طبیبان خداییم و به هر درد دوائیم
هر جا که بود درد فرستیم دوا را
طبیبان خداییم و به هر درد دوائیم
هر جا که بود درد فرستیم دوا را
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو در پای من است
تو را با غیر میبینم صدایم در نمی آید
دلم میسوزد و کاری ز دستم بر نمی آید
دل سنگ از شرار ناله ی من آب میگردد
کجا دارند مرغان چمن تاب فغانم را
آب صاف از چشمه نوشیدم مرا خوانندند پست
گرچه خود خون یتیم و پیرزن نوشیده اند
در شهر شما جز دل دیوانه ی من نیست
آنکس که غم دارد و غمخوار ندارد
دیوان حافظی تو و دیوانه ی تو من
اما پری به دیدن دیوان نیامدی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شوذ روزی گلستان غم مخور
ریخته ست آن خوشه های نار زا بر دوش خویش
در میان کاروان دل خروش انداخته
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی
کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
آخر از راه دل و دیده سر آرد بیرون
نیش آن خار که از دست تو در پای من است
تعروف میکنی گل خود را و غافلی
کز عشوه ی تو جلوه نماند برای گل
لولو صفت اندر بن این بحر سبک جوش
میغلتم و از موج گران قدر خصم نیست
تو مپندار که مجنون سرخود مجنون گشت
از سمک تا به سهایش کشش لیلی برد
در مقام حرف بر لب مهر خاموشی زدن
تیغ را زیر سپر در جنگ پنهان کردن است
تو سیه چشم چو آیی به تماشای چمن
نگذاری به کسی چشم تماشای دگر
راه پنهانی میخانه نداند همه کسی
جز من و زاهد و شیخ و دو سه رسوای دگر
روی در روی تو آردن همه
قبله ای آینه ای جانانی
یک روز در آغوش تو آرام گرفتم
یک عمر قرار از دل ناکام گرفتم
موذن گر ببیند قامتت را
به قد قامت بماند تا قیامت
تا گره بند سرشکی بر گشاید بر گلویم
با سر انگشت ملالی رشته ی حسرت بگیرم
من بخال لبت اي دوست گرفتار شدم
چشم بيمارتو را ديدم و بيمار شدم
ما زاده عشقيم و فزاينده درديم
با مدّعيِ عاکفِ مسجد، به نبرديم
با مدّعيان، در طلبش عهد نبستيم
با بيخبران، سازش بيهوده نکرديم
در آتش عشق تو، خليلانه خزيديم
در مسلخ عشّاق تو، فرزانه و فرديم
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست مشکل نشیند
به دنبال محمل چنان زار و گریم
که از گریه ام ناقه در گل نشیند
دانی که چرا سر نهان با تونگویم؟ طوطی صفتی طاقت اسرار نداری
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
یک نعره مستانه ز جایی نشنیدیم
ویران شود این شهر که میخوانه ندارد
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
در شبي پر ستاره و آرام دختري در عذاب مي ميرددختري در عذاب تنهايي غرق در التهاب مي ميرد
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
دارد تمام عشق من از دست مي رود انگيزه هاي زيستن از دست مي رود
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
در آغاز محبت گر پشيماني بگو با من / كه دل ز مهرت بر كنم تا فرصتي دارم
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
من آن گلبرگ مغرورم که می میرم ز بی آبی
ولی با منت و خواری پی شبنم نمی گردم.
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو / یادم از کشته ی خویش آمد و هنگام درو
آموخته ام که:خدا عشقست و عشق تنهاخداست!
آموخته ام: وقتی ناامید میشوم خدا،با تمام عظمتش،عاشقانه انتظار میکشد،دوباره به رحمتش امیدوارشوم!
آموخته ام: اگر تاکنون به آنچه خواستم نرسیدم،خدا برایم بهترش را درنظر گرفته!
وقتی به یاد نام شما آب میخوریم
انگار جای آب می ناب میخوریم
مردم به نرخ روز میخورند نانما نان به نرخ حضرت ارباب میخوریم
مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست **** تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
تا توانی ی بدس آور
شکستن هنر نمی باشد
فقط بخند....بخند تا دنیا به روت بخنده...
دردم از یار است و درمان نیست هم....دل فدای او شد و جان نیز هم
من اگر خوبم و گر بد تو برو خود را باش
هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت...
تو که از محنت دیگران بی غمی...
نشاید,که نامت نهند ادمی...
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد/دوستی کی آخر آمد دوست داران را چه شد
دوش می امد و چهره برافروخته بود...تا کجا باز دل غم زده ایی سوخته بود..
عه ببخشید اشتباه شد!!
دوش می امد و رخساره برافروخته بود.. تا کجا باز دل غمزده ایی سوخته برد..
در خاک رفت گنج مرادی که داشتیم/ ما را نماند خاطر شادی که داشتیمبعدی با میم
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
ما از ان ساده دلانیم که زکس کینه نداریم...یک شهر پر از دشمن و یک دوست نداریم!.
در این زمانه رفیقی که خالی از خلل است . صراحی می ناب و سفینه غزل است
معرفت در گرانی است که به هر کس ندهندش..پر طاووس قشنگ است ب کرکس ندهندش
همه کارم زخود کامی به بد نامی کشید آخر//نهان کی ماند آن رازی کزو سازند محفلها
ان سه بوسه ایی که از دولبت کرده ایی وظیفه ی من...گر ادا نکنی وامدار من باشی
یک نفر از غبار می آید مژده تازه تو تکرا ری ست یک نفر از غبار آمد و زد زخمهای همیشه بر بالم
من خواب میبینم و لیکن هر کار را شایسته خواهم کرد..
چرا که حتی..
در خواب هم..
خوب و بدها..
ماندگار است..!
در حال حاضر 7 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 7 مهمان ها)