صفحه 121 از 123 ... 2171111119120121122123
نمایش نتایج: از 6,001 به 6,050 از 6148

موضوع: مشاعره

275981
  1. بالا | پست 6001


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر چه تو نیم شب رسیدستی

    صبح عشاق را کلیدستی

    ناپدیدی چو جان در این عالم

    در جهان دلم پدیدستی

    همه شب جان تو را شود قربان

    ز آن که تو بامداد عیدستی

    ز آدمی چون پری رمیدم من

    تا ز من ای پری رمیدستی

    در مزیدم چو دولت منصور

    چون مرا تو ابایزیدستی

    ای بسا نازکان و خامان را

    چون من سوخته پزیدستی

    شمس تبریز سرمه دیگر

    در دو دیده خرد کشیدستی

  2. بالا | پست 6002


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ز اول بامداد سر مستی

    ورنه دستار کژ چرا بستی؟!

    به خدا دوش تا سحر همه شب

    باده بی‌صرفه، صرف خوردستی

    در رخ و رنگ و چشم تو پیداست

    که ازان بازی و ازان دستی

    نانچ خوردی بده به مخموران

    ای ولی نعمت همه هستی

    شیر امروز در شکار آمد

    لرزه در که فتاد در پستی

    بدویدن ازو نخواهی رست

    سر بند عاشقانه و رستی

    تا که پیوسته در امان باشی

    چون بدار الامانش پیوستی

    شصت فرسنگ از سخن بگریز

    که ز دام سخن درین شستی

  3. بالا | پست 6003


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ز اول بامداد سرمستی

    ور نه دستار کژ چرا بستی

    سخت مستست چشم تو امروز

    دوش گویی که صرف خوردستی

    جان مایی و شمع مجلس ما

    السلام علیک خوش هستی

    باده خوردی و بر فلک رفتی

    مست گشتی و بند بشکستی

    صورت عقل جمله دلتنگیست

    صورت عشق نیست جز مستی

    مست گشتی و شیرگیر شدی

    بر سر شیر مست بنشستی

    باده کهنه پیر راه تو بود

    رو که از چرخ پیر وارستی

    ساقی انصاف حق به دست توست

    که جز آن شراب نپرستی

    عقل ما برده‌ای ولیک این بار

    آن چنان بر که بازنفرستی

  4. بالا | پست 6004


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در غم یار یار بایستی

    یا غمم را کنار بایستی

    به یکی غم چو جان نخواهم داد

    یک چه باشد هزار بایستی

    دشمن شادکام بسیارند

    دوستی غمگسار بایستی

    در فراقند زین سفر یاران

    این سفر را قرار بایستی

    تا بدانستیی ز دشمن و دوست

    زندگانی دوبار بایستی

    شیر بیشه میان زنجیرست

    شیر در مرغزار بایستی

    ماهیان می‌طپند اندر ریگ

    چشمه یا جویبار بایستی

    بلبل مست سخت مخمورست

    گلشن و سبزه زار بایستی

    دیده را عبرت نیست زین پرده

    دیده اعتبار بایستی

    همه گل خواره‌اند این طفلان

    مشفقی دایه وار بایستی

    ره بر آب حیات می‌نبرند

    خضری آبخوار بایستی

    دل پشیمان شده‌ست

    دل امسال پار بایستی

    اندر این شهر قحط خورشیدست

    سایه شهریار بایستی

    شهر سرگین پرست پر گشته‌ست

    مشک نافه تتار بایستی

    مشک از پشک کس نمی‌داند

    مشک را انتشار بایستی

    دولت کودکانه می‌جویند

    دولتی بی‌عثار بایستی

    چون بمیری بمیرد این هنرت

    زین هنرهات عار بایستی

    طالب کار و بار بسیارند

    طالب کردگار بایستی

    مرگ تا در پی‌است روز شبست

    شب ما را نهار بایستی

    دم معدود اندکی ماندست

    نفسی بی‌شمار بایستی

    نفس ایزدی ز سوی یمن

    بر خلایق نثار بایستی

    ملک‌ها ماند و مالکان مردند

    ملکت پایدار بایستی

    عقل بسته شد و هوا مختار

    عقل را اختیار بایستی

    هوش‌ها چون مگس در آن دوغست

    هوش‌ها هوشیار بایستی

    زین چنین دوغ زشت گندیده

    پوز دل را حذار بایستی

    معده پردوغ و گوش پر ز دروغ

    همت الفرار بایستی

    گوش‌ها بسته است لب بربند

    از خرد گوشوار بایستی

  5. بالا | پست 6005


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در غم یار، یار بایستی

    یا غمم را کنار بایستی

    زانچ کردم کنون پشیمانم

    دل امسال پار بایستی

    دل من شیر بیشه را ماند

    شیر در مرغزار بایستی

    تا بدانستیی ز دشمن و دوست

    زندگانی دو بار بایستی

    دشمن عیب‌جوی بسیارست

    دوستی غمگسار بایستی

    ماهی جان ما که پیچانست

    بر لب جویبار بایستی

    چون رضای دل تو در غم ماست

    یک چه باشد؟ هزار بایستی

    یار لاحول گوی را چه کنم

    یار شیرین عذار بایستی

    خوک دنیاست صید این خامان

    آهوی جان شکار بایستی

    همره بی‌وفا همی‌لنگد

    همره راهوار بایستی

    صد هزاران سخن نهان دارم

    گوش را گوشوار بایستی

  6. بالا | پست 6006


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آنکه چون ابر خواند کف ترا

    کرد بیداد بر خردمندی

    او همی‌گرید و همی‌بخشد

    تو همی‌بخشی و همی‌خندی

    همچو یوسف گناه تو خوبیست

    جرم تو دانش است و خرسندی

    او چو سرکه‌ست و می‌کند ترشی

    دوست قندست و می‌کند قندی

    چشم مریخ دارد آن دشمن

    تو چو مه دست زهره می‌بندی

    ای دل اندر اصول وصل گریز

    که بسی در فراق جان کندی

    قطرهٔ باز رو سوی دریا

    بنگر تا به پیش او چندی

    قوت یاقوت گیر از خورشید

    تا در اخلاق او به پیوندی

  7. بالا | پست 6007


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    رو، مسلم تراست بی‌کاری

    چونک اندر عنایت یاری

    نقش را کار نیست پیش قلم

    آن قلم را چه حاجت از یاری؟

    همچو بت باش پیش آن بتگر

    که همه نقش و رنگ ازو داری

    گر بپرسد، چه صورتت باید؟

    گو: « همان صورتی که بنگاری »

    گر مرا تن کنی، تو جان منی

    ور مرا دل کنی، تو دلداری

    لطف گل، خار را تو می‌بخشی

    چه کند شاخ خار، جز خاری؟

    باده ده، باده خواهمان کردی

    که حرامست با تو هشیاری

  8. بالا | پست 6008


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    زندگانی مجلس سامی

    باد در سروری و خودکامی

    نام تو زنده باد کز نامت

    یافتند اصفیا ن************امی

    می‌رسانم سلام و خدمت‌ها

    که رهی را ولی انعامی

    چه دهم شرح اشتیاق که خود

    ماهیم من تو بحر اکرامی

    ماهی تشنه چون بود بی‌آب

    ای که جان را تو دانه و دامی

    سبب این تحیت آن بودست

    که تو کار مرا سرانجامی

    حاصل خدمت از شکرریزت

    دارد اومید شربت آشامی

    ز آن کرم‌ها که کرده‌ای با خلق

    خاص آسوده است و هم عامی

    بکشش در حمایتت کامروز

    تویی اهل زمانه را حامی

    تا که در ظل تو بیارامد

    که تو جان را پناه و آرامی

    که شوم من غریق منت تو

    کابتدا کردی و در اتمامی

    باد جاوید بر مسلمانان

    سایه‌ات کآفتاب اسلامی

    این سو ار کار و خدمتی باشد

    تا که خدمت نمای و رامی

  9. بالا | پست 6009


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جان جانی و جان صد جانی

    می‌زنی نعره‌های پنهانی

    هر کی کر نیست بشنود وصفت

    نعل معکوس و خفیه می‌رانی

    غیر احمق به فهم این نرسد

    عارت آید از این لت انبانی

    سد پیش و پس تو این عارست

    که سرافراز و قطب خلقانی

    چون گریزی از این فزون گردد

    کای فلان فارغست زین فانی

  10. بالا | پست 6010


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خامشی ناطقی مگر جانی

    می‌زنی نعره‌های پنهانی

    تو چو باغی و صورتت برگی

    باغ چه صد هزار چندانی

    بی تو باغ حیات زندانیست

    هست مردن خلاص زندانی

    چون تو بحری و صورتت ابرست

    فیض دل قطره‌های مرجانی

    ای یکی گو شده یکی گویان

    پیش حکمت که شاه چوگانی

    تا یکی گو نشد اگر چه زرست

    گر چه نیکوست نیست میدانی

    پهلوی اعتراض را بتراش

    گر تو چون گوی چست و گردانی

    پهلوی اعتراض در ابلیس

    گشت مردود رد ربانی

    پس به خراط خویش را بسپار

    تا یکی گو شوی اگر آنی

    مانعست اعتراض ابلیسی

    از یکی گویی و یکی دانی

  11. بالا | پست 6011


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای که مستک شدی و می‌گویی

    تو غریبی و یا از این کویی

    مست و بی‌خویش می‌روی چپ و راست

    بی چپ و راست را همی‌جویی

    نی چپست و نه راست در جانست

    آن که جان خسته از پی اویی

    ز آن شکر روی اگر بگردانی

    اگر نباتی بدانک بدخویی

    ور تو دیوی و رو بدو آری

    الله الله چه خوب مه رویی

    دلم از جا رود چو گویم او

    می‌برد جان و دل زهی اویی

    هین ز خوهای او یکی بشنو

    گاه شیری کند گه آهویی

    در ره او نماند پای مرا

    زانوم را نماند زانویی

    جز به چوگان او مغلطان سر

    گر به میدان او یکی گویی

    هین خمش کن در این حدیث بازمپیچ

    آسمان وار اگر یکی تویی

  12. بالا | پست 6012


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عشق در کفر کرد اظهاری

    بست ایمان ز ترس زناری

    بانگ زنهار از جهان برخاست

    هیچ کس را نداد زنهاری

    هیچ کنجی نبود بی‌خصمی

    هیچ گنجی نبود بی‌ماری

    نی که یوسف خزید در چاهی

    نه محمد گریخت در غاری

    پای ذاالنون کشید در زنجیر

    سر منصور رفت بر داری

    جز به کنج عدم نیاسایی

    در عدم درگریز یک باری

    جهت خرقه‌ای چنین زخمی

    این چنین درد سر ز دستاری

    کفن از خلعت و قبا خوشتر

    گور از این شهر به به بسیاری

    کی بود کز وجود بازرهم

    در عدم درپرم چو طیاری

    کی بود کز قفس برون پرد

    مرغ جانم به سوی گلزاری

    بچشد او غریب چاشت خوری

    بگشاید عجیب منقاری

    چون دل و چشم معده نور خورد

    ز آن که اصل غذا بد انواری

    بل هم احیاء عند ربهم

    بخورد یرزقون در اسراری

    آهوی مشک ناف من برهد

    ناگه از دام چرخ مکاری

    جان بر جان‌های پاک رود

    در جهانی که نیست بی‌کاری

    مشت گندم که اندر این دامست

    هست آن را مدد ز انباری

    باغ دنیا که تازه می‌گردد

    آخر آبش بود ز جوباری

    خاکیان را کی هوش می‌بخشد

    پادشاه قدیم و جباری

    گر نکردی نثار دانش و هوش

    کی بدی در زمانه هشیاری

    خاک خفته نداشت بیداری

    شاه کردش ز لطف بیداری

    خون و سرگین نداشت زیبایی

    پرده‌اش داد حسن ستاری

    جانب خرمن کرم بگریز

    هین قناعت مکن به ایثاری

    جامه از اطلسی بساز که هست

    بر سر عقل از او کله واری

    این کله را بده سری بستان

    کان سرت دارد از کله عاری

    ای دل من به برج شمس گریز

    زو قناعت مکن به دیداری

    شمس تبریز کز شعاع ویست

    شمس همراه چرخ دواری

  13. بالا | پست 6013


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مست و خوشی باده کجا خورده‌ای؟

    این مه نو چیست که آورده‌ای؟

    ساغر شاهانه گرفتی به کف

    گلشکر نادره پرورده‌ای

    پردهٔ ناموس کی خواهی درید؟

    کآفت عقل و ادب و پرده‌ای

    می‌شکفد از نظرت باغ دل

    ای که بهار دل افسرده‌ای

    آتش در ملک سلیمان زدی

    ای که تو موری بنیازرده‌ای

    در سفر ای شاه سبک روح من

    زیر قدم چشم و دل اسپرده‌ای

    دارد خوبی و کشی بی‌شمار

    روی کسی کش بک اشمرده‌ای

    بنده کن هر دل آزاده‌ای

    زنده کن هر بدن مرده‌ای

    می‌کندت لابه و دریوزه جان

    جان ببر آنجا که دلم برده‌ای

    جان دو صد قرن در انگشت تست

    چونت بگویم؟! که توده مرده‌ای

    بس کن تا مطرب و ساقی شود

    آنکه می از باغ وی افشرده‌ای

  14. بالا | پست 6014


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جان و جهان! دوش کجا بوده‌ای

    نی غلطم، در دل ما بوده‌ای

    دوش ز هجر تو جفا دیده‌ام

    ای که تو سلطان وفا بوده‌ای

    آه که من دوش چه سان بوده‌ام!

    آه که تو دوش کرا بوده‌ای!

    رشک برم کاش قبا بودمی

    چونک در آغوش قبا بوده‌ای

    زهره ندارم که بگویم ترا

    « بی من بیچاره چرا بوده‌ای؟! »

    یار سبک روح! به وقت گریز

    تیزتر از باد صبا بوده‌ای

    بی‌تو مرا رنج و بلا بند کرد

    باش که تو بنده بلا بوده‌ای

    رنگ رخ خوب تو آخر گواست

    در حرم لطف خدا بوده‌ای

    رنگ تو داری، که زرنگ جهان

    پاکی، و همرنگ بقا بوده‌ای

    آینهٔ رنگ تو عکس کسیست

    تو ز همه رنگ جدا بوده‌ای

  15. بالا | پست 6015


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای دل سرمست، کجا می‌پری؟

    بزم تو کو؟ باده کجا می‌خوری؟

    مایهٔ هر نقش و ترا نقش نی

    دایهٔ هر جان و تو از جان بری

    صد مثل و نام و لقب گفتمت

    برتری از نام ولقب، برتری

    چونک ترا در دو جهان خانه نیست

    هر نفسی رخت کجا می‌بری؟

    نقد ترا بردم من پیش عقل

    گفتم: « قیمت کنش ای جوهری

    صیر فی نقد معانی توی

    سرمه کش دیدهٔ هر ناظری »

    گفت: « چه دانم ببرش پیش عشق

    عشق بود نقد ترا مشتری

    چون به سر کوچهٔ عشق آمدیم

    دل بشد و من بشدم بر سری

  16. بالا | پست 6016


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از مه من مست دو صد مشتری

    غمزه او سحر دو صد سامری

    هر نفسی شعله زند دین از او

    سوز نهد در جگر کافری

    آتش دل بر شده تا آسمان

    وز تف او گشته افق احمری

    دوش جمال تو همی‌شد شتاب

    در کف او مشعله آذری

    گفتم هین قصد کی داری بگو

    شیر خدا حمله کجا می‌بری

    ای تو سلیمان به سپاه و لوا

    خاتم تو افسر دیو و پری

    جان و روان سخت روان می‌روی

    سوی من کشته دمی ننگری

    نعره مستان میت نشنوی

    هیچ کسی را به کسی نشمری

    تیز همی‌کرد خیالش نظر

    محو شدم در تف آن ناظری

    نیست شدم نیست از آن شور نیست

    رفت ز من مهتری و کهتری

    مفخر تبریز شهم شمس دین

    شرح دهد حال من ار منکری

  17. بالا | پست 6017


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یا ملک المغرب والمشرق

    مثلک فی االعالم یخلق

    باده ده ای ساقی هر متقی

    بادهٔ شاهنشهی راوقی

    جان سخن بخش که از تف او

    گردد هر گنگ خرف منطقی

    بر در حیرت، بکش اندیشه را

    حاکم ارواح و شه مطلقی

    جنت حسنت جو تجلی کند

    باغ شود دورخ بر هر شقی

    چون بگریزی نرسد در تو کس

    ور بگریزیم ز تو، سابقی

    ظلمت و نور از تو تحیر درند

    تا تو حقی یا که تو نور حقی

    گشت شب و روز کنون غرق نور

    نیست مهت مغربی و مشرقی

    لابه کنی، باده دهی رایگان

    ساقی دریا صفت مشفقی

    مرده همی‌باید و قلب سلیم

    زیرکی از خواجه بود احمقی

    فکرت اگر راحت جانها بدی

    باده نجستی خرد و موسقی

    فرد چرایی تو ز من؟! اگر منی

    از چه تو عذرایی اگر وامقی؟!

    غنچه صفت چشم ببستی ز گل

    رو، بهمان خار کشی لایقی

    خار کشانند همه، گر شهند

    جز که تو بر گلشن جان عاشقی

    خامش باش و بنگر فتح باب

    چند پی هر سخن مغلقی؟!

  18. بالا | پست 6018


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر نه شکار غم دلدارمی

    گردن شیر فلک افشارمی

    دست مرا بست، وگر نی کنون

    من سر تو بهتر ازین خارمی

    گر نبدی رشک رخ چون گلشن

    بلبل هر گلشن و گلزارمی

    گر گل او در نگشادی، چرا

    خار صفت بر سر دیوارمی؟

    نیست یکی کار که او آن نکرد

    ورنه چرا کاهل و بی‌کارمی؟

    عشق طبیبست که رنجور جوست

    ورنه چرا خسته و بیمارمی؟

    کشت خلیل از پی او چار مرغ

    کاش به قربانیش آن چارمی

    تا پی خوردن به شکر خوردنش

    طوطی با صد سر و منقارمی

    وز جهت قوت دگر طوطیان

    چون لب او جمله شکر کارمی

    گر نه دلی داد چو دریا مرا

    چون دگران تند و جگر خوارمی

    در سر من عشق بپیچید سخت

    ورنه چرا بی‌دل و دستارمی؟

    بر لب من دوش ببوسید یار

    ورنه چرا با مزه گفتارمی؟

    بر خط من نقطهٔ دولت نهاد

    ورنه چه گردنده چو پرگارمی؟

    گر نه‌امی پست، که دیدی مرا؟!

    ورنه امی مست بهنجارمی

    چونک ز مستی کژ و مژ می‌روم

    کاش که من بر ره هموارمی

    یا مثل لاله رخان خوشش

    معتزلی بر سر کهسارمی

    بس! که گرین بانگ دهل نیستی

    همچو خیالات در اسرارمی

  19. بالا | پست 6019


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای که تو از عالم ما می‌روی

    خوش ز زمین سوی سما می‌روی

    ای قفس اشکسته و جسته ز بند

    پر بگشادی به کجا می‌روی؟

    سر ز کفن بر زن و ما را بگو

    که: « ز وطن خویش چرا می‌روی؟ »

    نی غلطم، عاریه بود این وطن

    سوی وطنگاه بقا می‌روی

    چون ز قضا دعوت و فرمان رسید

    در پی سرهنگ قضا می‌روی

    یا که ز جنات نسیمی رسید

    در پی رضوان رضا می‌روی

    یا ز تجلی جلال قدیم

    مضطرب و بی‌سر و پا می‌روی

    یا ز شعاعات جمال خدا

    مست ملاقات لقا می‌روی

    یا ز بن خم جهان همچو درد

    صاف شدی سوی علا می‌روی

    یا به صفاتی که خموشان کنند

    خامش و مخفی و خفا می‌روی

  20. بالا | پست 6020


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خشم مرو خواجه! پشیمان شوی

    جمع نشین، ورنه پریشان شوی

    طیره مشو خیره مرو زین چمن

    ورنه چو جغدان سوی ویران شوی

    گر بگریزی ز خراجات شهر

    بارکش غول بیابان شوی

    گر تو ز خورشید حمل سر کشی

    بفسری و برف زمستان شوی

    روی به جنگ آر و به صف شیروار

    ورنه چو گربه تو در انبان شوی

    کم خور ازین پاچهٔ گاو، ای ملک

    سیر چریدی، خر شیطان شوی

    کافر نفست چو زبون تو شد

    گر همه کفری همه ایمان شوی

    روی مکن ترش ز تلخی یار

    تا ز عنایت گل خندان شوی

    دست و دهان را چو بشویی ز حرص

    صاحب و همکاسهٔ سلطان شوی

    ای دل، یک لحظه تو دیوانهٔ

    با دمی خواجهٔ دیوان شوی

    گاه بدزدی، ره ایرن زنی

    گاه روی شحنهٔ توران شوی

    گه ز (سپاهان) و حجاز) و (عراق)

    مطرب آن ماه خراسان شوی

    بوقلمونی چه شود گر چو عقل

    یک صفت و یک دل و یکسان شوی؟

    گر نکنی این همه خاموش باش

    تا به خموشی همگی جان شوی

    روی به شمس الحق تبریز کن

    تا ملک ملک سلیمان شوی

  21. بالا | پست 6021


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای که ازین تنگ قفس می‌پری

    رخت به بالای فلک می‌بری

    زندگی تازه ببین بعد ازین

    چند ازین زندگی سرسری؟!

    در هوس مشتریت عمر رفت

    ماه ببین و بره از مشتری

    دلق شپشناک درانداختی

    جان برهنه شده خود خوشتری

    در عوض دلق تن چار میخ

    بافته‌اند از صفتت ششتری

    جامهٔ این جسم، غلامانه بود

    گیر کنون پیرهن مهتری

    مرگ حیاتست و حیاتست مرگ

    عکس نماید نظر کافری

    جملهٔ جانها که ازین تن شدند

    حی و نهانند کنون چون پری

    گشت سوار فرس غیب، جان

    باز رهید از خر و از خرخری

    سوخت درین آخر دنیا دلت

    بهر وجوه جو این لاغری

    پرده چو برخاست اگر این خرت

    گردد زرین، تو درو ننگری

    بر سر دریاست چو کشتی روان

    روح، که بود از تن خود لنگری

    گر چه جدا گشت ز دست و ز پا

    فضل حقش داد پر جعفری

    خانهٔ تن گر شکند، هین منال

    خواجه! یقین دان که به زندان دری

    چونک ز زندان و چه آیی برون

    یوسف مصری و شه و سروری

    چون برهی از چه و از آب شور

    ماهیی و معتکف کوثری

    باقی این را تو بگو، زانک خلق

    از تو کنند ای شه من، باوری

  22. بالا | پست 6022


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    باده ده، ای ساقی هر متقی

    بادهٔ شاهنشهی راوقی

    جام سخن بخش که از تف او

    گردد دیوار سیه منطقی

    بردر و بشکن غم و اندیشه را

    حاکم و سلطان و شه مطلقی

    چون بگریزی نرسد در تو کس

    ور بگریزیم تو خود سابقی

    جنت حسنت چو تجلی کند

    باغ شود دوزخ بر هر شقی

    ظلمت و نور از تو تحیر درند

    تا تو حقی یا که تو نور حقی

    گشت شب و روز ز تو غرق نور

    نیست مهت مغربی و مشرقی

    لابه کنی، باده دهی رایگان

    ساقی دریا صفت مشفقی

    مست قبول آمد قلب و سلیم

    زیرکی اینجاست همه احمقی

    زیرکی ار شرط خوشیها بدی

    باده نجستی خرد و موسقی

    فرد چرایی تو اگر یار کی؟

    از چه تو عذرایی اگر وامقی؟

    غنچه صفت خویش ز گل درکشی

    رو بکش آن خار، بدان لایقی

    خار کشانند، اگر چه شهند

    جز تو که بر گلشن جان عاشقی

    خامش باش و بنگر فتح باب

    چند پی هر سخن مغلقی

  23. بالا | پست 6023


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    صد دل و صد جان بدمی دادمی

    وز جهت دادن جان شادمی

    ور تن من خاک بدی این نفس

    جمله گل و عشق و هوش زادمی

    از جهت کشت غمش آبمی

    وز جهت خرمن او بادمی

    گر ندمیدی غم او در دلم

    چون دگران بی‌دم و فریادمی

    گر نبدی غیرت شیرین من

    فخر دو صد خسرو و فرهادمی

    گر نشکستی دل دربان راز

    قفل جهان همه بگشادمی

    ور همدانم نشدی پای گیر

    همره آن طرفهٔ بغدادمی

    بس که همه سهو و فراموشیم

    گر نبدی یاد تو من یادمی

    بس! که برد سر و پی این زبان

    حسره که من سوسن آزادمی

  24. بالا | پست 6024


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کار به پیری و جوانیستی

    پیر بمردی و جوان زیستی

    بانگ خر نفست اگر کم شدی

    دعوت عقل تو مسیحیستی

    گر نبدی خندهٔ صبح کذوب

    هیچ دلی زار بنگریستی

    گر بت جان روی نمودی به ما

    جملهٔ ذرات چو ما نیستی

    گر توی تو نفسی کاستی

    همچو تو اندر دو جهان کیستی؟!

    گر نبدی غیرت آن آفتاب

    ذره به ذره همه ساقیستی

    دانه من از کاه جدا کردمی

    گر کفه را هیچ تناهیستی

    مار اگر آب وفا یافتی

    در دل آن بحر چو ماهیستی

  25. بالا | پست 6025


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کردم با کان گهر آشتی

    کردم با قرص قمر آشتی

    خمرهٔ سرکه ز شکر صلح خواست

    شکر که پذرفت شکر آشتی

    آشتی و جنگ ز جذبهٔ حق است

    نیست زدم، هست ز سر آشتی

    رفت مسیحا به فلک ناگهان

    با ملکان کرد بشر آشتی

    ای فلک لطف، مسیح توم

    گر بکنی بار دگر آشتی

    جذبهٔ او داد عدم را وجود

    کرده بدان پیه نظر آشتی

    شاه مرا میل چو در آشتیست

    کرد در افلاک اثر آشتی

    گشت فلک دایهٔ این خاکدان

    ثور و اسد آمد در آشتی

    صلح درآ، این قدر آخر بدانک

    کرد کنون جبر و قدر آشتی

    بس کن کین صبح مرا، دایمست

    نیست مرا بهر سپر آشتی

  26. بالا | پست 6026


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آدمیی، آدمیی، آدمی

    بسته دمی، زانک نهٔ آن دمی

    آدمیی را همه در خود بسوز

    آن دمیی باش اگر محرمی

    کم زد آن ماه نو و بدر شد

    تا نزنی کم، نرهی از کمی

    می‌برمی از بد و نیک کسان؟!

    آن همه در تست، ز خود می‌رمی

    حرص خزانست و قناعت بهار

    نیست جهان را ز خزان خرمی

    مغز بری در غم؟! نغزی ببر

    بر اسد و پیل زن ار رستمی

    همچو ملک جانب گردون بپر

    همچو فلک خم ده، اگر می‌خمی

  27. بالا | پست 6027


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در دل من پردهٔ نو می‌زنی

    ای دل و ای دیده و ای روشنی

    پرده توی وز پس پرده توی

    هر نفسی شکل دگر می‌کنی

    پرده چنان زن که بهر زخمهٔ

    پردهٔ غفلت ز نظر برکنی

    شب منم و خلوت و قندیل جان

    خیره که تو آتشی یا روغنی

    بی‌من و تو، هر دو توی، هر دو من

    جان منی، آن منی، یا منی

    نکتهٔ چون جان شنوم من ز چنگ

    تنتن تنتن، که تو یعنی تنی

    گر تنم و گر دلم و گر روان

    شاد بدانم که توم می‌تنی

    از تو چرا تازه نباشم؟! که تو

    تازگی سرو و گل و سوسنی

    از تو چرا نور نگیرم؟! که تو

    تابش هر خانه و هر روزنی

    از تو چرا زور نیابم؟! که تو

    قوت هر صخره و هر آهنی

  28. بالا | پست 6028


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    این طریق دارهم یا سندی و سیدی

    اهد الی وصالهم، ذبت من‌التباعد

    ای که به قصد نیمشب بسته نقاب آمدی

    آن همه حسن و نیکوی نست مناسب بدی

    یافئتی فدیتکم فی امل اتیتکم

    قد قطعت وسایلی حیلة قول حاسد

    جان شهان و حاجبان! چشم و چراغ طالبان

    بی‌تو ز جان و جا شدم، تو ز برم کجا شدی؟

    یا ملک الا یا من، یا شرف الاماکن

    جتک کی تعیذنی، سطوة کل معتدی

    یار سرور و دولتم، خواجهٔ هر سعادتم

    لیک تو با همه جفا خوشتر ازین همه بدی

    رحمتکم محیطة، رافتکم بسیطة

    سادتنا، تقبلو توبة کل عابد

    مست میی نمی‌شوم، جز ز شراب اولین

    ده قدحی، چه کم شود از خم فضل ایزدی؟

    طلعتکم بدورنا، بهجتنا و نورنا

    ظل خیال طیفکم دولة کل ماجد

    ای دل خسته هان و هان، تا نرمی ز سرخوشان

    پا نکشی ز عاشقان، ورنه جهود و مرتدی

    قبلتنا خیالهم لذتنا دلالهم

    یا سندی، جمالهم فتنة کل زاهد

    قدر وصالشان بدان یاد کن، آنک پیش ازین

    همچو زنان تعزیت بر سر و رو همی زدی

    خادعنی و غرنی، هیجنی و جرنی

    نور هلال وصلکم من افق مشید

    ای دل مست جست‌وجو، صورت عشق را بگو

    «بر دو جهان خروج کن، هرچه کنی میدی »

  29. بالا | پست 6029


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اخلائی! اخلائی! صفونی عند مولایی

    و قولوا ان ادوایی قد استولت لافنایی

    اخلایی اخلایی، مرا جانیست سودایی

    چو طوفان بر سرم بارد، غم و سودا ز بالایی

    و قولوا: « ایها المولی، الا یا نظرةالدنیا

    فجدلی نظرة احیا، اذا ما شت ابقایی

    اخلایی اخلایی،بشویید از دل من دست

    کزین اندیشه دادم دل به دست موج دریایی

    یقول العشق لی یا هو فصیحا فاتحا فاه

    فمالم تأت لقیاه متی تفرح بلقایی؟!

    اخلایی اخلایی، خبر آن کارفرما را

    که سخت از کار رفتم من، مرا کاری بفرمایی

    فجد بالروح یا ساقی، و رو منه اشواقی

    ولا تبق لنا باقی، سوی تصویر مولایی

    اخلایی اخلایی، امانت دست من گیرید

    که مستم، ره نمی‌دانم، بدان معشوق زیبایی

    فجد بالراح لی شکرا، ولا تبق لنا فکرا

    فها ان لم تکن صرفا، فما زجه ببلوایی

    اخلایی اخلایی، به کوی او سپاریدم

    بران خاکم بخسبانید کن سرمه‌ست و بینایی

    الا یا ساقی الواهب، ادر من خمرة الراهب

    فلا ندری من‌الذاهب، ولا ندری من‌الجایی

    اخلایی اخلایی خبر جان را که می‌دانم

    که تو بر راه اندیشه حریفان را همی پایی

    مغانی الروح! غنوالی، وبالاوتار طنوالی

    و بالالحان حنوالی غنا کم صفو مغنایی

    اخلایی اخلایی، که هر روزی یکی شوری

    به کوی لولیان افتد، ازان لولی سرنایی

    و تبریزا صفوالیها، و شمس‌الدین تالیها

    فهو مولی موالیها، و مولا کل علیایی

    اخلایی اخلایی، زبان پارسی می‌گو

    که نبود شرط در حلقه، شکر خوردن به تنهایی

  30. بالا | پست 6030


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ما انصف ندمانی، لو انکر ادمانی

    فالقهوة من شرطی، لاالتوبة من شانی

    ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی

    آن جام سفالین کو؟ وان راوق ریحانی

    لو تمزجها بالدم، من ادمع اجفانی

    یزداد لها صبغ فی احمر القانی

    صفهای پری رویان، در بزم سلیمانی

    با نغمهٔ داودی، مرغ خوش الحانی

    یا یوسف عللنی، لو لامک اخوانی

    کم من علل یشفی، من علة احزانی

    شو گوش خرد برکش، چون طفل دبستانی

    تا پیر مغان بینی در بلبله گردانی

    اقبلت علی وصلی، راحلت لهجرانی

    این القدم الاول؟ این‌النظر الثانی

  31. بالا | پست 6031


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بغداد همانست که دیدی و شنیدی

    رو دلبر نوجوی، چو دربند قدیدی؟!

    زین دیک جهان یک دو سه کفگیر بخوردی

    باقی، همه دیک آن مزه دارد که چشیدی

    الله مراد لی والله مریدی

    فرقت علی الله عتیقی و جدیدی

    من فرش شدم زیر قدمهای قضاهاش

    خود را نکشد فرش ز پاکی و پلیدی

    لا خیر ولا میر، سوی الله تعالی

    فالغیبة عنه نفسا غیر سدید

    از راحت و دردش نکشم خویش، و ندزدم

    قفلی دهدم حکم حق، و گاه کلیدی

    لا ارفع عنه بصری طرفة عین

    لا امنع عن رب ظریقی و تلیدی

    مرا هو العین و بالعین تطری

    روحی، و عمادی، و عتادی، و عتیدی

    رو خویش درانداز چو گوی، ارچه زنندت

    شه را تو به میدان نه که بازیچهٔ عیدی؟!

    این خلق چو چوگان و، زننده ملک و بس

    فاعل همه او دان، به قریبی و بعیدی

    از ناز برون آی، کزین ناز به ارزی

    تو روشنی چشم حسینی، نه یزیدی

    صالحت و بایعت مع‌العشق علی ان

    یاتینی محیاه نصیری و شهیدی

    لا اقسم بالوعد و بالصادق فیه

    ان قد ملاء العشق مرادی بمریدی

    هرجای که خشکیست درین بحر در آرید

    تا تر شود و تازه و غرقاب مجیدی

    الغصة والصحو جزاء لشحیح

    والقهوة والسکر وفاق لسعید

    العزةلله تعالی، فتعالوا

    فالعز من الله نثار لعبید

    یا خامد یا جامد یا منکر سکری

    یا قایم فی‌الصورة، یا شر حسیدی

    ارواح درین گلشن چون سرو روانند

    تو همچو بنفشه به جوانی چه خمیدی؟!

    لا حول ولا قوة الا بملیک

    یجعلک ملیکا وسنا کل ولید

    ای آهوی خوش ناف بران ناف عبر، باف

    کز سوسن و از سنبل آن پار چریدی

  32. بالا | پست 6032


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای جان، چندان خوبی، نوباوهٔ یعقوبی

    خرخاشی، آشوبی، جانها را مطلوبی

    جان جان مایی، معنی اسمایی

    هستی اشیایی سر فتنهٔ غوغایی

    چون جامی در خوردم، برخیزم، برگردم

    از شاخ آن وردم، گر سرخم، گر زردم

    یا مولی یا مولی، اخبرنی عن لیلی

    لا ترجه لاترجه فاللیل ذا حبلی

    مولانا مولانا قد صرنا حیرانا

    غفرانا غفرانا، سبحانا سبحانا

  33. بالا | پست 6033


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کسی کو را بود خلق خدایی

    ازو یابند جانهای بقایی

    به روزی پنج نوبت بر در او

    همی کوبند کوس کبریایی

    اگر افتد بدین سو بانگ آن کوس

    بیابند جملگان از خود رهایی

    زمین خود کی تواند بند کردن

    هر آنکس را که روحش شد سمایی؟!

    عنایت چون ز یزدان برتو باشد

    چه غم گر تو به طاعت کمتر آیی؟!

    در آن منزل چه طاعت پای دارد؟!

    که جان بخشت کند از دلربایی

    به جای راستی و صدق گیرند

    خیانتها که کردی یا دغایی

    اگر تو از دل و جان دوستداری

    کسی کو گوهرش نبود بهایی

    خداوند خداوندان اسرار

    همایان را همی بخشد همایی

    ترا گردید رویش رزق باشد

    به صد لابه بهشت اندر نیایی

    قرار جان شمس‌الدین تبریز

    که جانم را مباد از وی جدایی

    جدایی تن مرا خود بند کردست

    هم از وی چشم می‌دارم رهایی

    که دست جان او چندان درازست

    که عقل کل کند یاوه کیایی

    هزاران شکر ایزد را که جانم

    به عشق چشم او دارد روایی

    فحمدا ثم حمدا ثم حمدا

    بما اروانی خلاق السماء

    من‌النور الممدد کل نور

    من‌الکنز المکنز فی الخفاء

    وآتاهم من‌الاسرار فضلا

    و نجاهم بها کل البلاء

    و احیاهم بروح عاشقی

    طلیق من هجومات الوباء

    طلب منی بشیرالوصل یوما

    قباء الروح انزعت قبایی

    لقیت من فضایلهم مرادا

    و اوصافا تجلت بالبهاء

    وجاد الصدر شمس‌الدین یوما

    حیوتیا دوامیا جزایی

    رایت البخت یسجدنی اذاما

    تکرم سیدی بالالبهاء

    وآتانی علامته بعشق

    دوام سرمدی فی بقایی

    علمت بابتداء حال عشقی

    تمامة دولة فی الانتهاء

    فلا اخلالة ظلا علینا

    فذاک جمیع طمعی وارنجایی

    فحاشا بل عنایته بحور

    غریق منه بغیی وابتغائی

    معانی روحنا ماء زلال

    و بالا لفاظ ما زج بالدماء

  34. بالا | پست 6034


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عزیزی و کریم و لطف داری

    ولیکن دور شو، چون هوشیاری

    نشاید عاشقان را یار هشیار

    ز هشیاران نیاید هیچ یاری

    مرا یکدم چو ساقی کم دهد می

    بگیرم دامن او را به زاری

    صراحی‌وار خون گریم به پیشش

    بجوشم همچو می در بی‌قراری

    که از اندیشه بیزارم، بده می

    مرا تا کی به اندیشه سپاری؟!

    چه حیله سازم ای ساقی؟! چه حیله؟!

    که حیله آفرین و حیله‌کاری

    به حجت هر دمم بیرون فرستی

    که بس باغیرتی و تنگ باری

    برون و اندرون و جام و می نیست

    ولیکن در سخن اینست جاری

    قفی یا ناقتی هذا مناخ

    ولا تسرین من هذاالدیار

    فدیت‌العشق ما احلی هواه

    تقطع فی هواه اختیاری

    فلا تشغلنی یا ساقی بلهو

    واسکرنی بکاسات کبار

    ایا بدرالتمام اطلع علینا

    بحق العشق اسمع، لاتمار

    وخلصنی من‌الدنیا واسکر

    فلا ادری یمینی من یساری

  35. بالا | پست 6035


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بگو ای تازه رو، کم کن ملولی

    که تو رو تازه از اصل اصولی

    خیالی گول گیری گر بیاید

    چنین داند که تو مغرور و گولی

    به زخم سیلیش از دل برون کن

    که تا عبرت بگیرد هر فصولی

    خیال بد رسول دیو باشد

    تو او را توبهٔ ده از رسولی

    خیالی در تو آویزد، بیفتی

    ترا وهمی پژولاند، پژولی

    خیالی هست چون خورشید روشن

    خیالی چون شب تاریک لولی

    اگر مردانه گوش او بمالی

    ترا کافر کند وهم حلولی

    برای تو مهان در انتظارند

    سبکتر رو، چرا در مول مولی؟

    خیالات اتتکم کالخیول

    فدسوها ثقاتی! فی‌السقول

    خیالات مضلات کذاب

    لحاها الله ربی بالافول

    فطوبی للذی یعلو علاه

    و یقطع عرقها قبل‌الحصول

    الهی قدیمی علی

    صفی‌القلب من غش‌الغلول

    علی‌الله بیان ما نظمنا

    مفاعیلن مفاعیلن فعولی

  36. بالا | پست 6036


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اتی‌النیروز مسرورالجنان

    یحاکی لطفه لطف‌الجنان

    بهار از پردهٔ غم جست بیرون

    به کف بر، جامهای شادمانی

    سقوا من نهره روض‌الامالی

    خذوا من خمره کاس‌الامانی

    هوا شد معتدل، هنگام آنست

    که می سوری خوری و کام رانی

    فللاشجار اصناف المعالی

    وللانوار انواع‌المعانی

    درین دفتر بسی رمزست موزون

    چه باشد گر تو زین رمزی بدانی؟

    لئن ضیعت عمرا قبل هذا

    تدارک ما مضی فی‌ذاالزمان

    مران از گوش صوت ارغنون

    مده از دست جام ارغوانی

    لتغدوا روحک فی کل یوم

    باصوات المثالث والمسانی

    ازین خوشتر بهاری، دیر یابی

    فرو مگذار این را تا توانی

  37. بالا | پست 6037


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ادر کاسی و دعنی عن فنونی

    جننت فلا تحدث من جنونی

    نه چون ماندست ما را، نی چگونه

    ندانم تو دلاراما که چونی

    رایت الناس للدنیا زبونا

    و ذقت العشق فالدنیا زبونی

    مترس از خصم و تو فارغ همی باش

    که عاشق هست آن بحر فزونی

    فما للخلق یا صاحی ظهوری

    و ما للخلق یا صاحی کنونی

    اگر عشقم درون آرام گیرد

    کجا بیندم این خلق برونی

    و مادام الهوی تغلی فؤادی

    فلا تطمع قراری اوس************ی

    ایا نفس ملامت گر، خمش کن

    که هم تو در ضلالت رهنمونی

    ضلال العشق یا صاحی حلالی

    خراب العشق یا صاحی حصونی

    زهی کشتی شاهانه که عشق است

    که رانندش درین دریایی خونی

    فتبریز و شمس‌الدین قصدی

    انادیهم، خدونی اوصلونی

  38. بالا | پست 6038


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یا ساقی اسقنی براح

    عجل فقد استضا صباحی

    واستنور جملة النواحی

    یا معتمدی و یا شفایی

    یا ساقیتی و نور عینی

    یا راحة مهجتی وزینی

    یا بدر اما تقل من این؟

    یا معتمدی و یا شفایی

    چون از رخ او نظر ربودی

    هر لحظه که با خودی جهودی

    بی‌آتش عشق دانک دودی

    یا معتمدی و یا شفایی

    قد جء قلندر مباحی

    یا ساقی اقبلی براح

    وأسقیه کذا الی‌الصباح

    یا معتمدی و یا شفایی

    زان روی که جان و جان فزایی

    از یک نظری تو دلربایی

    حقست ترا که بی‌وفایی

    یا معتمدی و یا شفایی

    سر دست بر آن قرار بودن

    با فصل خزان بهار بودن

    با یار رمیده یار بودن

    یا معتمدی و یا شفایی

    زان رو که ز هر خسیم خسته

    اسرار تو ای مه خجسته

    گوییم ولیک بسته بسته

    یا معتمدی و یا شفایی

    در عشق درآمدی بچستی

    وانگاه تو لوح ما بشستی

    بستیم و تو بسته را شکستی

    یا معتمدی و یا شفایی

    زین آتش در هزار داغیم

    وز داغ چو صد هزار باغیم

    وز ذوق تو چشم وهم چراغیم

    یا معتمدی و یا شفایی

    گویند که: « در جفاست، اسرار »

    باور کردم ز عشق آن یار

    نی نی، نه حد جفاست این کار

    یا معتمدی و یا شفایی

    ای دل تو به عشق چند جوشی؟!

    تا کی تو ز عاشقی خروشی؟!

    در عشق خوش است هم خموشی

    یا معتمدی و یا شفایی

    ای نقش خیال شهرهٔاری

    از دیدهٔ ما مرو تو، باری

    ای از رخ دوست یادگاری

    یا معتمدی و یا شفایی

    ای باغ بمانده از بهاری

    گل رفت و بمانده سبزه‌زاری

    می‌کن تو به صبر، دار داری

    یا معتمدی و یا شفایی

    من بند تو یار می‌گزینم

    لیک از تبریز شمس دینم

    در آتش عاشقی چنینم

    یا معتمدی و یا شفایی

  39. بالا | پست 6039


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    درهم شکن چو شیشه خود را، چو مست جامی

    بد نام عشق جان شو، اینست نیکنامی

    پرذوق، چون صراحی بنشین، اگر نشینی

    کن کالقدح مذیقا للقوم فی‌القیام

    عقل تو پای‌بندی، عشق تو سربلندی

    العقل فی‌الملام والعشق فی‌المدام

    الدیک فی صیاح، واللیل فی انهزام

    والصبح قد تبدی فی مهجةالضلام

    معشوق غیر ما، نی، جز که خون ما، نی

    هم جان کند رئیسی، هم جان کند غلامی

    دل را کباب کردی، خون را شراب کردی

    یا من فداک روحی یا سیدالانام

    ز اندیشه شو پیاده، تا بر خوری ز باده

    من راوق قدیم، مستکمل‌القوام

    مستفعلن فعولن، آتش مکن مجوشان

    زیرا کمال آمد، دیگر نماند خامی

    می‌گو تو هرچه خواهی، فرمان‌روا و شاهی

    سلمت یا عزیزی، یا صاحب‌السلام

    باده چو با خیزان، چون پشه غم‌گریزان

    لا تعذلوا السکارا افدیکم کرامی

    تبریز شاد بادا، ز اشرق شمس دینم

    فالشمس حیث تجری للمشرقین حامی

  40. بالا | پست 6040


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بار منست او بچه نغزی، خواجه اگرچه همه مغزی

    چون گذری بر سر کویش، پای ن************ه که نلغزی

    حدثنی صاحب قلبی، طهرلی جلدة کلبی

    اضحکنی نور فادی، اسکرنی شربة ربی

    وز در بسته چو برنجی، شیوه کنی زود بقنجی؟!

    شیوه مکن، قنج رها کن، پست کن آن سر، که بگنجی

    طاب لحبی حرکاتی، صار خساری برکاتی

    انت حیاتی و تعدی، طال حیاتی بحیاتی

    جان دل تو، دل جانی، قبلهٔ نظاره کنانی

    چونک شود خیره نظرشان، از ره دلشان بکشانی

    عمرک یا عمر و تولی، زادک یا زید تجلی

    کم تنم‌اللیل؟! تنبه! قد ظهرالصبح، تجلی

    خانهٔ دل را دو دری کن، جانب جان راه‌بری کن

    طالب دریای حیاتی، سنگ دلا، رو گهری کن

    یا سندی انت جمالی ، انت دلیلی ودلالی

    کیف تجوز و ترجی، تعرض عنی لملالی

    جان و روان خیز روان کن، با شه شاهان سیران کن

    هیچ بطی جوید کشتی؟! جان شدهٔ ترک مکان کن

    قد طلع‌البدر علینا، قد وصل‌الوصل الینا

    یا فئتی وافق بدر فیه نذرنا والینا

    ای طربستان، چه لطیفی؟! ای سرمستان چه ظریفی؟!

    ده بخوری تو بدهی یک، کی بود این شرط حریفی؟!

    کل مساء و صباح یسکرناالعشق براح

    قد یس‌المحزن منا، التحق الحزن بصاح

    بس کن گفتار رها کن، باز شهی قصد هوا کن

    باز رو ای باز بدان شه، با شه خود عهد و وفا کن

    بسکم‌الهجر فعودوا، فی طلب‌الوصل سعود

    امتنع‌الوصل بشح، اجتنبواالشح، وجودوا

  41. بالا | پست 6041


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سیدی ایم هو کی، خذیدی ایم هو کی

    ارنی وجهک ساعة، نقتدی ایم هو کی

    من ردا اکرامکم، نرتدی ایم هو کی

    فی سناسیمائکم نهتدی، ایم هو کی

    خوش بود از جام تو، بیخودی ایم هو کی

    در صبوح از نقل تو، نغتدی ایم هو کی

    همچو مه در شهرها، شاهدی ایم هو کی

    از همه بیندت، مقتدی ایم هو کی

    حاضر و آواره را، مسندی ایم هو کی

    کعبه‌وار آفاق را، مسجدی ایم هو کی

    برد عشقت از دلم، زاهدی ایم هو کی

    اسکتوا ذاک‌الخیال، قایدی ایم هو کی

  42. بالا | پست 6042


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گهی پرده‌سوزی، گهی پرده‌داری

    تو سر خزانی، تو جان بهاری

    خزان و بهار از تو شد تلخ و شیرین

    توی قهر و لطفش، بیا تا چه داری

    بهاران بیاید، ببخشی سعادت

    خزان چون بیاید، سعادت بکاری

    ز گلها که روید بهارت ز دلها

    به پیش افکند گل سر، از شرمساری

    گرین گل ازان گل یکی لطف بردی

    نکردی یکی خار در باغ خاری

    همه پادشاهان، شکاری بجویند

    توی که به جانت بجوید شکاری

    شکاران به پیشت، گلوها کشیده

    که جان بخش ما را، سزد جان سپاری

    قراری گرفته، غم عشق در دل

    قرار غم الحق دهد بی‌قراری

    دلا معنی بی‌قراری بگویم

    بنه گوش، یارانه بشنو، که یاری

    فدیت لمولی به افتخاری

    بطی‌الاجابة، سریع‌الفرار

    و منذ سبانی هواه، ترانی

    اموت و احیی، بغیر اختیاری

    اموت بهجر، و احیی بوصل

    فهذاک سکری، وذاک خماری

    عجبت بانی اذرب بشمس

    اذا غاب عنی زمان‌التواری

    اذا غاب غبنا، و ان عاتعدنا

    کذا عادةالشمس فوق‌الذراری

    بمائین یحیی، بحس و عقل

    فذوا الحس راکد، وذوا العقل جاری

    فماالعقل، الا طلاب المواقب

    و ماالحس الاخداع العواری

    فذو العقل یبصر هداه و یخضع

    و ذوالحس یبصر هواه یماری

    گهی آفتابی ز بالا بتابی

    گهی ابرواری چو گوهر بباری

    زمین گوهرت را به جای چراغی

    نهد پیش مهمان به شبهای تاری

    ز من چون روی تو ز من رود هم

    برم چون بیایی، مرا هم بیاری

  43. بالا | پست 6043


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    الام طماعیة العاذل

    ولا رأی فی‌الحب للعاقل

    برادر، مرا در چنین بی‌دلی

    ملامت رها کن، اگر عاقلی

    یراد من‌الطبع نسیانکم

    و یا بی‌الطباع علی‌الناقل

    تو عاقل ازانی که عاشق نهٔ

    ترا قبله عشقست اگر مقبلی

    و انی لا عشق، من عشقکم

    نحولی و کل فتی ناحل

    به صورت فریبی مرا روز و شب

    ز جان برنخیزی که بس کاهلی

    و لوزلتم، ثم لم ابککم

    بکیت علی حبی‌الزائل

    منم مرغ آبی، توی مرغ خاک

    ازین منزلم من، تو زان منزلی

    اینکر خدی دموعی و قد

    جری منه فی مسلک سابل؟

    لکم دینکم خوان، ولی دین برو

    وگر نی بوصل آ، اگر واصلی

    اول دمع جری فوقه؟

    و اول حزن علی راحل؟

    بر آفتابست مه در کمی

    ازو دور ماند گه کاملی

    وهبت‌السلو لمن لا منی

    و بت من‌العشق فی شاغل

    چو جان ولی شد قرین قمر

    ببارد چو باران بلا، بر ولی

    ولو کنت فی اسر غیرالهوی

    ضمنت ضمان الی وائل

    فلا استغیث الی ناصر

    ولا اتضعضع من خاذل

    ازین در برد جمله عالم مراد

    برین در بمیرم، چو تو سایلی

    کان‌الجفون علی مقلتی

    ثیاب شققن علی ثاکل

    برین در چو دری درون صدف

    چو دوری، چو ریمی، که در دملی

  44. بالا | پست 6044


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هذا طبیبی، عند الدوآء

    هذا حبیبی، عند الوء

    هذا لباسی، هذا کناسی

    هذا شرابی، هذا غذایی

    هذا انیسی، عندالفراق

    هذا خلاصی، عند البء

    قالوا تسلی، حاشا و کلا

    قلبی مقیم، وسط الوفء

    این کان احمد، قلبی تعمد

    روحی فداه، عند الفنء

    ان کان شاکی، یبغی هلاکی

    سمعا و طاعه ذا مشتهایی

    هذا سلحدار، لایدخل الدار

    الا بدینار، عند الابء

    مونی حیاتی، حصدی نباتی

    حبسی نجاتی، مقتی بقایی

    یا من یلمنی، مالک و مالی

    صبری محال فی الاتقء

    روحی مصیب، قلبی مصاف

    صبری مذاب، فی حرنایی

    انا نسینا، ما قد لقینا

    لما راینا، بدر الضیء

    یا ذوفنونی، ابصر جنونی

    فوق‌الظنون، خرق الحیاء

    امروز دلبر یکبار دیگر

    آمد که گیرد مرغ هوایی

    گر او پذیرد، ده ده بگیرد

    لیکن بخیلست، در رخ نمایی

    بر گرد دلبر، پانصد کبوتر

    پر می‌فشانند، بهر گوایی

    ای نیم مرده، پران شو اینجا

    کاینجا نماند، بی‌اشتهایی

    مستان کم زن، رستند از تن

    دزدم گلیمی، من از کسایی

  45. بالا | پست 6045


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یا ساقی الحی اسمع سؤالی

    انشد فادی، واخبر بحال

    قالو تسلی، حاشا و کلا

    عشق تجلی من ذی‌الجلال

    العشق فنی، والشوق دنی

    والخمر منی، والسکر حالی

    عشق وجیهی، بحر یلیه

    والحوت فیه روح‌الرجال

    انتم شفایی، انتم دوایی

    انتم رجایی، انتم کمالی

    الفخ کامن، والعشق آمن

    والرب ضامن، کی لاتبالی

    عشق موبد، فتلی تعمد

    و انا معود، بأس‌النزال

    گفتم که: « ما را هنگامه بنما »

    گفت: « اینک اما تو در جوالی

    بدران جوال و سر را برون کن

    تا خود ببینی کندر وصالی

    اندر ره جان پا را مرنجان

    زیرا همایی با پر و بالی »

    گفتم که: « عاشق بیند مرافق »

    گفتا که: « لالا ان کان سالی »

    گفتم که: « بکشی تو بی‌گنه را »

    گفتا: « کذا هوالوصل غالی »

    گفتم « چه نوشم زان شهد؟ » گفتا

    « مومت نباشد هان، تا نمالی »

    انعم صباحا، واطلب رباحا

    وابسط جناحا فالقصر عالی

    می‌نال چون نا، خوش همنشینا!

    حقست بینا، هر چون که نالی

    انا وجدنا درا، فقدنا

    لما ولجنا، موج‌اللیالی

    می گرد شبها، گرد طلبها

    تا پیشت آید نیکو سگالی

    می گرد شب در، مانند اختر

    ان‌اللیالی بحراللالی

    دارم رسولی، اما ملولی

    یارب خلص، عن ذی‌الملال

    عندی شراب لوذقت منه

    بس شیرگیری، گرچه شغالی

    درکش چو افیون، واره تو اکنون

    گه در جوابی، گه در سوالی

    من سخت مستم، به خود خوشستم

    یا من تلمنی، لم تدر حالی

    جانا فرود آ، از بام بالا

    وانعم بوصل، فالبیت خالی

    گفتم که: « بشنو، رمزی ز بنده »

    گفتا که: « اسکت یا ذاالمقال »

    گفتم: « خموشی صعبست » گفتا:

    یا ذاالمقال، صرذاالمعالی

    کس نیست محرم، کوتاه کن دم

    والله اعلم، والله تالی

  46. بالا | پست 6046


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هذا سیدی، هذا سندی

    هذا سکنی، هذا مددی

    هذا کنفی، هذا عمدی

    هذا ازلی، هذا ابدی

    یا من وجهه، ضعف القمر

    یا من قده صعف‌الشجر

    یا من زارنی، وقت‌السحر

    یا من عشقه نور نظری

    گر تو بدوی، ور تو بپری

    زین دلبر جان، خود جان نبری

    ور جان ببری از دست غمش

    از مرده خری، والله بتری

    ایلا کلیمو ایلا شاهمو

    خراذی دیذیس ذوزمس آنیمو

    پوذپسه بنی، پوپونی لالی

    میذن چاکوس کالی تو یالی

    از لیلی خود مجنون شده‌ام

    وز صد مجنون افزون شده‌ام

    وز خون جگر پرخون شده‌ام

    باری بنگر تا چون شده‌ام

    گر زانک مرا زین جان بکشی

    من غرقه شوم، در عین خوشی

    دریا شود این دو چشم سرم

    گر گوش مرا زان سو بکشی

    یا منبسطا فی تربیتی

    یا مبتشرا فی تهنیتی

    ان کنت تری ان تقتلنی

    یا قاتلنا انت دیتی

    گر خویش تو بر مستی بزنی

    هستی تو بر هستی بزنی

    در حلقه درآ بهر دل ما

    شکلی بکنی دستی بزنی

    صدگونه خوشی دیدم ز کسی

    گفتم که: « لبت »، گفتا: « نچشی »

    بر گورم اگر آیی بنگر

    پرعشق بود چشمم ز کشی

    آن باغ بود بی‌صورت بر

    وآن گنج بود بی‌صورت زر

    شب عیش بود بی‌نقل و سمر

    لاتسألنی زان چیز دگر

  47. بالا | پست 6047


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    طیب‌الله عیشکم، لا اوحش‌الله من ابی

    لست انسی احبتی، والجفا لیس مذهبی

    سایه بر بندگان فکن، که تو مهتاب هر شبی

    سخنی گو، خمش مکن، که به غایت شکر لبی

    ما تسلیت عنکم، ما نسینا حقوقکم

    نصب عینی خیالکم لیس حسناه یختبی

    جان سوارست و فارسی، خر تن زیر ران او

    زشت باشد که زیر خر، کند این روح مرکبی

    فتح الله عیننا، جمع‌الله بیننا

    خفرات اتیننا، بجمال و غبغب

    هله زین نیر درگذر، بده آن جام معتبر

    که دل و جان ز جام او، برهد زین مذبذبی

    املاالکأس لا تقل لنداماک اصبروا

    نفدالصبرالتقی یا حبیبی و صاحبی

    زمن از تو دونده شد، فلکت نیز بنده شد

    دو جهان از تو زنده شد چه دلاویز مشربی!

    حیث ما حاول‌الثری، فمه جانب‌السما

    حبث ما حل خاطری، انت قصدی و مطلبی

    دل به اسباب این جهان به امید تو می‌رود

    که تو اسباب را همه بید خود مسببی

    ز تو مشغول می‌شود به سببها ضمیرها

    خبرش نی ز قرب تو، که تو از قرب اقربی

    املا لکأس صاحبی، من دنان ابن راهب

    یا کریما مکرما تتجمل و تطرب

    هله خامش مگو صلا، تو که داری بخور هلا

    چو درین ظل دولتی ز چه رو در تقلبی؟!

    سکرالقوم فاسکتوا طرب‌الروح فانصتوا

    وصلوا لا تعربدوا طلبا للتغلب

  48. بالا | پست 6048


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یا ملک المبعث والمحشر

    لیس سوی صدرک من مصدر

    سر نبری ای سر، اگر سر بری

    آن ز خری دان که تو سر واخری

    مقلة عینی لک یا ناظری

    نظرة قلبی لک یا منظری

    همچو پری، باش ز خلقان نهان

    بر نپری تا نشنوی چون پری

    غاب فؤادی لم غیبته

    بعد حضوری لک، یا محضری

    بر سر خشکی چو ثقیلان مران

    برتر از آنی که روی برتری

    منزلناالعرش و ما فوقه

    عمرک یا نفس قمی، سافری

    جمله چو دردند به پایان خم

    سرور از آنی تو، که تو سروری

    قلت الا بدلنا سلما

    اسلمک الصبر قفی واصبری

    چند پس پرده و از در برون

    بر در این پرده، اگر بر دری

    قالت هل صبری الا به

    هل عقدالبیع بلا مشتری

    می مفروش از جهت حرص زر

    جوهر می خود بنماید زری

    اذ حضرالراح فما فاتنا

    افتح عینیک به وابصری

    می بفروشی، چه خری؟! جز که غم

    دین بفروشی چه بری؟! کافری

    قر به‌العین کلی واشربی

    قد قرب‌امنزل فاستبشری

    وصلت فانی ننماید بقا

    زن نشود حامله از سعتری

  49. بالا | پست 6049


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    روزن دل! آه چه خوش روزنی

    یا تو مگر روزن یار منی

    عمرک یا نخلة هل تأذنی

    نحو جنی غصنک کی نجتنی

    روزن آن خانه اگر نیستی

    پس تو ز چه روی چنین روشنی

    کل سراج حدث ینطفی

    غیرک یا اصلی یا معدنی

    هرچه کند چرخ مطوق بود

    جز تو که بنیاد بقا می‌کنی

    اتخذالحرص هنا مسکنا

    دونک یا نفس فلا تسکنی

    دانهٔ دامست، چرا می‌خوری؟!

    آهن سردست، چرا می‌زنی؟!

    شربة اهوائک مسمومة

    حیلة اعدائک فی‌المکمن

    سخته کمانیست، پس این کمین

    بر پر! چون تیر، چرا ایمنی؟!

    قد نفد العمر وضاق‌المدی

    خذ بیدالهالک یا محسنی

    گر دو جهان ملک شود مرمرا

    بی‌تو گدایم، نشوم من غنی

    غیر سنا وجهک لا نشتهی

    ای وسوی عشقک لا نقتنی

  50. بالا | پست 6050


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اضحکنی بنظرة، قلت له فهکذی

    شرفنی بحضرة، قلت له فهکذی

    جاء امیر عشقه ازعجنی جنوده

    امددنی بنصرة، قلت له فهکذی

    جملنی جماله، نورنی هلاله

    اطربنی بسکرة، قلت له فهکذی

    یسکن فی جوارنا، تسکن منه نارنا

    یدهشنا بعشرة، قلت له فهکذی

    نور وجهه الدجی، صدق لطفه‌الرجا

    اکرمنی بزورة، قلت له فهکذی

    نال فؤادی کأسه عظمه و بأسه

    فاز به بخمرة، قلت له فهکذی

    من تبریز شمس دین یسمع منی الانین

    یکرمنی بسفرة، قلت له فهکذی

صفحه 121 از 123 ... 2171111119120121122123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد