نوشته اصلی توسط
samaneh k
سلام دوستان خوبین میخواستم باهاتون درباره ی مشکلم حرف بزنم مشکل نگم یه عشقه بدون منطق که دلم یه جور میگه ولی عقلم یه جوردیگه.......
من دانشجوام و تا حالا اصلا دوست پسری نداشتم یعنی اصلا از اینجور رابطه ها خوشم نمیاد برام بی معنی هستن یه دختر محجبه که اگه یه پسری بهم نزدیک بشه یه جوری باهاش رفتار میکنم که بهش بفهمونم اصلا برام اهمیتی نداره و بهش اجازه سلام واحوالپرسی هم نمیدم...اما حالا با وجود چنین رفتارهام از یه استادم خوشم اومده اونم استادی که سنش از من کم کمش 19 سال تفاوت داره و مجرده اصلا نمیدونم چرا دوستش دارم براتون از ترم اولم بگم ترم اولی هم که خودتون میدونین تازه از محیط دبیرستان خارج شده وبه محیط دانشگا وارد شده خب منم اونجوری بودم چادری ام و حتی زیاد ان چنانی واسه دانشگا ارایش ندارم این استادی ک دارم براتون میگم از همون روز اول بهم زل زد وفقط نگام کرد منم که ساده گفتم شاید چیزی تو صورتم هستش...... این نگاه کردنا تو طول ترم بیشتر وبیشتر شد منم که اصلا توجهی نداشتم اصولا دختری هستم که کسی ازم چیزی نپرسه حرف نمیزنم ... ترم اولم تموم شدو تو امتحان اون استادم من20 شدم وترم بعد هم با همون استاد درس داشتیم این استاد بیشتر از ترم قبل بهم توجه میکرد منم ک یه ترم بزرگتر شده بودم منم کم کم شروع به بحث تو کلاس کردم و چون از اون درس بیشتر خوشم میومد بیشتر تو کلاس فعالیت داشتم تا جای ک استاد وقتی بقیه ی بچه ها میرفتن تمرین حل کنن استاد به من میگفت که تو نگا کن ببین درست نوشته ان یا نه همینجوری ادامه پیدا کرد که ما امتحان اون درس رو هم دادیم من بازم تو امتحان 20 شدم ولی ترم بعدش من با اون استاد درس نداشتم یعنی اصلا درسمون به اون استاد نداده بودن منم از این ماجرا خیلی ناراحت شدم از اینجا فهمیدم که دارم کم کم عاشق استادم میشم ...... یه بار رفتم کلاس ترم پایین تر از خودم که با اون استاد درس داشتن تو کلاس وقتی به استاد گفتم که استاد با اجازتون اومدم کلاستون با روی خوش بهم گفت شما صاحب خونه این اجازه لازم نیس خب بعد اون ترمم بازم با اون استاد درس نداشتیم تا اینکه این ترم با اون استاد درس داشتم بازم استاد توی کلاس همون رفتارای همیشگی اش رو میکرد توی کلاس داره فقط به من درس میده هر وقت نگا میکنم میبینم داره بهم نگا میکنه وفقط از من سوال میپرسه و منم توی کلاسش فعالم یه بار توی همین ترم رفتم تخته که تمرین حل کنم استاد دوتا ماژیک قرمز وابی بهم داده بود بعد خودش خواست بنویسه به من گفت که ماژیک بدم منم هردوش رو گرفتم طرفش که خودش برداره ولی برنداشت گفت خودت بده منم هی میگیرم سمتش که خودش برداره اونم اخرش برنداشت که نداشت اخر من خودم ابی رو بهش دادم اونم گفت ک چرا خانما رنگ قرمز رو دوست دارن ؟؟؟اخه چرا اینکار رو کرد نمیدونم...... خب سرتون درد نیارم خییییییییلی حرف زدم میخوام اونو به عنوان عشقی که تو قلبم دارم حذف کنم چون عشقم یه طرفه هستش نمیخوام اصلا وارد ماجرای عشق وعاشقی بشم میخوام با تمرکززیاد درسام رو بخونم لطفا بهم کمک کنید دوستان ممنونم ازتون.........