مادر سلام ، آمده ام "عید دیدنی"
فصل بهار با تو شد ای یاس ، دیدنی
عیدی بده ! یتیم و فقیر و اسیر را
نان نه ! نمک نه ! خاطره هایی شنیدنی
بانو بگو تو از شب شیرین ازدواج
از عطر لحظه های بهاری چکیدنی
تو آن زلال زمزم عشقی که تا ابد
هستی برای حضرت دریا چشیدنی
با محسن و حسین و حسن با دو دخترت
هجده بهار زندگی ات شد رسیدنی
مادر اجازه هست کمی درد و دل کنم
ای گل شنیده ام که مهیای چیدنی!
بانوی آب از پدر خاک رو مگیر
ای نوجوان که رو به زوال و خمیدنی
زخم شکسته ی تو اگر درد می کند
دردش زیاد می شود از هر وزیدنی
با پهلوی شکسته و با داغ محسنت
روزی شنیده ام که تو گرم دویدنی
باور نمی کنم ولی انگار می روی
این لحظه ها که عاشق روز پریدنی
قدر تو را مدینه ندانست و می پری
با آنکه تو بهانه ی هر آفریدنی
یک صبح روز عید کنار مزار تو ...
مادر سلام آمده ام «عید دیدنی»
باغبان رفت گلی ماند گلابش کردند
فاطمه شمع نبی بود که آبش کردند
منع از گریه و در خانه کبابش کردند
بیت الاحزان که علی ساخت خرابش کردند
خانه ی وحی پر از آتش و دود است هنوز
علی و فاطمه دنبال شهود است هنوز
اثر ضربت هیزم به وجود است هنوز
صورت مادر مظلومه کبود است هنوز
کس نگفت این گل پرپر سپر جان علی است
دست بشکسته او قدرت دستان علی است
این که در پشت در افتاده نگهبان علی است
این گریبان که گرفتند گریبان علی است