم نمیدونم چرا یهو این جوک به ذهنم خطور کرد :

    فقط تو ایرانه که دوتا دستت و دوتا پاهات شکسته یکی پیدا میشه و میگه برو خداروشکر کن از تو بدترم هست
    امضای ایشان
    [/SIZE]اینجا سرزمین نامردمی هاست،به سلام گرم هیچکس اعتماد نکن
    آدم های این حوالی روی حرف ها و انتخاب هایشان نمیمانند
    همان ها که شروع کردند ،همان ها که تو را خاستند، یک روز در کمال ناباوری و انکار، تو و دل بستگی ات را پس میزنند
    دل نبند!
    اینجا پایان هیچ شاهنامه ای خوش نیست

  6. کاربران زیر از Tarah2019 بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 5

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Jun 2018
    شماره عضویت
    38591
    نوشته ها
    280
    تشکـر
    110
    تشکر شده 99 بار در 75 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : فشارهای روانی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Tarah2019 نمایش پست ها
    داداچ مشاوره هاتو خعلی دوست میدالم نمیدونم چرا یهو این جوک به ذهنم خطور کرد :

    فقط تو ایرانه که دوتا دستت و دوتا پاهات شکسته یکی پیدا میشه و میگه برو خداروشکر کن از تو بدترم هست
    سلام تارا خواهش لطف داری
    ویرایش توسط Armin_EM : 01-12-2019 در ساعت 06:03 PM
    امضای ایشان
    عاشق متافیزیک - ماورا - طراحی سایت و وبمستری


  8. بالا | پست 6

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Sep 2018
    شماره عضویت
    39256
    نوشته ها
    274
    تشکـر
    88
    تشکر شده 98 بار در 77 پست
    میزان امتیاز
    6

    پاسخ : فشارهای روانی

    نقل قول نوشته اصلی توسط Armin_EM نمایش پست ها
    سلام تارا خواهش لطف داری
    داداچ من طراحم
    طراح جوان
    ایدی من در تلگرام :
    Tarah_javan@
    امضای ایشان
    [/SIZE]اینجا سرزمین نامردمی هاست،به سلام گرم هیچکس اعتماد نکن
    آدم های این حوالی روی حرف ها و انتخاب هایشان نمیمانند
    همان ها که شروع کردند ،همان ها که تو را خاستند، یک روز در کمال ناباوری و انکار، تو و دل بستگی ات را پس میزنند
    دل نبند!
    اینجا پایان هیچ شاهنامه ای خوش نیست

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد