صفحه 118 از 123 ... 1868108116117118119120 ...
نمایش نتایج: از 5,851 به 5,900 از 6148

موضوع: مشاعره

275884
  1. بالا | پست 5851


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بزم و شراب لعل و خرابات و کافری

    ملک قلندرست و قلندر از او بری

    گویی قلندرم من و این دلپذیر نیست

    زیرا که آفریده نباشد قلندری

    تا کی عطارد از زحل آرد مدبری

    مریخ نیز چند زند زخم خنجری

    تا چند نعل ریز کند پیک ماه نیز

    تا چند زهره بخش کند جام احمری

    تا چند آفتاب به تف مطبخی کند

    بازار تنگ دارد بر خلق مشتری

    تا چند آب ریزد دولاب آسمان

    تا چند آب نشف کند برج آذری

    تا چند شب پناه حریفان بد شود

    تا چند روز پرده درد بر مستری

    تا چند دی برآرد از باغ‌ها دمار

    تا کی بهار دوزد دیباج اخضری

    زین فرقت و غریبی طبعم ملول شد

    ای مرغ روح وقت نیامد که برپری

    وین پر درشکسته پرخون خویش را

    سوی جناب مالک و مخدوم خود بری

    اندر زمین چه چفسی نی کوه و آهنی

    زیر فلک چه باشی نی ابر و اختری

    زان حسن آبدار چو تازه کنی جگر

    نی آب خضر جویی نی حوض کوثری

    ای آب و روغنی که گرفتار آمدی

    با آنچ در دلست نگویی چه درخوری

  2. بالا | پست 5852


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن دل که گم شده‌ست هم از جان خویش جوی

    آرام جان خویش ز جانان خویش جوی

    اندر شکر نیابی ذوق نبات غیب

    آن ذوق را هم از لب و دندان خویش جوی

    دو چشم را تو ناظر هر بی‌نظر مکن

    در ناظری گریز و ازو آن خویش جوی

    نقلست از رسول که مردم معادنند

    پس نقد خویش را برو از کان خویش جوی

    از تخت تن برون رو و بر تخت جان نشین

    از آسمان گذر کن و کیوان خویش جوی

    برقی که بر دلت زد و دل بی‌قرار شد

    آن برق را در اشک چو باران خویش جوی

    انبان بوهریره وجود توست و بس

    هر چه مراد توست در انبان خویش جوی

    ای بی‌نشان محض نشان از کی جویمت

    هم تو بجو مرا و به احسان خویش جوی

  3. بالا | پست 5853


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سیمرغ و کیمیا و مقام قلندری

    وصف قلندرست و قلندر از او بری

    گویی قلندرم من و این دل پذیر نیست

    زیرا که آفریده نباشد قلندری

    دام و دم قلندر بی‌چون بود مقیم

    خالیست از کفایت و معنی داوری

    از خود به خود چه جویی چون سر به سر تویی

    چون آب در سبویی کلی ز کل پری

    از خود به خود سفر کن در راه عاشقی

    وین قصه مختصر کن ای دوست یک سری

    نی بیم و نی امید نه طاعت نه معصیت

    نی بنده نی خدای نه وصف مجاوری

    عجزست و قدرتست و خدایی و بندگی

    بیرون ز جمله آمد این ره چو بنگری

    راه قلندری ز خدایی برون بود

    در بندگی نیاید و نه در پیمبری

    زینهار تا نلافد هر عاشق از گزاف

    کس را نشد مسلم این راه و ره بری

  4. بالا | پست 5854


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دوش همه شب دوش همه شب گشتم من بر بام حبیبی

    اختر و گردون اختر و گردون برده ز زهره جام حبیبی

    جمله جان‌ها جمله جان‌ها بسته پر و پا بسته پر و پا

    همچو دل من همچو دل من دلخوش اندر دام حبیبی

    دام تو خوشتر دام تو خوشتر از می احمر وز زر اخضر

    از زر پخته از زر پخته نادره‌تر بد خام حبیبی

    نور رخ شه نور رخ شه حسرت صد مه رهزن صد ره

    صبح سعادت صبح سعادت درج شده در شام حبیبی

    مخزن قارون مخزن قارون اختر گردون ملک همایون

    گر بدهد جان گر بدهد جان او نگزارد وام حبیبی

    عام شده‌ست این عام شده‌ست این نظم سخن‌ها لیک تو این بین

    ای شده قربان ای شده قربان خاص جهان در عام حبیبی

  5. بالا | پست 5855


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خواجه سلام علیک گنج وفا یافتی

    دل به دلم نه که تو گمشده را یافتی

    هم تو سلام علیک هم تو علیک السلام

    طبل خدایی بزن کاین ز خدا یافتی

    خواجه تو چونی بگو در بر آن ماه رو

    آنک ز جا برترست خواجه کجا یافتی

    ساقی رطل ثقیل از قدح سلسبیل

    حسرت رضوان شدی چونک رضا یافتی

    ای رخ چون زر شده گنج گهر برزدی

    وی تن عریان کنون باز قبا یافتی

    ای دل گریان کنون بر همه عالم بخند

    یار منی بعد از این یار مرا یافتی

    خواجه تویی خویش من پیش من آ پیش من

    تا که بگویم تو را من که که را یافتی

    کوس و دهل می‌زنند بر فلک از بهر تو

    رو که توی بر صواب ملک خطا یافتی

    بر لب تو لب نهاد زان شکرین لب شدی

    خشک لبان را ببین چونک سقا یافتی

    خواجه بجه از جهان قفل بنه بر دهان

    پنجه گشا چون کلید قفل گشا یافتی

  6. بالا | پست 5856


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آه که چه شیرین بتیست در تتق زرکشی

    اه که چه می‌زیبدش بدخوی و سرکشی

    گاه چو مه می‌رود قاعده شب روی

    می‌کند از اختران شیوه لشکرکشی

    گاه ز غیرت رود از همه چشمی نهان

    تا دل خود را ز هجر تو سوی آذر کشی

    ای خنک آن دم که تو خسرو و خورشید را

    سخت بگیری کمر خانه خود درکشی

    از طرب آن زمان جامه جان برکنی

    وز سر این بیخودی گوش فلک برکشی

    هر شکری زین هوس عود کند خویش را

    تا که بسوزد بر او چونک به مجمر کشی

    آن نفس از ساقیان سستی و تقصیر نیست

    نیست گنه باده را چونک تو کمتر کشی

    بخت عظیمست آنک نقل ز جنت بری

    خیر کثیرست آنک باده ز کوثر کشی

    مست برآیی ز خود دست بخایی ز خود

    قاصد خون ریز خود نیزه و خنجر کشی

    گوید کز نور من ظلمت و کافر کجاست

    تا که به شمشیر دین بر سر کافر کشی

    وقت شد ای شمس دین مفخر تبریزیان

    تا تو مرا چون قدح در می احمر کشی

  7. بالا | پست 5857


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    روی من از روی تو دارد صد روشنی

    جان من از جان تو یابد صد ایمنی

    آهن هستی من صیقل عشقش چو یافت

    آینه ************ شد رفت از او آهنی

    مرغ دلم می‌طپید هیچ س************ی نداشت

    مسکن اصلیش دید یافت در او ساکنی

    ندهد بی‌چشم تو چشم من آینگی

    ندهد بی‌روز تو روزن من روزنی

    چشم منش چون بدید گفت که نور منی

    جان منش چون بدید گفت که جان منی

    صبر از آن صبر کرد شکر شکر تو دید

    فقر از آن فخر شد کز تو شود او غنی

    گاه منم بر درت حلقه در می‌زنم

    گاه تویی در برم حلقه دل می‌زنی

    باد صبا سوی عشق این دو رسالت ببر

    تا شوم از سعی تو پاک ز تردامنی

    هست مرا همچو نی وام کمر بستنی

    هست تو را همچو نی وام شکر دادنی

    ای دل در ما گریز از من و ما محو شو

    زانک بریدی ز ما گر نبری از منی

    دانه شیرین به سنگ گفت چو من بشکنم

    مغز نمایم ولیک وای چو تو بشکنی

  8. بالا | پست 5858


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر نفسی از درون دلبر روحانیی

    عربده آرد مرا از ره پنهانیی

    فتنه و ویرانیم شور و پریشانیم

    برد مسلمانیم وای مسلمانیی

    گفت مرا می خوری یا چه گمان می‌بری

    کیست برون از گمان جز دل ربانیی

    بر سر افسانه رو مست سوی خانه رو

    جان بفشان کان نگار کرد گل افشانیی

    یک دم ای خوش عذار حال مرا گوش دار

    مست غمت را بیار رسم نگهبانیی

    عابد و معبود من شاهد و مشهود من

    عشق شناس ای حریف در دل انسانیی

    کعبه ما کوی او قبله ما روی او

    رهبر ما بوی او در ره سلطانیی

    خواجه صاحب نظر الحذر از ما حذر

    تا ننهد خواجه سر در خطر جانیی

    نی غلطم سر بیار تا ببری صد هزار

    گل ندمد جز ز خار گنج به ویرانیی

    آمد آن شیر من عاشق جان سیر من

    در کف او شیشه‌ای شکل پری خوانیی

    گفتم ای روح قدس آخر ما را بپرس

    گفت چه پرسم دریغ حال مرا دانیی

    مستم و گم کرده راه تن زن و پرسش مخواه

    مست چه‌ام بوی گیر باده جانانیی

    کی بود آن ای خدا ما شده از ما جدا

    برده قماشات ما غارت سبحانیی

    هر کی ورا کار کیست در کف او خارکیست

    هر کی ورا یار کیست هست چو زندانیی

    کارک تو هم تویی یارک تو هم تویی

    هر کی ز خود دور شد نیست به جز فانیی

  9. بالا | پست 5859


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای دل چون آهنت بوده چو آیینه‌ای

    آینه با جان من مونس دیرینه‌ای

    در دل آیینه من در دل من آینه

    تن کی بود محدثی دی و پریرینه‌ای

    خواجه چرایی چنین کز تو رمد عشق دین

    زانک همی‌بیندت احمد پارینه‌ای

    مرغ گزینی یقین دانه شیرین بچین

    کآمد از سوی چین مرغ تو را چینه‌ای

    شیر خدایی خدا شیر نرت نام داد

    از چه سبب گشته‌ای همدم بوزینه‌ای

    صورت تن را مبین زانک نه درخورد توست

    پوشد سلطان گهی خرقه پشمینه‌ای

    هین دل خود را تمام در کف دلبر سپار

    تا که نپوسد دلت در حسد و کینه‌ای

    سینه پاکی که او گشت خوش و عشق خو

    سینه سینا بود فرش چنین سینه‌ای

    تشنه آن شربتی خسته آن ضربتی

    تا تو در این غربتی نیست طمأنینه‌ای

    هست خرد چون شکر هست صور همچو نی

    هست معانی چو می حرف چو قنینه‌ای

    خوب چو نبود عروس خوش نشود زو نفوس

    از حفه و از رفه ز اطلس و زرینه‌ای

    چون نروی زین جهان خوی خرابات جان

    در عوض می بگیر بی‌مزه ترخینه‌ای

    خانه تن را بساز باغچه و گلشنی

    گوشه دل را بساز مسجد آدینه‌ای

    هر نفسی شاهدی در نظر واحدی

    آوردش بر طبق نادره لوزینه‌ای

    خامش با مرغ خاک قصه دریا مگو

    بکر چه عرضه کنی بر شه عنینه‌ای

  10. بالا | پست 5860


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یار در آخرزمان کرد طرب سازیی

    باطن او جد جد ظاهر او بازیی

    جمله عشاق را یار بدین علم کشت

    تا نکند هان و هان جهل تو طنازیی

    در حرکت باش ازانک آب روان نفسرد

    کز حرکت یافت عشق سر سراندازیی

    جنبش جان کی کند صورت گرمابه‌ای

    صف شکنی کی کند اسب گدا غازیی

    طبل غزا کوفتند این دم پیدا شود

    جنبش پالانیی از فرس تازیی

    می‌زن و می‌خور چو شیر تا به شهادت رسی

    تا بزنی گردن کافر ابخازیی

    بازی شیران مصاف بازی روبه گریز

    روبه با شیر حق کی کند انبازیی

    گرم روان از کجا تیره دلان از کجا

    مروزیی اوفتاد در ره با رازیی

    عشق عجب غازییست زنده شود زو شهید

    سر بنه ای جان پاک پیش چنین غازیی

    چرخ تن دل سیاه پر شود از نور ماه

    گر بکند قلب تو قالب پردازیی

    مطرب و سرنا و دف باده برآورده کف

    هر نفسی زان لطف آرد غمازیی

    ای خنک آن جان پاک کز سر میدان خاک

    گیرد زین قلبگاه قالب پردازیی

  11. بالا | پست 5861


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    رو که به مهمان تو می‌نروم ای اخی

    بست مرا از طعام دود دل مطبخی

    رزق جهان می‌دهد خویش نهان می‌کند

    گاه وصال او بخیل در زر و مال او سخی

    مال و زرش کم ستان جان بده از بهر جان

    مذهب سردان مگیر یخ چه کند جز یخی

    قسمت آن باردان مایده و نان گرم

    قسمت این عاشقان مملکت و فرخی

    قسمت قسام بین هیچ مگو و مچخ

    کار بتر می‌شود گر تو در این می‌چخی

    جنتی دل فروز دوزخیی خوش بسوز

    چند میان جهان مانده در برزخی

    سوی بتان کم نگر تا نشوی کوردل

    کور شود از نظر چشم سگ مسلخی

    زلف بتان سلسله‌ست جانب دوزخ کشد

    ظاهر او چون بهشت باطن او دوزخی

    لیک عنایات حق هست طبق بر طبق

    کو برهاند ز دام گر چه اسیر فخی

    جانب تبریز رو از جهت شمس دین

    چند در این تیرگی همچو خسان می‌زخی

  12. بالا | پست 5862


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جان و جهان می‌روی جان و جهان می‌بری

    کان شکر می‌کشی با شکران می‌خوری

    ای رخ تو چون قمر تک مرو آهسته تر

    تا نخلد شاخ گل سینه نیلوفری

    چهره چون آفتاب می‌بری از ما شتاب

    بوی کن آخر کباب زین جگر آذری

    یک نظری گر وفاست هم صدقات شماست

    گر برسانی رواست شکر چنین توانگری

    تا جگر خون ما تا دل مجنون ما

    تا غم افزون ما کسب کند بهتری

    شکر که ما سوختیم سوختن آموختیم

    وز جگر افروختیم شیوه سامندری

    فاسد سودای تو مست تماشای تو

    بوسد بر پای تو از طرب بی‌سری

    عشق من ای خوبرو رونق خوبان به تو

    گاه شوی بت شکن گاه کنی آزری

    مستی از آن دید و داد شادی از آن بخت شاد

    چشم بدت دور باد تا که کنی لمتری

    جانب دل رو به جان تا که ببینی عیان

    حلقه جوق ملک صورت نقش پری

    از ملک و از پری چون قدری بگذری

    محو شود در صفات صورت و صورتگری

  13. بالا | پست 5863


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بازرهان خلق را از سر و از سرکشی

    ای که درون دلی چند ز دل درکشی

    ای دل دل جان جان آمد هنگام آن

    زنده کنی مرده را جانب محشر کشی

    پیرهن یوسفی هدیه فرستی به ما

    تا بدرد آفتاب پیرهن زرکشی

    نیزه کشی بردری تو کمر کوه را

    چونک ز دریای غیب آیی و لشکر کشی

    خاک در فقر را سرمه کش دل کنی

    چارق درویش را بر سر سنجر کشی

    سینه تاریک را گلشن جنت کنی

    تشنه دلان را سوار جانب کوثر کشی

    در شکم ماهیی حجره یونس کنی

    یوسف صدیق را از بن چه برکشی

    نفس شکم خواره را روزه مریم دهی

    تا سوی بهرام عشق مرکب لاغر کشی

    از غزل و شعر و بیت توبه دهی طبع را

    تا دل و جان را به غیب بی‌دم و دفتر کشی

    سنبله آتشین رسته کنی بر فلک

    زهره مه روی را گوشه چادر کشی

    مفخر تبریزیان شمس حق ای وای من

    گر تو مرا سوی خویش یک دم کمتر کشی

  14. بالا | پست 5864


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    لاله ستانست از عکس تو هر شوره‌ای

    عکس لبت شهد ساخت تلخی هر غوره‌ای

    مصحف عشق تو را دوش بخواندم به خواب

    آه که چه دیوانه شد جان من از سوره‌ای

    مشکل هر دو جهان آه چه حلوا شود

    گر شکر تو شود مغز شکربوره‌ای

    چهره چون آفتاب بر تن چون غوره تاب

    تا بشود پرشکر در تن هر روده‌ای

    وا شدن از خویشتن هست ز ماسوره سهل

    چونک سر رشته یافت خصم ز ماسوره‌ای

    جسم که چون خربزه‌ست تا نبری چون خورند

    بشکن و پیدا شود قیمت لاهوره‌ای

    آه که ندیدی هنوز بر سر میدان عشق

    رقص کنان کله‌ها هر طرفی کوره‌ای

    پیش طبیب دو ************ رفتم بیمار عشق

    نبض دلم می‌جهید در کف قاروره‌ای

    گفتمش ای شمس دین مفخر تبریز آه

    جز ز تو یابد شفا علت ناسوره‌ای

  15. بالا | پست 5865


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای تو ز خوبی خویش آینه را مشتری

    سوخته باد آینه تا تو در او ننگری

    جان من از بحر عشق آب چو آتش بخورد

    در قدح جان من آب کند آذری

    خار شد این جان و دل در حسد آینه

    کو چو گلستان شده‌ست از نظر عبهری

    گم شده‌ام من ز خویش گر تو بیابی مرا

    زود سلامش رسان گو که خوشی خوشتری

    گر تو بیابی مرا از من من را بگو

    که من آواره‌ای گشته نهان چون پری

    مست نیم ای حریف عقل نرفت از سرم

    غمزه جادوش کرد جان مرا ساحری

    گر تو به عقلی بیا یک نظری کن در او

    تا تو بدانی که نیست کار بتم سرسری

    بر لب دریای عشق دیدم من ماهیی

    کرد یکی شیوه‌ای شیوه او برتری

    گر چه که ماهی نمود لیک خود او بحر بود

    صورت گوساله‌ای بود دو صد سامری

    ماهی ترک زبان کرد که گفته‌ست بحر

    نطق زبان را که تو حلقه برون دری

    دم زدن ماهیان آب بود نی هوا

    زانک هوا آتشیست نیست حریف تری

    بنگر در ماهیی نان وی و رزق او

    بحر بود پس تو در عشق از او کمتری

    دام فکندم که تا صید کنم ماهیی

    صید سلیمان وقت جان من انگشتری

    این چه بهانست خود زود بگو بحر کیست

    از حسد کس مترس در طلب مهتری

    روشن و مطلق بگو تا نشود از دلت

    مفخر تبریز ما شمس حق و دین بری

  16. بالا | پست 5866


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای که تو عشاق را همچو شکر می‌کشی

    جان مرا خوش بکش این نفس ار می‌کشی

    کشتن شیرین و خوش خاصیت دست توست

    زانک نظرخواه را تو به نظر می‌کشی

    هر سحری مستمر منتظرم منتظر

    زانک مرا بیشتر وقت سحر می‌کشی

    جور تو ما را چو قند راه مدد درمبند

    نی که مرا عاقبت بر سر در می‌کشی

    ای دم تو بی‌شکم ای غم تو دفع غم

    ای که تو ما را به دام همچو شرر می‌کشی

    هر دم دفعی دگر پیش کنی چون سپر

    تیغ رها کرده‌ای تو به سپر می‌کشی

  17. بالا | پست 5867


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پیشتر آ پیشتر چند از این رهزنی

    چون تو منی من توام چند تویی و منی

    نور حقیم و زجاج با خود چندین لجاج

    از چه گریزد چنین روشنی از روشنی

    ما همه یک کاملیم از چه چنین احولیم

    خوار چرا بنگرد سوی فقیران غنی

    راست چرا بنگرد سوی چپ خویش خوار

    هر دو چو دست تواند چه یمنی چه دنی

    ما همه یک گوهریم یک خرد و یک سریم

    لیک دوبین گشته‌ایم زین فلک منحنی

    رخت از این پنج و شش جانب توحید کش

    عرعر توحید را چند کنی منثنی

    هین ز منی خیز کن با همه آمیز کن

    با خود خود حبه‌ای با همه چون معدنی

    هر چه کند شیر نر سگ بکند هم سگی

    هر چه کند روح پاک تن بکند هم تنی

    روح یکی دان و تن گشته عدد صد هزار

    همچو که بادام‌ها در صفت روغنی

    چند لغت در جهان جمله به معنی یکی

    آب یکی گشت چون خابیه‌ها بشکنی

    جان بفرستد خبر جانب هر بانظر

    چون که به توحید تو دل ز سخن برکنی

  18. بالا | پست 5868


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شیردلا صد هزار شیردلی کرده‌ای

    در کرم از آفتاب نیز سبق برده‌ای

    چشم ببند و بکن بار دگر رحمتی

    بشکن سوگند را گر به خدا خورده‌ای

    بنگر کاین دشمنان دست زنان گشته‌اند

    چونک در این خشم و جنگ پای خود افشرده‌ای

    میل تو با کیست جان تا بشوم خاک او

    چاکر آن کس شوم کش به کس اشمرده‌ای

    ای تن آخر بجنب بر خود و جهدی بکن

    جهد مبارک بود از چه تو پژمرده‌ای

    خیز برو پیش دوست روی بنه بر زمین

    کای صنم چون شکر از چه بیازرده‌ای

    خواجه جان شمس دین مفخر تبریزیان

    این سرم از نخل تست زانک تو پرورده‌ای

  19. بالا | پست 5869


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گفت مرا آن طبیب رو ترشی خورده‌ای

    گفتم نی گفت نک رنگ ترش کرده‌ای

    دل چو سیاهی دهد رنگ گواهی دهد

    عکس برون می‌زند گر چه تو در پرده‌ای

    خاک تو گر آب خوش یابد چون روضه‌ایست

    ور خورد او آب شور شوره برآورده‌ای

    سبز شوند از بهار زرد شوند از خزان

    گر نه خزان دیده‌ای پس ز چه روزرده‌ای

    گفتمش ای غیب دان از تو چه دارم نهان

    پرورش جان تویی جان چو تو پرورده‌ای

    کیست که زنده کند آنک تواش کشته‌ای

    کیست که گرمش کند چون تواش افسرده‌ای

    شربت صحت فرست هم ز شرابات خاص

    زانک تو جوشیده‌ای زانک تو افشرده‌ای

    داد شراب خطیر گفت هلا این بگیر

    شاد شو ار پرغمی زنده شو ار مرده‌ای

    چشمه بجوشد ز تو چون ارس از خاره‌ای

    نور بتابد ز تو گر چه سیه چرده‌ای

    خضر بقایی شوی گر عرض فانیی

    شادی دل‌ها شوی گر چه دل آزرده‌ای

    کی بشود این وجود پاک ز بیگانگان

    تا نرسد خلعتی دولت صدمرده‌ای

    گفت درختی به باد چند وزی باد گفت

    باد بهاری کند گر چه تو پژمرده‌ای

  20. بالا | پست 5870


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    قصر بود روح ما نی تل ویرانه‌ای

    همدم ما یار ما نی دم بیگانه‌ای

    بادیه‌ای هایلست راه دل و کی رسد

    جز که دل پردلی رستم مردانه‌ای

    نی دل خصم افکنی بل دل خویش افکنی

    نی دل تن پروری عاشق جانانه‌ای

    چونک فروشد تنش در تک خاک لحد

    رست درخت قبول از بن چون دانه‌ای

    عاشق آن نور کیست جز دل نورانیی

    فتنه آن شمع چیست جز تن پروانه‌ای

    مسرح روح الله است جلوه روح القدس

    زانک ورا آفتاب هست عزبخانه‌ای

  21. بالا | پست 5871


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بستگی این سماع هست ز بیگانه‌ای

    ز ارچلی جغد گشت حلقه چو ویرانه‌ای

    آنک بود همچو برف سرد کند وقت را

    چون بگدازد چو سیل پست کند خانه‌ای

    غیر برونی بدست غیر درونی بتر

    از سبب غیریست کندن دندانه‌ای

    باد خزانست غیر زرد کند باغ را

    حبس کند در زمین خوبی هر دانه‌ای

    پیش تو خندد چو گل پای درآید چو خار

    ریش نگه دار از آن دوسر چون شانه‌ای

    از سبب آنک بد در صف ترسنده‌ای

    گشت شکسته بسی لشکر مردانه‌ای

    خسرو تبریزیی شمس حق و دین که او

    شمع همه جمع‌هاست من شده پروانه‌ای

  22. بالا | پست 5872


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جای دگر بوده‌ای زانک تهی روده‌ای

    آب دگر خورده‌ای زانک گل آلوده‌ای

    مست دگر باده‌ای کاحمق و بس ساده‌ای

    دل چه بدو داده‌ای رو که نیاسوده‌ای

    گنج روان در دلت بر سر گنج این گلت

    گیرم بی‌دیده‌ای آخر نشنوده‌ای

    چیست سپیدی چشم از اثر نفس و خشم

    چون پی دارو ز یشم سرمه دهی سوده‌ای

    از نظر لم یزل دارد جانت تگل

    پرتو خورشید را تو به گل اندوده‌ای

    گنج دلت سر به مهر وین جگرت کان مهر

    ای تو شکم خوار چند در هوس روده‌ای

    از اثر شمس دینست این تبش عشق تو

    وز تبریزست این بخت که پرورده‌ای

  23. بالا | پست 5873


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خیره چرا گشته‌ای خواجه مگر عاشقی

    کاسه بزن کوزه خور خواجه اگر عاشقی

    کاش بدانستیی بر چه در ایستاده‌ای

    کاش بدانستیی بر چه قمر عاشقی

    چشمه آن آفتاب خواب نبیند فلک

    چشمت از او روشنست تیزنظر عاشقی

    شیر فلک زین خطر خون شده استش جگر

    راست بگویم مرنج سخته جگر عاشقی

    ای گل تر راست گو بر چه دریدی قبا

    ای مه لاغرشده بر چه سحر عاشقی

    ای دل دریاصفت موج تو ز اندیشه‌هاست

    هر دم کف می‌کنی بر چه گهر عاشقی

    آنک از او گشت دنگ غم نخورد از خدنگ

    ور تو سپر بفکنی سسته سپر عاشقی

    جمله اجزای خاک هست چو ما عشقناک

    لیک تو ای روح پاک نادره‌تر عاشقی

    ای خرد ار بحریی دم مزن و دم بخور

    چون هنرت خامشیست بر چه هنر عاشقی

  24. بالا | پست 5874


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نیست عجب صف زده پیش سلیمان پری

    صف سلیمان نگر پیش رخ آن پری

    آن پریی کز رخش گشت بشر چون ملک

    یافت فراغت ز رنج وز غم درمان پری

    تربیت آن پری چشم بشر باز کرد

    یافته دیو و ملک گوهر جان زان پری

    ما و منی پاک رفت ماء منی خشک شد

    گشت پری آدمی هم شد انسان پری

    دیده جان شمس دین مفخر تبریز و جان

    شاد ز عشق رخش شادتر از جان پری

  25. بالا | پست 5875


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای صنم گلزاری چند مرا آزاری

    من چو کمین فلاحم تو دهیم سالاری

    چند مرا بفریبی هر چه کنی می‌زیبی

    چند به دل آموزی مغلطه و طراری

    آن که از آن طراری باز بر او برشکنی

    افتد و سودش نکند در دغلی هشیاری

    ساده دلی ساز مرا سوی عدم تاز مرا

    تار هم از لطف فنا زین فرح و زین زاری

    هر کی بگرید به یقین دیده بود گنج دفین

    هر کی بخندد بود او در حجب ستاری

    من که ز دور آمده‌ام با شر و شور آمده‌ام

    بازبنگشاده‌ام این دان خبر سرباری

    بار که بگشاده شود از پی سرمایه بود

    مایه نداری تو ولی خایه خود می‌خاری

    بس کن و بسیار مگو روی بدو آر بدو

    مشتری گفت تو او سیر نه از بسیاری

  26. بالا | پست 5876


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آه که دلم برد غمزه‌های نگاری

    شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری

    هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه

    درد و غم چون تو یار و دلبر باری

    از پی این عشق اشک‌هاست روانه

    خوب شهی آمد و لطیف نثاری

    چشم پیاپی چو ابر آب فشاند

    تا ننشیند بر آن نیاز غباری

    کان شکر آن لبست باد بقایش

    تا که نماند حزین و غوره فشاری

    نک شب قدرست و بدر کرد عنایت

    بر دل هر شب روی ستاره شماری

    بی مه او جان چو چرخ زیر و زبر بود

    ماهی بی‌آب را کی دید قراری

    خود تو چو عقلی و این جهان همه چون تن

    از تن بی‌عقل کی بیاید کاری

    خلعت نو پوش بر زمین و زمانه

    خلعت گل یافت از جناب تو خاری

    گر نبدی خوی دوست روح فشانی

    خود نبدی عاشقی و روح سپاری

    خرقه بده در قمارخانه عالم

    خوب حریفی و سودناک قماری

    بهر کنارش همی کنار گشایم

    هیچ کس آن بحر را ندید کناری

    تن بزنم تا بگوید آن مه خوش رو

    آنک ز حلمش بیافت کوه وقاری

  27. بالا | پست 5877


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سلمک الله نیست مثل تو یاری

    نیست نکوتر ز بندگی تو کاری

    ای دل گفتی که یار غار منست او

    هیچ نگنجد چنین محیط به غاری

    عاشق او خرد نیست زانک نخسبد

    بر سر آن گنج غیب هر نره ماری

    ذره به ذره کنار شوق گشادست

    گر چه نگنجد نگار ما به کناری

    آن شکرستان رسید تا نگذارد

    سرکه فروشنده‌ای و غوره فشاری

    جوی فراتی روان شدست از این سو

    کاین همه جان‌ها ز آب اوست بخاری

    از سر مستی پریر گفتم او را

    کار مرا این زمان بده تو قراری

    خنده شیرین زد و ز شرم برافروخت

    ماه غریب از چو من غریب شماری

    گفت مخور غم که زرد و خشک نماند

    باغ تو با این چنین لطیف بهاری

    هفت فلک ز آتش منست چو دودی

    هفت زمین در ره منست غباری

    دام جهان را هزار قرن گذشتست

    درخور صیدم نیامدست شکاری

    هم به کنار آمد این زمانه و دورش

    عاشق مستی ز ما نیافت کناری

    این مه و خورشید چون دو گاو خراسند

    روز چرایی و شب اسیر شیاری

    جمع خرانی نگر که گاوپرستند

    یاوه شدستند بی‌شکال و فساری

    رو به خران گو که ریش گاو بریزاد

    توبه کنید و روید سوی مطاری

    تا که شود هر خری ندیم مسیحی

    وحی پذیرنده‌ای و روح سپاری

    از شش و از پنج بگذرید و ببینید

    شهره حریفان و مقبلانه قماری

    چون به خلاصه رسید تا که بگویم

    سوخت لبم را ز شوق دوست شراری

    ماند سخن در دهان و رفت دل من

    جانب یاران به سوی دور دیاری

  28. بالا | پست 5878


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خوشدلم از یار همچنانک تو دیدی

    جان پرانوار همچنانک تو دیدی

    از چمن یار صد روان مقدس

    در گل و گلزار همچنانک تو دیدی

    هر کی دلی داشت زین هوس تو ببینش

    بی دل و بی‌کار همچنانک تو دیدی

    هر نظری کو بدید روی تو را گشت

    خواجه اسرار همچنانک تو دیدی

    صورت منصور دانک بود بهانه

    برشده بر دار همچنانک تو دیدی

    هست بر اومید گلستان تو جان‌ها

    ساخته با خار همچنانک تو دیدی

    عشق چو طاووس چون پرید شود دل

    خانه پرمار همچنانک تو دیدی

    عشق گزین عشق بی‌حیات خوش عشق

    عمر بود بار همچنانک تو دیدی

    در دل عشاق فخر و ملک دو عالم

    ننگ بود عار همچنانک تو دیدی

    عشق خداوند شمس دین که به تبریز

    جان کند ایثار همچنانک تو دیدی

  29. بالا | پست 5879


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خوشدلم از یار همچنانک تو دیدی

    جان پرانوار همچنانک تو دیدی

    از چمن یار صد روان مقدس

    در گل و گلزار همچنانک تو دیدی

    هر کی دلی داشت زین هوس تو ببینش

    بی دل و بی‌کار همچنانک تو دیدی

    هر نظری کو بدید روی تو را گشت

    خواجه اسرار همچنانک تو دیدی

    صورت منصور دانک بود بهانه

    برشده بر دار همچنانک تو دیدی

    هست بر اومید گلستان تو جان‌ها

    ساخته با خار همچنانک تو دیدی

    عشق چو طاووس چون پرید شود دل

    خانه پرمار همچنانک تو دیدی

    عشق گزین عشق بی‌حیات خوش عشق

    عمر بود بار همچنانک تو دیدی

    در دل عشاق فخر و ملک دو عالم

    ننگ بود عار همچنانک تو دیدی

    عشق خداوند شمس دین که به تبریز

    جان کند ایثار همچنانک تو دیدی

  30. بالا | پست 5880


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از پگه ای یار زان عقار سمایی

    ده به کف ما که نور دیده مایی

    زانک وظیفه‌ست هر سحر ز کف تو

    دور بگردان که آفتاب لقایی

    هم به منش ده مها مده به دگر کس

    عهد و وفا کن که شهریار وفایی

    در تتق گردها لطیف هلالی

    وز جهت دردها لطیف دوایی

    دور بگردان که دور عشق تو آمد

    خلق کجااند و تو غریب کجایی

    بر عدد ذره جان فدای تو کردی

    چرخ فلک گر بدی مه تو بهایی

    با همه شاهی چو تشنگان خماریم

    ساقی ما شو بکن به لطف سقایی

    بهر تو آدم گرفت دبه و زنبیل

    بهر تو حوا نمود نیز حوایی

    آدم و حوا نبود بهر قدومت

    خالق می‌کرد گونه گونه خدایی

    در قدح تو چهار جوی بهشتست

    نه از شش و پنجست این سرورفزایی

    جمله اجزای ما شکفته کن این دم

    تا به فلک بررود غریو گوایی

    غبغب غنچه در این چمن بنخندد

    تا تو به خنده دهان او نگشایی

    طلعت خورشید تو اگر ننماید

    یمن نیاید ز سایه‌های همایی

    خانه بی‌جام نیست خوب و منور

    راه رهاوی بزن کز اوست رهایی

    مشک که ارزد هزار بحر فروریز

    کوه وقاری و بحر جود و سخایی

    هر شب آید ز غیب چون گله بانی

    جان رهد از تن چو اشتران چرایی

    در عدمستان کشد نهان شتران را

    خوش بچراند ز سبزه‌های عطایی

    بند کند چشمشان که راه نبینند

    راه الهیست نیست راه هوایی

    چون بنهد رخ پیاده در قدم شاه

    جست دواسبه ز نیستی و گدایی

    کژ نرود زان سپس به راه چو فرزین

    خواب ببیند چو پیل هند رجایی

    مات شو و لعب گفت و گوی رها کن

    کان شه شطرنج راست راه نمایی

  31. بالا | پست 5881


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چند دویدم سوی افندی

    شکر که دیدم روی افندی

    در شب تاری ره متواری

    رهبر ما شد بوی افندی

    شادی جان‌ها ذوق دهان‌ها

    اصل مکان‌ها کوی افندی

    صحن گلستان عشرت مستان

    آب حیات و جوی افندی

    عیش معظم جام دمادم

    بزم دو عالم طوی افندی

    کام من آمد دام افندی

    های من آمد هوی افندی

    گرگ ز بره دست بدارد

    چون شنود او قوی افندی

    گنج سبیلی خوان خلیلی

    نیست بخیلی خوی افندی

    کله شاهان سکه ماهان

    در خم چوگان گوی افندی

    خامش و کم گو هی کی بود او

    قبله اوها اوی افندی

  32. بالا | پست 5882


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    می‌رسد ای جان باد بهاری

    تا سوی گلشن دست برآری

    سبزه و سوسن لاله و سنبل

    گفت بروید هر چه بکاری

    غنچه و گل‌ها مغفرت آمد

    تا ننماید زشتی خاری

    رفعت آمد سرو سهی را

    یافت عزیزی از پس خواری

    روح درآید در همه گلشن

    کب نماید روح سپاری

    خوبی گلشن ز آب فزاید

    سخت مبارک آمد یاری

    کرد پیامی برگ به میوه

    زود بیایی گوش نخاری

    شاه ثمارست آن عنب خوش

    زانک درختش داشت نزاری

    در دی شهوت چند بماند

    باغ دل ما حبس و حصاری

    راه ز دل جو ماه ز جان جو

    خاک چه دارد غیر غباری

    خیز بشو رو لیک به آبی

    کرد گل را خوب عذاری

    گفت به ریحان شاخ شکوفه

    در ره ما نه هر چه که داری

    بلبل مرغان گفت به بستان

    دام شما راییم شکاری

    لابه کند گل رحمت حق را

    بر ما دی را برنگماری

    گوید یزدان شیره ز میوه

    کی به کف آید تا نفشاری

    غم مخور از دی وز غز و غارت

    وز در من بین کارگزاری

    شکر و ستایش ذوق و فزایش

    رو ننماید جز که به زاری

    عمر ببخشم بی‌ز شمارت

    گر بستانم عمر شماری

    باده ببخشم بی‌ز خمارت

    گر بستانم خمر خماری

    چند نگاران دارد دانش

    کاغذها را چند نگاری

    از تو سیه شد چهره کاغذ

    چونک بخوانی خط نهاری

    دود رها کن نور نگر تو

    از مه جانان در شب تاری

    بس کن و بس کن ز اسب فرود آ

    تا که کند او شاه سواری

  33. بالا | پست 5883


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دوش همه شب دوش همه شب

    گشتم من بر بام افندی

    آخر شب شد آخر شب شد

    خوردم می از جام افندی

    شیر و شکر را شمس و قمر را

    مایه ببخشد نام افندی

    نور دو عالم عشق قدیمی

    دولت مرغان دام افندی

    شیر روان شد خوش ز بیانش

    شیر سیه شد رام افندی

    کام ملوکان جایزه گیری

    جایزه بخشی کام افندی

    کعبه جان‌ها روی ملیحش

    پخته عالم خام افندی

    گر الفی و سابق حرفی

    محو شو اندر لام افندی

    نور بود او نار نماید

    خاص بود خود عام افندی

    بس کن بس کن کس نتواند

    که بگزارد وام افندی

  34. بالا | پست 5884


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گاه چو اشتر در وحل آیی

    گه چو شکاری در عجل آیی

    کجکنن اغلن چند گریزی

    عاقبت آخر در عمل آیی

    در سوی بی‌سو می‌رو و می‌جو

    تا کی ای دل در علل آیی

    در طلبی تو در طرب افتی

    در نمدی تو در حلل آیی

    دردسر آید شور و شر آید

    عاشق شو تا بی‌خلل آیی

    نفخ کند جان در دل ترسان

    مطرب جویی در غزل آیی

    چونک قویتر دردمد آن نی

    در رخ دلبر مکتحل آیی

    چنگ بگیری ننگ پذیری

    فاعل نبوی مفتعل آیی

    از غم دلبر در برش افتی

    در کف اویی در بغل آیی

    فکر رها کن ترک نهی کن

    زانک ز حیرت با دول آیی

    فکر چو آید ضد ورا بین

    زین دو به حیرت محتمل آیی

    زانک تردد آرد به حیرت

    زین دو تحول در محل آیی

    ز اول فکرت آخر ره بین

    چند به گفتن منتقل آیی

  35. بالا | پست 5885


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به خاک پای تو ای مه هر آن شبی که بتابی

    به جای عمر عزیزی چو عمر ما نشتابی

    چو شب روان هوس را تو چشمی و تو چراغی

    مسافران فلک را تو آتشی و تو آبی

    در این منازل گردون در این طواف همایون

    گر از قضا مه ما را به اتفاق بیابی

    اگر چه روح جهانست و روح سوی ندارد

    ثواب کن سوی او رو اگر چه غرق ثوابی

    بگو به تست پیامی اگر چه حاضر جانی

    جواب ده به حق آنک بس لطیف جوابی

    هزار مهره ربودی هنوز اول بازیست

    هزار پرده دریدی هنوز زیر نقابی

    چه ناله‌هاست نهان و چه زخم‌هاست دلم را

    زهی رباب دل من به دست چون تو ربابی

    دلم تو را چو ربابی تنم تو را چو خرابی

    رباب می‌زن و می‌گرد مست گرد خرابی

    همه ز جام تو مستند هر یکی ز شرابی

    ز جام خویش نپرسی که مست از چه شرابی

    کجاست ساحل دریا دلا که هر دم غرقی

    کجاست آتش غیبی که لحظه لحظه کبابی

  36. بالا | پست 5886


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ببرد عقل و دلم را براق عشق معانی

    مرا بپرس کجا برد آن طرف که ندانی

    بدان رواق رسیدم که ماه و چرخ ندیدم

    بدان جهان که جهان هم جدا شود ز جهانی

    یکی دمیم امان ده که عقل من به من آید

    بگویمت صفت جان تو گوش دار که جانی

    ولیک پیشتر آ خواجه گوش بر دهنم ده

    که گوش دارد دیوار و این سریست نهانی

    عنایتیست ز جانان چنین غریب کرامت

    ز راه گوش درآید چراغ‌های عیانی

    رفیق خضر خرد شو به سوی چشمه حیوان

    که تا چو چشمه خورشید روز نور فشانی

    چنانک گشت زلیخا جوان به همت یوسف

    جهان کهنه بیابد از این ستاره جوانی

    فروخورد مه و خورشید و قطب هفت فلک را

    سهیل جان چو برآید ز سوی رکن یمانی

    دمی قراضه دین را بگیر و زیر زبان نه

    که تا به نقد ببینی که در درونه چه کانی

    فتاده‌ای به دهان‌ها همی‌گزندت مردم

    لطیف و پخته چو نانی بدان همیشه چنانی

    چو ذره پای بکوبی چو نور دست تو گیرد

    ز سردیست و ز تری که همچو ریگ گرانی

    چو آفتاب برآمد به خاک تیره بگوید

    که چون قرین تو گشتم تو صاحب دو قرانی

    تو بز نه‌ای که برآیی چراغپایه به بازی

    که پیش گله شیران چو نره شیر شبانی

    چراغ پنج حست را به نور دل بفروزان

    حواس پنج نمازست و دل چو سبع مثانی

    همی‌رسد ز سموات هر صبوح ندایی

    که ره بری به نشانی چو گرد ره بنشانی

    سپس مکش چو مخنث عنان عزم که پیشت

    دو لشکرست که در وی تو پیش رو چو سنانی

    شکر به پیش تو آمد که برگشای دهان را

    چرا ز دعوت شکر چو پسته بسته دهانی

    بگیر طبله شکر بخور به طبل که نوشت

    مکوب طبل فسانه چرا حریف زبانی

    ز شمس مفخر تبریز آفتاب پرستی

    که اوست شمس معارف رئیس شمس مکانی

  37. بالا | پست 5887


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هزار جان مقدس هزار گوهر کانی

    فدای جاه و جمالت که روح بخش جهانی

    چه روح‌ها که فزایی چه حلقه‌ها که ربایی

    چو ماه غیب نمایی ز پرده‌های نهانی

    چو در غزا تو بتازی ز بحر گرد برآری

    هزار بحر بجوشد چو قطره‌ای بچکانی

    تویی ز ************ گزیده تویی گشایش دیده

    به یک نظر تو ببخشی سعادت دوجهانی

    کژی که هست جهان را چو تیر راست کن آن را

    بکش کمان زمان را که سخت سخته کمانی

    نه چرخ زهر چشاند نه ترس و خوف بماند

    چو دل ثنای تو خواند که شاه امن و امانی

    به چرخ سینه برآیی هزار ماه نمایی

    یکی بدان که تو اینی یکی بدان که تو آنی

    تو راست چرخ چو چاکر تو مه نباشی و اختر

    هزار ماه منور ز آستین بفشانی

    تو شمس مفخر تبریز به خواجگی چو نشینی

    صد آفتاب زمان را چو بندگان بنشانی

  38. بالا | پست 5888


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه آفتاب جمالی که از مجره گشادی

    درون روزن عالم چو روز بخت فتادی

    هزار سوسن نادر ز روی گل بشکفتی

    هزار رسم دل افزا بدان چمن بنهادی

    هزار اطلس کحلی بنفشه وار دریدی

    که پر و بال مریدی و جان جان مرادی

    در آن زمان که به خوبی کلاه عقل ربایی

    نه عقل پره کاه‌ست و تو به لطف چو بادی

    چه عقل دارد آن گل که پیش باد ستیزد

    نه از نسیم ویستش جمال و نیک نهادی

    میی که کف تو بخشد دو صد خمار به ارزد

    چگونه گیج نگردد سر وجود ز شادی

  39. بالا | پست 5889


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر مرا تو ندانی بپرس از شب تاری

    شبست محرم عاشق گواه ناله و زاری

    چه جای شب که هزاران نشانه دارد عاشق

    کمینه اشک و رخ زرد و لاغری و نزاری

    چو ابر ساعت گریه چو کوه وقت تحمل

    چو آب سجده کنان و چو خاک راه به خواری

    ولیک این همه محنت به گرد باغ چو خاری

    درون باغ گلستان و یار و چشمه جاری

    چو بگذری تو ز دیوار باغ و در چمن آیی

    زبان شکر گزاری سجود شکر بیاری

    که شکر و حمد خدا را که برد جور خزان را

    شکفته گشت زمین و بهار کرد بهاری

    هزار شاخ برهنه قرین حله گل شد

    هزار خار مغیلان رهیده گشت ز خاری

    حلاوت غم معشوق را چه داند عاقل

    چو جوله‌ست نداند طریق جنگ و سواری

    برادر و پدر و مادر تو عشاقند

    که جمله یک شده‌اند و سرشته‌اند ز یاری

    نمک شود چو درافتد هزار تن به نمکدان

    دوی نماند در تن چه مرغزی چه بخاری

    مکش عنان سخن را به کودنی ملولان

    تو تشنگان ملک بین به وقت حرف گزاری

  40. بالا | پست 5890


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چو مهر عشق سلیمان به هر دو ************ تو داری

    مکش تو دامن خود را که شرط نیست بیاری

    نه بند گردد بندی نه دل پذیرد پندی

    چو تنگ شکرقندی توام درون کناری

    طراوت سمنی تو چه رونق چمنی تو

    مگر تو عین منی تو مگر تو آینه واری

    چه نور پنج و ششی تو که آفت حبشی تو

    چو خوان عشق کشی تو ز سنگ آب برآری

    چه کیمیای زری تو چه رونق قمری تو

    چو دل ز سینه بری تو هزار سینه بیاری

    ز خلق جمله گسستم که عشق دوست بسستم

    چو در فنا بنشستم مرا چه کار به زاری

    بسوخت عشق تو خرمن نه جان بماند نه این تن

    جوی نیابی تو از من اگر هزار فشاری

    برون ز دور زمانی مثال گوهر کانی

    نشسته‌ایم چو جانی اگر کشی و بداری

    ز جام شربت شافی شدم به عشق تو لافی

    بیامدم زر صافی اگر تو کوره ناری

    کف از بهشت بشوید چو باغ عشق تو گوید

    کز او جواهر روید اگر چه سنگ بکاری

    دلی که عشق نوازد در این جهان بنسازد

    ازانک می‌نگذارد که یک زمانش بخاری

    تو شمس خسرو تبریز شراب باقی برریز

    براق عشق بکن تیز که بس لطیف سواری

  41. بالا | پست 5891


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ز حد چون بگذشتی بیا بگوی که چونی

    ز عشق جیب دریدی در ابتدای جنونی

    شکست کشتی صبرم هزار بار ز موجت

    سری برآر ز موجی که موج قلزم خونی

    که خون بهینه شرابست جگر بهینه کبابست

    همین دوم تو فزون کن که از فزونه فزونی

    چو از الست تو مستم چو در فنای تو هستم

    چو مهر عشق شکستم چه غم خورم ز حرونی

    برون بسیت بجستم درون بدیدم و رستم

    چه میل و عشق شدستم به جست و جوی درونی

    دلی ز من بربودی که دل نبود و تو بودی

    چه آتشی و چه دودی چه جادوی چه فسونی

    نمای چهره زیبا تو شمس مفخر تبریز

    که نقش‌ها تو نمایی ز روح آینه گونی

  42. بالا | پست 5892


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گهی به سینه درآیی گهی ز روح برآیی

    گهی به هجر گرایی چه آفتی چه بلایی

    گهی جمال بتانی گهی ز بت شکنانی

    گهی نه این و نه آنی چه آفتی چه بلایی

    بشر به پای دویده ملک به پر بپریده

    به غیر عجز ندیده چه آفتی چه بلایی

    چو پر و پاش نماند چو او ز هر دو بماند

    تو را به فقر بداند چه آفتی چه بلایی

    مثال لذت مستی میان چشم نشستی

    طریق فهم ببستی چه آفتی چه بلایی

    در آن دلی که گزیدی خیال وار دویدی

    بگفتی و بشنیدی چه آفتی چه بلایی

    چه دولتی ز چه سودی چه آتشی و چه دودی

    چه مجمری و چه عودی چه آفتی چه بلایی

    غم تو دامن جانی کشید جانب کانی

    به سوی گنج نهانی چه آفتی چه بلایی

    چه سوی گنج کشیدش ز جمله خلق بریدش

    دگر کسی بندیدش چه آفتی چه بلایی

    چه راحتی و چه روحی چه کشتیی و چه نوحی

    چه نعمتی چه فتوحی چه آفتی چه بلایی

    بگفتمت چه کس است این بگفتیم هوس است این

    خمش خمش که بس است این چه آفتی چه بلایی

    هوس چه باشد ای جان مرا مخند و مرنجان

    رهم نما و بگنجان چه آفتی چه بلایی

    تو عشق جمله جهانی ولی ز جمله نهانی

    نهان و عین چو جانی چه آفتی چه بلایی

    مرا چو دیک بجوشی مگو خمش چه خروشی

    چه جای صبر و خموشی چه آفتی چه بلایی

    بجوش دیک دلم را بسوز آب و گلم را

    بدر خط و سجلم را چه آفتی چه بلایی

    بسوز تا که برویم حدیث سوز بگویم

    به عود ماند خویم چه آفتی چه بلایی

    دگر مگوی پیامش رسید نوبت جامش

    ز جام ساز ختامش چه آفتی چه بلایی

  43. بالا | پست 5893


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من آن نیم که تو دیدی چو بینیم نشناسی

    تو جز خیال نبینی که مست خواب و نعاسی

    مرا بپرس که چونی در این کمی و فزونی

    چگونه باشد یوسف به دست کور نخاسی

    به چشم عشق توان دید روی یوسف جان را

    تو چشم عشق نداری تو مرد وهم و قیاسی

    بهای نعمت دیده سپاس و شکر خدا دان

    مرم چو قلب ز کوره که کان شکر و سپاسی

    وگر ز کوره بترسی یقین خیال پرستی

    بت خیال تراشی وزان خیال هراسی

    بت خیال تو سازی به پیش بت به نمازی

    چو گبر اسیر بتانی چو زن حریف نفاسی

    خیال فرع تو باشد که فرع فرع تو را شد

    تو مه نه‌ای تو غباری تو زر نه‌ای تو نحاسی

    به جان جمله مردان اگر چه جمله یکی اند

    که زیر چرخه گردون تنا چو گاو خراسی

    وگر ز چنبر گردون برون کشی سر و گردن

    ز خرگله برهیدی فرشته‌ای و ز ناسی

  44. بالا | پست 5894


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چو صبحدم خندیدی در بلا بندیدی

    چو صیقلی غم‌ها را ز آینه رندیدی

    چه جامه‌ها دردادی چه خرقه‌ها دزدیدی

    چه گوش‌ها بگرفتی به عیش دان بکشیدی

    چه شعله‌ها برکردی چه دیک‌ها بپزیدی

    چه جس‌ها بگرفتی چه راه‌ها پرسیدی

    ز عقل کل بگذشتی برون دل بدمیدی

    گشاد گلشن و باغی چو سرو تر نازیدی

    اگر چه خود سرمستی دهان چرا بربستی

    قلم چرا بشکستی ورق چرا بدریدی

    چه شاخه‌ها افشاندی چه میوه‌ها برچیدی

    ترش چرا بنشستی چه طالب تهدیدی

  45. بالا | پست 5895


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به جان تو ای طایی که سوی ما بازآیی

    تو هر چه می‌فرمایی همه شکر می‌خایی

    برآ به بام ای خوش خو به بام ما آور رو

    دو سه قدم نه این سو رضای این مستان جو

    اگر ملولی بستان قنینه‌ای از مستان

    که راحت جانست آن بدار دست از دستان

    ایا بت جان افزا نه وعده کردی ما را

    که من بیایم فردا زهی فریب و سودا

    ایا بت ناموسی لب مرا گر بوسی

    رها کنی سالوسی جلا کنی طاووسی

    سری ز روزن درکن وثاق پرشکر کن

    جهان پر از گوهر کن بیا ز ما باور کن

    نهال نیکی بنشان درخت گل را بفشان

    بیا به نزد خویشان دغل مکن با ایشان

    دو دیده را خوابی ده زمانه را تابی ده

    به تشنگان آبی ده به غوره دوشابی ده

    بگیر چنگ و تنتن دل از جدایی برکن

    بیار باده روشن خمار ما را بشکن

    از این ملولی بگذر به سوی روزن منگر

    شراب با یاران خور میان یاران خوشتر

    ز بیخودی آشفتم به دلبر خود گفتم

    که با غمت من جفتم به هر سوی که افتم

    به ضرب دستش بنگر به چشم مستش بنگر

    به زلف شستش بنگر به هر چه هستش بنگر

    چو دامن او گیرم عظیم باتوفیرم

    چو انگبین و شیرم به پیش لطفش میرم

    مزن نگارا بربط به پیش مشتی خربط

    مران تو کشتی بی‌شط بگیر راه اوسط

    بکار تخم زیبا که سبز گردد فردا

    که هر چه کاری این جا تو را بروید ده تا

    اگر تو تخمی کشتی چرا پشیمان گشتی

    اگر به کوه و دشتی برو که زرین طشتی

    ملول گشتی‌ای کش بخسب و رو اندرکش

    ز عالم پرآتش گریز پنهان خوش خوش

    ببند از این سو دیده برو ره دزدیده

    به غیب آرامیده به پر جان پریده

    نشسته خسبد عاشق که هست صبرش لایق

    بود خفیف و سابق برای عذرا وامق

    مگو دگر کوته کن سکوت را همره کن

    نظر به شاهنشه کن نظاره آن مه کن

  46. بالا | پست 5896


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو آسمان منی من زمین به حیرانی

    که دم به دم ز دل من چه چیز رویانی

    زمین خشک لبم من ببار آب کرم

    زمین ز آب تو باید گل و گلستانی

    زمین چه داند کاندر دلش چه کاشته‌ای

    ز توست حامله و حمل او تو می‌دانی

    ز توست حامله هر ذره‌ای به سر دگر

    به درد حامله را مدتی بپیچانی

    چه‌هاست در شکم این جهان پیچاپیچ

    کز او بزاید اناالحق و بانگ سبحانی

    گهی بنالد و ناقه بزاید از شکمش

    عصا بیفتد و گیرد طریق ثعبانی

    رسول گفت چو اشتر شناس مؤمن را

    همیشه مست خدا کش کند شتربانی

    گهیش داغ کند گه نهد علف پیشش

    گهیش بندد زانو به بند عقلانی

    گهی گشاید زانوش بهر رقص جعل

    که تا مهار به درد کند پریشانی

    چمن نگر که نمی‌گنجد از طرب در پوست

    که نقش چند بدو داد باغ روحانی

    ببین تو قوت تفهیم نفس کلی را

    که خاک کودن از او شد مصور جانی

    چو نفس کل همه کلی حجاب و روپوشست

    ز آفتاب جلالت که نیستش ثانی

    از آفتاب قدیمی که از غروب بری است

    که نور روش نه دلوی بود نه میزانی

    یکان یکان بنماید هر آنچ کاشت خموش

    که حامله‌ست صدف‌ها ز در ربانی

  47. بالا | پست 5897


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ربود عقل و دلم را جمال آن عربی

    درون غمزه مستش هزار بوالعجبی

    هزار عقل و ادب داشتم من ای خواجه

    کنون چو مست و خرابم صلای بی‌ادبی

    مسبب سبب این جا در سبب بربست

    تو آن ببین که سبب می‌کشد ز بی‌سببی

    پریر رفتم سرمست بر سر کویش

    به خشم گفت چه گم کرده‌ای چه می‌طلبی

    شکسته بسته بگفتم یکی دو لفظ عرب

    اتیت اطلب فی حیکم مقام ابی

    جواب داد کجا خفته‌ای چه می‌جویی

    به پیش عقل محمد پلاس بولهبی

    ز عجز خوردم سوگندها و گرم شدم

    به ذات پاک خدا و به جان پاک نبی

    چه جای گرمی و سوگند پیش آن بینا

    و کیف یصرع صقر بصوله الخرب

    روان شد اشک ز چشم من و گواهی داد

    کما یسیل میاه السقا من القرب

    چه چاره دارم غماز من هم از خانه‌ست

    رخم چو سکه زر آب دیده‌ام سحبی

    دریغ دلبر جان را به مال میل بدی

    و یا فریفته گشتی به سیدی چلبی

    و یا به حیله و مکری ز ره درافتادی

    و یا که مست شدی او ز باده عنبی

    دهان به گوش من آرد به گاه نومیدی

    چه می‌کند سر و گوش مرا به شهد لبی

    غلام ساعت نومیدیم که آن ساعت

    شراب وصل بتابد ز شیشه‌ای حلبی

    از آن شراب پرستم که یار می بخشست

    رخم چو شیشه می کرد و بود رخ ذهبی

    برادرم پدرم اصل و فصل من عشقست

    که خویش عشق بماند نه خویشی نسبی

    خمش که مفخر آفاق شمس تبریزی

    بشست نام و نشان مرا به خوش لقبی

  48. بالا | پست 5898


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خدایگان جمال و خلاصه خوبی

    به جان و عقل درآمد به رسم گل کوبی

    بیا بیا که حیات و نجات خلق تویی

    بیا بیا که تو چشم و چراغ یعقوبی

    قدم بنه تو بر آب و گلم که از قدمت

    ز آب و گل برود تیرگی و محجوبی

    ز تاب تو برسد سنگ‌ها به یاقوتی

    ز طالبیت رسد طالبی به مطلوبی

    بیا بیا که جمال و جلال می‌بخشی

    بیا بیا که دوای هزار ایوبی

    بیا بیا تو اگر چه نرفته‌ای هرگز

    ولیک هر سخنی گویمت به مرغوبی

    به جای جان تو نشین که هزار چون جانی

    محب و عاشق خود را تو کش که محبوبی

    اگر نه شاه جهان اوست ای جهان دژم

    به جان او که بگویی چرا در آشوبی

    گهی ز رایت سبزش لطیف و سرسبزی

    ز قلب لشکر هیجاش گاه مقلوبی

    دمی چو فکرت نقاش نقش‌ها سازی

    گهی چو دسته فراش فرش‌ها روبی

    چو نقش را تو بروبی خلاصه آن را

    فرشتگی دهی و پر و بال کروبی

    خموش آب نگهدار همچو مشک درست

    ور از شکاف بریزی بدانک معیوبی

    به شمس مفخر تبریز از آن رسید دلت

    که چست دلدل دل می‌نمود مرکوبی

  49. بالا | پست 5899


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به عاقبت بپریدی و در نهان رفتی

    عجب عجب به کدامین ره از جهان رفتی

    بسی زدی پر و بال و قفس دراشکستی

    هوا گرفتی و سوی جهان جان رفتی

    تو باز خاص بدی در وثاق پیرزنی

    چو طبل باز شنیدی به لامکان رفتی

    بدی تو بلبل مستی میانه جغدان

    رسید بوی گلستان به گل ستان رفتی

    بسی خمار کشیدی از این خمیر ترش

    به عاقبت به خرابات جاودان رفتی

    پی نشانه دولت چو تیر راست شدی

    بدان نشانه پریدی و زین کمان رفتی

    نشان‌های کژت داد این جهان چو غول

    نشان گذاشتی و سوی بی‌نشان رفتی

    تو تاج را چه کنی چونک آفتاب شدی

    کمر چرا طلبی چونک از میان رفتی

    دو چشم کشته شنیدم که سوی جان نگرد

    چرا به جان نگری چون به جان جان رفتی

    دلا چه نادره مرغی که در شکار شکور

    تو با دو پر چو سپر جانب سنان رفتی

    گل از خزان بگریزد عجب چه شوخ گلی

    که پیش باد خزانی خزان خزان رفتی

    ز آسمان تو چو باران به بام عالم خاک

    به هر طرف بدویدی به ناودان رفتی

    خموش باش مکش رنج گفت و گوی بخسب

    که در پناه چنان یار مهربان رفتی

  50. بالا | پست 5900


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه باده بود که در دور از بگه دادی

    که می‌شکافد دور زمانه از شادی

    نبود باده به جان تو راست گو که چه بود

    بهانه راست مکن کژ مگو به استادی

    چه راست می‌طلبی ای دل سلیم از او

    که راست نیست به جز قد او در این وادی

    تو راست باش چو تیر و حریف کژ چو کمان

    چو تیر زه به دهان گیر چون درافتادی

    ازانک راستی تو غلام آن کژی است

    اگر تو تیری بهر کمان کژ زادی

    بیار بار دگر تا ببینم آن چه میست

    که جان عارف مستی و خصم زهادی

    نکو ندیدم آن بار سخت تشنه بدم

    بیار بار دگر چون مطیع و منقادی

    نمی‌فریبمت این یک بیار و دیگر بس

    کی با تو حیله کند حیله را تو بنیادی

    فریب و عشوه تو تلقین کنی دو عالم را

    ولی مرا مددی ده چو خنب بگشادی

    چو جمع روزه گشادند خیک را بمبند

    که عیش را تو عروسی و هم تو دامادی

    اگر به خوک از آن خیک جرعه‌ای بدهی

    به پیش خوک کند شیر چرخ آحادی

    چو نام باده برم آن تویی و آتش تو

    وگر غریو کنم در میان فریادی

    چنان نه‌ای تو که با تو دگر کسی گنجد

    ولی ز رشک لقب‌های طرفه بنهادی

    گهی سبو و گهی جام و گه حلال و حرام

    همه تویی که گهی مهدیی و گه هادی

    به نور رفعت ماهی به لطف چون گلزار

    ولی چو سرو و چو سوسن ز هر دو آزادی

    ولی چو ای همه گویم نداندت اجزا

    که فرد جزو نداند به غیر افرادی

    مثل به جزو زنم تا که جزو میل کند

    چو میل کرد کشانیش تو به آبادی

    بیار مفخر تبریز شمس تبریزی

    مثال اصل که اصل وجود و ایجادی

صفحه 118 از 123 ... 1868108116117118119120 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد