در این واپسین لحظه های غریب،
دلم از هوای تو دم می زند
برای دمی با تو بودن دلم،
به اجبار حرف از غزل می زند
در این واپسین لحظه های غریب،
دلم از هوای تو دم می زند
برای دمی با تو بودن دلم،
به اجبار حرف از غزل می زند
دلا مشتاق دیدارم غریب و عاشق و مستم
کنون عزم لقا دارم من اینک رخت بر بستم
مجال من همين باشد که پنهان عشق او ورزم
کنار و بوس و آغوشش چه گويم چون نخواهد شد
همش داره واسم "د" میفته که
درس ادیب اگر بود زمزمه ی محبتی
جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را
انقدر بوسيدمش تا خسته شد
خسته از بوسيدن پيوسته شد
خواست تا لب بر شكايت بشكفد
لب نهادم بر لبش تا بسته شد
دلا مباش چنین هرزه گرد هر جایی
که هیچ کار به پیشت ز این هنر نرود
دلتنگی ام را از تو پنهان می کنم ، برگرد
هر جور باشد چهره خندان می کنم برگرد
با اینکه از این گریه های غم گریزی نیست
بعد از تو آن را زیر باران می کنم ، برگرد
دنیا به روی سینه ی من دست رد گذاشت
بر هر چه آرزو به دلم بود سد گذاشت
تو را چون آب دریا دوست دارم
به قدر خواب و رویا دوست دارم
سرکاری ! همه اینها دروغه
تو را من بیش از اینها دوست دارم
میخواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
ای که دستت میرسد کاری بکن
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
روی دیدار توام نیست، وضو از چه کنم؟
دیگر از جامه ی صد وصله رفو از چه کنم؟
اگر با دیگرانش بود میلی
چرا جام مرا بشکست لیلی
فرستاده شده از E2333ِ من با Tapatalk
esmiz
منم معلول بی علت که علت گشت پیوندم
ابد فرزند من باشد ازل فرزند فرزندم
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی برکن که رنج بی شمار آرد
دوماد چقد قشنگه. ایشالله مبارکش باد
دوماد خوشا بُ رنگ ایشالله مبارکش باد
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
پری فک کنم یه مدت تو کف عروسی رفتن و اینا هستی
دلبرا تحریم آغوش تو سخت است و وخیم
لغو کن، تا من شوم درباغ اندامت سهیم
عشقبازی می کنم من با لب و لبخند تو
رقص گیسوی تو برده هم دل از من هم نسیم
زاهد ظاهر پرست بیند اگر چشم تورا
دور می گردد زحب حور جنات نعیم
ماه رویت شیخ صنعان های ما را می کند
دردنوش باده و در کوی می نوشان مقیم
نازنینا لغو کن تحریم ما را از کرم
تا بیاسایم در آغوش تو ای یار قدیم
نــگــاه مــن نــتــوانــد جــمــال جـانـان جـسـت
جــمــال اوســت کـه جـویـنـده نـگـاه مـن اسـت
توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود
ویرایش توسط Mohammad313 : 05-06-2016 در ساعت 05:09 PM
در کــهــن گــلــشـن طـوفـانـزده خـاطـر مـن
چـــمـــن پـــرســمــن تــازه بــهــار آمــده بــود
درم داد و دینار و تیغ و سپر
که را درخور آمد کلاه و کمر
وز آنجا سوی پارس اندر کشید
که در پارس بد گنج ها را کلید
در دیــر و حــرم زخــمــه ســنـتـور عـبـادت
حـاجـی بـه حـجـازت زد و راهـب بـه رهابت
تهمتن به توران سپه شد به جنگ
بدان سان که نخچیر بیند پلنگ
میان سپاه اندر آمد چو گرگ
پراکنده گشت آن سپاه بزرگ
گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تــب مــوم سـازد آهـن و پـولـاد تـفـتـه را
ای هدهد صبا به سبا میفرستمت
بنگر که از کجا به کجا میفرستمت
حیفست طایری چو تو در خاکدان غم
زینجا به آشیان وفا میفرستمت
تــحــولــی اســت کـه از رنـجـهـا پـدیـد آیـد
نـه قـصه ای که به چون و چرا توانی یافت
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وین راز سر به مهر به عالم ثمر شود
گویند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک بخون جگر شود
دو شــاهــدنــد بـهـشـتـی بـسـوی مـا نـگـران
بـه لـعـل و گـونه گلگون بهشت لاله و سیب
بود آیا که در میکده ها بگشایند
گره از کار فرو بسته ما بگشایند
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند
به صفای دل رندان صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
دل بـه هـجـران تـو عمریست شکیباست ولی
بــار پــیــری شــکــنــد پـشـت شـکـیـبـائـی را
ای پسته تو خنده زده بر حدیث قند
مشتاقم از برای خدا یک شکر بخند
طوبی ز قامت تو نیارد که دم زند
زین قصه بگذرم که سخن میشود بلند
خواهی که بر نخیزدت از دیده رود خون
دل در وفای صحبت رود کسان مبند
گر جلوه مینمایی و گر طعنه میزنی
ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند
در نماز و در رکوع و در سجود
سر بجنبد دل نجنبد این چه سود
دیده ی بدبین بپوشان ای کریم عیب پوش
زین دلیری ها که من در کنج خلوت میکنم
خدا وکیلی این همه شهر ازبر هستید یا از جای کپی می کنید!!!
مـا ره بـه کـوی عـافـیـت دانـیـم و مـنـزلـگـاه انسای در تــکــاپــوی طـلـب گـم کـرده ره بـا مـا بـیـا
الا ای همنشین دل که یارانت برفت از یاد
مرا روزی مباد آن دم که بی یاد تو بنشینم
جهان پیر است و بی بنیاد، ازین فرهاد کش فریاد
که کرد افسون و نیرنگش ملول از جان شیرینم
من از حُسن روز افزون که یوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زلیخا را
آسمان چون جمع مشتاقان پـریشان می کند
در شگفتم من نمی پاشد ز هـم دنـیـا چـرا
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به یمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یا رب مباد آنکه گدا معتبر شود
دارا داخ داخ داراخ داخ. حالا تمبکی و باش اون ویولون زن عینکی رو باش
ریتم باباکرم خواننده اشتباه میخونه من درس میخونم
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
شخصی همه شب بر سر بیمار گریست
چون روز شد او بمرد و بیمار بزیست
در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)