صفحه 76 از 123 ... 2666747576777886 ...
نمایش نتایج: از 3,751 به 3,800 از 6148

موضوع: مشاعره

274060
  1. بالا | پست 3751


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تا نقش تو در سینه ما خانه نشین شد

    هر جا که نشینیم چو فردوس برین شد

    آن فکر و خیالات چو یأجوج و چو مأجوج

    هر یک چو رخ حوری و چون لعبت چین شد

    آن نقش که مرد و زن از او نوحه کنانند

    گر بئس قرین بود کنون نعم قرین شد

    بالا همه باغ آمد و پستی همگی گنج

    آخر تو چه چیزی که جهان از تو چنین شد

    زان روز که دیدیمش ما روزفزونیم

    خاری که ورا جست گلستان یقین شد

    هر غوره ز خورشید شد انگور و شکر بست

    وان سنگ سیه نیز از او لعل ثمین شد

    بسیار زمین‌ها که به تفصیل فلک شد

    بسیار یسار از کف اقبال یمین شد

    گر ظلمت دل بود کنون روزن دل شد

    ور رهزن دین بود کنون قدوه دین شد

    گر چاه بلا بود که بد محبس یوسف

    از بهر برون آمدنش حبل متین شد

    هر جزو چو جندالله محکوم خداییست

    بر بنده امان آمد و بر گبر کمین شد

    خاموش که گفتار تو ماننده نیلست

    بر قبط چو خون آمد و بر سبط معین شد

    خاموش که گفتار تو انجیر رسیدست

    اما نه همه مرغ هوا درخور تین شد

  2. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 3752


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بار دگر آن آب به دولاب درآمد

    وان چرخه گردنده در اشتاب درآمد

    بار دگر آن جان پر از آتش و از آب

    در لرزه چو خورشید و چو سیماب درآمد

    بار دگر آن صورت پنهانی عالم

    از روزن جان دوش چو مهتاب درآمد

    خورشید که می‌درد از او مشرق و مغرب

    از لطف بود گر به سطرلاب درآمد

    بار دگر آن صبح بخندید و بتابید

    تا خفته صدساله هم از خواب درآمد

    بار دگر آن قاضی حاجات ندا کرد

    خیزید که آن فاتح ابواب درآمد

    بار دگر از قبله روان گشت رسالت

    در گوش محمد چو به محراب درآمد

    چون رفت محمد به در خیبر ناسوت

    نقبی بزد از نصرت و نقاب درآمد

    از بیم ملک جمله فلک رخنه و در شد

    وز بیم مسبب همه اسباب درآمد

    آری لقبش بود سعادت بک عالم

    زان پیش که اشخاص به القاب درآمد

    بگشاد محمد در خمخانه غیبی

    بسیار کسادی به می ناب درآمد

    از بهر دل تشنه و تسکین چنین خون

    آن جام می لعل چو عناب درآمد

    خاموش کن امروز که این روز سخن نیست

    زحمت مده آن ساقی اصحاب درآمد

  4. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 3753


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرغان که کنون از قفس خویش جدایید

    رخ باز نمایید و بگویید کجایید

    کشتی شما ماند بر این آب شکسته

    ماهی صفتان یک دم از این آب برآیید

    یا قالب بشکست و بدان دوست رسیدست

    یا دام بشد از کف و از صید جدایید

    امروز شما هیزم آن آتش خویشید

    یا آتشتان مرد شما نور خدایید

    آن باد وبا گشت شما را فسرانید

    یا باد صبا گشت به هر جا که درآیید

    در هر سخن از جان شما هست جوابی

    هر چند دهان را به جوابی نگشایید

    در هاون ایام چه درها که شکستید

    آن سرمه دیدست بسایید بسایید

    ای آنک بزادیت چو در مرگ رسیدید

    این زادن ثانیست بزایید بزایید

    گر هند وگر ترک بزادیت دوم بار

    پیدا شود آن روز که روبند گشایید

    ور زانک سزیدیت به شمس الحق تبریز

    والله که شما خاصبک روز سزایید

  6. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 3754


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر یک سر موی از رخ تو روی نماید

    بر روی زمین خرقه و زنار نماند

    آن را که دمی روی نمایی ز دو عالم

    آن سوخته را جز غم تو کار نماند

    گر برفکنی پرده از آن چهره زیبا

    از چهره خورشید و مه آثار نماند

    در خواب کنی سوختگان را ز می عشق

    تا جز تو کسی محرم اسرار نماند

  8. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 3755


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بگو دل را که گرد غم نگردد

    ازیرا غم به خوردن کم نگردد

    نبات آب و گل جمله غم آمد

    که سور او به جز ماتم نگردد

    مگرد ای مرغ دل پیرامن غم

    که در غم پر و پا محکم نگردد

    دل اندر بی‌غمی پری بیابد

    که دیگر گرد این عالم نگردد

    دلا این تن عدو کهنه تست

    عدو کهنه خال و عم نگردد

    دلا سر سخت کن کم کن ملولی

    ملول اسرار را محرم نگردد

    چو ماهی باش در دریای معنی

    که جز با آب خوش همدم نگردد

    ملالی نیست ماهی را ز دریا

    که بی‌دریا خود او خرم نگردد

    یکی دریاست در عالم نهانی

    که در وی جز بنی آدم نگردد

    ز حیوان تا که مردم وانبرد

    درون آب حیوان هم نگردد

    خموش از حرف زیرا مرد معنی

    بگرد حرف لا و لم نگردد

  10. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 3756


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دلم امروز خوی یار دارد

    هوای روی چون گلنار دارد

    که طاووس آن طرف پر می‌فشاند

    که بلبل آن طرف تکرار دارد

    صدای نای آن جا نکته گوید

    نوای چنگ بس اسرار دارد

    بگه برخیز فردا سوی او رو

    که او عاشق چو من بسیار دارد

    چو بگشاید رخان تو دل نگهدار

    که بس آتش در آن رخسار دارد

    ولیکن عقل کو آن لحظه دل را

    که دل‌ها را لبش خمار دارد

    ز ما کاری مجو چون داده‌ای می

    که می مر مرد را بی‌کار دارد

    دلم افتان و خیزان دوش آمد

    که می مستی او اظهار دارد

    دویدم پیش و گفتم باده خوردی

    نمی‌ترسی که عقل انکار دارد

    چو بو کردم دهانش را بدیدم

    که بوی آن پری دیدار دارد

    خداوندی شمس الدین تبریز

    که بوی خالق جبار دارد

    ز بو تا بوی فرقی بس عظیمست

    و او بی‌حد و بی‌مقدار دارد

  12. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 3757


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نثرنا فی ربیع الوصل بالورد

    حنانینا فنعم الزوج و الفرد

    ز رویت باغ و عبهر می‌توان کرد

    ز زلفت مشک و عنبر می‌توان کرد

    ز روی زرد همچون زعفرانم

    جهانی را مزعفر می‌توان کرد

    به یک دانه ز خرمنگاه ماهت

    فلک‌ها را مسخر می‌توان کرد

    تو آن خضری که از آب حیاتت

    گدایان را سکندر می‌توان کرد

    در آن حالی که حالم بازجویی

    محالی را میسر می‌توان کرد

    نخاف العین ترمینا بسو

    فیا داود قدر حلقه السرد

    به خود واگرد ای دل زانک از دل

    ره پنهان به دلبر می‌توان کرد

    جهان شش جهت را گر دری نیست

    چو در دل آمدی در می‌توان کرد

    درآ در دل که منظرگاه حقست

    وگر هم نیست منظر می‌توان کرد

    چو دردی ماند جان ما در این زیر

    اگر زیرست از بر می‌توان کرد

    ز گولی در جوال نفس رفتی

    وگر نی ترک این خر می‌توان کرد

    الا یا ساقیا هات الحمیا

    لتکفینا عناء الحر و البرد

    دل سنگین عشق ار نرم گردد

    دل ار سنگست جوهر می‌توان کرد

    بیار آن باده حمرا و درده

    کز احمر عالم اخضر می‌توان کرد

    از آن باده که پر و بال عیش است

    ز هر جزوم کبوتر می‌توان کرد

    از آن جرعه که از دریای فضل است

    بهشت و حور و کوثر می‌توان کرد

    چو تیرانداز گردد باده در خم

    ز تیر باده اسپر می‌توان کرد

    و اسکرنا به کاسات عظام

    فان السکر دفع الهم و الحرد

    چو باده در من آتش زد بدیدم

    که از هر آب آذر می‌توان کرد

    بیا ای مادر عشرت به خانه

    که جان را فرش مادر می‌توان کرد

    وگر در راه تو نامحرمانند

    تو را از جام چادر می‌توان کرد

    چو گشتی شیرگیر و شیرآشام

    سزای شیر صفدر می‌توان کرد

    بزن گردن امل‌ها را به باده

    کز آن هر قطره خنجر می‌توان کرد

    سقاهم ربهم برخوان و می نوش

    که هر دم عیش دیگر می‌توان کرد

    وگر ساغر نداری می بیاور

    دهان را همچو ساغر می‌توان کرد

    و اعتقنا به خمر من هموم

    و جازی همنا بالدفع و الطرد

  14. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 3758


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیا ای زیرک و بر گول می‌خند

    بیا ای راه دان بر غول می‌خند

    چو در سلطان بی‌علت رسیدی

    هلا بر علت و معلول می‌خند

    اگر بر نفس نحسی دیو شد چیر

    برو بر خاذل و مخذول می‌خند

    چو مرده مرده‌ای را کرد معزول

    تو خوش بر عازل و معزول می‌خند

    مثال محتلم پندار عزلش

    تو هم بر فاعل و مفعول می‌خند

    یکی در خواب حاصل کرد ملکی

    برو بر حاصل و محصول می‌خند

    سؤالی گفت کوری پیش کری

    دلا بر سائل و مسول می‌خند

    وگر گوید فروشستم فلان را

    هلا بر غاسل و مغسول می‌خند

    چو نقدت دست داد از نقل بس کن

    خمش بر ناقل و منقول می‌خند

  16. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 3759


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر عالم همه پرخار باشد

    دل عاشق همه گلزار باشد

    وگر بی‌کار گردد چرخ گردون

    جهان عاشقان بر کار باشد

    همه غمگین شوند و جان عاشق

    لطیف و خرم و عیار باشد

    به عاشق ده تو هر جا شمع مرده‌ست

    که او را صد هزار انوار باشد

    وگر تنهاست عاشق نیست تنها

    که با معشوق پنهان یار باشد

    شراب عاشقان از سینه جوشد

    حریف عشق در اسرار باشد

    به صد وعده نباشد عشق خرسند

    که مکر دلبران بسیار باشد

    وگر بیمار بینی عاشقی را

    نه شاهد بر سر بیمار باشد

    سوار عشق شو وز ره میندیش

    که اسب عشق بس رهوار باشد

    به یک حمله تو را منزل رساند

    اگر چه راه ناهموار باشد

    علف خواری نداند جان عاشق

    که جان عاشقان خمار باشد

    ز شمس الدین تبریزی بیابی

    دلی کو مست و بس هشیار باشد

  18. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 3760


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تویی نقشی که جان‌ها برنتابد

    که قند تو دهان‌ها برنتابد

    جهان گر چه که صد رو در تو دارد

    جمالت را جهان‌ها برنتابد

    روان گشتند جان‌ها سوی عشقت

    که با عشقت روان‌ها برنتابد

    درون دل نهان نقشیست از تو

    که لطفش را نهان‌ها برنتابد

    چو خلوتگاه جان آیی خمش کن

    که آن خلوت زبان‌ها برنتابد

    بدو نیک ار ببینی نیک نبود

    از آن بگذر کز آن‌ها برنتابد

    بگو تو نام شمس الدین تبریز

    که نامش را نشان‌ها برنتابد

  20. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 3761


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دلی دارم که گرد غم نگردد

    میی دارم که هرگز کم نگردد

    دلی دارم که خوی عشق دارد

    که جز با عاشقان همدم نگردد

    خطی بستانم از میر سعادت

    که دیگر غم در این عالم نگردد

    چو خاص و عام آب خضر نوشند

    دگر کس سخره ماتم نگردد

    اگر فاسق بود زاهد کنندش

    وگر زاهد بود بلعم نگردد

    چو یابد نردبان بر چرخ شادی

    ز غم چون چرخ پشتش خم نگردد

    چو خرمشاه عشق از دل برون جست

    که باشد که خوش و خرم نگردد

    ز سایه طره‌های درهم او

    ز هر همسایه‌ای درهم نگردد

    بکن توبه ز گفتار ار چه توبه

    از آن توبه شکن محکم نگردد

  22. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 3762


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خنک جانی که او یاری پسندد

    کز او دوریش خود صورت نبندد

    تو باشی خنده و یار تو شادی

    که بی‌شادی دهان کس نخندد

    تو باشی سجده و یار تو تعظیم

    که بی‌تعظیم هرگز سر نخنبد

    تو باشی چون صدا و یار غارت

    چو آوازی به نزد کوه و گنبد

    تو آدینه بوی او وقت خطبه

    نه ز آدینه جدا چون روز شنبد

    نگر آخر دمی در نحن اقرب

    نظر را تا نجنباند نجنبد

    خیالی خوش دهد دل زان بنازد

    خیالی زشت آرد دل بتندد

    بر او مسخره آمد دل و جان

    گه از صله گه از سیلیش رندد

    مزن سیلی چنانک گیج گردم

    ز گیجی دور افتم ز اصل و مسند

    خمش تا درس گوید آن زبانی

    که لا باشد به پیشش صد مهند

    اگر گویی تو نی را هی خمش کن

    بگوید با لبش گو ای مؤید

  24. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 3763


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چمن جز عشق تو کاری ندارد

    وگر دارد چو من باری ندارد

    چه بی‌ذوقست آن کش عشق نبود

    چه مرده‌ست آن که او یاری ندارد

    به غیر قوت تن قوتی ننوشد

    بجز دنیا سمن زاری ندارد

    هر آنک ترک خر گوید ز مستی

    غم پالان و افساری ندارد

    ز خر رست و روان شد پابرهنه

    به گلزاری که آن خاری ندارد

    چه غم دارد که خر رفت و رسن برد

    بر او خر چو مقداری ندارد

    مشو غره به ازرق پوش گردون

    که اندر زیر ایزاری ندارد

    درافکن فتنه دیگر در این شهر

    که دور عشق هنجاری ندارد

    بدران پرده‌ها را زانک عاشق

    ز بی‌شرمی غم و عاری ندارد

    بزن آتش در این گفت و در آن کس

    که در گفت تو اقراری ندارد

  26. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 3764


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سماع صوفیان می درنگیرد

    که آتش هیزمی را تر نگیرد

    یقین می‌دانک جسمانیست آفت

    مکوپ این دست تا پا برنگیرد

    بیابد خلوت عشرت مسیحا

    اگر مجلس ز گاو و خر نگیرد

    چرا در بزم خلوت بی‌گرانان

    دل ما عیش را از سر نگیرد

    نه اصل این بنا باشد کلوخی

    کلوخی لطف آن دلبر نگیرد

    که چشم حقد یوسف را نداند

    که بانگ چنگ گوش کر نگیرد

    ز هر آهو نه صحرا مشک یابد

    ز هر گاوی جهان عنبر نگیرد

    ز هر نی ناله مشتاق ناید

    و هر مرغی ز نی شکر نگیرد

    چه داند لطف زهره زهره رفته

    که او را گوشه چادر نگیرد

    می جان را به جز جانی ننوشد

    که جسمانی می انور نگیرد

    نه هر ابری حریف ماه گردد

    که اختر را به جز اختر نگیرد

    اگر دلدار گیرد در جهان کس

    از این دلدار ما خوشتر نگیرد

    خداوند شمس دین آن نور تبریز

    که هر کس را چو من چاکر نگیرد

  28. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 3765


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    رجب بیرون شد و شعبان درآمد

    برون شد جان ز تن جانان درآمد

    دم جهل و دم غفلت برون شد

    دم عشق و دم غفران درآمد

    بروید دل گل و نسرین و ریحان

    چو از ابر کرم باران درآمد

    دهان جمله غمگینان بخندد

    بدین قندی که در دندان درآمد

    چو خورشید آدمی زربفت پوشد

    چو آن مه روی زرافشان درآمد

    بزن دست و بگو ای مطرب عشق

    که آن سرفتنه پاکوبان درآمد

    اگر دی رفت باقی باد امروز

    وگر عمر بشد عثمان درآمد

    همه عمر گذشته بازآید

    چو این اقبال جاویدان درآمد

    چو در کشتی نوحی مست خفته

    چه غم داری اگر طوفان درآمد

    منور شد چو گردون خاک تبریز

    چو شمس الدین در آن میدان درآمد

  30. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 3766


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چو شب شد جملگان در خواب رفتند

    همه چون ماهیان در آب رفتند

    دو چشم عاشقان بیدار تا روز

    همه شب سوی آن محراب رفتند

    چو ایشان را حریف از اندرونست

    چه غم دارند اگر اصحاب رفتند

    همه در غصه و در تاب و عشاق

    به سوی طره پرتاب رفتند

    همه اندر غم اسباب و ایشان

    قلنداروار بی‌اسباب رفتند

    کی یابد گرد ایشان را که ایشان

    چو برق و باد سخت اشتاب رفتند

    تو چون دلوی بر بن دولاب می‌گرد

    که ایشان برتر از دولاب رفتند

    ببین آن‌ها که بند سیم بودند

    درون خاک چون سیماب رفتند

    ببین آن‌ها که سیمین بر گزیدند

    به روی سرخ چون عناب رفتند

  32. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 3767


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پریر آن چهره یارم چه خوش بود

    عتاب و ناز دلدارم چه خوش بود

    به یادم نیست هیچ آن ماجراها

    ولیکن زین خبر دارم چه خوش بود

    در آن بزم و در آن جمع و در آن عیش

    میان باغ و گلزارم چه خوش بود

    اگر چه مست جام عشق بودم

    رخ معشوق هشیارم چه خوش بود

  34. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 3768


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دلم را ناله سرنای باید

    که از سرنای بوی یار آید

    به جان خواهم نوای عاشقانه

    کز آن ناله جمال جان نماید

    همی‌نالم که از غم بار دارم

    عجب این جان نالان تا چه زاید

    بگو ای نای حال عاشقان را

    که آواز تو جان می‌آزماید

    ببین ای جان من کز بانگ طاسی

    مه بگرفته چون وا می‌گشاید

    بخوان بر سینه دل این عزیمت

    که تا فریاد از پریان برآید

    چو ناله مونس رنجور گردد

    گرش گویی خمش کن هم نشاید

  36. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 3769


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بگویم خفیه تا خواجه نرنجد

    که آن دلبر همی در بر نگنجد

    ز مستی من ترازو را شکستم

    ترازو کان گوهر را نسنجد

    بتان را جمله زو بدرید سربند

    که ماده گرگ با یوسف نغنجد

    هم از جمله سیه روییست آن نیز

    که پیش رومیی زنجی بزنجد

    قراضه کیست پیش شمس تبریز

    که گنج زر بیارد یا بگنجد

  38. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 3770


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کسی کز غمزه‌ای صد عقل بندد

    گر او بر ما نخندد پس که خندد

    اگر تسخر کند بر چرخ و خورشید

    بود انصاف و انصاف آن پسندد

    دلا می‌جوش همچون موج دریا

    که گر دریا بیارامد بگندد

    چو خورشیدی و از خود پاک گشتی

    ز تو چنگ اجل جز غم نرندد

    شکرشیرینی گفتن رها کن

    ولیکن کان قندی چون نقندد

  40. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 3771


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چنان کز غم دل دانا گریزد

    دو چندان غم ز پیش ما گریزد

    مگر ما شحنه‌ایم و غم چو دزدست

    چو ما را دید جا از جا گریزد

    بغرد شیر عشق و گله غم

    چو صید از شیر در صحرا گریزد

    ز نابینا برهنه غم ندارد

    ز پیش دیده بینا گریزد

    مرا سوداست تا غم را ببینم

    ولیکن غم از این سودا گریزد

    همه عالم به دست غم زبونند

    چو او بیند مرا تنها گریزد

    اگر بالا روم پستی گریزد

    وگر پستی روم بالا گریزد

    خمش باشم بود کاین غم درافتد

    غلط خود غم ز ناگویا گریزد

  42. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 3772


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر آن دل‌ها که بی‌تو شاد باشد

    چو خاشاکی میان باد باشد

    چو مرغ خانگی کز اوج پرد

    چو شاگردی که بی‌استاد باشد

    چه ماند صورتی کز خود تراشی

    بدان شاهی که حوری زاد باشد

    چه ماند هیبت شمشیر چوبین

    به شمشیری که از پولاد باشد

    تو عهدی کرده چون روح بودی

    ولیکن کی تو را آن یاد باشد

    اگر منکر شوی من صبر دارم

    بدان روزی که روز داد باشد

  44. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 3773


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دل با دل دوست در حنین باشد

    گویای خموش همچنین باشد

    گویم سخن و زبان نجنبانم

    چون گوش حسود در کمین باشد

    دانم که زبان و گوش غمازند

    با دل گویم که دل امین باشد

    صد شعلهٔ آتش است در دیده

    از نکته دل که آتشین باشد

    خود طرفه‌تر این که در دل آتش

    چندین گل و سرو و یاسمین باشد

    زان آتش باغ سبزتر گردد

    تا آتش و آب همنشین باشد

    ای روح مقیم مرغزاری تو

    کان جا دل و عقل دانه چین باشد

    آن سوی که کفر و دین نمی‌گنجد

    کی ما و من فلان دین باشد

  46. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 3774


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای مطرب جان چو دف به دست آمد

    این پرده بزن که یار مست آمد

    چون چهره نمود آن بت زیبا

    ماه از سوی چرخ بت پرست آمد

    ذرات جهان به عشق آن خورشید

    رقصان ز عدم به سوی هست آمد

    غمگین ز چیی مگر تو را غولی

    از راه ببرد و همنشست آمد

    زان غول ببر بگیر سغراقی

    کان بر کف عشق از الست آمد

    این پرده بزن که مشتری از چرخ

    از بهر شکستگان به پست آمد

    در حلقه این شکستگان گردید

    کان دولت و بخت در شکست آمد

    این عشرت و عیش چون نماز آمد

    وین دردی درد آبدست آمد

    خامش کن و در خمش تماشا کن

    بلبل از گفت پای بست آمد

  48. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 3775


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کی باشد کاین قفس چمن گردد

    و اندرخور گام و کام من گردد

    این زهر کشنده انگبین بخشد

    وین خار خلنده یاسمن گردد

    آن ماه دو هفته در کنار آید

    وز غصه حسود ممتحن گردد

    آن یوسف مصر الصلا گوید

    یعقوب قرین پیرهن گردد

    بر ما خورشید سایه اندازد

    وان شمع مقیم این لگن گردد

    آن چنگ نشاط ساز نو یابد

    وین گوش حریف تن تنن گردد

    در خرمن ماه سنبله کوبیم

    چون نور سهیل در یمن گردد

    خم‌های شراب عشق برجوشد

    هنگام کباب و بابزن گردد

    سیمرغ هوای ما ز قاف آید

    دام شبلی و بوالحسن گردد

    هر ذره مثال آفتاب آید

    هر قطره به موهبت عدن گردد

    هر بره ز گرگ شیر آشامد

    هر پیل انیس کرگدن گردد

    ز انبوهی دلبران و مه رویان

    هر گوشه شهر ما ختن گردد

    هر عاشق بی‌مراد سرگشته

    مستغرق عشق باختن گردد

    چون قالب مرده جان نو یابد

    فارغ ز لفافه و کفن گردد

    آن عقل فضول در جنون آید

    هوش از بن گوش مرتهن گردد

    جان و دل صد هزار دیوانه

    از بوسه یار خوش دهن گردد

    آن روز که جان جمله مخموران

    ساقی هزار انجمن گردد

    وان کس که سبال می‌زدی بر عشق

    در عشق شهیر مرد و زن گردد

    در چاه فراق هر کی افتاده‌ست

    ره یابد و همره رسن گردد

    باقیش مگو درون دل می‌دار

    آن به که سخن در آن وطن گردد

  50. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 3776


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    روی تو به رنگریز کان ماند

    زلف تو به نقش بند جان ماند

    گر سایه برگ گل فتد بر تو

    بر عارض نازکت نشان ماند

    روزی گذرد ز هجر تو سالی

    مسکین عاشق چنان جوان ماند

    دلتنگ نیم اگر چه دل تنگم

    کآخر دل من بدان دهان ماند

    در چشم من آی تا تو هم بینی

    یک تن که به صد هزار جان ماند

  52. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 3777


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دوش از بت من جهان چه می‌شد

    وز ماه من آسمان چه می‌شد

    در پیش رخش چه رقص می‌کرد

    وز آتش عشق جان چه می‌شد

    چشم از نظرش چه مست می‌گشت

    وز قند لبش دهان چه می‌شد

    از تیر مژه چه صید می‌کرد

    وان ابروی چون کمان چه می‌شد

    می‌شد که به لاله رنگ بخشد

    ور نی سوی گلستان چه می‌شد

    آن لحظه به سبزه گل چه می‌گفت

    وز نرگسش ارغوان چه می‌شد

    جز از پی نور بخش کردن

    بر چرخ دوان دوان چه می‌شد

    گر زانک نه لطف بی‌کران داشت

    آن ماه در این میان چه می‌شد

    بنمود ز لامکان جمالی

    یا رب که از او مکان چه می‌شد

    بگشاد نقاب بی‌نشانی

    وین عالم بانشان چه می‌شد

    شب رفت و بماند روز مطلق

    وین عقل چو پاسبان چه می‌شد

    از دیده غیب شمس تبریز

    این دیده غیب دان چه می‌شد

  54. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 3778


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای عشق که جمله از تو شادند

    وز نور تو عاشقان بزادند

    تو پادشهی و جمله عشاق

    همرنگ تو پادشه نژادند

    هر کس که سری و دیده‌ای داشت

    دیدند تو را سری نهادند

    خورشید تویی و ذره از توست

    وان نور به نور بازدادند

    چون بوی عنایت تو باشد

    زالان همه رستم جهادند

    چون از بر تو مدد نباشد

    گر حمزه و رستمند بادند

    ای دل برجه که ماه رویان

    از پرده غیب رو گشادند

    مستند و طریق خانه دانند

    زیرا که نه مست از فسادند

    تا عشق زید زیند ایشان

    تا یاد بود همه به یادند

  56. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 3779


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر چند که بلبلان گزینند

    مرغان دگر خمش نشینند

    خود گیر که خرمنی ندارند

    نه از خرمن فقر دانه چینند

    از حلقه برون نه‌ایم ما نیز

    هر چند که آن شهان نگینند

    گر ولوله مرا نخواهند

    از بهر چه کارم آفرینند

    شیرین و ترش مراد شاهست

    دو دیگ نهاده بهر اینند

    بایست بود ترش به مطبخ

    چون مخموران بدان رهینند

    هر حالت ما غذای قومیست

    زین اغذیه غیبیان سمینند

    مرغان ضمیر از آسمانند

    روزی دو سه بسته زمینند

    زانشان ز فلک گسیل کردند

    هر چند ستارگان دینند

    تا قدر وصال حق بدانند

    تا درد فراق حق بینند

    بر خاک قراضه گر بریزند

    آن را نهلند و برگزینند

    شمس تبریز کم سخن بود

    شاهان همه صابر و امینند

  58. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 3780


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    رفتیم بقیه را بقا باد

    لابد برود هر آنک او زاد

    پنگان فلک ندید هرگز

    طشتی که ز بام درنیفتاد

    چندین مدوید کاندر این خاک

    شاگرد همان شدست کاستاد

    ای خوب مناز کاندر آن گور

    بس شیرینست لا چو فرهاد

    آخر چه وفا کند بنایی

    کاستون ویست پاره‌ای باد

    گر بد بودیم بد ببردیم

    ور نیک بدیم یادتان باد

    گر اوحد دهر خویش باشی

    امروز روان شوی چو آحاد

    تنها ماندن اگر نخواهی

    از طاعت و خیر ساز اولاد

    آن رشته نور غیب باقیست

    کانست لباب روح اوتاد

    آن جوهر عشق کان خلاصه‌ست

    آن باقی ماند تا به آباد

    این ریگ روان چو بی‌قرارست

    شکل دگر افکنند بنیاد

    چون کشتی نوحم اندر این خشک

    کان طوفانست ختم میعاد

    زان خانه نوح کشتیی بود

    کز غیب بدید موج مرصاد

    خفتیم میانه خموشان

    کز حد بردیم بانگ و فریاد

  60. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 3781


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جانی که ز نور مصطفی زاد

    با او تو مگو ز داد و بیداد

    هرگز ماهی سباحت آموخت

    آزادی جست سرو آزاد

    خاری که ز گلبن طرب رست

    گلزار به روی او شود شاد

    دورست رواق‌های شادی

    از آتش و آب و خاک و از باد

    زین چار بسیط چون چلیپا

    ترکیب موحدان برون باد

    زان سو فلکیست نیک روشن

    زان سو ملکیست بسته مرصاد

    کمتر بخشش دو چشم بخشد

    بینا و حکیم و تیز و استاد

    با دیده جان چو واپس آیی

    در عالم آب و گل به ارشاد

    بینی تو و دیگران نبینند

    هر سو نوری به رسم میلاد

    در هر ابری هزار خورشید

    در هر ویران بهشت آباد

    تختی بنهی به قصر مردان

    هم خیمه زنی به بام اوتاد

    بویی ببری ز شمس تبریز

    کو را است ملک مطیع و منقاد

  62. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 3782


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن کز دهن تو رنگ دارد

    انصاف که رزق تنگ دارد

    وان کس که جدل ببست با تو

    با عمر عزیز جنگ دارد

    ماهی که بیافت آب حیوان

    بر خشک چرا درنگ دارد

    در آینه عکس قیصر روم

    گر نیست بدانک زنگ دارد

    در قدس دلت چو خوک دیدی

    ملک قدست فرنگ دارد

    ما را باری نگار خوش قول

    اندر بر خود چو چنگ دارد

    زان زخمه او همیشه این چنگ

    پس تن تن و بس ترنگ دارد

    هر ذره که پای کوفت با ما

    از مشرق چرخ ننگ دارد

    هر جان که در این روش بلنگد

    جان تو که عذر لنگ دارد

    زیرا کاین بحر بس کریمست

    آن نیست که او نهنگ دارد

    سگ طبع کسی که با چنین شیر

    او سرکشی پلنگ دارد

    سنگین جانی که با چنین لعل

    سودای کلوخ و سنگ دارد

    خامش کن و جاه گفت کم جوی

    کاین جاه مزاج بنگ دارد

  64. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 3783


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    این قافله بار ما ندارد

    از آتش یار ما ندارد

    هر چند درخت‌های سبزند

    بویی ز بهار ما ندارد

    جان تو چو گلشنست لیکن

    دلخسته به خار ما ندارد

    بحریست دل تو در حقایق

    کو جوش کنار ما ندارد

    هر چند که کوه برقرارست

    والله که قرار ما ندارد

    جانی که به هر صبوح مستست

    بویی ز خمار ما ندارد

    آن مطرب آسمان که زهره‌ست

    هم طاقت کار ما ندارد

    از شیر خدای پرس ما را

    هر شیر قفار ما ندارد

    منمای تو نقد شمس تبریز

    آن را که عیار ما ندارد

  66. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 3784


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیچاره کسی که زر ندارد

    وز معدن زر خبر ندارد

    بیچاره دلی که ماند بی‌تو

    طوطیست ولی شکر ندارد

    دارد هنر و هزار دولت

    افسوس که آن دگر ندارد

    می‌گوید دست جام بخشش

    ما بدهیمش اگر ندارد

    بر وی ریزییم آب حیوان

    گر آب بر آن جگر ندارد

    بی برگان را دهیم برگی

    زان برگ که شاخ تر ندارد

    آن‌ها که ز ما خبر ندارند

    گویند دعا اثر ندارد

    نزدیک آمد که دیده بخشیم

    آن را که به ما نظر ندارد

    خاموش که مشکلات جان را

    جز دست خدای برندارد

  68. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 3785


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دل بی‌لطف تو جان ندارد

    جان بی‌تو سر جهان ندارد

    عقل ار چه شگرف کدخداییست

    بی خوان تو آب و نان ندارد

    خورشید چو دید خاک کویت

    هرگز سر آسمان ندارد

    گلنار چو دید گلشن جان

    زین پس سر بوستان ندارد

    در دولت تو سیه گلیمی

    گر سود کند زیان ندارد

    بی ماه تو شب سیه گلیمست

    این دارد و آن و آن ندارد

    دارد ز ستاره‌ها هزاران

    بی ماه چراغدان ندارد

    بی گفت تو گوش نیست جان را

    بی گوش تو جان زبان ندارد

    وان جان غریب در تظلم

    می‌نالد و ترجمان ندارد

    لیکن رخ زرد او گواهست

    و اشکی که غمش نهان ندارد

    غماز شوم بود دم سرد

    آن دم که دم خران ندارد

    اصل دم سرد مهر جانست

    کان را مه مهر جان ندارد

    چون دل سبکش کند بهارت

    صد گونه غمش گران ندارد

    آن عشق جوان چو نوبهارت

    جز پیران را جوان ندارد

    تا چند نشان دهی خمش کن

    کان اصل نشان نشان ندارد

    بگذار نشان چو شمس تبریز

    آن شمس که او کران ندارد

  70. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 3786


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن کس که ز تو نشان ندارد

    گر خورشیدست آن ندارد

    ما بر در و بام عشق حیران

    آن بام که نردبان ندارد

    دل چون چنگست و عشق زخمه

    پس دل به چه دل فغان ندارد

    امروز فغان عاشقان را

    بشنو که تو را زیان ندارد

    هر ذره پر از فغان و ناله‌ست

    اما چه کند زیان ندارد

    رقص است زبان ذره زیرا

    جز رقص دگر بیان ندارد

    هر سو نگران تست دل‌ها

    وان سو که تویی گمان ندارد

    این عالم را کرانه‌ای هست

    عشق من و تو کران ندارد

    مانند خیال تو ندیدم

    بوسه دهد و دهان ندارد

    ماننده غمزه‌ات ندیدم

    تیر اندازد کمان ندارد

    دادی کمری که بر میان بند

    طفل دل من میان ندارد

    گفتی که به سوی ما روان شو

    بی لطف تو جان روان ندارد

  72. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 3787


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بیچاره کسی که می ندارد

    غوره به سلف همی‌فشارد

    بیچاره زمین که شوره باشد

    وین ابر کرم بر او نبارد

    باری دل من صبوح مستست

    وام شب دوش می‌گزارد

    گفتم به صبوح خفتگان را

    پامزد ویم که سر برآرد

    امروز گریخت شرم از من

    او بر کف مست کی نگارد

    ساقیست گرفته گوشم امروز

    یک لحظه مرا نمی‌گذارد

    جام چو عصاش اژدها شد

    بر قبطی عقل می‌گمارد

    خاموش و ببین که خم مستان

    چون جام شریف می‌سپارد

  74. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 3788


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن خواجه خوش لقا چه دارد

    آیینه‌اش از صفا چه دارد

    هان تا نروی تو در جوالش

    رختش بطلب که تا چه دارد

    اندر سخنش کشان و بو گیر

    کز بوی می بقا چه دارد

    در گلشن ذوق او فرورو

    کز نرگس و لاله‌ها چه دارد

    هر چند کز انبیا بلافید

    از گوهر انبیا چه دارد

    گر چه صلوات می‌فرستند

    از صفوت مصطفی چه دارد

    یا سایه خود بر او مینداز

    کو خود چه کس است یا چه دارد

    در ساقی خویش چنگ درزن

    مندیش که آن سه تا چه دارد

    عمری پی زید و عمرو بردی

    زین پس بنگر خدا چه دارد

    از سرمجموع اصل مگذر

    کاین اصل جدا جدا چه دارد

    این کاه سخن دگر مپیما

    بندیش که کهربا چه دارد

  76. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 3789


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن خواجه خوش لقا چه دارد

    بازار مرا بها چه دارد

    او عشوه دهد از او تو مشنو

    رختش بطلب که تا چه دارد

    نقدش برکش ببین که چندست

    در نقد دگر دغا چه دارد

    گر دست و ترازوی نداری

    تا برکشی کز صفا چه دارد

    اندر سخنش کشان و بو گیر

    کز بوی می بقا چه دارد

    شاد آن که بجست جان خود را

    کز حالت مرتضا چه دارد

    در خویش ز اولیا چه بیند

    وز لذت انبیا چه دارد

    گفتم به قلندری که بنگر

    کان چرخ که شد دوتا چه دارد

    گفتا که فراغتیست ما را

    کو خود چه کس است یا چه دارد

    مستم ز خدا و سخت مستم

    سبحان الله خدا چه دارد

    از رحمت شمس دین تبریز

    هر سینه جدا جدا چه دارد

  78. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 3790


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پرکندگی از نفاق خیزد

    پیروزی از اتفاق خیزد

    تو ناز کنی و یار تو ناز

    چون ناز دو شد طلاق خیزد

    ور زان که نیاز پیش آری

    صد وصلت و صد عناق خیزد

    از ناز شود ولایتی تنگ

    در دل سفر عراق خیزد

    تو خون تکبر ار نریزی

    خون جوش کند خناق خیزد

    رو دردی ناز را بپالا

    زیرا طرب از رواق خیزد

    یار آن طلبد که ذوق یابد

    زیرا طلب از مذاق خیزد

    یارست نه چوب مشکن او را

    چون برشکنی طراق خیزد

    این بانگ طراق چوب ما را

    دانیم که از فراق خیزد

  80. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 3791


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن کس که ز جان خود نترسد

    از کشتن نیک و بد نترسد

    وان کس که بدید حسن یوسف

    از حاسد و از حسد نترسد

    آن کس که هوای شاه دارد

    از لشکر بی‌عدد نترسد

    آخر حیوان ز ذوق صحبت

    از جفته و از لگد نترسد

    آن کس که سعادت ازل دید

    از عاقبت ابد نترسد

    چون کوه احد دلی بباید

    تا او ز جز احد نترسد

    مرغی که ز دام نفس خود رست

    هر جای که برپرد نترسد

    هر جای که هست گنج گنجست

    کشته احد از لحد نترسد

    هر جانوری کز اصل آبست

    گر غرقه شود عمد نترسد

    هر تن که سرشته بهشتست

    بر دوزخ برزند نترسد

    وان را که مدد از اندرونست

    زین عالم بی‌مدد نترسد

    از ابلهیست نی شجاعت

    گر جاهل از خرد نترسد

    خود سر نبدست آن خسی را

    کز عشق تو پا کشد نترسد

    این مایه لعنتست کابله

    دل‌های شهان خلد نترسد

    هم پرده خویش می‌درد کو

    پرده من و تو درد نترسد

    پازهر چو نیستش چرا او

    زهر دنیا خورد نترسد

    در حضرت آن چنان رقیبی

    در شاهد بنگرد نترسد

    زنهار به سر برو بدان ره

    کان جا دلت از رصد نترسد

    صراف کمین درست و آن دزد

    از کیسه درم برد نترسد

    آن جا گرگان همه شبانند

    آن جا مردی ز صد نترسد

    آن جا من و تو و او نباشد

    چون وام ز خود ستد نترسد

    هرگز دل تو ز تو نرنجد

    هرگز ذقنت ز خد نترسد

    گلشن ز بهار و باغ سوسن

    وز سرو لطیف قد نترسد

    چون گل بشکفت و روی خود دید

    زان پس ز قبول و رد نترسد

    بس کن هر چند تا قیامت

    این بحر گهر دهد نترسد

  82. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 3792


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن جا که چو تو نگار باشد

    سالوس و حفاظ عار باشد

    سالوس و حیل کنار گیرد

    چون رحمت بی‌کنار باشد

    بوسی به دغا ربودم از تو

    ای دوست دغا سه بار باشد

    امروز وفا کن آن سوم را

    امروز یکی هزار باشد

    من جوی و تو آب و بوسه آب

    هم بر لب جویبار باشد

    از بوسه آب بر لب جوی

    اشکوفه و سبزه زار باشد

    از سبزه چه کم شود که سبزه

    در دیده خیره خار باشد

    موسی ز عصا چرا گریزد

    گر بر فرعون مار باشد

    بر فرعونان که نیل خون گشت

    بر مؤمن خوشگوار باشد

    هرگز نرمد خلیل ز آتش

    گر بر نمرود نار باشد

    یعقوب کجا رمد ز یوسف

    گر بر پسرانش بار باشد

    آن باد بهار جان باغست

    بر شوره اگر غبار باشد

    زان باغ درخت برگ یابد

    اشکوفه بر او سوار باشد

    احمد چو تو راست پس ز بوجهل

    عشقا سزدت که عار باشد

    این را بر دست و آن بدین مات

    کار دنیا قمار باشد

    آن کس که ز بخت خود گریزد

    بگریخته شرمسار باشد

    هین دام منه به صید خرگوش

    تا شیر تو را شکار باشد

    ای دل ز عبیر عشق کم گوی

    خود بو برد آن که یار باشد

  84. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 3793


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای کز تو همه جفا وفا شد

    آن عهد و وفای تو کجا شد

    با روی تو سور شد عزاها

    بی روی تو سورها عزا شد

    شد بی‌قدمت سرا خرابه

    باز از تو خرابه‌ها سرا شد

    از دعوت تو فنا شود هست

    وز هجر تو هست‌ها فنا شد

    ای کشته مرا به جرم آنک

    از من راضی به جان چرا شد

    آن تخم عطای تست در جان

    کو را کف دست باسخا شد

    اعنات مهیجست جان را

    ور نی ز چه روی جان گدا شد

    گر عاشق داد نیست جودت

    پس جان ز چه عاشق دعا شد

    زد پرتو ساقییت بر ابر

    کز عکس تو ابرها سقا شد

    زد عکس صبوری تو بر کوه

    تسکین زمین و متکا شد

    زد عکس بلندی تو بر چرخ

    معنی تو صورت سما شد

    از حسن تو خاک هم خبر یافت

    شد یوسف خوب و دلربا شد

    از گفت بدار چنگ کز وی

    بی گفت تو فهم بانوا شد

  86. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 3794


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    روزم به عیادت شب آمد

    جانم به زیارت لب آمد

    از بس که شنید یاربم چرخ

    از یارب من به یارب آمد

    یار آمد و جام باده بر کف

    زان می که خلاف مذهب آمد

    هر بار ز جرعه مست بودم

    این بار قدح لبالب آمد

    عالم به خمار اوست معجب

    پس وی چه عجب که معجب آمد

    بر هر فلکی که ماه او تافت

    خورشید کمینه کوکب آمد

    گویی مه نو سواره دیدش

    کز عشق چو نعل مرکب آمد

    این بس نبود شرف جهان را

    کو روح و جهان چو قالب آمد

    شاد آن دل روشنی که بیند

    دل را که چه سان مقرب آمد

    از پرتو دل جهان پرگل

    زیبا و خوش و مؤدب آمد

    هر میوه به وقت خویش سر کرد

    هر فصل چه سان مرتب آمد

    بس کن که به پیش ناطق کل

    گویای خمش مهذب آمد

    بس کن که عروس جان ز جلوه

    با نامحرم معذب آمد

    من بس نکنم که بی‌دلان را

    این کلبشکر مجرب آمد

    من بس نکنم به کوری آنک

    اندر ره دین مذبذب آمد

    خامش که به گفت حاجتی نیست

    چون جذب فرغت فانصب آمد

    خود گفتن بنده جذب حقست

    کز بنده به بنده اقرب آمد

  88. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 3795


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن یوسف خوش عذار آمد

    وان عیسی روزگار آمد

    وان سنجق صد هزار نصرت

    بر موکب نوبهار آمد

    ای کار تو مرده زنده کردن

    برخیز که روز کار آمد

    شیری که به صید شیر گیرد

    سرمست به مرغزار آمد

    دی رفت و پریر نقد بستان

    کان نقد خوش عیار آمد

    این شهر امروز چون بهشتست

    می‌گوید شهریار آمد

    می‌زن دهلی که روز عیدست

    می‌کن طربی که یار آمد

    ماهی از غیب سر برون کرد

    کاین مه بر او غبار آمد

    از خوبی آن قرار جان‌ها

    عالم همه بی‌قرار آمد

    هین دامن عشق برگشایید

    کز چرخ نهم نثار آمد

    ای مرغ غریب پربریده

    بر جای دو پر چهار آمد

    هان ای دل بسته سینه بگشا

    کان گمشده در کنار آمد

    ای پای بیا و پای می‌کوب

    کان سرده نامدار آمد

    از پیر مگو که او جوان شد

    وز پار مگو که پار آمد

    گفتی با شه چه عذر گویم

    خود شاه به اعتذار آمد

    گفتی که کجا رهم ز دستش

    دستش همه دستیار آمد

    ناری دیدی و نور آمد

    خونی دیدی عقار آمد

    آن کس که ز بخت خود گریزد

    بگریخته شرمسار آمد

    خامش کن و لطف‌هاش مشمر

    لطفیست که بی‌شمار آمد

  90. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 3796


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    برخیز که ساقی اندرآمد

    وان جان هزار دلبر آمد

    آمد می ناب وز پی نقل

    بادام و نبات و شکر آمد

    آن جان و جهان رسید و از وی

    صد جان جهان مصور آمد

    مشک آمد پیش طره او

    کان طره ز حسن بر سر آمد

    زد حلقه مشک فام و می‌گفت

    بگشای که بنده عنبر آمد

    از تابش لعل او چه گویم

    کز لعل و عقیق برتر آمد

    زان سنبل ابروش حیاتم

    با برگ و لطیف و اخضر آمد

    درده می خام و بین که ما را

    در مجلس خام دیگر آمد

    آن رایت سرخ کز نهیبش

    اسپاه فرج مظفر آمد

    هر کار که بسته گشت و مشکل

    آن کار بدو میسر آمد

    می ده که سر سخن ندارم

    زیرا که سخن چو لنگر آمد

  92. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 3797


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جان از سفر دراز آمد

    بر خاک در تو بازآمد

    در نقد وجود هر چه زر بود

    از گنج عدم به گاز آمد

    بی مهر تو هر که آسمان رفت

    درهای فلک فرازآمد

    بی آبی خویش جمله دیدند

    هرک از تو نه سرفراز آمد

    جان رفت که بی‌تو کار سازد

    سوزید و نه کارساز آمد

    اندر سفرش بشد حقیقت

    کو بی‌تو همه مجاز آمد

    از گرد ره آمدست امروز

    رحم آر که پرنیاز آمد

    سر را ز دریچه‌ای برون کن

    تا بیند کان طراز آمد

    تا نعره عاشقان برآید

    کان قبله هر نماز آمد

    از پیش تو رفت باز جانم

    طبل تو شنید و بازآمد

    ای اهل رباط وارهیدیت

    کز خط خوشش جواز آمد

    آن چنگ طرب که بی‌نوا بود

    رقصی که کنون به ساز آمد

    از سلسله نیاز رستید

    کان بند هزار ناز آمد

    ترک خر کالبد بگویید

    کان شاه براق تاز آمد

    نور رخ شمس حق تبریز

    عالم بگرفت و راز آمد

  94. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 3798


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن شعله نور می‌خرامد

    وان فتنه حور می‌خرامد

    شب جامه سپید کرد زیرا

    کان ماه ز دور می‌خرامد

    مستان شبانه را بشارت

    ساقی به سحور می‌خرامد

    جان را به مثال عود سوزیم

    کان کان بلور می‌خرامد

    آن فتنه نگر که بار دیگر

    با صد شر و شور می‌خرامد

    آن دشمن صبرهای عاشق

    در خون صبور می‌خرامد

    جانم به فدای آن سلیمان

    کو جانب مور می‌خرامد

    جز چهره عاشقان مبینید

    کان شاه غیور می‌خرامد

    در قالب خلق شمس تبریز

    چون نفخه صور می‌خرامد

  96. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 3799


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    امروز نگار ما نیامد

    آن دلبر و یار ما نیامد

    آن گل که میان باغ جانست

    امشب به کنار ما نیامد

    صحرا گیریم همچو آهو

    چون مشک تتار ما نیامد

    ای رونق مطربان همین گو

    کان رونق کار ما نیامد

    آرام مده تو نای و دف را

    کرام و قرار ما نیامد

    آن ساقی جان نگشت پیدا

    درمان خمار ما نیامد

    شمس تبریز شرح فرما

    چون فصل بهار ما نیامد

  98. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  99. بالا | پست 3800


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خوش باش که هر که راز داند

    داند که خوشی خوشی کشاند

    شیرین چو شکر تو باش شاکر

    شاکر هر دم شکر ستاند

    شکر از شکرست آستین پر

    تا بر سر شاکران فشاند

    تلخش چو بنوشی و بخندی

    در ذات تو تلخیی نماند

    گویی که چگونه‌ام خوشم من

    گویم ترشم دلت بماند

    گوید که نهان مکن ولیکن

    در گوشم گو که کس نداند

    در گوش تو حلقه وفا نیست

    گوش تو به گوش‌ها رساند

  100. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 76 از 123 ... 2666747576777886 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد