من اسیرم تو فقط لحظه مردن من
میتونی وا کنی این یوق و از گردن من خدا
نمایش نسخه قابل چاپ
من اسیرم تو فقط لحظه مردن من
میتونی وا کنی این یوق و از گردن من خدا
بردی از یادم . دادی بر بادم . با یادت شادم
دل به تو دادم . در دام افتادم . از غم آزادم
دل به تو دادم . فتادم به بند
ای گل بر اشک خونینم نخند
سوزم از سوز نگاهت هنوز
چشم من باشد به راهت هنوز
چه شد آنهمه پیمان . که از آن لب خندان
بشنیدم و هرگز خبری نشد از آن
کی آیی به برم . ای شمع سحرم
در بزمم نفسی . بنشین تاج سرم . تا از جان گذرم
پا به سرم نه . جان به تنم ده
چون به سر آمد . عمر بی ثمرم
نشسته بر دل غبار غم . زآنکه من در دیار غم
گشته ام غمگسار غم
امید اهل وفا تویی . رفته راه خطا تویی
آفت جان ما تویی
بردی از یادم . دادی بر بادم . با یادت شادم
دل به تو دادم . در دام افتادم . از غم آزادم
گلگون
شب چو بوسیدم لب گلگون او
گشت لرزان قامت موزون او
زیر گیسو کرد پنهان روی خویش
ماه را پوشید با گیسوی خویش
گفتمش : ای روی تو صبح امید
در دل شب بوسه ما را که دید؟
قصه پردازی در این صحرا نبود
چشم غمازی به سوی ما نبود
غنچهٔ خاموش او چون گل شکفت
بر من از حیرت نگاهی کرد و گفت
با خبر از راز ما گردید شب
بوسه ای دادیم و آن را دید شب
بوسه را شب دید و با مهتاب گفت
ماه خندید و به موج آب گفت
موج دریا جانب پارو شتافت
راز ما گفت و به دیگر سو شتافت
قصه را پارو به قایق باز گفت
داستان دلکشی ز آن راز گفت
گفت قایق هم به قایقبان خویش
آنچه را بشنید از یاران خویش
مانده بود این راز اگر در پیش او
دل نبود آشفته از تشویش او
لیک درد اینجاست کان ناپخته مرد
با زنی آن راز را ابراز کرد
گفت با زن مرد غافل راز را
آن تهی طبل بلند آواز را
لا جرم فردا از آن راز نهفت
قصه گویان قصه ها خواهند گفت
زن به غمازی دهان وا می کند
راز را چون روز افشا می کند
بچه های محله دزدن
شب چو بوسیدم لب گلگون او
گشت لرزان قامت موزون او
زیر گیسو کرد پنهان روی خویش
ماه را پوشید با گیسوی خویش
گفتمش : ای روی تو صبح امید
در دل شب بوسه ما را که دید؟
قصه پردازی در این صحرا نبود
چشم غمازی به سوی ما نبود
غنچهٔ خاموش او چون گل شکفت
بر من از حیرت نگاهی کرد و گفت
با خبر از راز ما گردید شب
بوسه ای دادیم و آن را دید شب
بوسه را شب دید و با مهتاب گفت
ماه خندید و به موج آب گفت ...
راز
ای قشنگ تر از پریا . تنها تو کوچه نریانقل قول:
نوشته اصلی توسط miss eli vrn;178656[SIZE=4
بچه های محل دزدن . عشق منو می دزدن
عشق منو می دزدن
ای یار قشنگ مو بلند مشکی پوشم
با لنگه ابروهات شرق شرق نزنی تو گوشم
اگه یه روز بیای رو پشت بوم رخ بنمایی
خورشید که بخواد بالا بیاد روشو میپوشم
لاله
سایت قاطی کرده :|
O-o
کوچولو برو دیگه وقت خوابه دیگه باید بری تو رخت خوابه
اگه دلت واسه مامانی تنگ شد نگاش کن عکسش اونجا روی قابه
عزیزم بسته دیگه گریه نکن ازم نپرس که چرا مامانی نیس
از تو نه از من یکم خسته شده بود و نمیتونس بمونه باما نینیلالالالالالالالالالای ی لالالالالالالالالالایی
لالالالالالالالالالایی مامان رفته شده تنها بابایی
لالالالالالالالالالایی لالالالا لالالالالالالالالالایی لالالالا
لالالالالالالالالالایی مامان رفته شده تنها بابایی
لالالالا لالالالا لالالالا لالالالا
مامان الان خوشحاله خوشحالیش خوشحالم میکنه
مهم نیس که غم دوریش داره چیکارم میکنه
وقتی خوبه اون منم خوبم
مامان الان پیدا کرده رو من یه حس دیگه والانم رفته سراغ کس دیگه
و از این به بعد بابا تنهایی تنهایی واسه ی تو قصه میگه
کوچولو بخواب من که خوب بدون اون خوابم نمیره
کوچولو بخواب نمیخوام که جلو تو گریم بگیره
لالالالالالالالالالایی لالالالالالالالالالایی
لالالالالالالالالالایی مامان رفته شده تنها بابایی
لالالالالالالالالالایی لالالالا لالالالالالالالالالایی لالالالا
لالالالالالالالالالایی مامان رفته شده تنها بابایی
لالالالا لالالالا لالالالا لالالالا
کوچولو برو دیگه وقت خوابه دیگه باید بری تو رخت خوابه
اگه دلت واسه مامانی تنگ شد نگاش کن عکسش اونجا روی قابه
سیر ترشی
شعر را برا من قرو قاطی میاد کپی پیسم قاطی کرده اثن یه وضی |weirdsmiley||weirdsmiley||weirdsmiley|
نوش کن جام شراب یک منی تا بدان بیخ غم از دل برکنی دل گشاده دار چون جام شراب سر گرفته چند چون خم دنی چون ز جام بیخودی رطلی کشی کم زنی از خویشتن لاف منی سنگسان شو در قدم نی همچو آب جمله رنگ آمیزی و تردامنی دل به می دربند تا مردانه وار گردن سالوس و تقوا بشکنی خیز و جهدی کن چو حافظ تا مگر خویشتن در پای معشوق افکنی
ترک شیرازی
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
واندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
بیخود از شعشعه پرتو ذاتم کردند
باده از جام تجلی صفاتم دادند
چه مبارک سحری بود و چه فرخنده شبی
آن شب قدر که این تازه براتم دادند
بعد از این روی من و آینه وصف جمال
که در آن جا خبر از جلوه ذاتم دادند
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب
مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
هاتف آن روز به من مژده این دولت داد
که بدان جور و جفا صبر و ثباتم دادند
این همه شهد و شکر کز سخنم میریزد
اجر صبریست کز آن شاخ نباتم دادند
همت حافظ و انفاس سحرخیزان بود
که ز بند غم ایام نجاتم دادند
کامیاب
شالودهٔ کاخ جهان بر آبست
تا چشم بهم بر زنی خرابست
ایمن چه نشینی درین سفینه
کاین بحر همیشه در انقلابست
افسونگر چرخ کبود هر شب
در فکرت افسون شیخ و شابست
ای تشنه مرو، کاندرین بیابان
گر یک سر آبست، صد سرابست
سیمرغ که هرگز بدام نیاد
در دام زمانه کم از ذبابست
چشمت بخط و خال دلفریب است
گوشت بنوای دف و ربابست
تو بیخود و ایام در تکاپو است
تو خفته و ره پر ز پیچ و تابست
آبی بکش از چاه زندگانی
همواره نه این دلو را طنابست
بگذشت مه و سال وین عجب نیست
این قافله عمریست در شتابست
بیدار شو، ای بخت خفته چوپان
کاین بادیه راحتگه ذئابست
بر گرد از آنره که دیو گوید
کای راهنورد، این ره صوابست
ز انوار حق از اهرمن چه پرسی
زیراک سئوال تو بی جوابست
با چرخ، تو با حیله کی برآئی
در پشه کجا نیروی عقابست
بر اسب فساد، از چه زین نهادی
پای تو چرا اندرین رکابست
دولت نه به افزونی حطام است
رفعت نه به نیکوئی ثیابست
جز نور خرد، رهنمای مپسند
خودکام مپندار کامیابست
آشوب
بگذار سر به سینه من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی دردمند را
شاید که بیش ازین نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده سر در کمند را
بگذار سر به سینه من تا بگویمت
اندوه چیست عشق کدامست غم کجاست
بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمری است در هوای تو از آشیان جداست
دلتنگم آن چنان که اگر ببینمت به کام
خواهمکهجاودانه بنالمبهدامنت
شایدکهجاودانهبمانیکنارمن
اینازنینکه هیچ وفا نیست بامنت
توآسمانآبیآرامو روشنی
منچونکبوتریکهپرمدر هوایتو
یکشبستاره هایترادانه چین کنم
بااشک شرمخویشبریزمبه پایتو
بگذارتاببوسمتاینوشخندصبح
بگذارتابنوشمتایچشمهشراب
بیمارخنده هایتوامبیشتربخند
خورشیدآرزوی منیگرم تر بتاب
دشمن جان
هر شب ز خونابهی دل پر گل بود دامن من
بنشین چو گل در کنارم تا بشکفد گل ز خارم
ای روی تو لاله زارم و ای موی تو سوسن من
تا عشق و رندیست کیشم یکسان بود نوش و نیشم
من دشمن جان خویشم گر او بود دشمن من
قسمت اگر زهر اگر مار، بالین اگر خار اگر گل
غمگین نباشم که باشد کوی رضا مسکن من
ای گریه دل را صفا ده، رنگی به رخسار ما ده
خاکم به باد فنا ده، ای سیل بنیان کن من
وی مرغ شب همرهی کن زاری به حال رهی کن
تا بر دلم ره نیابد صیاد صید افکن من
بی وفا
الان موضوعیه یا حرف آخر؟
هر چه می خواهد دل تنگت بگو
مگه پرتقاله؟|laughingsmiley|