حکم...
هر چی هست
من خیلی وقته رد دادم!!!
حکم...
هر چی هست
من خیلی وقته رد دادم!!!
یک طرفه بودن همه چیز را خراب می کند
از خیابانش بگیر...
تا احساساش...
روزگار می خندی؟
کمی حرمت نگه دار مگر نمی بینی سیاه پوش ارزوهایم هستم!!!
در دنیایی که روزی روح من مرا ترک می کند
توقع ماندن از دیگران بیجاست...!!!
به سلامتی پسری که به یاد عشقش عرق میخوره
اما عشقش تو بقل غریبه عرق میکنه
واسه دل کندن از فضای مجازی
باید یه دل خوشی تو دنیای واقعی کنارت باشه
لعنتی ها
کاش یکی سرشان داد بزند:
دست به سینه یک گوشه بشینند
خاطرات را میگویم
هی جلو چشمانم بالا پایین می روند!
یه موقع هایی فکر می کنم...
چرا کسی حالمو نمیپرسه...
اهان یادم افتاد
حتما کارشون پیشم گیر نیست
گنجشک ها گرسنه اند !
دید میزنند ایوان خانه را . . .
باشد سفره ای تکانده شود !
دید می زنم ...
ایوان چشم هایت را . . .
شاید نگاهی بتکانی . . . !
بسلامتی پسر 4 ﺳاله که ...
ﮐﻪ ﮐﺎﺭ بدی کرد !
ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﺩﻧﺒﺎﻟﺶ ﺩﻭﯾﺪ ...
ﺗﺎﺑﯿﺮﻭﻥ ﺣﯿﺎﻁ
. . .
ﭘﺴﺮﮎ ﻫﻤﻮﻥ ﺟﻠﻮﯼ ﺩﺭﻭﺍﯾﺴﺘﺎﺩ
!
ﺟﻠﻮﺗﺮ ﻧﺮﻓﺖ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﻫﻢ ﮐﺘﮑﺶ ﺯﺩ !
ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺗﻮﺧﻮﻧﻪ
...
ﺑﺎﭼﺸﻤﺎﯼ ﭘﺮ ﺍﺷﮑﺶ ﺑﻪ ﻣﺎﻣﺎﻧﺶ ﮔﻔﺖ :
ﻓﮑﺮ ﻧﮑﻦ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﺴﺘﻢ ﻓﺮﺍﺭﮐﻨﻤﺎ ...
ﺗﻮﭼﺎﺩﺭ ﺳﺮﺕ ﻧﺒﻮد ... !
تا حالا شده هنذفری بزاری گوشت دراز بکشی خوابت ببره
اب بره توش خیس شه؟
نگرفتی حرفمو؟
هه
بیخیال
هی رفیق بغض کن به حال من که نه دیگر ورزش ارامم
می کند نه صدای داریوش
لاک پشت ها می دانند که اخرش هیچی نیست
به خاطر عمینه که عجله ای ندارن
ادم خوب نداریم
فقط بعضیا کمتر عوضی ان!!!
نابینا غصه نخور در دنیا چیز قشنگی برای دیذن وجود نداره
جز سیاهی
ما هم که میبینیم خود را به کوری زده ایم...
ای کودک کفش هایم را نپوش تلاش تو برای بزرگ
شدنت غمگینم می کند...
کودک بمان...
کوچک بمان...
من در بزرگ شدنم دردهایی دیدم که:
کوچک کرد بزرگ شدنم را
که کوچک کرد بزرگ شدنم [/color]
اهای اذما نقاب هایتان را محکم نگه دارید...
مبادا با نسیمی چهره واقعیتان اشکار شود...
خدایا کسی را که قسمت دیگریست سر راهمان قرار نده...
تا شب های دلتنگی اش برای ما باشد و روز های خوشی اش برای
دیگری...
نامردی انقد زیاد شده که مردونگی هم میبینم فک میکنیم کاسه ای زیر نیم کاسه س !!
