صفحه 83 از 123 ... 3373818283848593 ...
نمایش نتایج: از 4,101 به 4,150 از 6148

موضوع: مشاعره

276716
  1. بالا | پست 4101


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    تا چند زنی بر من ز انکار تو خار آخر

    من با تو نمی‌گویم ای مرده پار آخر

    ماننده ابری تو هم مظلم و بی‌باران

    تاریک مکن ای ابر یک قطره ببار آخر

    این جمله فرمان‌ها از بهر قدر آمد

    ای جبری غافل تو از لذت کار آخر

    با کور کسی گوید کاین رشته به سوزن کش

    با بسته کسی گوید کان جاست شکار آخر

    با طفل دوروزه کس از شاهد و می‌گوید

    یا با نظر حیوان از چشم خمار آخر

    چون هیچ نیابی توی پهلوی زنان بنشین

    از حلقه جانبازان بگذر به کنار آخر

    در قدرت مخدومی شمس الحق تبریزی

    غوطی بخوری بینی حق را به نظار آخر

  2. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  3. بالا | پست 4102


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای دیده مرا بر در واپس بکشیده سر

    باز از طرفی پنهان بنموده رخ عبهر

    یک لحظه سلف دیده کاین جایم تا دانی

    بر حیرت من گاهی خندیده تو چون شکر

    در بسته به روی من یعنی که برو واپس

    بر بام شده در پی یعنی نمطی دیگر

    سر را تو چنان کرده رو رو که رقیب آمد

    من سجده کنان گشته یعنی که از این بگذر

    من در تو نظر کرده تو چشم بدزدیده

    زان ناز و کرشم تو صد فتنه و شور و شر

    تو دست گزان بر من کاین جمله ز دست تو

    من بوسه زنان گشته بر خاک به عذر اندر

    کی باشد کان بوسه بر لعل لبت یابم

    وان گاه تو بخراشی رخساره چون زعفر

    ای کافر زلف تو شاه حشم زنگی

    فریاد که ایمان شد اندر سر تو کافر

    چون طره بیفشانی مشک افتد در پایت

    چون جعد براندازی خطیت دهد عنبر

    احسنت زهی نقشی کز عطسه او جان شد

    ای کشته به پیش تو صد مانی و صد آزر

    ناگه ز جمال تو یک برق برون جسته

    تا محو شد این خانه هم بام فنا هم در

    در عین فنا گفتم ای شاه همه شاهان

    بگداخت‌همی نقشی بفسرده بدین آذر

    گفتا که خطاب تو هم باقی این برفست

    تا برف بود باقی غیبست گل احمر

    گفتم که الا ای مه از تابش روی تو

    خورشید کند سجده چون بنده گک کمتر

    آخر بنگر در من گفتا که نمی‌ترسی

    از آتش رخسارم وانگه تو نه سامندر

    گفتم بتکی باشم دو چشم بپوشیده

    اندر حجب غیرت پوشیده من این مغفر

    گفتا که تو را این عشق در صبر دهد رنگی

    شایسته آن گردی هم ناظر و هم منظر

    گفتم چه نشان باشد در بنده از این وعده

    گفتا که درخش جان در آتش دل چون زر

    وان گاه نکو بنگر در صحن عیار جان

    در حال درخشانی وز تابش او برخور

    گفتم که همی‌ترسم وز ترس همی‌میرم

    کز دیدن جان خود از من رود آن جوهر

    آن جوهر بی‌چونی کز حسن خیال تو

    در چشم نشستستم ای طرفه سیمین بر

    گفتا که مترس آخر نی منت همی‌گویم

    کز باغ جمال ما هم بر بخوری هم بر

    آن نقش خداوندی شمس الحق تبریزی

    پرنور از او عالم تبریز از او انور

    او بود خلاصه کن او را تو سجودی کن

    تا تو شنوی از خود کالله هو الاکبر

  4. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  5. بالا | پست 4103


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مکن یار مکن یار مرو ای مه عیار

    رخ فرخ خود را مپوشان به یکی بار

    تو دریای الهی همه خلق چو ماهی

    چو خشک آوری ای دوست بمیرند به ناچار

    مگو با دل شیدا دگر وعده فردا

    که بر چرخ رسیدست ز فردای تو زنهار

    چو در دست تو باشیم ندانیم سر از پای

    چو سرمست تو باشیم بیفتد سر و دستار

    عطاهای تو نقدست شکایت نتوان کرد

    ولیکن گله کردیم برای دل اغیار

    مرا عشق بپرسید که ای خواجه چه خواهی

    چه خواهد سر مخمور به غیر در خمار

    سراسر همه عیبیم بدیدی و خریدی

    زهی کاله پرعیب زهی لطف خریدار

    ملوکان همه زربخش تویی خسرو سربخش

    سر از گور برآورد ز تو مرده پیرار

    ملالت نفزایید دلم را هوس دوست

    اگر رهزندم جان ز جان گردم بیزار

    چو ابر تو ببارید بروید سمن از ریگ

    چو خورشید تو درتافت بروید گل و گلزار

    ز سودای خیال تو شدستیم خیالی

    کی داند چه شویم از تو چو باشد گه دیدار

    همه شیشه شکستیم کف پای بخستیم

    حریفان همه مستیم مزن جز ره هموار

  6. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  7. بالا | پست 4104


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای عاشق بیچاره شده زار به زر بر

    گویی که نزد مرگ تو را حلقه به در بر

    بندیش از آن روز که دم‌های شماری

    تو می‌زنی و وهم زنت شوی دگر بر

    خود را تو سپر کن به قبول همه احکام

    زان پیش که تیر اجل آید به سپر بر

    از آدمی ادراک و نظر باشد مقصود

    کای رحمت پیوسته به ادراک و نظر بر

    ای کان شکر فضل تو وین خلق چو طوطی

    طوطی چه کند که ننهد دل به شکر بر

    آن نیشکر از عشق تو صد جای کمر بست

    شکر تو نبشتست بر اطراف کمر بر

    جز شمس و قمر باصره را نور دگر ده

    ای نور تو وافر شده بر شمس و قمر بر

    از کار جهان سیر شده خاطر عارف

    عاشق شده بر شیوه و بر کار دگر بر

    دیدست که گر نوش کند آب جهان را

    بی‌حضرت تو آب ندارد به جگر بر

    گیرم همه شب پاس نداری و نزاری

    خود را بزن ای مخلص بر ورد سحر بر

    آن‌ها که شب و صبحدم آرام ندیدند

    ناگاه فتادند بر آن گنج گهر بر

    موسی همه شب نور همی‌جست و به آخر

    نوری عجبی دید به بالای شجر بر

    یعقوب وطن ساخت به جان طره شب را

    تا بوسه زد آخر به رخ و زلف پسر بر

    مقصود خدا بود و پسر بود بهانه

    عاشق نشود جان پیمبر به بشر بر

    او ز آل خلیلست و به آفل نکند میل

    چون خار بود آفل او را به بصر بر

    جز دوست خلیلی نپذیرفت خلیلش

    ور نه تن خود را نفکندی به شرر بر

    ای گشته بت جان تو نقشی و کلوخی

    انکار تو پس چیست به عباد حجر بر

    یک لحظه بنه گوش که خواهم سخنی گفت

    ای چشم خوشت طعنه زده نرگس تر بر

    بر نقد زن ای دوست که محبوب تو نقدست

    ای چشم نهاده همه بر بوک و مگر بر

    بربستم لب را ز ره چشم بگویم

    چیزی که رود مستی آن کله سر بر

    نی نی بنگویم که عجب صید شگرفست

    مرغ نظرست و ننشیند به خبر بر

  8. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  9. بالا | پست 4105


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    ای رخت فکنده تو بر اومید و حذر بر

    آخر نظری کن به نظربخش فکر بر

    ای طالب و ای عاشق بنگر به طلب بخش

    بنگر به مؤثر تو چه چفسی به اثر بر

    او می‌کشدت جانب صلح و طرف جنگ

    گه صحبت یاران و گهی اوج سفر بر

    در تو نگران او و تو را چشم چپ و راست

    او با تو سخن گوی و تو را گوش سمر بر

    او می‌زند این سیخ و هش گاو سوی یوغ

    عیسیست رفیق و هش خربنده به خر بر

    هر گاو و خری سیخ خورد بر کفل و پشت

    تو سیخ ندامت خوری بر سینه و بر بر

    زان سیخ کباب دل تو گر نشد آگه

    پخته کندت مطبخیش نار سقر بر

    گه کاسه گرفتی که حلیماب و زفر کو

    گه چنگ گرفتی تو به تقریع زفر بر

    ز افشارش مرگ آن رخ تو گردد چون زر

    زر بازدهی و بنهی سر به حجر بر

    بس چند کنی عشوه تو در محفل کوران

    بس چند زنی نعره تو بر مسمع کر بر

  10. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  11. بالا | پست 4106


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گیرم که بود میر تو را زر به خروار

    رخساره چون زر ز کجا یابد زردار

    از دلشده زار چو زاری بشنیدند

    از خاک برآمد به تماشا گل و گلزار

    هین جامه بکن زود در این حوض فرورو

    تا بازرهی از سر و از غصه دستار

    ما نیز چو تو منکر این غلغله بودیم

    گشتیم به یک غمزه چنین سغبه دلدار

    تا کی شکنی عاشق خود را تو ز غیرت

    هل تا دو سه ناله بکند این دل بیمار

    نی نی مهلش زانک از آن ناله زارش

    نی خلق زمین ماند و نی چرخه دوار

    امروز عجب نیست اگر فاش نگردد

    آن عالم مستور به دستوری ستار

    باز این دل دیوانه ز زنجیر برون جست

    بدرید گریبان خود از عشق دگربار

    خامش که اشارت ز شه عشق چنین است

    کز صبر گلوی دل و جان گیر و بیفشار

  12. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  13. بالا | پست 4107


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به حسن تو نباشد یار دیگر

    درآ ای ماه خوبان بار دیگر

    مرا غیر تماشای جمالت

    مبادا در دو عالم کار دیگر

    بدزدیدی ز حسن تو یکی چیز

    اگر بودی چو تو عیار دیگر

    چو خورشید جمالت روی بنمود

    ز هر ذره شنو اقرار دیگر

    زهی دریا که آگندی ز گوهر

    که هر قطره نمود انبار دیگر

    به یک خانه دو بیمارند و عاشق

    منم بیمار و دل بیمار دیگر

    خدایا هر دو را تیمار کردی

    ولیکن ماند آن تیمار دیگر

    چه داند جان منکر این سخن را

    که او را نیست آن دیدار دیگر

    که منکر گفت سنایی خود همینست

    سنایی گفت نی خروار دیگر

    بدان خروار تو خروار منگر

    گشا دو چشم عیسی وار دیگر

  14. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  15. بالا | پست 4108


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بگرد فتنه می‌گردی دگربار

    لب بامست و مستی هوش می‌دار

    کجا گردم دگر کو جای دیگر

    که ما فی الدار غیر الله دیار

    نگردد نقش جز بر کلک نقاش

    بگرد نقطه گردد پای پرگار

    چو تو باشی دل و جان کم نیاید

    چو سر باشد بیاید نیز دستار

    گرفتارست دل در قبضه حق

    گرفته صعوه را بازی به منقار

    ز منقارش فلک سوراخ سوراخ

    ز چنگالش گران جانان سبکبار

    رها کن این سخن‌ها را ندا کن

    به مخموران که آمد شاه خمار

    غم و اندیشه را گردن بریدند

    که آمد دور وصل و لطف و ایثار

    هلا ای ساربان اشتر بخوابان

    از این خوشتر کجا باشد علف زار

    چو مهمانان بدین دولت رسیدند

    بیا ای خازن و بگشای انبار

    شب مشتاق را روزی نیاید

    چنین پنداشتی دیگر مپندار

    خمش کن تا خموش ما بگوید

    ویست اصل سخن سلطان گفتار

  16. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  17. بالا | پست 4109


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    جفا از سر گرفتی یاد می‌دار

    نکردی آن چه گفتی یاد می‌دار

    نگفتی تا قیامت با تو جفتم

    کنون با جور جفتی یاد می‌دار

    مرا بیدار در شب‌های تاریک

    رها کردی و خفتی یاد می‌دار

    به گوش خصم می‌گفتی سخن‌ها

    مرا دیدی نهفتی یاد می‌دار

    نگفتی خار باشم پیش دشمن

    چو گل با او شکفتی یاد می‌دار

    گرفتم دامنت از من کشیدی

    چنین کردی و رفتی یاد می‌دار

    همی‌گویم عتابی من به نرمی

    تو می‌گویی به زفتی یاد می‌دار

    فتادی بارها دستت گرفتم

    دگرباره بیفتی یاد می‌دار

  18. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  19. بالا | پست 4110


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا یارا چنین بی‌یار مگذار

    ز من مگذر مرا مگذار مگذار

    به زنهارت درآمد جان چاکر

    مرا در هجر بی‌زنهار مگذار

    طبیبی بلک تو عیسی وقتی

    مرو ما را چنین بیمار مگذار

    مرا گفتی که ما را یار غاری

    چنین تنها مرا در غار مگذار

    تو را اندک نماید هجر یک شب

    ز من پرس اندک و بسیار مگذار

    مینداز آتش اندک به سینه

    که نبود آتش اندک خوار مگذار

    دمم بگسست لیکن بار دیگر

    ز من بشنو مرا این بار مگذار

  20. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  21. بالا | پست 4111


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    منم از جان خود بیزار بیزار

    اگر باشد تو را از بنده آزار

    مرا خود جان و دل بهر تو باید

    که قربان تو باشد ای نکوکار

    ز آزار دلت گر چه نگویی

    درون جان من پیداست آثار

    بهار از من بگردد چون ندانم

    چو در دل جای گلشن پر شود خار

    گناهم پیش لطفت سجده آرد

    که ای مسجود جان زنهار زنهار

    گنه را لطف تو گوید که تا کی

    گنه گوید بدو کاین بار این بار

    تن و جانی که خاک تو نباشد

    تن او سله باشد جان او مار

    تو خورشیدی و مرغ روز خواهی

    چو مرغ شب بیاید نبودش بار

    چو برگیری تو رسم شب ز عالم

    چه پرها برکند مرغ شب ای یار

    به حق آن که لطف تو جهانست

    که آن جا گم شود این چرخ دوار

    به چشم جان چه دریا و چه صحرا

    در آن عالم چه اقرار و چه انکار

    به تنگی درفتد هرک از تو ماند

    فروکن دست و او را زود بردار

    به قصد از شمس تبریزی نگردم

    چگونه زهر نوشد مرد هشیار

  22. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  23. بالا | پست 4112


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرا اقبال خندانید آخر

    عنان این سو بگردانید آخر

    زمانی مرغ دل بربسته پر بود

    بدادش پر و پرانید آخر

    زهی باغی که خندانید از فضل

    بدان ابری که گریانید آخر

    زهی نصرت که مر اسلام را داد

    زهی ملکی که استانید آخر

    به چوگان وفا یک گوی زرین

    در این میدان بغلطانید آخر

    کمر بگشاد مریخ و بینداخت

    سلح‌ها را بدرانید آخر

    بخندد آسمان زیرا زمین را

    خدا از خوف برهانید آخر

  24. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  25. بالا | پست 4113


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    به ساقی درنگر در مست منگر

    به یوسف درنگر در دست منگر

    ایا ماهی جان در شست قالب

    ببین صیاد را در شست منگر

    بدان اصلی نگر کغاز بودی

    به فرعی کان کنون پیوست منگر

    بدان گلزار بی‌پایان نظر کن

    بدین خاری که پایت خست منگر

    همایی بین که سایه بر تو افکند

    به زاغی کز کف تو جست منگر

    چو سرو و سنبله بالاروش کن

    بنفشه وار سوی پست منگر

    چو در جویت روان شد آب حیوان

    به خم و کوزه گر اشکست منگر

    به هستی بخش و مستی بخش بگرو

    منال از نیست و اندر هست منگر

    قناعت بین که نرست و سبک رو

    به طمع ماده آبست منگر

    تو صافان بین که بر بالا دویدند

    به دردی کان به بن بنشست منگر

    جهان پر بین ز صورت‌های قدسی

    بدان صورت که راهت بست منگر

    به دام عشق مرغان شگرفند

    به بومی که ز دامش رست منگر

    به از تو ناطقی اندر کمین هست

    در آن کاین لحظه خاموشست منگر

  26. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  27. بالا | پست 4114


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    بگردان ساقیا آن جام دیگر

    بده جان مرا آرام دیگر

    به جان تو که امروزم ببینی

    که صبرم نیست تا ایام دیگر

    اگر یک ذره رحمت هست بر من

    مکن تأخیر تا هنگام دیگر

    خلاصم ده خلاصم ده خلاصی

    که سخت افتاده‌ام در دام دیگر

    اگر امروز در بر من ببندی

    درافتم هر دمی از بام دیگر

    مرا در دست اندیشه بمسپار

    که اندیشه‌ست خون آشام دیگر

    می خام ار نگردانی تو ساقی

    مرا زحمت دهد صد خام دیگر

    بگیر این دلق اگر چه وام دارم

    گرو کن زود بستان وام دیگر

    بنه نامم غلام دردنوشان

    نمی‌خواهم خدایا نام دیگر

  28. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  29. بالا | پست 4115


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نگشتم از تو هرگز ای صنم سیر

    ولیک از هجر گشتم دم به دم سیر

    همی‌بینم رضایت در غم ماست

    چگونه گردد این بی‌دل ز غم سیر

    چه خون آشام و مستسقیست این دل

    که چشمم می‌نگردد ز اشک و نم سیر

    اگر سیری از این عالم بیا که

    نگردد هیچ کس زان عالمم سیر

    چو دیدم اتفاق عاشقانت

    شدستم از خلاف و لا و لم سیر

    ولی دردم تو اسرافیل جان‌ها

    نیم از نفخ روح و زیر و بم سیر

    چو بوی جام جان بر مغز من زد

    شدم ای جان جان از جام جم سیر

    چو بیشست آن جنون لحظه به لحظه

    خسیس آن کو نگشت از بیش و کم سیر

    چو دیدم کاس و طاس او شدستم

    از این طشت نگون خم به خم سیر

    خیال شمس تبریزی بیامد

    ز عشق خال او گشتم ز غم سیر

  30. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  31. بالا | پست 4116


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در این سرما و باران یار خوشتر

    نگار اندر کنار و عشق در سر

    نگار اندر کنار و چون نگاری

    لطیف و خوب و چست و تازه و تر

    در این سرما به کوی او گریزیم

    که مانندش نزاید کس ز مادر

    در این برف آن لبان او ببوسیم

    که دل را تازه دارد برف و شکر

    مرا طاقت نماند از دست رفتم

    مرا بردند و آوردند دیگر

    خیال او چو ناگه در دل آید

    دل از جا می‌رود الله اکبر

  32. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  33. بالا | پست 4117


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خداوند خداوندان اسرار

    زهی خورشید در خورشید انوار

    ز عشق حسن تو خوبان مه رو

    به رقص اندر مثال چرخ دوار

    چو بنمایی ز خوبی دست بردی

    بماند دست و پای عقل از کار

    گشاده ز آتش او آب حیوان

    که آبش خوشترست ای دوست یا نار

    از آن آتش بروییدست گلزار

    و زان گلزار عالم‌های دل زار

    از آن گل‌ها که هر دم تازه‌تر شد

    نه زان گل‌ها که پژمردست پیرار

    نتاند کرد عشقش را نهان کس

    اگر چه عشق او دارد ز ما عار

    یکی غاریست هجرانش پرآتش

    عجب روزی برآرم سر از این غار

    ز انکارت بروید پرده‌هایی

    مکن در کار آن دلبر تو انکار

    چو گرگی می‌نمودی روی یوسف

    چون آن پرده غرض می‌گشت اظهار

    ز جان آدمی زاید حسدها

    ملک باش و به آدم ملک بسپار

    غذای نفس تخم آن غرض‌هاست

    چو کاریدی بروید آن به ناچار

    نداند گاو کردن بانگ بلبل

    نداند ذوق مستی عقل هشیار

    نزاید گرگ لطف روی یوسف

    و نی طاووس زاید بیضه مار

    به طراری ربود این عمرها را

    به پس فردا و فردا نفس طرار

    همه عمرت هم امروزست لاغیر

    تو مشنو وعده این طبع عیار

    کمر بگشا ز هستی و کمر بند

    به خدمت تا رهی زین نفس اغیار

    نمازت کی روا باشد که رویت

    به هنگام نمازست سوی بلغار

    در آن صحرا بچر گر مشک خواهی

    که می‌چرد در آن آهوی تاتار

    نمی‌بینی تغیرها و تحویل

    در افلاک و زمین و اندر آثار

    کی داند جوهر خوبت بگردد

    به خاکی کش ندارد سود غمخوار

    چو تو خربنده باشی نفس خود را

    به حلقه نازنینان باشی بس خوار

    اگر خواهی عطای رایگانی

    ز عالم‌های باقی ملک بسیار

    چنان جامی که ویرانی هوش است

    ز شمس حق و دین بستان و هش دار

    خداوند خداوندان باقی

    که نبودشان به مخدومیش انکار

    ز لطف جان او رفته بکارت

    چو دیدندنش ز جنت حور ابکار

    اگر نه پرده رشک الهی

    بپوشیدیش از دار و ز دیار

    که سنگ و خاک و آب و باد و آتش

    همه روحی شدندی مست و سیار

    به بازار بتان و عاشقان در

    ز نقش او بسوزد جمله بازار

    دو ده دان هر دو ************ دو جهان را

    چه باشد ده که باشد اوش سالار

    که روح القدس پایش می ببوسید

    ندا آمد که پایش را مه آزار

    چه کم عقلی بود آن کس که این را

    برای جاه او گوید که مکثار

    به حق آنک آن شیر حقیقی

    چنین صید دلم کردست اشکار

    که از تبریز پیغامی فرستی

    که اینست لابه ما اندر اسحار

  34. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  35. بالا | پست 4118


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    صد بار بگفتمت نگهدار

    در خشم و ستیزه پا میفشار

    بر چنگ وفا و مهربانی

    گر زخمه زنی بزن به هنجار

    دانی تو یقین و چون ندانی

    کز زخمه سخت بسکلد یار

    می‌بخش و مخسب کاین نه نیکوست

    ما خفته خراب و فتنه بیدار

    می‌گویم و می‌کنم نصیحت

    من خشک دماغ و گفت و تکرار

    می‌خندد بر نصیحت من

    آن چشم خمار یار خمار

    می‌گوید چشم او به تسخر

    خوش می‌گویی بگو دگربار

    از تو بترم اگر ننوشم

    پوشیده نصیحت تو طرار

    استیزه گرست و لاابالیست

    کی عشوه خورد حریف خون خوار

    خامش کن و از دیش مترسان

    کز باغ خداست این سمن زار

    خاموش که بی‌بهار سبزست

    بی‌سبلت مهر جان و آذار

  36. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  37. بالا | پست 4119


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    کی باشد اختری در اقطار

    در برج چنین مهی گرفتار

    آواره شده ز کفر و ایمان

    اقرار به پیش او چو انکار

    کس دید دلی که دل ندارد

    با جان فنا به تیغ جان دار

    من دیدم اگر کسی ندیدست

    زیرا که مرا نمود دیدار

    علم و عملم قبول او بس

    ای من ز جز این قبول بیزار

    گر خواب شبم ببست آن شه

    بخشید وصال و بخت بیدار

    این وصل به از هزار خوابست

    از خواب مکن تو یاد زنهار

    از گریه خود چه داند آن طفل

    کاندر دل‌ها چه دارد آثار

    می‌گرید بی‌خبر ولیکن

    صد چشمه شیر از او در اسرار

    بگری تو اگر اثر ندانی

    کز گریه تست خلد و انهار

    امشب کر و فر شهریاریش

    اندر ده ماست شاه و سالار

    نی خواب رها کند نه آرام

    آن صبح صفا و شیر کرار

  38. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  39. بالا | پست 4120


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    شب گشت ولیک پیش اغیار

    روزست شب من از رخ یار

    گر عالم جمله خار گیرد

    ماییم ز دوست غرق گلزار

    گر گشت جهان خراب و معمور

    مستست دل و خراب دلدار

    زیرا که خبر همه ملولیست

    این بی‌خبریست اصل اخبار

  40. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  41. بالا | پست 4121


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نوریست میان شعر احمر

    از دیده و وهم و روح برتر

    خواهی خود را بدو بدوزی

    برخیز و حجاب نفس بردر

    آن روح لطیف صورتی شد

    با ابرو و چشم و رنگ اسمر

    بنمود خدای بی چگونه

    بر صورت مصطفی پیمبر

    آن صورت او فنای صورت

    وان نرگس او چو روز محشر

    هر گه که به خلق بنگریدی

    گشتی ز خدا گشاده صد در

    چون صورت مصطفی فنا شد

    عالم بگرفت الله اکبر

  42. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  43. بالا | پست 4122


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نزدیک توام مرا مبین دور

    پهلوی منی مباش مهجور

    آن کس که بعید شد ز معمار

    کی گردد کارهاش معمور

    چشمی که ز چشم من طرب یافت

    شد روشن و غیب بین و مخمور

    هر دل که نسیم من بر او زد

    شد گلشن و گلستان پرنور

    بی من اگرت دهند شهدی

    یک شهد بود هزار زنبور

    بی من اگرت امیر سازند

    باشی بتر از هزار مأمور

    می‌های جهان اگر بنوشی

    بی‌من نشود مزاج محرور

    در برق چه نامه بر توان خواند

    آخر چه سپاه آید از مور

    خلقان برقند و یار خورشید

    بی‌گفت تو ظاهرست و مشهور

    خلقان مورند و ما سلیمان

    خاموش صبور باش و مستور

  44. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  45. بالا | پست 4123

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2020
    شماره عضویت
    43757
    نوشته ها
    75
    تشکـر
    4
    تشکر شده 111 بار در 28 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : مشاعره

    شب گذشته شتابان به رهگذار تو بودم
    به جلد رهگذر اما در انتظار تو بودم

    نسیم زلف تو پیچیده بود در سر و مغزم
    خمار و سست ولی سخت بی قرار تو بودم

    همه به کاری و من دست شسته از همه کاری
    همه به فکر و خیال تو و به کار تو بودم

    خزان عشق نبینی که من به هر دمی ای گل
    در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم

    اگر که دل بگشاید زبان به دعوی یاری
    تو یار من که نبودی منم که یار تو بودم

    چو لاله بود چراغم به جستجوی تو در دست
    ولی به باغ تو دور از تو داغدار تو بودم

    به کوی عشق تو راضی شدم به نقش گدایی
    اگر چه شهره به هر شهر و شهریار تو بودم

  46. 7 کاربران زیر از ❤❤❤ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  47. بالا | پست 4124

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2020
    شماره عضویت
    43757
    نوشته ها
    75
    تشکـر
    4
    تشکر شده 111 بار در 28 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : مشاعره

    خوابم آشفت و سرخفته به دامان آمد

    خواب دیدم که خیال تو به مهمان آمد

    گوئی از نقد شبابم به شب قدر و برات

    گنجی از نو به سراغ دل ویران آمد

  48. 7 کاربران زیر از ❤❤❤ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  49. بالا | پست 4125

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2020
    شماره عضویت
    43757
    نوشته ها
    75
    تشکـر
    4
    تشکر شده 111 بار در 28 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : مشاعره

    راه گم کرده و با رویی چو ماه آمده‌ای
    مگر‌ ای شاهد گمراه به راه آمده‌ای

    باری این موی سپیدم نگر‌ای چشم سیاه
    گر بپرسیدن این بخت سیاه آمده‌ای

    کشته چاه غمت را نفسی هست هنوز
    حذر‌ ای آینه در معرض آه آمده‌ای

    از در کاخ ستم تا به سر کوی وفا
    خاکپای تو شوم کاین همه راه آمده‌ای

    چه کنی با من و با کلبه درویشی من
    تو که مهمان سراپرده شاه آمده‌ای‌

    می‌تپد دل به برم با همه شیر دلی
    که چو آهوی حرم شیرنگاه آمده‌ای

    آسمان را ز سر افتاد کلاه خورشید
    به سلام تو که خورشید کلاه آمده‌ای

    شهریارا حرم عشق مبارک بادت
    که در این سایه دولت به پناه آمده‌ای

  50. 7 کاربران زیر از ❤❤❤ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  51. بالا | پست 4126

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2020
    شماره عضویت
    43757
    نوشته ها
    75
    تشکـر
    4
    تشکر شده 111 بار در 28 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : مشاعره

    در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
    عاشق نمی شوی که ببینی چه می کشم

    با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
    بیچاره من که ساخته از آب و آتشم

  52. 7 کاربران زیر از ❤❤❤ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  53. بالا | پست 4127

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2020
    شماره عضویت
    43757
    نوشته ها
    75
    تشکـر
    4
    تشکر شده 111 بار در 28 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : مشاعره

    چه شد که بار دگر یاد آشنا کردی
    چه شد که شیوه بیگانگی رها کردی

    به قهر رفتن و جور و جفا شعار تو بود
    چه شد که بر سر مهر آمدی وفا کردی

    منم که جورو جفا دیدم و وفا کردم
    توئی که مهر و وفا دیدی و جفا کردی

    بیا که با همه نامهربانیت ای ماه
    خوش آمدی و گل آوردی و صفا کردی

    بیا که چشم تو تا شرم و ناز دارد کس
    نپرسد از تو که این ماجرا چرا کردی

    منت به یک نگه آهوانه می بخشم
    هر آنچه ای ختنی خط من خطا کردی

    اگر چه کار جهان بر مراد ما نشود
    بیا که کار جهان بر مراد ما کردی

    هزار درد فرستادیم به جان لیکن
    چو آمدی همه آن دردها دوا کردی

    کلید گنج غزلهای شهریار توئی
    بیا که پادشه ملک دل گدا کردی

  54. 6 کاربران زیر از ❤❤❤ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  55. بالا | پست 4128

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2020
    شماره عضویت
    43757
    نوشته ها
    75
    تشکـر
    4
    تشکر شده 111 بار در 28 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : مشاعره

    از همه سوی جهان جلوه او می بینم
    جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم

    چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل
    چهره اوست که با دیده او می بینم

    تا که در دیده من ************ و مکان آینه گشت
    هم در آن آینه آن آینه رو می بینم

  56. 6 کاربران زیر از ❤❤❤ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  57. بالا | پست 4129

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2020
    شماره عضویت
    43757
    نوشته ها
    75
    تشکـر
    4
    تشکر شده 111 بار در 28 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : مشاعره

    مه من هنوز عشقت دل من فکار دارد
    تو یکی بپرس از این غم که به من چه کار دارد

    نه بلای جان عاشق شب هجرتست تنها
    که وصال هم بلای شب انتظار دارد

  58. 6 کاربران زیر از ❤❤❤ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  59. بالا | پست 4130

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2020
    شماره عضویت
    43757
    نوشته ها
    75
    تشکـر
    4
    تشکر شده 111 بار در 28 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : مشاعره

    گرچه پیر است این تنم ، دل نوجوانی میکند
    در خیال خام خود هی نغمه خوانی میکند

    شرمی از پیری ندارد قلب بی پروای من
    زیر چشمی بی حیا کار نهانی میکند

    عاشقی ها میکند دل ، گرچه میداند که غم
    لحظه لحظه از برایش نوحه خوانی میکند

    هی بسازد نقشی ازروی نگاری هر دمی
    درخیالش زیر گوشش پرده خوانی میکند

    عقل بیچاره به گِل مانده ولیکن دست خود
    داده بر دست ِ دل و ،با او تبانی میکند

    گیج و منگم کرده این دل، آنچنانی کاین زبان
    همچو او رفته ز دست و ، لنَتَرانی میکند

    گفتمش رسوا مکن ما را بدین شهرو دیار
    دیدمش رسوا مرا ، سطحِ جهانی میکند

    بلبلی را دیده دل اندر شبی نیلوفری
    دست وپایش کرده گم، شیرین زبانی میکند

  60. 6 کاربران زیر از ❤❤❤ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  61. بالا | پست 4131

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2020
    شماره عضویت
    43757
    نوشته ها
    75
    تشکـر
    4
    تشکر شده 111 بار در 28 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : مشاعره

    ای صبا با تو چه گفتند
    که خاموش شدی ،

    چه شرابی به تو دادند
    که مدهوش شدی ،

    تو که آتشکده عشق و محبت بودی
    چه بلا رفت که
    خاکستر و خاموش شدی ،

    تو به صد نغمه ٬ زبان بودی و
    دلها همه گوش ،
    چه شنفتی که زبان بستی و
    خود گوش شدی ،

    خلق را گرچه وفا نیست
    ولیکن گل من ؛
    نه گمان دار که رفتی و
    فراموش شدی …!

  62. 6 کاربران زیر از ❤❤❤ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  63. بالا | پست 4132

    عنوان کاربر
    کاربر انجمن
    تاریخ عضویت
    Apr 2020
    شماره عضویت
    43757
    نوشته ها
    75
    تشکـر
    4
    تشکر شده 111 بار در 28 پست
    میزان امتیاز
    5

    پاسخ : مشاعره

    آتشی زد شب هجرم به دل و جان که مپرس
    آن چنان سوختم از آتش هجران که مپرس

  64. 6 کاربران زیر از ❤❤❤ بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  65. بالا | پست 4133


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عاشقی در خشم شد از یار خود معشوق وار

    گازری در خشم گشت از آفتاب نامدار

    وانگهان چون گازری از گازران درویشتر

    وانگهان چون آفتابی آفتاب هر دیار

    ناز گازر چون بدید آن آفتاب از لطف خود

    ابر پیش آورد اینک گازری باکار و بار

    گفت تا گازر نخندد من برون نایم ز ابر

    تا دل او خوش نگردد من نباشم برقرار

    دسته دسته جامه‌های گازران از کار ماند

    تا پدید آید که گازر اختیارست اختیار

    هر کی باشد عاشق آن آفتاب از جان و دل

    سر ز خاک پای گازر برندارد زینهار

    گویم آن گازر که باشد شمس تبریزی و بس

    کز برای او برآید آفتاب از هر کنار

  66. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  67. بالا | پست 4134


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عاشقی در خشم شد از یار خود معشوق وار

    گازری در خشم گشت از آفتاب نامدار

    وانگهان چون گازری از گازران درویشتر

    وانگهان چون آفتابی آفتاب هر دیار

    ناز گازر چون بدید آن آفتاب از لطف خود

    ابر پیش آورد اینک گازری باکار و بار

    گفت تا گازر نخندد من برون نایم ز ابر

    تا دل او خوش نگردد من نباشم برقرار

    دسته دسته جامه‌های گازران از کار ماند

    تا پدید آید که گازر اختیارست اختیار

    هر کی باشد عاشق آن آفتاب از جان و دل

    سر ز خاک پای گازر برندارد زینهار

    گویم آن گازر که باشد شمس تبریزی و بس

    کز برای او برآید آفتاب از هر کنار

  68. 8 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  69. بالا | پست 4135


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عرض لشکر می‌دهد مر عاشقان را عشق یار

    زندگان آن جا پیاده کشتگان آن جا سوار

    عارض رخسار او چون عارض لشکر شدست

    زخم چشم و چشم زخم عاشقان را گوش دار

    آفتابا شرم دار از روی او در ابر رو

    ماه تابان از چنان رخ الحذار و الحذار

    چون به لشکرگاه عشق آیی دو دیده وام کن

    وانگهان از یک نظر آن وام‌ها را می‌گزار

    جز خمار باده جان چشم را تدبیر نیست

    باده جان از که گیری زان دو چشم پرخمار

    چون تو پای لنگ داری گو پر از خلخال باش

    گوش کر را سود نبود از هزاران گوشوار

    گر عصا را تو بدزدی از کف موسی چه سود

    بازوی حیدر بباید تا براند ذوالفقار

    دست عیسی را بگیر و سرمه چوب از وی مدزد

    تا ببینی کار دست و تا ببینی دست کار

    گر ندانی کرد آن سو زیرزیرک می‌نگر

    نی به چشم امتحانی بل به چشم اعتبار

    زانک آن سو در نوازش رحمتی جوشیده است

    شمس تبریزیش گویم یا جمال کردگار

  70. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  71. بالا | پست 4136


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    عزم رفتن کرده‌ای چون عمر شیرین یاد دار

    کرده‌ای اسب جدایی رغم ما زین یاد دار

    بر زمین و چرخ روید مر تو را یاران صاف

    لیک عهدی کرده‌ای با یار پیشین یاد دار

    کرده‌ام تقصیرها کان مر تو را کین آورد

    لیک شب‌های مرا ای یار بی‌کین یاد دار

    قرص مه را هر شبی چون بر سر بالین نهی

    آنک کردی زانوی ما را تو بالین یاد دار

    همچو فرهاد از هوایت کوه هجران می‌کنم

    ای تو را خسرو غلام و صد چو شیرین یاد دار

    بر لب دریای چشمم دیده‌ای صحرای عشق

    پر ز شاخ زعفران و پر ز نسرین یاد دار

    التماس آتشینم سوی گردون می‌رود

    جبرئیل از عرش گوید یا رب آمین یاد دار

    شمس تبریزی از آن روزی که دیدم روی تو

    دین من شد عشق رویت مفخر دین یاد دار

  72. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  73. بالا | پست 4137


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مطربا در پیش شاهان چون شدستی پرده دار

    برمدار اندر غزل جز پرده‌های شاهوار

    بندگانشان دلخوشان و بندگیشان بی‌نشان

    خوان‌هاشان بی‌خمیر و باده‌هاشان بی‌خمار

    دیده بینای مطلق در میان خلق و حق

    از همه خلقش گزیر و بر همه فرمان گزار

    همچو خور عالم فروز و همچو گردون سرفراز

    هم کلید هشت جنت هم برون از پنج و چار

    سجده آرد پیش ایشان بانماز و بی‌نماز

    پیش ایشان سبز گردد شوره خاک و سبزه زار

  74. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  75. بالا | پست 4138


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    یا ربا این لطف‌ها را از لبش پاینده دار

    او همه لطفست جمله یا ربش پاینده دار

    ای بسی حق‌ها که دارد بر شب تاریک ماه

    ای خدای روز و شب تو بر شبش پاینده دار

    هست منزل‌های خوش مر روح را از مذهبش

    ای خدایا روح را بر مذهبش پاینده دار

    طفل جان در مکتبش استاد استادان شدست

    ای خدا این طفل را در مکتبش پاینده دار

    لشکر دین را ز شاهم شمس تبریزی ضیاست

    ای خدایا تا ابد بر موکبش پاینده دار

  76. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  77. بالا | پست 4139


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    مرحبا ای جان باقی پادشاه کامیار

    روح بخش هر قران و آفتاب هر دیار

    این جهان و آن جهان هر دو غلام امر تو

    گر نخواهی برهمش زن ور همی‌خواهی بدار

    تابشی از آفتاب فقر بر هستی بتاب

    فارغ آور جملگان را از بهشت و خوف نار

    وارهان مر فاخران فقر را از ننگ جان

    در ره نقاش بشکن جمله این نقش و نگار

    قهرمانی را که خون صد هزاران ریخته‌ست

    ز آتش اقبال سرمد دود از جانش برآر

    آن کسی دریابد این اسرار لطفت را که او

    بی‌وجود خود برآید محو فقر از عین کار

    بی‌کراهت محو گردد جان اگر بیند که او

    چون زر سرخست خندان دل درون آن شرار

    ای که تو از اصل کان زر و گوهر بوده‌ای

    پس تو را از کیمیاهای جهان ننگست و عار

    جسم خاک از شمس تبریزی چو کلی کیمیاست

    تابش آن کیمیا را بر مس ایشان گمار

  78. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  79. بالا | پست 4140


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    سر برآور ای حریف و روی من بین همچو زر

    جان سپر کردم ولیکن تیر کم زن بر سپر

    این جگر از تیرها شد همچو پشت خارپشت

    رحم کردی عشق تو گر عشق را بودی جگر

    من رها کردم جگر را هرچ خواهد گو بشو

    بر دهانم زن اگر من زین سخن گویم دگر

    بنده ساقی عشقم مست آن دردی درد

    گوشه‌ای سرمست خفتم فارغم از خیر و شر

    گر بیاید غم بگویم آنک غم می‌خورد رفت

    رو به بازار و ربابی از برای من بخر

  80. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  81. بالا | پست 4141


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    نیشکر باید که بندد پیش آن لب‌ها کمر

    خسروی باید که نوشم زان لب شیرین شکر

    بلک دریاییست عشق و موج رحمت می‌زند

    ابر بفرستد به دوران و به نزدیکان گهر

    صد سلام و بندگی ای جان از این مستان بخوان

    جام زرین پیش آر و سیم بر ای سیمبر

    پشت آنی تو که پشتش از غم و محنت شکست

    آب آنی که ندارد هیچ آبی بر جگر

    پخته شد نان دلی کز تف عشق تو بسوخت

    شد زبردست ابد آن کز تو شد زیر و زبر

    زان سر مستانش رست از خنجر قصاب مرگ

    که نبودند اندر این سودا چو ساطوری دوسر

    می بیار ای عشق بهر جان فرزندان خویش

    محو کن اندیشه‌ها را زان شراب چون شرر

    دی بدادی آنچ دادی جمع را ای میرداد

    بخش امروزینه کو ای هر دمی بخشنده تر

    بس کن و پرده دگر زن تا نگردد کس ملول

    می پر از باغی به باغی این چنین کن پرشکر

  82. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  83. بالا | پست 4142


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    در سماع عاشقان زد فر و تابش بر اثیر

    گر سماع منکران اندرنگیرد گو مگیر

    قسمت حقست قومی در میان آفتاب

    پای کوبانند و قومی در میان زمهریر

    قسمت حقست قومی در میان آب شور

    تلخ و غمگینند و قومی در میان شهد و شیر

    نوبت الفقر فخری تا قیامت می‌زنند

    تو که داری می‌خور و می‌ده شب و روز ای فقیر

    فقر را در نور یزدان جو مجو اندر پلاس

    هر برهنه مرد بودی مرد بودی نیز سیر

    بانگ مرغان می‌رسد بر می‌فشانی پر و بال

    لیک اگر خواهی بپری پای را برکش ز قیر

    عقل تو دربند جان و طبع تو دربند نان

    مغزها اندر خمار و دست‌ها اندر خمیر

    عارفا گر کاهلی آمد قران کاهلان

    جاء نصرالله آمد ابشروا جاء البشیر

    گرمی خود را دگر جا خرج کردی ای جوان

    هر کی آن جا گرم باشد این طرف باشد زحیر

    گرمیی با سردیی و سردیی با گرمیی

    چونک آن جا گرم بودی سردی این جا ناگزیر

    لیک نومیدی رها کن گرمی حق بی‌حدست

    پیش این خورشید گرمی ذره‌ای باشد سعیر

    همچو مغناطیس می‌کش طالبان را بی‌زبان

    بس بود بسیار گفتی ای نذیر بی‌نظیر

  84. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  85. بالا | پست 4143


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر به خلوت دیدمی او را به جایی سیر سیر

    بی‌رقیبش دادمی من بوسه‌هایی سیر سیر

    بس خطاها کرده‌ام دزدیده لیکن آرزوست

    با لب ترک خطا روزی خطایی سیر سیر

    تا یکی عشرت ببیند چرخ کو هرگز ندید

    عشرت کدبانوی با کدخدایی سیر سیر

    یک به یک بیگانگان را از میان بیرون کنید

    تا کنارم گیرد آن دم آشنایی سیر سیر

    دست او گیرم به میدان اندرآیم پای کوب

    می‌زنم زان دست با او دست و پایی سیر سیر

    ای خوشا روزی که بگشاید قبا را بند بند

    تا کشم او را برهنه بی‌قبایی سیر سیر

    در فراق شمس تبریزی از آن کاهید تن

    تا فزاید جان‌ها را جان فزایی سیر سیر

  86. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  87. بالا | پست 4144


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    معده را پر کرده‌ای دوش از خمیر و از فطیر

    خواب آمد چشم پر شد کنچ می‌جستی بگیر

    بعد پرخوردن چه آید خواب غفلت یا حدث

    یار بادنجان چه باشد سرکه باشد یا که سیر

    سوز اگر از روح خواهی خواجه کم کن لقمه را

    گوز اگر مفتوح خواهی کاسه را در پیش گیر

    ای خدا جان را پذیرا کن ز رزق پاک خویش

    تا نماند چون سگان مردار هر لقمه پذیر

    وقت روزه از میان دل برآید ناله زار

    بعد خوردن از ره زیرین گشاید پرده زیر

  88. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  89. بالا | پست 4145


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گر خورد آن شیر عشقت خون ما را خورده گیر

    ور سپارم هر دمی جان دگر بسپرده گیر

    سردهم این دم توی می بی‌محابا می‌خورم

    گر کسی آید برد دستار و کفشم برده گیر

    گر بگوید هوشیاری زرق را پرورده‌ای

    با چنین برقی پیاپی زرق را پرورده گیر

    جان من طغرای باقی دارد اندر دست خویش

    صورتم امروز و فرداییست او را مرده گیر

    از خدا دریا همی‌خواهی و مار خشکیی

    چون تو ماهی نیستی دریا به دست آورده گیر

    غوره افشاری و گویی من ریاضت می‌کنم

    چونک میخواره نه‌ای رو شیره افشرده گیر

    صوفیان صاف را گویی که دردی خورده‌اند

    صوفیان را صاف می‌دارد تو بستان درده گیر

    هر شکوفه کز می ما نیست خندان بر درخت

    گر چه او تازه‌ست و خندان هم کنون پژمرده گیر

    شمس تبریزی تو خورشیدی و از تو چاره نیست

    چونک بی‌تو شب بود استاره‌ها بشمرده گیر

  90. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  91. بالا | پست 4146


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    خوی بد دارم ملولم تو مرا معذور دار

    خوی من کی خوش شود بی‌روی خوبت ای نگار

    بی‌تو هستم چون زمستان خلق از من در عذاب

    با تو هستم چون گلستان خوی من خوی بهار

    بی‌تو بی‌عقلم ملولم هر چه گویم کژ بود

    من خجل از عقل و عقل از نور رویت شرمسار

    آب بد را چیست درمان باز در جیحون شدن

    خوی بد را چیست درمان بازدیدن روی یار

    آب جان محبوس می‌بینم در این گرداب تن

    خاک را بر می‌کنم تا ره کنم سوی بحار

    شربتی داری که پنهانی به نومیدان دهی

    تا فغان در ناورد از حسرتش اومیدوار

    چشم خود ای دل ز دلبر تا توانی برمگیر

    گر ز تو گیرد کناره ور تو را گیرد کنار

  92. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  93. بالا | پست 4147


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    گرم در گفتار آمد آن صنم این الفرار

    بانگ خیزاخیز آمد در عدم این الفرار

    صد هزاران شعله بر در صد هزاران مشعله

    کیست بر در کیست بر در هم منم این الفرار

    از درون نی آن منم گویان که بر در کیست آن

    هم منم بر در که حلقه می‌زنم این الفرار

    هر که پندارد دو نیمم پس دو نیمش کرد قهر

    ور یکی ام پس هم آب و روغنم این الفرار

    چون یکی باشم که زلفم صد هزاران ظلمتست

    چون دو باشم چونک ماه روشنم این الفرار

    گرد خانه چند جویی تو مرا چون کاله دزد

    بنگر این دزدی که شد بر روزنم این الفرار

    زین قفس سر را ز هر سوراخ بیرون می‌کنم

    سوی وصلت پر خود را می‌کنم این الفرار

    در درون این قفس تن در سر سودا گداخت

    وز قفس بیرون به هر دم گردنم این الفرار

    بی‌می از شمس الحق تبریز مست گفتنم

    طوطیم یا بلبلم یا سوسنم این الفرار

  94. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  95. بالا | پست 4148


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    آینه چینی تو را با زنگی اعشی چه کار

    کر مادرزاد را با ناله سرنا چه کار

    هر مخنث از کجا و ناز معشوق از کجا

    طفلک نوزاد را با باده حمرا چه کار

    دست زهره در حنی او کی سلحشوری کند

    مرغ خاکی را به موج و غره دریا چه کار

    بر سر چرخی که عیسی از بلندی بو نبرد

    مر خرش را ای مسلمانان بر آن بالا چه کار

    قوم رندانیم در کنج خرابات فنا

    خواجه ما را با جهاز و مخزن و کالا چه کار

    صد هزاران ساله از دیوانگی بگذشته‌ایم

    چون تو افلاطون عقلی رو تو را با ما چه کار

    با چنین عقل و دل آیی سوی قطاعان راه

    تاجر ترسنده را اندر چنین غوغا چه کار

    زخم شمشیرست این جا زخم زوبین هر طرف

    جمع خاتونان نازک ساق رعنا را چه کار

    رستمان امروز اندر خون خود غلطان شدند

    زالکان پیر را با قامت دوتا چه کار

    عاشقان را منبلان دان زخم خوار و زخم دوست

    عاشقان عافیت را با چنین سودا چه کار

    عاشقان بوالعجب تا کشته‌تر خود زنده تر

    در جهان عشق باقی مرگ را حاشا چه کار

    وانگهی این مست عشق اندر هوای شمس دین

    رفته تبریز و شنیده رو تو را آن جا چه کار

    از ورای هر دو عالم بانگ آید روح را

    پس تو را با شمس دین باقی اعلا چه کار


    آینه چینی تو را با زنگی اعشی چه کار

    کر مادرزاد را با ناله سرنا چه کار

    هر مخنث از کجا و ناز معشوق از کجا

    طفلک نوزاد را با باده حمرا چه کار

    دست زهره در حنی او کی سلحشوری کند

    مرغ خاکی را به موج و غره دریا چه کار

    بر سر چرخی که عیسی از بلندی بو نبرد

    مر خرش را ای مسلمانان بر آن بالا چه کار

    قوم رندانیم در کنج خرابات فنا

    خواجه ما را با جهاز و مخزن و کالا چه کار

    صد هزاران ساله از دیوانگی بگذشته‌ایم

    چون تو افلاطون عقلی رو تو را با ما چه کار

    با چنین عقل و دل آیی سوی قطاعان راه

    تاجر ترسنده را اندر چنین غوغا چه کار

    زخم شمشیرست این جا زخم زوبین هر طرف

    جمع خاتونان نازک ساق رعنا را چه کار

    رستمان امروز اندر خون خود غلطان شدند

    زالکان پیر را با قامت دوتا چه کار

    عاشقان را منبلان دان زخم خوار و زخم دوست

    عاشقان عافیت را با چنین سودا چه کار

    عاشقان بوالعجب تا کشته‌تر خود زنده تر

    در جهان عشق باقی مرگ را حاشا چه کار

    وانگهی این مست عشق اندر هوای شمس دین

    رفته تبریز و شنیده رو تو را آن جا چه کار

    از ورای هر دو عالم بانگ آید روح را

    پس تو را با شمس دین باقی اعلا چه کار

  96. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  97. بالا | پست 4149


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    لحظه لحظه می برون آمد ز پرده شهریار

    باز اندر پرده می‌شد همچنین تا هشت بار

    ساعتی بیرونیان را می‌ربود از عقل و دل

    ساعتی اهل حرم را می‌ببرد از هوش و کار

    دفتری از سحر مطلق پیش چشمش باز بود

    گردشی از گردش او در دل هر بی‌قرار

    گاه از نوک قلم سوداش نقشی می‌کشید

    گاه از سرنای عشقش عقل مسکین سنگسار

    چونک شب شد ز آتش رخسار شمعی برفروخت

    تا دو صد پروانه جان را پدید آمد مدار

    چون ز شب نیمی بشد مستان همه بیخود شدند

    ما بماندیم و شب و شمع و شراب و آن نگار

    مای ما هم خفته بود و برده زحمت از میان

    مای ما با مای او گشته کنار اندر کنار

    چون سحر این مای ما مشتاق آن ما گشته بود

    ما درآمد سایه وار و شد برون آن مای یار

    شمس تبریزی برفت اما شعاع روی او

    هر طرف نوری دهد آن را که هستش اختیار

  98. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


  99. بالا | پست 4150


    عنوان کاربر
    مشاورکو یار
    تاریخ عضویت
    Oct 2019
    شماره عضویت
    42184
    نوشته ها
    14,499
    تشکـر
    380
    تشکر شده 17,518 بار در 3,264 پست
    میزان امتیاز
    19

    پاسخ : مشاعره

    از کنار خویش یابم هر دمی من بوی یار

    چون نگیرم خویش را من هر شبی اندر کنار

    دوش باغ عشق بودم آن هوس بر سر دوید

    مهر او از دیده برزد تا روان شد جویبار

    هر گل خندان که رویید از لب آن جوی مهر

    رسته بود از خار هستی جسته بود از ذوالفقار

    هر درخت و هر گیاهی در چمن رقصان شده

    لیک اندر چشم عامه بسته بود و برقرار

    ناگهان اندررسید از یک طرف آن سرو ما

    تا که بیخود گشت باغ و دست بر هم زد چنار

    رو چو آتش می‌چو آتش عشق آتش هر سه خوش

    جان ز آتش‌های درهم پرفغان این الفرار

    در جهان وحدت حق این عدد را گنج نیست

    وین عدد هست از ضرورت در جهان پنج و چار

    صد هزاران سیب شیرین بشمری در دست خویش

    گر یکی خواهی که گردد جمله را در هم فشار

    صد هزاران دانه انگور از حجاب پوست شد

    چون نماند پوست ماند باده‌های شهریار

    بی‌شمار حرف‌ها این نطق در دل بین که چیست

    ساده رنگی نیست شکلی آمده از اصل کار

    شمس تبریزی نشسته شاهوار و پیش او

    شعر من صف‌ها زده چون بندگان اختیار

  100. 9 کاربران زیر از Saltanat بابت این پست مفید تشکر کرده اند


صفحه 83 از 123 ... 3373818283848593 ...

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 3 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 3 مهمان ها)

لیست کاربران دعوت شده به این موضوع

کلمات کلیدی این موضوع

© تمامی حقوق برای مشاورکو محفوظ بوده و هرگونه کپی برداري از محتوای انجمن پيگرد قانونی دارد