یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند زبن عبدالعزیز
یکی از بزرگان اهل تمیز
حکایت کند زبن عبدالعزیز
ز دو دیده خون فشانم هله ای نسیم رحمت
تو بباری ار نه دوزخ به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را
زلف او بر رخ چو جولان میکند
مشک را در شهر ارزان میکند
دکترم تجویز کرده صبح وظهر وعصر شام
چهار بوسه از لبت گیرم سریعا والسلام
آنفولانزای لبانم در تب این نسخه سوخت
لطف کن دارو بیاور !لطف عالی مستدام ....
برای قاطی نشدن باید با نقل قول بفرستیم
آقا با اجازه من میرم بعدا میان میخونم دمتون گرم خیلی خوب بود شعرهاتون
دائما از عشق تو سرشار ، مینازم به تو
یار آن بود که صبر کند بر جفای یار
ترک رضای خویش کند در رضای یار
دل برگرفتی از برم ای دوست دست گیر
کز دست میرود سرم ای دوست دست گیر
راستی کن که راستان رستند
راستان در جهان قوی دستند
در گردش روز و شب شمس و قمرم بودى
در صبحدم عشرت همدوش تو، مى رفتم
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
خدا مرهم تمام دردهاست هر چه عمق
خراش های وجودت بیشتر باشد
خدا برای پر کردن آن بیشتر در وجودت جای می گیرد
خدایا دردهایم دلنشین می شود
وقتی درمانم " تویی "
تا گرفتی دستهایم را،دلم دیوانه شد...
تا نهادم سر به دامانت،نمیدانم چه شد...
در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند....
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
میازار موری که دانه کش است که جان داردو جان شیرین خوش است (البته اگه تکراری بود به من چه)
تا نگه کردم به چشمانت،نمیدانم چه شد...
تا که دیدم روی خندانت،نمیدانم چه شد...
در قیامت ، عابدی را دوزخش انداختند
هر چه فریادش، جوابش را نمی پرداختند
داد میزد خوانده ام هفتاد سال، هرشب نماز
پس چه شد اینک ثواب ِآن همه رازونیاز
یک ندا آمد چرا تهمت زدی همسایه ات
تا شود اینگونه حالت، این جهنم خانه ات
گفت من در طول عمرم گر زدم یک تهمتی.
ظلم باشد زان بسوزم، ای خدا کن رحمتی
آن ندا گفتا همانکس که زدی تهمت براو
طفلکی هفتاد سال، جمع کرده بودش آبرو
وه که در عشق چنان میسوزم
که به یک شعله جهان میسوزم
من مانده ام و شعر سرودن بی تو
از خواب غزل پلک گشودن بی تو
وه که جدا نمیشود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
نی روز بود نی شب، در مذهب دیوانه
آن چیز که او دارد، او داند و او داند!!
در مذهب عاشقان قرار دگر است
وین باده ناب را خمار دگر است
هر علم که در مدرسه حاصل گردد
کار دگر است و عشق کار دگر است
تا که افتادم به دامت،رشته ی صبرم گسست...
تا که خوردم تیرِ مژگانت،نمیدانم چه شد...
دوست دارم ، دل به دریای نگاهت بسپرم
قطره قطره اشک ریزم ، تا مرا دریا کنی....!!
یارا قدحی پر کن از آن داروی مستی
تا از سر صوفی برود علت هستی
یار من خوشبو شدی بوی زلیخا میدهی ..یک اشاره سوی من باچشم شهلا میدهی..
یک نفر هست صمیمانه تو را می خواهد
مثل یک عاشق دیوانه تو را می خواهد
گاه با یاد تو زانو به بغل می گیرد
خاطراتش شده افسانه ، تو را می خواهد
یارا بهشت صحبت یاران همدمست
دیدار یار نامتناسب جهنمست
در حال حاضر 5 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 5 مهمان ها)