خوبـیِ دنیای مَجازی اینه که با چند تا شکلک و چندتا شوخی میشی خـوشـتـریـن آدمِ دنیـا
و هیشکی درونـتــو نمــیــفــهــمــه....
می ایم دردهایم را روی این صفحه مجازی می نویسم
ولی هیچ وقت هیچ کس نفهمید که من این ها را واقعی درد می کشم...
از عقابی پرسیدند:
آيا ترس به زمين افتادن را نداری؟؟؟؟
عقاب لبخند زد و گفت :
من انسان نيستم كه با كمی به بلندی رفتن تكبر كنم!!!
من در اوج بلندی ،نگاهم هميشه به زمين است......
چه زیبا می گفت پیرمرد خیاط
زندگی هیچ وقت اندازه تنم نشد
حتی وقتی خودم بریدمو دوختم
سلطان جنگل هم که باشی
گاهی به یک شانه برای ارام شدن نیاز داری
درسته ما خوب نیستیم
اما مثل بعضیام لجن تو جوب نیستیم
این دل لامصب ما همیشه تو گفتن کم میاره . . .
. وقتی به کسی،به طور کامل
وبدون هیچ شک وتردیدی
اعتماد
می کنید درنهایت دونتیجه کلی خواهد داشت. :
یا شخصیبرای زندگی
یادرسیبرای زندگی
ً خدايا اين تــٌــقـــٓـديـــــــر مـــــن بود ً
ً يٌـــا تــــــقٌــــصـــيــــر مــــــن ؟ ً
ً به درد و غــــصـــه هـــايـــم قسم ً
ً حرفهايم نــــاگـــفــــتـــه مـــانــــد و دلم شـــكـــســــت . ً
ً خدايا اين جدايی ها حــــكـــمـــت بٌـــود يا قـــــــسـٌــــمـــــت ً
ً اگر صـــــدايٌٌــــم بٌــــلٌـــنــــد بود مــيـشـنـيــدي ؟ ً
ً اگر دلـــــم بـــــيــــرحــــم بود مــيــديـــدي ؟ ً
ً خـــدايـــا در خـــواب آرزوهـــا ً
ً اي كـــــــاش هـــٓا ،امٌـــاهـــــا و اگـــــرهــــا مــــردم و رفـتـم . ً
ً خـــــــــٓدايـــــــــــ ـا ً
ً دنـــيـٌـــايـٓـــــت بــراي مٌٌـن خـــوب نـبـود .! ً
.بــــد بــــود . ً
ً بـــــــٌــــد ً
ً كـــه بـــه ســــــــكــــــوتـــــي مـــٓـٓـنــــو وا داشـــت.....
هــــــــــــــــِی رفیــق...!!!
آنکه در آغوش توست...!!!
آرزوی من بود...!
خوشبحالت
ﺯﻣﯿـــﻦ ﻗﺎﻧـﻮﻥ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ ...
ﻫــﻔﺖ ﻣﯿﻠﯿـــﺎﺭﺩ ﺁﺩﻡ!
ﻭ ﻓﻘـﻂ ﺑـﺎ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺁﻧﻬــﺎ
ﺍﺣﺴﺎﺱ ﺗﻨﻬـﺎﯾﯽ ﻧﻤﯽ ﮐﻨﯽ
ﻭ ﺧﺪﺍ ﻧﮑـــﻨﻪ ﮐـﻪ ﺁﻥ ﯾـﮏ ﻧﻔـــﺮ
ﺗﻨﻬﺎﯾﺖ ﺑﮕــــﺬﺍﺭﺩ،
ﺁﻥ ﻭﻗﺖ ﺣﺘﯽ ﺑﺎ ﺧﻮﺩﺕ ﻫـــﻢ
ﻏﺮﯾﺒـﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ . . .
بعضی وقتا باید مثه من...
تنها باشی...
تنهای تنها...
هی اهنگ گوش بدی
فک کنی...
همه چیو بریزی تو خودت...
تا مرز انفجار بری...
اونوقت در اتاقو باز کنی...
با همون لبخند همیشگی...
وانمود کنی همه چی خوبه...
صبح که میخوای بری دانشگاه بغض گلوتو بگیرهو...
مادرت بهت بگه سرما خوردی مثل اینکه لباس گرم بپوش امروز...
یه وقتایی هست...
نه گریه کردن ارومت میکنه...
نه نفس عمیق...
نه یه لیوان اب سرد...
نه یه چایی داغ...
نه یه دوش با اب ولرم...
نه ورزش و نه هیچ چیز دیگه...
یه وقتایی هست که...
فقط...
نیاز داری...
یکی بهت بگه منم دیگه باهات هستم...
میفهمید چی میگم بچه ها؟؟؟؟
هه هه هه
بیخیال...
ﯾﺎﺩ ﺍﻥ ﺭﻭﺯﯼ ﮐﻪ ﺗﺨﺘﯽ ﻭ ﺣﯿﺎﻃﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﻗﻞ ﻗﻞ ﻗﻮﺭﯼ ﻭ ﻗﻠﯿﺎﻥ ﻭ ﺑﺴﺎﻃﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﻋﻄﺮ ﺍﻭﯾﺸﻦ , ﺭﺩﯾﻒ ﺍﺳﺘﮑﺎﻧﻬﺎﯼ ﺑﻠﻮﺭ
ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺗﺮ ﺍﺯ ﭼﺎﯼ ﻧﺒﺎﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﻣﺎﺩﺭﯼ ﻓﯿﺮﻭﺯﻩ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﺳﻤﺎﻥ ﻣﺨﻤﻠﯽ
ﺳﺎﯾﻪ ﯼ ﻣﻬﺮ ﭘﺪﺭ , ﻇﻬﺮ ﺻﻼﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﺧﺎﻧﻪ ﺍﯼ ﮔﺮﭼﻪ ﮐﻠﻨﮕﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﺍﻧﺪﻭﻩ ﻭ ﻏﻢ
ﺑﺎﺧﺒﺮ ﺍﺯ ﺣﺎﻝ ﻫﻢ , ﺷﻮﺭ ﻭ ﻧﺸﺎﻃﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﻧﻢ ﻧﻢ ﭼﻨﮓ ﻭ ﺭﺑﺎﺏ ﻭ ﮔﻠﻨﺮﺍﻗﯽ ﻭ ﻗﻤﺮ
ﻫﺮﺷﺐ ﺟﻤﻌﻪ ﮐﻪ ﻣﯽ ﺷﺪ ﺳﻮﺭ ﻭ ﺳﺎﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﻧﺮﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﻏﺮﻕ ﭘﯿﭽﮏ , ﭘﻠﻪ ﭘﻠﻪ ﺍﻃﻠﺴﯽ
ﮔﺎﻡ ﭘﺎﻭﺭﭼﯿﻦ ﻭ ﻏﺮﻕ ﺍﺣﺘﯿﺎﻃﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﺷﺮﺷﺮ ﻓﻮﺍﺭﻩ ﺭﻭﯼ ﺭﻗﺺ ﻣﺎﻫﯽ ﻫﺎﯼ ﺣﻮﺽ
ﺷﻮﺭ ﻭ ﺷﻮﻕ ﻭ ﺧﺎﻃﺮ ﭘﺮﺍﻧﺒﺴﺎﻃﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﺳﺎﺩﻩ ﻣﺜﻞ ﺍﻓﺘﺎﺏ ﺍﻣﺪﻩ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﮐﻮﻩ
ﺑﯽ ﺧﺠﺎﻟﺖ ﻟﻬﺠﻪ ﯼ ﺍﻫﻞ ﺩﻫﺎﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﺣﺎﻓﻆ ﺍﺯ ﺷﺎﺧﻪ ﻧﺒﺎﺗﺶ , ﺳﻌﺪﯼ ﺍﺯ ﺳﯿﻤﯿﻦ ﺗﻨﺶ
ﻓﺎﻋﻼﺗﻦ ﻓﺎﻋﻼﺗﻦ ﻓﺎﻋﻼﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
ﻋﮑﺲ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻗﺎﺏ ﮐﻦ ﻫﺮﭼﻨﺪ ﺑﺎ ﮔﺮﺩ ﻭ ﻏﺒﺎﺭ
ﺗﺎ ﮐﻪ ﺧﻮﺷﺒﺨﺘﯽ ﺑﺪﺍﻧﺪ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﯽ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ
دکتر علی شریعتی... ﻣﺸﮑﻞ ﻣﺎ ﺩﺭﻓﻬﻢ ﺯﻧﺪﮔﯿﺴﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺮﺩﻥ ﺭﺍ ﯾﺎﺩﻣﺎﻥ ﻧﺪﺍﺩﻧﺪ ! ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺎﻥ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺭﻭﺯﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﯿﻢ ﮐﻪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯿﻤﺎﻥ ﺭﺍﺗﺸﮑﯿﻞ ﻣﯿﺪﻫﻨﺪ: ﻣﺪﺭﺳﻪ.. ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ .. ﮐﺎﺭ.. ﺣﺘﯽ ﺩﺭﺳﻔﺮﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺑﻪ ﻣﻘﺼﺪ ﻣﯽ ﺍﻧﺪﯾﺸﯿﻢ ﺑﺪﻭﻥ ﻟﺬﺕ ﺍﺯ ﻣﺴﯿﺮ! ﻏﺎﻓﻞ ﺍﺯ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻫﻤﺎﻥ ﻟﺤﻈﺎﺗﯽ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﯿﻢ ﺑﮕﺬﺭﻧﺪ.
بــازم شبـــــ و این اشــکای لعنـــــــتے...
دیـــــگه از شـــــورے مزّشون بیزارم..
دیـــــگه بالشم بـــــ صـــــدا درومـده..بهم سرکوفتـــــ رفتنشو میزنهــ.....
ديـــــگ خســــته ام از این بیداری عذاب آور ..ک جونمو ب لبم اوردهـ.....
قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را...! این باران است که باعث رشد گلها میشود نه رعد و برق...!
ﺧﯿﻠــــــﯽ ﺣــﺮﻓـــــــ ﺍﺳـﺘــــــــــ ...
ﮐــــﻪ ﺗــــﻮ ﻫـــﺮ ﺭﻭﺯ ﺩﺭ ﮔﻠـــﻮﯾﺘـــــــــ
ﺧـــــــﺎﺭﯼ ﮐﺸﻨـــﺪﻩ ﺍﺣﺴــــــﺎﺱ ﮐﻨـــﯽ
ﺑـــــــﺮﺍﯼ ﮐﺴــــﯽ ﮐــــﻪ
" ﺑـــﺪﺍﻧـــﯽ "
ﺣﺘــــﯽ ﯾﮑــــــ ﺑــﺎﺭ ﺩﺭ ﻋﻤــــﺮﺵ
ﺑـــﻪ ﺧــــﺎﻃــــــﺮ ﺗــــﻮ " ﺑﻐـــﺾ " ﻫـــﻢ ﻧﮑـــــﺮﺩﻩ ﺍﺳـﺘــــــــ ...
.
.
.
.
.
برایم نوشته بود :
گاهی اوقات دستهایم به آرزوهایم نمی رسند شاید چون آرزوهایم بلندند …
ولی درخت سرسبز و شاداب صبرم می گوید :
امیدی هست چون خدایی هست … آری و چه زیبا نوشته بود !
همواره با خود تکرار میکنم امیدی هست ؛ چون خدایی هست ...
وای که ردپای دزد آبادی ما، چقدر شبیه چکمه های کدخداست؟؟؟؟؟؟ روزی که ردپای به جا مانده ،شبيه چکمه های کدخدا بود یکی میگفت: دزد، چکمه های کدخدا را دزدیده، دیگری گفت: چکمه هاش شبیه چکمه کدخدا بوده. هر کسی به طریقی واقعیت را توجیه میکرد، دیوانه ای فریاد برآورد: که مردم؛ دزد، خود کدخداست، مردم پوزخندی زدن و گفتند:کدخدا به دل نگیر، مجنون است دیوانه است ،ولی فقط کدخدا فهمید که تنها عاقل آبادی اوست. از فردای آن روز کسی آن مجنون را ندید و احوالش را جویا شدند که کدخدا میگفت :دزد او را کشته است، کدخدا واقعیت را گفت ولی درک مردم از واقعیت ،فرسنگها فاصله داشت، شاید هم از سر نوشت مجنون میترسیدند چون در آن آبادی، دانستن بهايش سنگین ولی نادانی ،انعام داشت ،پس همه عرعرکنان هر روز در خانه کدخدا جمع میشدند!!!!!
یاد گرفتم که :
1)با احمق بحث نکنم وبگذارم در دنیای احمقانه خویش خوشبخت زندگی کند.
2)با وقیح جدل نکنم چون چیزی برای از دست دادن ندارد وروحم راتباه می کند.
3)از حسود دوری کنم چون حتی اگر دنیا را هم به او تقدیم کنم باز هم از من بیزار خواهد بود.
4)تنهایی ام را به بودن در جمعی که به آن تعلق ندارم ترجیح می دهم...
زﻧﺪﮔﯽ زﯾﺒﺎﺳﺖ ، ﺗﻤﺎﺷﺎﯾﯽ ﺳﺖ !
ﭼﺮا زﯾﺒﺎ ﻧﻤﯽ ﺑﯿﻨﯿﻢ ؟
ﭼﺮا ﮔﺎﻫﯽ ﺑﻪ ﭘﺎی اﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﻤﯽ ﺷﯿﻨﯿﻢ ؟
ﭼﺮا ﺑﺎ ﻫﻢ ﻧﻤﯽ ﺧﻨﺪﯾﻢ ؟
ﻣﮕﺮ دﻧﯿﺎ ﭼﻪ ﮐﻢ دارد ؟
ﺑﺒﯿﻦ اﯾﻦ آﺳﻤﺎن آﺑﯽ ﺳﺖ
ﺑﺒﯿﻦ دﻧﯿﺎی ﻣﺎ آﮐﻨﺪه از ﭘﺎﮐﯽ ﺳﺖ
و ﺧﻮﺑﯽ ﺗﺎ اﺑﺪ ﭘﺎﯾﻨﺪه ﻣﯽ ﻣﺎﻧﺪ ...
ﺗﻮ ﺑﺎور ﮐﻦ
ﻫﻤﯿﻦ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ !...
خدایا من ک غصه هامو سروقت میخورم پس چرا دردام تموم نمیشه؟!!!!
پرﻓﺴﻮﺭ ﺣﺴﺎﺑﯽ ﻣﻴﮕﻔﺖ:
ﺩﺭ ﺩﻭﺭﻩ ﺗﺤﺼﻴﻼﺗﻢ ﺩﺭ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎ ، ﺩﺭ
ﻳﻚ ﻛﺎﺭ ﮔﺮﻭﻫﻲ ﺑﺎ ﻳﮏ ﺩﺧﺘﺮ ﺁﻣﺮﻳﻜﺎﻳﻲ ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﻭ
ﻫﻤﻴﻨﻄﻮﺭ
ﻓﻴﻠﻴﭗ، ﻛﻪ ﻧﻤﻴﺸﻨﺎﺧﺘﻤﺶ ﻫﻤﮕﺮﻭﻩ ﺷﺪﻡ .
ﺍﺯ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ :
ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺭﻭ ﻣﻴﺸﻨﺎﺳﻲ؟
ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﮔﻔﺖ :
ﺁﺭﻩ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮﻱ ﻛﻪ ﻣﻮﻫﺎﻱ ﺑﻠﻮﻧﺪ
ﻗﺸﻨﮕﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﻭ ﺭﺩﻳﻒ ﺟﻠﻮ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ
ﮔﻔﺘﻢ:
ﻧﻤﻴﺪﻭﻧﻢ ﻛﻴﻮ ﻣﻴﮕﻲ
ﮔﻔﺖ:
ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﺧﻮﺵ ﺗﻴﭗ ﻛﻪ ﻣﻌﻤﻮﻻ ﭘﻴﺮﺍﻫﻦ ﻭ ﺷﻠﻮﺍﺭ ﺭﻭﺷﻦ
ﺷﻴﻜﻲ ﺗﻨﺶ ﻣﻴﻜﻨﻪ
ﮔﻔﺘﻢ:
ﺑﺎﺯﻡ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﻣﻨﻈﻮﺭﺕ ﻛﻴﻪ؟
ﮔﻔﺖ:
ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮﻱ ﻛﻪ ﻛﻴﻒ ﻭ ﻛﻔﺸﺶ ﺭﻭ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺳﺖ ﻣﻴﮑﻨﻪ
ﺑﺎﺯﻡ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ﻣﻨﻈﻮﺭﺵ ﻛﻲ ﺑﻮﺩ !
ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﺗﻮﻥ ﺻﺪﺍﺷﻮ ﻳﻜﻢ
ﭘﺎﻳﻴﻦ ﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ:
ﻓﻴﻠﻴﭗ ﺩﻳﮕﻪ، ﻫﻤﻮﻥ ﭘﺴﺮ ﻣﻬﺮﺑﻮﻧﻲ ﻛﻪ ﺭﻭﻱ ﻭﻳﻠﭽﻴﺮ ﻣﻴﺸﻴﻨﻪ ...
ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ ﺩﻗﻴﻘﺎ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﻛﻴﻮ ﻣﻴﮕﻪ
ﻭﻟﻲ ﺑﻪ ﻃﺮﺯ ﻏﻴﺮ ﻗﺎﺑﻞ ﺑﺎﻭﺭﻱ
ﺭﻓﺘﻢ ﺗﻮ ﻓﻜﺮ ...
ﺁﺩﻡ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎﻳﺪ ﻧﮕﺎﻫﺶ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻑ ﻣﺜﺒﺖ ﺑﺎﺷﻪ ﻛﻪ ﺑﺘﻮﻧﻪ ﺍﺯ
ﻭﻳﮋﮔﻲ ﻫﺎﻱ ﻣﻨﻔﻲ ﻭ ﻧﻘﺺ ﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﭘﻮﺷﻲ ﻛﻨﻪ ...
ﭼﻘﺪﺭ ﺧﻮﺑﻪ ﻣﺜﺒﺖ ﺩﻳﺪﻥ
ﺑﺎ ﺧﻮﺩﻡ ﮔﻔﺘﻢ، ﺍﮔﺮ ﻛﺎﺗﺮﻳﻦ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺩﺭﻣﻮﺭﺩ ﻓﻴﻠﻴﭗ ﻣﻴﭙﺮﺳﻴﺪ
ﭼﻲ ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ؟؟؟
ﺣﺘﻤﺎ ﺳﺮﻳﻊ ﻣﻴﮕﻔﺘﻢ:
ﻫﻤﻮﻥ ﻣﻌﻠﻮﻟﻪ ﺩﻳﮕﻪ !!
ﻭﻗﺘﻲ ﻧﮕﺎﻩ ﻛﺎﺗﺮﻳﻨﺎ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺩﻳﺪﮔﺎﻩ ﺧﻮﺩﻡ ﻣﻘﺎﻳﺴﻪ ﻛﺮﺩﻡ ، ﺧﻴﻠﻲ
ﺧﺠﺎﻟﺖ
ﻛﺸﻴﺪﻡ ...
ﺣﺎﻻ ﻣﺎ ﭼﻪ ﺩﻳﺪﮔﺎﻫﻲ ﻧﺴﺒﺖ ﺑﻪ ﺍﻃﺮﺍﻓﻴﺎﻧﻤﻮﻥ ﺩﺍﺭﻳﻢ؟؟؟؟
ﻣﺜﺒﺖ ﻳﺎ منفی؟
ﺑﯿﺎﯾﻦ + + + ﻓﮑﺮ ﮐﻨﯿﻢ.......
معلم پای تخته نوشت یک با یک برابر است....
یکی از دانش آموز ها بلند شد و گفت:
آقا اجازه یک با یک برابر نیست...
معلم که بهش بر خورده بود گفت:
بیا پای تخته ثابت کن یک با یک برابر نیست... اگه ثابت نکنی پیش بچه ها به فلک میبندمت....
دانش آموز با پای لرزون رفت پای تخته و گفت:
آقا من هشت سالمه علی هم هشت سالشه.... شب وقتی پدر علی میاد خونه با علی بازی میکنه اما پدر من شبها هر شب من و کتک میزنه....
چرا علی بعد از اینکه از مدرسه میره خونه میره تو کوچه بازی میکنه اما من بعد از مدرسه باید برم ترازومو بر دارم برم رو پل کار کنم....
محسن مثل من 8سالشه چرا از خونه محسن همیشه بوی برنج میاد اما ما همیشه شب ها گرسنهمیخوابیم. ....
شایان مثل من 8سالشه چرا اون هر 3ماه یک بار کفش میخره و اما من 3سال یه کفش و میپوشم...
حمید مثل من 8سالشه چرا همیشه بعد از مدرسه با مادرش میرن پارک اما من باید برم پاهای مادر مریضم و ماساژ بدم و...
معلم اشکهاش و پاک کردو رفت پای تخته و تخته رو پاک کردو نوشت...
یک با یک برابر نیست
پادشاهي وزيري داشت كه هر اتفاقي مي افتادميگفت:خيراست!!
روزي دست پادشاه درسنگلاخها گيركرد ومجبور شدند انگشتش را قطع كنند،وزيردر صحنه حاضر بودگفت:خيراست!
پادشاه ازدرد به خود ميپيچيد،از رفتار وزير عصبي شد،اورا به زندان انداخت،۱سال بعد پادشاه كه براي شكار به كوه رفته بود،در دام قبيله اي گرفتارشد كه بنا بر اعتقادات خود،هرسال ۱نفررا كه دينش باانها مختلف بود،سر ميبرندو لازمه اعدام ان شخص اين بودكه بدنش سالم باشد
وقتي ديدند اسير،يكي از انگشتانش قطع شده،وي را رها كردند
انجا بود كه پادشاه به ياد حرف وزير افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود:خير است!
پادشاه دستور ازادي وزير را داد
وقتي وزير ازاد شد و ماجراي اسارت پادشاه را از زبان اوشنيد،گفت:خيراست!
پادشاه گفت:ديگرچرا؟؟؟
وزير گفت:از اين جهت خيراست كه اگرمرا به زندان نينداخته بودي و زمان اسارت به همراهت بودم،مرا به جاي تو اعدام ميكردند......
....در طريقت هر چه پيش سالك آيد خير اوست
در صراط مستقيم اي دل كسي گمراه نيست....
دل من خسته شده ، ناز کشیدن بلدی ؟!
روی لبخند غمش ، ساز کشیدن بلدی ؟!
مبری یاد مرا، خاطره ها را نکُشی !
طرح چشمان مرا باز کشیدن بلدی ؟!
غزلی باز بخوان عاشقی از یادم رفت
از زبان دل من ،راز کشیدن بلدی ؟!
پَرو بالی دگرم نیست ،قفس جایم بود
تو هنوز هم پَر پرواز کشیدن بلدی ؟
دفتر عشق من آغشته شدازخاطره ها
چهره ی عاشق طناز کشیدن بلدی؟
دل من غرق تمنــــای وصال توشده
نقش یک عاشق طناز کشیدن بلدی؟
غرق دریا شد ه ام قایق توجادارد؟
لنگر عشق بگو باز کشیدن بلدی؟
ناز کن ناز که این کار تواست
ای خدا راست بگو ناز کشیدن بلدی؟؟؟؟
دلم برات تنگ شده ;(
زندگی سه دیدگاه داره
دیدگاه شما
دیدگاه من
حقیقت
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)