صفحه 58 از 123 ... 848565758596068108 ...
نمایش نتایج: از 2,851 به 2,900 از 6148

موضوع: مشاعره

276268
  1. بالا | پست 2851


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گلبنان پیرایه بر خود کرده‌اند

    بلبلان را در سماع آورده‌اند

    ساقیان لاابالی در طواف

    هوش میخواران مجلس برده‌اند

    جرعه‌ای خوردیم و کار از دست رفت

    تا چه بی هوشانه در می کرده‌اند

    ما به یک شربت چنین بیخود شدیم

    دیگران چندین قدح چون خورده‌اند

    آتش اندر پختگان افتاد و سوخت

    خام طبعان همچنان افسرده‌اند

    خیمه بیرون بر که فراشان باد

    فرش دیبا در چمن گسترده‌اند

    زندگانی چیست مردن پیش دوست

    کاین گروه زندگان دل مرده‌اند

    تا جهان بودست جماشان گل

    از سلحداران خار آزرده‌اند

    عاشقان را کشته می‌بینند خلق

    بشنو از سعدی که جان پرورده‌اند

  2. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 2852


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اینان مگر ز رحمت محض آفریده‌اند

    کآرام جان و انس دل و نور دیده‌اند

    لطف آیتی‌ست در حق اینان و کبر و ناز

    پیراهنی که بر قد ایشان بریده‌اند

    آید هنوزشان ز لب لعل بوی شیر

    شیرین لبان نه شیر که شکر مزیده‌اند

    پندارم آهوان تتارند مشک ریز

    لیکن به زیر سایهٔ طوبی چریده‌اند

    رضوان مگر سراچهٔ فردوس برگشاد

    کاین حوریان به ساحت دنیا خزیده‌اند

    آب حیات در لب اینان به ظن من

    کز لوله‌های چشمهٔ کوثر مکیده‌اند

    دست گدا به سیب زنخدان این گروه

    نادر رسد که میوهٔ اول رسیده‌اند

    گل برچنند روز به روز از درخت گل

    زین گلبنان هنوز مگر گل نچیده‌اند

    عذر است هندوی بت سنگین پرست را

    بیچارگان مگر بت سیمین ندیده‌اند

    این لطف بین که با گل آدم سرشته‌اند

    وین روح بین که در تن آدم دمیده‌اند

    آن نقطه‌های خال چه شاهد نشانده‌اند

    وین خط‌های سبز چه موزون کشیده‌اند

    بر استوای قامتشان گویی ابروان

    بالای سرو راست هلالی خمیده‌اند

    با قامت بلند صنوبرخرامشان

    سرو بلند و کاج به شوخی چمیده‌اند

    سحر است چشم و زلف و بناگوششان دریغ

    کاین مؤمنان به سحر چنین بگرویده‌اند

    ز ایشان توان به خون جگر یافتن مراد

    کز کودکی به خون جگر پروریده‌اند

    دامن کشان حسن دلاویز را چه غم

    کآشفتگان عشق گریبان دریده‌اند

    در باغ حسن خوشتر از اینان درخت نیست

    مرغان دل بدین هوس از بر پریده‌اند

    با چابکان دلبر و شوخان دلفریب

    بسیار درفتاده و اندک رهیده‌اند

    هرگز جماعتی که شنیدند سر عشق

    نشنیده‌ام که باز نصیحت شنیده‌اند

    زنهار اگر به دانه خالی نظر کنی

    ساکن که دام زلف بر آن گستریده‌اند

    گر شاهدان نه دنیی و دین می‌برند و عقل

    پس زاهدان برای چه خلوت گزیده‌اند

    نادر گرفت دامن سودای وصلشان

    دستی که عاقبت نه به دندان گزیده‌اند

    بر خاک ره نشستن سعدی عجب مدار

    مردان چه جای خاک که بر خون طپیده‌اند

  4. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 2853


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند

    جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند

    حریف مجلس ما خود همیشه دل می‌برد

    علی الخصوص که پیرایه‌ای بر او بستند

    کسان که در رمضان چنگ می‌شکستندی

    نسیم گل بشنیدند و توبه بشکستند

    بساط سبزه لگدکوب شد به پای نشاط

    ز بس که عارف و عامی به رقص برجستند

    دو دوست قدر شناسند عهد صحبت را

    که مدتی ببریدند و بازپیوستند

    به در نمی‌رود از خانگه یکی هشیار

    که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند

    یکی درخت گل اندر فضای خلوت ماست

    که سروهای چمن پیش قامتش پستند

    اگر جهان همه دشمن شود به دولت دوست

    خبر ندارم از ایشان که در جهان هستند

    مثال راکب دریاست حال کشته عشق

    به ترک بار بگفتند و خویشتن رستند

    به سرو گفت کسی میوه‌ای نمی‌آری

    جواب داد که آزادگان تهی دستند

    به راه عقل برفتند سعدیا بسیار

    که ره به عالم دیوانگان ندانستند

  6. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 2854


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آخر ای سنگدل سیم زنخدان تا چند

    تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند

    خار در پای گل از دور به حسرت دیدن

    تشنه بازآمدن از چشمه حیوان تا چند

    گوش در گفتن شیرین تو واله تا کی

    چشم در منظر مطبوع تو حیران تا چند

    بیم آنست دمادم که برآرم فریاد

    صبر پیدا و جگر خوردن پنهان تا چند

    تو سر ناز برآری ز گریبان هر روز

    ما ز جورت سر فکرت به گریبان تا چند

    رنگ دستت نه به حناست که خون دل ماست

    خوردن خون دل خلق به دستان تا چند

    سعدی از دست تو از پای درآید روزی

    طاقت بار ستم تا کی و هجران تا چند

  8. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 2855


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کاروان می‌رود و بار سفر می‌بندند

    تا دگربار که بیند که به ما پیوندند

    خیلتاشان جفاکار و محبان ملول

    خیمه را همچو دل از صحبت ما برکندند

    آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور

    عاقبت روز جدایی پس پشت افکندند

    طمع از دوست نه این بود و توقع نه چنین

    مکن ای دوست که از دوست جفا نپسندند

    ما همانیم که بودیم و محبت باقیست

    ترک صحبت نکند دل که به مهر آکندند

    عیب شیرین دهنان نیست که خون می‌ریزند

    جرم صاحب نظرانست که دل می‌بندند

    مرض عشق نه دردیست که می‌شاید گفت

    با طبیبان که در این باب نه دانشمندند

    ساربان رخت منه بر شتر و بار مبند

    که در این مرحله بیچاره اسیری چندند

    طبع خرسند نمی‌باشد و بس می‌نکند

    مهر آنان که به نادیدن ما خرسندند

    مجلس یاران بی ناله سعدی خوش نیست

    شمع می‌گرید و نظارگیان می‌خندند

  10. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 2856


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    پیش رویت دگران صورت بر دیوارند

    نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند

    تا گل روی تو دیدم همه گل‌ها خارند

    تا تو را یار گرفتم همه خلق اغیارند

    آن که گویند به عمری شب قدری باشد

    مگر آنست که با دوست به پایان آرند

    دامن دولت جاوید و گریبان امید

    حیف باشد که بگیرند و دگر بگذارند

    نه من از دست نگارین تو مجروحم و بس

    که به شمشیر غمت کشته چو من بسیارند

    عجب از چشم تو دارم که شبانش تا روز

    خواب می‌گیرد و شهری ز غمت بیدارند

    بوالعجب واقعه‌ای باشد و مشکل دردی

    که نه پوشیده توان داشت نه گفتن یارند

    یعلم الله که خیالی ز تنم بیش نماند

    بلکه آن نیز خیالیست که می‌پندارند

    سعدی اندازه ندارد که چه شیرین سخنی

    باغ طبعت همه مرغان شکرگفتارند

    تا به بستان ضمیرت گل معنی بشکفت

    بلبلان از تو فرومانده چو بوتیمارند

  12. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 2857


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شاید این طلعت میمون که به فالش دارند

    در دل اندیشه و در دیده خیالش دارند

    که در آفاق چنین روی دگر نتوان دید

    یا مگر آینه در پیش جمالش دارند

    عجب از دام غمش گر بجهد مرغ دلی

    این همه میل که با دانه خالش دارند

    نازنینی که سر اندر قدمش باید باخت

    نه حریفی که توقع به وصالش دارند

    غالب آنست که مرغی چو به دامی افتاد

    تا به جایی نرود بی پر و بالش دارند

    عشق لیلی نه به اندازه هر مجنونیست

    مگر آنان که سر ناز و دلالش دارند

    دوستی با تو حرامست که چشمان کشت

    خون عشاق بریزند و حلالش دارند

    خرما دور وصالی و خوشا درد دلی

    که به معشوق توان گفت و مجالش دارند

    حال سعدی تو ندانی که تو را دردی نیست

    دردمندان خبر از صورت حالش دارند

  14. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 2858


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو آن نه‌ای که دل از صحبت تو برگیرند

    و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند

    و گر به خشم برانی طریق رفتن نیست

    کجا روند که یار از تو خوبتر گیرند

    به تیغ اگر بزنی بی‌دریغ و برگردی

    چو روی باز کنی دوستی ز سر گیرند

    هلاک نفس به نزدیک طالبان مراد

    اگر چه کار بزرگست مختصر گیرند

    روا بود همه خوبان آفرینش را

    که پیش صاحب ما دست بر کمر گیرند

    قمر مقابله با روی او نیارد کرد

    و گر کند همه کس عیب بر قمر گیرند

    به چند سال نشاید گرفت ملکی را

    که خسروان ملاحت به یک نظر گیرند

    خدنگ غمزه خوبان خطا نمی‌افتد

    اگر چه طایفه‌ای زهد را سپر گیرند

    کم از مطالعه‌ای بوستان سلطان را

    چو باغبان نگذارد کز او ثمر گیرند

    وصال کعبه میسر نمی‌شود سعدی

    مگر که راه بیابان پرخطر گیرند

  16. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 2859


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند

    هزار فتنه به هر گوشه‌ای برانگیزند

    چگونه انس نگیرند با تو آدمیان

    که از لطافت خوی تو وحش نگریزند

    چنان که در رخ خوبان حلال نیست نظر

    حلال نیست که از تو نظر بپرهیزند

    غلام آن سر و پایم که از لطافت و حسن

    به سر سزاست که پیشش به پای برخیزند

    تو قدر خویش ندانی ز دردمندان پرس

    کز اشتیاق جمالت چه اشک می‌ریزند

    قرار عقل برفت و مجال صبر نماند

    که چشم و زلف تو از حد برون دلاویزند

    مرا مگوی نصیحت که پارسایی و عشق

    دو خصلتند که با یک دگر نیامیزند

    رضا به حکم قضا اختیار کن سعدی

    که شرط نیست که با زورمند بستیزند

  18. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 2860


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    روندگان مقیم از بلا نپرهیزند

    گرفتگان ارادت به جور نگریزند

    امیدواران دست طلب ز دامن دوست

    اگر فروگسلانند در که آویزند

    مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست

    که اهل معرفت از تو نظر بپرهیزند

    نشان من به سر کوی می‌فروشان ده

    من از کجا و کسانی که اهل پرهیزند

    بگیر جامه صوفی بیار جام شراب

    که نیک نامی و مستی به هم نیامیزند

    رضای دوست به دست آر و دیگران بگذار

    هزار فتنه چه غم باشد ار برانگیزند

    مرا که با تو که مقصودی آشتی افتاد

    رواست گر همه عالم به جنگ برخیزند

    به خونبهای منت کس مطالبت نکند

    حلال باشد خونی که دوستان ریزند

    طریق ما سر عجزست و آستان رضا

    که از تو صبر نباشد که با تو بستیزند

  20. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 2861


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آفتاب از کوه سر بر می‌زند

    ماهروی انگشت بر در می‌زند

    آن کمان ابرو که تیر غمزه‌اش

    هر زمانی صید دیگر می‌زند

    دست و ساعد می‌کشد درویش را

    تا نپنداری که خنجر می‌زند

    یاسمین بویی که سرو قامتش

    طعنه بر بالای عرعر می‌زند

    روی و چشمی دارم اندر مهر او

    کاین گهر می‌ریزد آن زر می‌زند

    عشق را پیشانیی باید چو میخ

    تا حبیبش سنگ بر سر می‌زند

    انگبین رویان نترسند از مگس

    نوش می‌گیرند و نشتر می‌زند

    در به روی دوست بستن شرط نیست

    ور ببندی سر به در بر می‌زند

    سعدیا دیگر قلم پولاد دار

    کاین سخن آتش به نی در می‌زند

  22. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 2862


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    توانگران که به جنب سرای درویشند

    مروت است که هر وقت از او بیندیشند

    تو ای توانگر حسن از غنای درویشان

    خبر نداری اگر خسته‌اند و گر ریشند

    تو را چه غم که یکی در غمت به جان آید

    که دوستان تو چندان که می‌کشی بیشند

    مرا به علت بیگانگی ز خویش مران

    که دوستان وفادار بهتر از خویشند

    غلام همت رندان و پاکبازانم

    که از محبت با دوست دشمن خویشند

    هرآینه لب شیرین جواب تلخ دهد

    چنان که صاحب نوشند ضارب نیشند

    تو عاشقان مسلم ندیده‌ای سعدی

    که تیغ بر سر و سر بنده وار در پیشند

    نه چون منند و تو مسکین حریص کوته دست

    که ترک هر دو جهان گفته‌اند و درویشند

  24. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 2863


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یار باید که هر چه یار کند

    بر مراد خود اختیار کند

    زینهار از کسی که در غم دوست

    پیش بیگانه زینهار کند

    بار یاران بکش که دامن گل

    آن برد کاحتمال خار کند

    خانه عشق در خراباتست

    نیکنامی در او چه کار کند

    شهربند هوای نفس مباش

    سگ شهر استخوان شکار کند

    هر شبی یار شاهدی بودن

    روز هشیاریت خمار کند

    قاضی شهر عاشقان باید

    که به یک شاهد اختصار کند

    سر سعدی سرای سلطانست

    نادر آن جا کسی گذار کند

  26. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 2864


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند

    برقع برافکن تا بهشت از حور زیور برکند

    زان روی و خال دلستان برکش نقاب پرنیان

    تا پیش رویت آسمان آن خال اختر برکند

    خلقی چو من بر روی تو آشفته همچون موی تو

    پای آن نهد در کوی تو کاول دل از سر برکند

    زان عارض فرخنده خو نه رنگ دارد گل نه بو

    انگشت غیرت را بگو تا چشم عبهر برکند

    ما خار غم در پای جان در کویت ای گلرخ روان

    وان گه که را پروای آن کز پای نشتر برکند

    ماه است رویت یا ملک قند است لعلت یا نمک

    بنمای پیکر تا فلک مهر از دوپیکر برکند

    باری به ناز و دلبری گر سوی صحرا بگذری

    واله شود کبک دری طاووس شهپر برکند

    سعدی چو شد هندوی تو هل تا پرستد روی تو

    کاو خیمه زد پهلوی تو فردای محشر برکند

  28. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 2865


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کسی که روی تو بیند نگه به کس نکند

    ز عشق سیر نباشد ز عیش بس نکند

    در این روش که تویی پیش هر که بازآیی

    گرش به تیغ زنی روی بازپس نکند

    چنان به پای تو در مردن آرزومندم

    که زندگانی خویشم چنان هوس نکند

    به مدتی نفسی یاد دوستی نکنی

    که یاد تو نتواند که یک نفس نکند

    ندانمت که اجازت نوشت و فتوی داد

    که خون خلق بریزی مکن که کس نکند

    اگر نصیب نبخشی نظر دریغ مدار

    شکرفروش چنین ظلم بر مگس نکند

    بنال سعدی اگر عشق دوستان داری

    که هیچ بلبل از این ناله در قفس نکند

  30. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 2866


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه کند بنده که بر جور تحمل نکند

    دل اگر تنگ شود مهر تبدل نکند

    دل و دین در سر کارت شد و بسیاری نیست

    سر و جان خواه که دیوانه تأمل نکند

    سحر گویند حرامست در این عهد ولیک

    چشمت آن کرد که هاروت به بابل نکند

    غرقه در بحر عمیق تو چنان بی‌خبرم

    که مبادا که چه دریام (؟) به ساحل نکند

    به گلستان نروم تا تو در آغوش منی

    بلبل ار روی تو بیند طلب گل نکند

    هر که با دوست چو سعدی نفسی خوش دریافت

    چیز و کس در نظرش باز تخیل نکند

  32. 6 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 2867


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    میل بین کان سروبالا می‌کند

    سرو بین کاهنگ صحرا می‌کند

    میل از این خوشتر نداند کرد سرو

    ناخوش آن میلست کز ما می‌کند

    حاجت صحرا نبود آیینه هست

    گر نگارستان تماشا می‌کند

    غافلست از صورت زیبای او

    آن که صورت‌های دیبا می‌کند

    من هم اول روز دانستم که عشق

    خون مباح و خانه یغما می‌کند

    صبر هم سودی ندارد کآب چشم

    راز پنهان آشکارا می‌کند

    گر مراد ما نباشد گو مباش

    چون مراد اوست هل تا می‌کند

    یار زیبا گر بریزد خون یار

    زشت نتوان گفت زیبا می‌کند

    سعدیا بعد از تحمل چاره نیست

    هر ستم کان دوست با ما می‌کند

    تا مگس را جان شیرین در تنست

    گرد آن گردد که حلوا می‌کند

  34. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 2868


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سرو بلند بین که چه رفتار می‌کند

    وآن ماه محتشم که چه گفتار می‌کند

    آن چشم مست بین که به شوخی و دلبری

    قصد هلاک مردم هشیار می‌کند

    دیوانه می‌کند دل صاحب تمیز را

    هر گه که التفات پری وار می‌کند

    ما روی کرده از همه عالم به روی او

    وآن سست عهد روی به دیوار می‌کند

    عاقل خبر ندارد از اندوه عاشقان

    خفته‌ست و عیب مردم بیدار می‌کند

    من طاقت شکیب ندارم ز روی خوب

    صوفی به عجز خویشتن اقرار می‌کند

    بیچاره از مطالعه روی نیکوان

    صد بار توبه کرد و دگربار می‌کند

    سعدی نگفتمت که خم زلف شاهدان

    دربند او مشو که گرفتار می‌کند

  36. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 2869


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    زلف او بر رخ چو جولان می‌کند

    مشک را در شهر ارزان می‌کند

    جوهری عقل در بازار حسن

    قیمت لعلش به صد جان می‌کند

    آفتاب حسن او تا شعله زد

    ماه رخ در پرده پنهان می‌کند

    من همه قصد وصالش می‌کنم

    وان ستمگر عزم هجران می‌کند

    گر نمکدان پرشکر خواهی مترس

    تلخیی کان شکرستان می‌کند

    تیر مژگان و کمان ابروش

    عاشقان را عید قربان می‌کند

    از وفاها هر چه بتوان می‌کنم

    وز جفاها هر چه نتوان می‌کند

  38. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 2870


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یار با ما بی‌وفایی می‌کند

    بی‌گناه از من جدایی می‌کند

    شمع جانم را بکشت آن بی‌وفا

    جای دیگر روشنایی می‌کند

    می‌کند با خویش خود بیگانگی

    با غریبان آشنایی می‌کند

    جوفروش است آن نگار سنگدل

    با من او گندم نمایی می‌کند

    یار من اوباش و قلاش است و رند

    بر من او خود پارسایی می‌کند

    ای مسلمانان به فریادم رسید

    کان فلانی بی‌وفایی می‌کند

    کشتی عمرم شکسته‌ست از غمش

    از من مسکین جدایی می‌کند

    آنچه با من می‌کند اندر زمان

    آفت دور سمایی می‌کند

    سعدی شیرین سخن در راه عشق

    از لبش بوسی گدایی می‌کند

  40. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 2871


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر که بی او زندگانی می‌کند

    گر نمی‌میرد گرانی می‌کند

    من بر آن بودم که ندهم دل به عشق

    سروبالا دلستانی می‌کند

    مهربانی می‌نمایم بر قدش

    سنگدل نامهربانی می‌کند

    برف پیری می‌نشیند بر سرم

    همچنان طبعم جوانی می‌کند

    ماجرای دل نمی‌گفتم به خلق

    آب چشمم ترجمانی می‌کند

    آهن افسرده می‌کوبد که جهد

    با قضای آسمانی می‌کند

    عقل را با عشق زور پنجه نیست

    احتمال از ناتوانی می‌کند

    چشم سعدی در امید روی یار

    چون دهانش درفشانی می‌کند

    هم بود شوری در این سر بی خلاف

    کاین همه شیرین زبانی می‌کند

  42. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 2872


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند

    سروران بر در سودای تو خاک قدمند

    شهری اندر هوست سوخته در آتش عشق

    خلقی اندر طلبت غرقه دریای غمند

    خون صاحب نظران ریختی ای کعبه حسن

    قتل اینان که روا داشت که صید حرمند

    صنم اندر بلد کفر پرستند و صلیب

    زلف و روی تو در اسلام صلیب و صنمند

    گاه گاهی بگذر در صف دلسوختگان

    تا ثناییت بگویند و دعایی بدمند

    هر خم از جعد پریشان تو زندان دلیست

    تا نگویی که اسیران کمند تو کمند

    حرف‌های خط موزون تو پیرامن روی

    گویی از مشک سیه بر گل سوری رقمند

    در چمن سرو ستادست و صنوبر خاموش

    که اگر قامت زیبا ننمایی بچمند

    زین امیران ملاحت که تو بینی بر کس

    به شکایت نتوان رفت که خصم و حکمند

    بندگان را نه گزیرست ز حکمت نه گریز

    چه کنند ار بکشی ور بنوازی خدمند

    جور دشمن چه کند گر نکشد طالب دوست

    گنج و مار و گل و خار و غم و شادی به همند

    غم دل با تو نگویم که تو در راحت نفس

    نشناسی که جگرسوختگان در المند

    تو سبکبار قوی حال کجا دریابی

    که ضعیفان غمت بارکشان ستمند

    سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزد

    سست عهدان ارادت ز ملامت برمند

  44. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 2873


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    با دوست باش گر همه آفاق دشمنند

    کاو مرهم است اگر دگران نیش می‌زنند

    ای صورتی که پیش تو خوبان روزگار

    همچون طلسم پای خجالت به دامنند

    یک بامداد اگر بخرامی به بوستان

    بینی که سرو را ز لب جوی برکنند

    تلخ است پیش طایفه‌ای جور خوبروی

    از معتقد شنو که شکر می‌پراکنند

    ای متقی گر اهل دلی دیده‌ها بدوز

    کاینان به دل ربودن مردم معینند

    یا پرده‌ای به چشم تأمل فروگذار

    یا دل بنه که پرده ز کارت برافکنند

    جانم دریغ نیست ولیکن دل ضعیف

    صندوق سر توست نخواهم که بشکنند

    حسن تو نادر است در این عهد و شعر من

    من چشم بر تو و همگان گوش بر منند

    گویی جمال دوست که بیند چنان که اوست

    الا به راه دیده سعدی نظر کنند

  46. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 2874


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند

    بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند

    کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد

    من نیز بر آنم که همه خلق بر آنند

    اهل نظرانند که چشمی به ارادت

    با روی تو دارند و دگر بی بصرانند

    هر کس غم دین دارد و هر کس غم دنیا

    بعد از غم رویت غم بیهوده خورانند

    ساقی بده آن کوزهٔ خمخانه به درویش

    کانها که بمردند گل کوزه گرانند

    چشمی که جمال تو ندیده‌ست چه دیده‌ست؟

    افسوس بر اینان که به غفلت گذرانند

    تا رای کجا داری و پروای که داری؟

    کز هر طرفت طایفه‌ای منتظرانند

    اینان که به دیدار تو در رقص می‌آیند

    چون می‌روی اندر طلبت جامه درانند

    سعدی به جفا ترک محبت نتوان گفت

    بر در بنشینم اگر از خانه برانند

  48. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 2875


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    این جا شکری هست که چندین مگسانند

    یا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند

    بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی

    کاین هیچ کسان در طلب ما چه کسانند

    ای قافله سالار چنین گرم چه رانی

    آهسته که در کوه و کمر بازپسانند

    صد مشعله افروخته گردد به چراغی

    این نور تو داری و دگر مقتبسانند

    من قلب و لسانم به وفاداری و صحبت

    و اینان همه قلبند که پیش تو لسانند

    آنان که شب آرام نگیرند ز فکرت

    چون صبح پدیدست که صادق نفسانند

    و آنان که به دیدار چنان میل ندارند

    سوگند توان خورد که بی عقل و خسانند

    دانی چه جفا می‌رود از دست رقیبت

    حیفست که طوطی و زغن هم قفسانند

    در طالع من نیست که نزدیک تو باشم

    می‌گویمت از دور دعا گر برسانند

  50. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 2876


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند

    به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند

    پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند

    صید را پای ببندند و رها نیز کنند

    نظری کن به من خسته که ارباب کرم

    به ضعیفان نظر از بهر خدا نیز کنند

    عاشقان را ز بر خویش مران تا بر تو

    سر و زر هر دو فشانند و دعا نیز کنند

    گر کند میل به خوبان دل من عیب مکن

    کاین گناهیست که در شهر شما نیز کنند

    بوسه‌ای زان دهن تنگ بده یا بفروش

    کاین متاعیست که بخشند و بها نیز کنند

    تو ختایی بچه‌ای از تو خطا نیست عجب

    کان که از اهل صوابند خطا نیز کنند

    گر رود نام من اندر دهنت باکی نیست

    پادشاهان به غلط یاد گدا نیز کنند

    سعدیا گر نکند یاد تو آن ماه مرنج

    ما که باشیم که اندیشه ما نیز کنند

  52. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 2877


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اگر تو برشکنی دوستان سلام کنند

    که جور قاعده باشد که بر غلام کنند

    هزار زخم پیاپی گر اتفاق افتد

    ز دست دوست نشاید که انتقام کنند

    به تیغ اگر بزنی بی‌دریغ و برگردی

    چو روی باز کنی بازت احترام کنند

    مرا کمند میفکن که خود گرفتارم

    لویشه بر سر اسبان بدلگام کنند

    چو مرغ خانه به سنگم بزن که بازآیم

    نه وحشیم که مرا پای بند دام کنند

    یکی به گوشه چشم التفات کن ما را

    که پادشاهان گه گه نظر به عام کنند

    که گفت در رخ زیبا حلال نیست نظر

    حلال نیست که بر دوستان حرام کنند

    ز من بپرس که فتوی دهم به مذهب عشق

    نظر به روی تو شاید که بر دوام کنند

    دهان غنچه بدرد نسیم باد صبا

    لبان لعل تو وقتی که ابتسام کنند

    غریب مشرق و مغرب به آشنایی تو

    غریب نیست که در شهر ما مقام کنند

    من از تو روی نپیچم که شرط عشق آن است

    که روی در غرض و پشت بر ملام کنند

    به جان مضایقه با دوستان مکن سعدی

    که دوستی نبود هر چه ناتمام کنند

  54. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 2878


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نشاید که خوبان به صحرا روند

    همه کس شناسند و هر جا روند

    حلالست رفتن به صحرا ولیک

    نه انصاف باشد که بی ما روند

    نباید دل از دست مردم ربود

    چو خواهند جایی که تنها روند

    که بپسندد از باغبانان گل

    که از بانگ بلبل به سودا روند

    برآرند فریاد عشق از ختا

    گر این شوخ چشمان به یغما روند

    همه سروها را بباید خمید

    که در پای آن سروبالا روند

    بسا هوشمندا که در کوی عشق

    چو من عاقل آیند و شیدا روند

    بسازیم بر آسمان سلمی

    اگر شاهدان بر ثریا روند

    نه سعدی در این گل فرورفت و بس

    که آنان که بر روی دریا روند

  56. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 2879


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به بوی آن که شبی در حرم بیاسایند

    هزار بادیه سهلست اگر بپیمایند

    طریق عشق جفا بردن است و جانبازی

    دگر چه چاره که با زورمند برنایند

    اگر به بام برآید ستاره پیشانی

    چو ماه عید به انگشت‌هاش بنمایند

    در گریز نبسته‌ست لیکن از نظرش

    کجا روند اسیران که بند بر پایند

    ز خون عزیزترم نیست مایه‌ای در تن

    فدای دست عزیزان اگر بیالایند

    مگر به خیل تو با دوستان نپیوندند

    مگر به شهر تو بر عاشقان نبخشایند

    فدای جان تو گر جان من طمع داری

    غلام حلقه به گوش آن کند که فرمایند

    هزار سرو خرامان به راستی نرسد

    به قامت تو و گر سر بر آسمان سایند

    حدیث حسن تو و داستان عشق مرا

    هزار لیلی و مجنون بر آن نیفزایند

    مثال سعدی عود است تا نسوزانی

    جماعت از نفسش دم به دم نیاسایند

  58. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 2880


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    اخترانی که به شب در نظر ما آیند

    پیش خورشید محال است که پیدا آیند

    همچنین پیش وجودت همه خوبان عدمند

    گر چه در چشم خلایق همه زیبا آیند

    مردم از قاتل عمدا بگریزند به جان

    پاکبازان بر شمشیر تو عمدا آیند

    تا ملامت نکنی طایفه رندان را

    که جمال تو ببینند و به غوغا آیند

    یعلم الله که گر آیی به تماشا روزی

    مردمان از در و بامت به تماشا آیند

    دلق و سجاده ناموس به میخانه فرست

    تا مریدان تو در رقص و تمنا آیند

    از سر صوفی سالوس دوتایی برکش

    کاندر این ره ادب آن است که یکتا آیند

    می‌ندانم خطر دوزخ و سودای بهشت

    هر کجا خیمه زنی اهل دل آنجا آیند

    آه سعدی جگر گوشه نشینان خون کرد

    خرم آن روز که از خانه به صحرا آیند

  60. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 2881


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود

    گمان مبر که برآید ز خام هرگز دود

    چو هر چه می‌رسد از دست اوست فرقی نیست

    میان شربت نوشین و تیغ زهرآلود

    نسیم باد صبا بوی یار من دارد

    چو باد خواهم از این پس به بوی او پیمود

    همی‌گذشت و نظر کردمش به گوشه چشم

    که یک نظر بربایم مرا ز من بربود

    به صبر خواستم احوال عشق پوشیدن

    دگر به گل نتوانستم آفتاب اندود

    سوار عقل که باشد که پشت ننماید

    در آن مقام که سلطان عشق روی نمود

    پیام ما که رساند به خدمتش که رضا

    رضای توست گرم خسته داری ار خشنود

    شبی نرفت که سعدی به داغ عشق نگفت

    دگر شب آمد و کی بی تو روز خواهد بود

  62. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 2882


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود

    با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود

    خاک شیراز چو دیبای منقش دیدم

    وان همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود

    پارس در سایه اقبال اتابک ایمن

    لیکن از ناله مرغان چمن غوغا بود

    شکرین پسته دهانی به تفرج بگذشت

    که چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بود

    یعلم الله که شقایق نه بدان لطف و سمن

    نه بدان بوی و صنوبر نه بدان بالا بود

    فتنه سامریش در نظر شورانگیز

    نفس عیسویش در لب شکرخا بود

    من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملکست

    یار بت پیکر مه روی ملک سیما بود

    دل سعدی و جهانی به دمی غارت کرد

    همچو نوروز که بر خوان ملک یغما بود


    نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود

    با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود

    خاک شیراز چو دیبای منقش دیدم

    وان همه صورت شاهد که بر آن دیبا بود

    پارس در سایه اقبال اتابک ایمن

    لیکن از ناله مرغان چمن غوغا بود

    شکرین پسته دهانی به تفرج بگذشت

    که چه گویم نتوان گفت که چون زیبا بود

    یعلم الله که شقایق نه بدان لطف و سمن

    نه بدان بوی و صنوبر نه بدان بالا بود

    فتنه سامریش در نظر شورانگیز

    نفس عیسویش در لب شکرخا بود

    من در اندیشه که بت یا مه نو یا ملکست

    یار بت پیکر مه روی ملک سیما بود

    دل سعدی و جهانی به دمی غارت کرد

    همچو نوروز که بر خوان ملک یغما بود

  64. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 2883


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از دست دوست هر چه ستانی شکر بود

    وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود

    دشمن گر آستین گل افشاندت به روی

    از تیر چرخ و سنگ فلاخن بتر بود

    گر خاک پای دوست خداوند شوق را

    در دیدگان کشند جلای بصر بود

    شرط وفاست آن که چو شمشیر برکشد

    یار عزیز جان عزیزش سپر بود

    یا رب هلاک من مکن الا به دست دوست

    تا وقت جان سپردنم اندر نظر بود

    گر جان دهی و گر سر بیچارگی نهی

    در پای دوست هر چه کنی مختصر بود

    ما سر نهاده‌ایم تو دانی و تیغ و تاج

    تیغی که ماهروی زند تاج سر بود

    مشتاق را که سر برود در وفای یار

    آن روز روز دولت و روز ظفر بود

    ما ترک جان از اول این کار گفته‌ایم

    آن را که جان عزیز بود در خطر بود

    آن کز بلا بترسد و از قتل غم خورد

    او عاقلست و شیوه مجنون دگر بود

    با نیم پختگان نتوان گفت سوز عشق

    خام از عذاب سوختگان بی‌خبر بود

    جانا دل شکسته سعدی نگاه دار

    دانی که آه سوختگان را اثر بود

  66. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 2884


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا راحت از زندگی دوش بود

    که آن ماهرویم در آغوش بود

    چنان مست دیدار و حیران عشق

    که دنیا و دینم فراموش بود

    نگویم می لعل شیرین گوار

    که زهر از کف دست او نوش بود

    ندانستم از غایت لطف و حسن

    که سیم و سمن یا بر و دوش بود

    به دیدار و گفتار جان پرورش

    سراپای من دیده و گوش بود

    نمی‌دانم این شب که چون روز شد

    کسی باز داند که با هوش بود

    مؤذن غلط کرد بانگ نماز

    مگر همچو من مست و مدهوش بود

    بگفتیم و دشمن بدانست و دوست

    نماند آن تحمل که سرپوش بود

    به خوابش مگر دیده‌ای سعدیا

    زبان در کش امروز کآن دوش بود

    مبادا که گنجی ببیند فقیر

    که نتواند از حرص خاموش بود

  68. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 2885


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ناچار هر که صاحب روی نکو بود

    هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود

    ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار

    کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بود

    نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی

    بعد از هزار سال که خاکش سبو بود

    پاکیزه روی در همه شهری بود ولیک

    نه چون تو پاکدامن و پاکیزه خو بود

    ای گوی حسن برده ز خوبان روزگار

    مسکین کسی که در خم چوگان چو گو بود

    مویی چنین دریغ نباشد گره زدن

    بگذار تا کنار و برت مشک بو بود

    پندارم آن که با تو ندارد تعلقی

    نه آدمی که صورتی از سنگ و رو بود

    من باری از تو بر نتوانم گرفت چشم

    گم کرده دل هرآینه در جست و جو بود

    بر می‌نیاید از دل تنگم نفس تمام

    چون ناله کسی که به چاهی فرو بود

    سعدی سپاس دار و جفا بین و دم مزن

    کز دست نیکوان همه چیزی نکو بود

  70. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 2886


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    من چه در پای تو ریزم که خورای تو بود

    سر نه چیزیست که شایسته پای تو بود

    خرم آن روی که در روی تو باشد همه عمر

    وین نباشد مگر آن وقت که رای تو بود

    ذره‌ای در همه اجزای من مسکین نیست

    که نه آن ذره معلق به هوای تو بود

    تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من

    هیچ کس می‌نپسندم که به جای تو بود

    به وفای تو که گر خشت زنند از گل من

    همچنان در دل من مهر و وفای تو بود

    غایت آنست که ما در سر کار تو رویم

    مرگ ما باک نباشد چو بقای تو بود

    من پروانه صفت پیش تو ای شمع چگل

    گر بسوزم گنه من نه خطای تو بود

    عجبست آن که تو را دید و حدیث تو شنید

    که همه عمر نه مشتاق لقای تو بود

    خوش بود ناله دلسوختگان از سر درد

    خاصه دردی که به امید دوای تو بود

    ملک دنیا همه با همت سعدی هیچست

    پادشاهیش همین بس که گدای تو بود

  72. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 2887


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود

    کاو را به سر کشته هجران گذری بود

    آن دوست که ما را به ارادت نظری هست

    با او مگر او را به عنایت نظری بود

    من بعد حکایت نکنم تلخی هجران

    کان میوه که از صبر برآمد شکری بود

    رویی نتوان گفت که حسنش به چه ماند

    گویی که در آن نیم شب از روز دری بود

    گویم قمری بود کس از من نپسندد

    باغی که به هر شاخ درختش قمری بود

    آن دم که خبر بودم از او تا تو نگویی

    کز خویشتن و هر که جهانم خبری بود

    در عالم وصفش به جهانی برسیدم

    کاندر نظرم هر دو جهان مختصری بود

    من بودم و او نی قلم اندر سر من کش

    با او نتوان گفت وجود دگری بود

    با غمزه خوبان که چو شمشیر کشیده‌ست

    در صبر بدیدم که نه محکم سپری بود

    سعدی نتوانی که دگر دیده بدوزی

    کان دل بربودند که صبرش قدری بود

  74. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 2888


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود

    مجنون از آستانه لیلی کجا رود

    گر من فدای جان تو گردم دریغ نیست

    بسیار سر که در سر مهر و وفا رود

    ور من گدای کوی تو باشم غریب نیست

    قارون اگر به خیل تو آید گدا رود

    مجروح تیر عشق اگرش تیغ بر قفاست

    چون می‌رود ز پیش تو چشم از قفا رود

    حیف آیدم که پای همی بر زمین نهی

    کاین پای لایقست که بر چشم ما رود

    در هیچ موقفم سر گفت و شنید نیست

    الا در آن مقام که ذکر شما رود

    ای هوشیار اگر به سر مست بگذری

    عیبش مکن که بر سر مردم قضا رود

    ما چون نشانه پای به گل در بمانده‌ایم

    خصم آن حریف نیست که تیرش خطا رود

    ای آشنای کوی محبت صبور باش

    بیداد نیکوان همه بر آشنا رود

    سعدی به در نمی‌کنی از سر هوای دوست

    در پات لازمست که خار جفا رود

  76. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 2889


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود

    وآن چنان پای گرفته‌ست که مشکل برود

    دلی از سنگ بباید به سر راه وداع

    تا تحمل کند آن روز که محمل برود

    چشم حسرت به سر اشک فرو می‌گیرم

    که اگر راه دهم قافله بر گل برود

    ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست

    همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود

    موج از این بار چنان کشتی طاقت بشکست

    که عجب دارم اگر تخته به ساحل برود

    سهل بود آن که به شمشیر عتابم می‌کشت

    قتل صاحب نظر آن است که قاتل برود

    نه عجب گر برود قاعده صبر و شکیب

    پیش هر چشم که آن قد و شمایل برود

    کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست

    مگر آن کس که به شهر آید و غافل برود

    گر همه عمر نداده‌ست کسی دل به خیال

    چون بیاید به سر راه تو بی‌دل برود

    روی بنمای که صبر از دل صوفی ببری

    پرده بردار که هوش از تن عاقل برود

    سعدی ار عشق نبازد چه کند ملک وجود

    حیف باشد که همه عمر به باطل برود

    قیمت وصل نداند مگر آزرده هجر

    مانده آسوده بخسبد چو به منزل برود

  78. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 2890


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر که مجموع نباشد به تماشا نرود

    یار با یار سفرکرده به تنها نرود

    باد آسایش گیتی نزند بر دل ریش

    صبح صادق ندمد تا شب یلدا نرود

    بر دل آویختگان عرصه عالم تنگست

    کان که جایی به گل افتاد دگر جا نرود

    هرگز اندیشه یار از دل دیوانه عشق

    به تماشای گل و سبزه و صحرا نرود

    به سر خار مغیلان بروم با تو چنان

    به ارادت که یکی بر سر دیبا نرود

    با همه رفتن زیبای تذرو اندر باغ

    که به شوخی برود پیش تو زیبا نرود

    گر تو ای تخت سلیمان به سر ما زین دست

    رفت خواهی عجب ار مورچه در پا نرود

    باغبانان به شب از زحمت بلبل چونند

    که در ایام گل از باغچه غوغا نرود

    همه عالم سخنم رفت و به گوشت نرسید

    آری آنجا که تو باشی سخن ما نرود

    هر که ما را به نصیحت ز تو می‌پیچد روی

    گو به شمشیر که عاشق به مدارا نرود

    ماه رخسار بپوشی تو بت یغمایی

    تا دل خلقی از این شهر به یغما نرود

    گوهر قیمتی از کام نهنگان آرند

    هر که او را غم جانست به دریا نرود

    سعدیا بار کش و یار فراموش مکن

    مهر وامق به جفا کردن عذرا نرود

  80. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 2891


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر که را باغچه‌ای هست به بستان نرود

    هر که مجموع نشستست پریشان نرود

    آن که در دامنش آویخته باشد خاری

    هرگزش گوشه خاطر به گلستان نرود

    سفر قبله درازست و مجاور با دوست

    روی در قبله معنی به بیابان نرود

    گر بیارند کلید همه درهای بهشت

    جان عاشق به تماشاگه رضوان نرود

    گر سرت مست کند بوی حقیقت روزی

    اندرونت به گل و لاله و ریحان نرود

    هر که دانست که منزلگه معشوق کجاست

    مدعی باشد اگر بر سر پیکان نرود

    صفت عاشق صادق به درستی آنست

    که گرش سر برود از سر پیمان نرود

    به نصیحتگر دل شیفته می‌باید گفت

    برو ای خواجه که این درد به درمان نرود

    به ملامت نبرند از دل ما صورت عشق

    نقش بر سنگ نبشتست به طوفان نرود

    عشق را عقل نمی‌خواست که بیند لیکن

    هیچ عیار نباشد که به زندان نرود

    سعدیا گر همه شب شرح غمش خواهی گفت

    شب به پایان رود و شرح به پایان نرود

  82. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 2892


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در من این عیب قدیمست و به در می‌نرود

    که مرا بی می و معشوق به سر می‌نرود

    صبرم از دوست مفرمای و تعنت بگذار

    کاین بلاییست که از طبع بشر می‌نرود

    مرغ مألوف که با خانه خدا انس گرفت

    گر به سنگش بزنی جای دگر می‌نرود

    عجب از دیده گریان منت می‌آید

    عجب آنست کز او خون جگر می‌نرود

    من از این بازنیایم که گرفتم در پیش

    اگرم می‌رود از پیش اگر می‌نرود

    خواستم تا نظری بنگرم و بازآیم

    گفت از این کوچه ما راه به در می‌نرود

    جور معشوق چنان نیست که الزام رقیب

    گویی ابریست که از پیش قمر می‌نرود

    تا تو منظور پدید آمدی ای فتنه پارس

    هیچ دل نیست که دنبال نظر می‌نرود

    زخم شمشیر غمت را به شکیبایی و عقل

    چند مرهم بنهادیم و اثر می‌نرود

    ترک دنیا و تماشا و تنعم گفتیم

    مهر مهریست که چون نقش حجر می‌نرود

    موضعی در همه آفاق ندانم امروز

    کز حدیث من و حسن تو خبر می‌نرود

    ای که گفتی مرو اندر پی خوبان سعدی

    چند گویی مگس از پیش شکر می‌نرود

  84. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 2893


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سروبالایی به صحرا می‌رود

    رفتنش بین تا چه زیبا می‌رود

    تا کدامین باغ از او خرمترست

    کاو به رامش کردن آنجا می‌رود

    می‌رود در راه و در اجزای خاک

    مرده می‌گوید مسیحا می‌رود

    این چنین بیخود نرفتی سنگدل

    گر بدانستی چه بر ما می‌رود

    اهل دل را گو نگه دارید چشم

    کان پری پیکر به یغما می‌رود

    هر که را در شهر دید از مرد و زن

    دل ربود اکنون به صحرا می‌رود

    آفتاب و سرو غیرت می‌برند

    کآفتابی سروبالا می‌رود

    باغ را چندان بساط افکنده‌اند

    کآدمی بر فرش دیبا می‌رود

    عقل را با عشق زور پنجه نیست

    کار مسکین از مدارا می‌رود

    سعدیا دل در سرش کردی و رفت

    بلکه جانش نیز در پا می‌رود

  86. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 2894


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای ساربان آهسته رو کآرام جانم می‌رود

    وآن دل که با خود داشتم با دلستانم می‌رود

    من مانده‌ام مهجور از او بیچاره و رنجور از او

    گویی که نیشی دور از او در استخوانم می‌رود

    گفتم به نیرنگ و فسون پنهان کنم ریش درون

    پنهان نمی‌ماند که خون بر آستانم می‌رود

    محمل بدار ای ساروان تندی مکن با کاروان

    کز عشق آن سرو روان گویی روانم می‌رود

    او می‌رود دامن کشان من زهر تنهایی چشان

    دیگر مپرس از من نشان کز دل نشانم می‌رود

    برگشت یار سرکشم بگذاشت عیش ناخوشم

    چون مجمری پرآتشم کز سر دخانم می‌رود

    با آن همه بیداد او وین عهد بی‌بنیاد او

    در سینه دارم یاد او یا بر زبانم می‌رود

    بازآی و بر چشمم نشین ای دلستان نازنین

    کآشوب و فریاد از زمین بر آسمانم می‌رود

    شب تا سحر می‌نغنوم و اندرز کس می‌نشنوم

    وین ره نه قاصد می‌روم کز کف عنانم می‌رود

    گفتم بگریم تا ابل چون خر فروماند به گل

    وین نیز نتوانم که دل با کاروانم می‌رود

    صبر از وصال یار من برگشتن از دلدار من

    گر چه نباشد کار من هم کار از آنم می‌رود

    در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن

    من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می‌رود

    سعدی فغان از دست ما لایق نبود ای بی‌وفا

    طاقت نمی‌آرم جفا کار از فغانم می‌رود

  88. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 2895


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آنکه مرا آرزوست دیر میسر شود

    وینچه مرا در سرست عمر در این سر شود

    تا تو نیایی به فضل رفتن ما باطلست

    ور به مثل پای سعی در طلبت سر شود

    برق جمالی بجست خرمن خلقی بسوخت

    زان همه آتش نگفت دود دلی برشود

    ای نظر آفتاب هیچ زیان داردت

    گر در و دیوار ما از تو منور شود

    گر نگهی دوست وار بر طرف ما کنی

    حقه همان کیمیاست وین مس ما زر شود

    هوش خردمند را عشق به تاراج برد

    من نشنیدم که باز صید کبوتر شود

    گر تو چنین خوبروی بار دگر بگذری

    سنت پرهیزگار دین قلندر شود

    هر که به گل دربماند تا بنگیرند دست

    هر چه کند جهد بیش پای فروتر شود

    چون متصور شود در دل ما نقش دوست

    همچو بتش بشکنیم هر چه مصور شود

    پرتو خورشید عشق بر همه افتد ولیک

    سنگ به یک نوع نیست تا همه گوهر شود

    هر که به گوش قبول دفتر سعدی شنید

    دفتر وعظش به گوش همچو دف تر شود

  90. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 2896


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود

    تا منتهای کار من از عشق چون شود

    دل برقرار نیست که گویم نصیحتی

    از راه عقل و معرفتش رهنمون شود

    یار آن حریف نیست که از در درآیدم

    عشق آن حدیث نیست که از دل برون شود

    فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست

    ور کوه محنتم به مثل بیستون شود

    ساکن نمی‌شود نفسی آب چشم من

    سیماب طرفه نبود اگر بی س************ شود

    دم درکش از ملامتم ای دوست زینهار

    کاین درد عاشقی به ملامت فزون شود

    جز دیده هیچ دوست ندیدم که سعی کرد

    تا زعفران چهره من لاله گون شود

    دیوار دل به سنگ تعنت خراب گشت

    رخت سرای عقل به یغما کنون شود

    چون دور عارض تو برانداخت رسم عقل

    ترسم که عشق در سر سعدی جنون شود

  92. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 2897


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بخت این کند که رای تو با ما یکی شود

    تا بشنود حسود و بر او ناوکی شود

    خونم بریز و بر سر خاکم گذار کن

    کاین رنج و سختیم همه پیش اندکی شود

    آن را مسلم است تماشای نوبهار

    کز عشق بوستان گل و خارش یکی شود

    ای مفلس آنچه در سر توست از خیال گنج

    پایت ضرورت است که در مهلکی شود

    سعدی در این کمند به دیوانگی فتاد

    گر دیگرش خلاص بود زیرکی شود

  94. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 2898


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آن که نقشی دیگرش جایی مصور می‌شود

    نقش او در چشم ما هر روز خوشتر می‌شود

    عشق دانی چیست سلطانی که هر جا خیمه زد

    بی خلاف آن مملکت بر وی مقرر می‌شود

    دیگران را تلخ می‌آید شراب جور عشق

    ما ز دست دوست می‌گیریم و شکر می‌شود

    دل ز جان برگیر و در بر گیر یار مهربان

    گر بدین مقدارت آن دولت میسر می‌شود

    هرگزم در سر نبود اندیشه سودا ولیک

    پیل اگر دربند می‌افتد مسخر می‌شود

    عیش‌ها دارم در این آتش که بینی دم به دم

    کاندرونم گر چه می‌سوزد منور می‌شود

    تا نپنداری که با دیگر کسم خاطر خوشست

    ظاهرم با جمع و خاطر جای دیگر می‌شود

    غیرتم گوید نگویم با حریفان راز خویش

    باز می‌بینم که در آفاق دفتر می‌شود

    آب شوق از چشم سعدی می‌رود بر دست و خط

    لاجرم چون شعر می‌آید سخن تر می‌شود

    قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود

    چون همی‌سوزد جهان از وی معطر می‌شود

  96. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 2899


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    هفته‌ای می‌رود از عمر و به ده روز کشید

    کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید

    آن که برگشت و جفا کرد به هیچم بفروخت

    به همه عالمش از من نتوانند خرید

    هر چه زان تلخ‌تر اندر همه عالم نبود

    گو بگو از لب شیرین که لطیف است و لذیذ

    گر من از خار بترسم نبرم دامن گل

    کام در کام نهنگ است بباید طلبید

    مرو ای دوست که ما بی تو نخواهیم نشست

    مبر ای یار که ما از تو نخواهیم برید

    از تو با مصلحت خویش نمی‌پردازم

    که محال است که در خود نگرد هر که تو دید

    آفرین کردن و دشنام شنیدن سهل است

    چه از آن به که بود با تو مرا گفت و شنید

    جهد بسیار بکردم که نگویم غم دل

    عاقبت جان به دهان آمد و طاقت برسید

    آخر ای مطرب از این پرده عشاق بگرد

    چند گویی که مرا پرده به چنگ تو درید

    تشنگانت به لب ای چشمه حیوان مردند

    چند چون ماهی بر خشک توانند طپید

    سخن سعدی بشنو که تو خود زیبایی

    خاصه آن وقت که در گوش کنی مروارید

  98. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  99. بالا | پست 2900


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    چه سروست آن که بالا می‌نماید

    عنان از دست دل‌ها می‌رباید

    که زاد این صورت منظور محبوب

    از این صورت ندانم تا چه زاید

    اگر صد نوبتش چون قرص خورشید

    ببینم آب در چشم من آید

    کس اندر عهد ما مانند وی نیست

    ولی ترسم به عهد ما نپاید

    فراغت زان طرف چندان که خواهی

    وزین جانب محبت می‌فزاید

    حدیث عشق جانان گفتنی نیست

    و گر گویی کسی همدرد باید

    درازای شب از ناخفتگان پرس

    که خواب آلوده را کوته نماید

    مرا پای گریز از دست او نیست

    اگر می‌بنددم ور می‌گشاید

    رها کن تا بیفتد ناتوانی

    که با سرپنجگان زور آزماید

    نشاید خون سعدی بی سبب ریخت

    ولیکن چون مراد اوست شاید

  100. 7 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 58 از 123 ... 848565758596068108 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 2 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 2 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد