خانم 39 ساله هستم که صمیمی ترین دوست برادرم بهم پیشنهاد ازدواج داده. اولش با گفته اینکه به یکنفر علاقه پیدا کرده و چون آشناس میترسه بهش بگه و جواب رد بگیره شروع کرد و چون کارشو چندوقتی هست از دست داده و بخاطره بهم زدن با همسر عقد کردش هرچی داشته از دست داده نگران بود تا کاری رو شروع کنه و سرمایه ای جمع کنه برای ازدواج دختر مورد علاقش با یکی دیگه ازدواج کنه. منم گفتم همین حرفاتو بهش بگو اگر بچه نباشه و آشناست میدونه که عرضه دوباره شروع کردنو داری و بهت فرصت میده مگر اینکه یکی دیگه رو دوس داشته باشه و یا بچه باشه و دنباله ولخرجی و پول کندن ازت مثل نامزد قبلیت. گفت میدونم الان کسیو دوس نداره مثل خودمه. انقدر گفت و توضیح داد که به خنده گفتم نکنه منو میگی. بلاخره تائید کرد و منم شوکه شدم اما بعدش انقدر با احساس و با جملات قشنگ ازم درخواست ازدواج کرد که خیلی خوشم اومد و گفتم باید بیشتر حرف بزنیم. پرسیدم برادرم میدونه گفت الان که خیالم راحت شد ازتو، ازش اجازه میگیرم که ازت خاستگاری کنم.( من 3 سال ازش بزرگترم و منم نامزدی ناموفق داشتم. بخاطر ناراحتی و مریضی که برام پیش اومده بود سالها پیش جراحی سنگینی داشتم و در حال حاضر نه دارویی مصرف میکنم نه مشکلی دارم و اگر سنم مشکلی برای بچه دار شدنم ایجاد نکنه مشکلی برای بچه دار شدن هم ندارم) بعد از اینکه با برادرم صحبت کرد هم برادرم هم همسرش و هم خودم تفاوت سنی و جراحی و نامزدی ناموفقم رو گوشزد کردیم اما هربار گفت مشکلی نیست گفتیم اگر خانوادت مخالفت کنند چی گفت اونا هرچی من بخوام رو قبول دارن و اگر محالفت کنند مثل کوه پشتت وایمیستم و من میخوامت و تصمیمم رو گرفتم. به گذشتت کار ندارم تو هم به گذشتم کار نداشته باش. دیدارهامون که بیشتر شد در مورد روابطم با نامزد قبلی پرسید و منم گفتم چون محرم بودیم خب تا جدودی بوده اما بیشتر پرسید و ناراحت شدنش رو میدیدم وخودش هم خیلی بهم نزدیک میشد و میگفتم اینکار درست نیست با گفتن اینکه زنمی ادامه میداد بروش آوردم که نامزدم محرم بود و تو ناراحت شدی از تماسش با من. اینبار اسرار کرد محرمیت بخونیم گفتم خاستگاری رسمی بیا چشم. اما مدام به دلیله دستم خالیه طفره میرفت. به برادرم میگفتم چون بهش اعتماد داشت میگفت اشکال نداره دستش خالیه فعلن گفته تا قبل از محرم و صفر هرطور شده میاد با خانواده خاستگاری. یکی دوباری که پیش امد مارو با هم تنها گذاشتن با وجود مخالفت و ناراحتی من، اذیتم کرد حتی قرآن رو آورد دست گذاشت گفت نگرانی من بزنم زیر حرفام به این قرآن و به جان ماردم به تک تک حرفهابی که زدم برای ازدواج باهات عمل میکنم. اما از شب تولدش که چندتا پیام ناشناس تبریک براش اومد شروع کرده به بهانه آوردن و ناراحتی درست کردن و الکی گیر دادن به موضوعاتیکه بهش ربطی ندارن. با این وجود با خانوادش اومدن اما نه با عنوان خاستگاری بلکه با عنوان آشنایی خانواده ها و رفت و آمد این 2 ماه محرم و صفر. درست همون شب بعد از رفتنشون هم بهم زنگ زد و ناراحتی درست کرد باهام.توی این مدت هم 500هزار دادم بهش میگفت بدهی داشته از قبل. تولد سورپرایزی گرفتم براش چندبار شارژ یکبارم گفت 100تومن قرض بدم بهش که نداشتم. الان من نمیدونم زیادی کوتاه اومدنم باعث شده ایجوری بشه یا از تولدش نامزد قبلیش پیداش شده. چندبارم ازش پرسیدم پشیمون شدی گفته مگه خاله بازیه یروز بخوامت یروز نخوامت. تو خواهر بهترین دوستمی. بعداز 3 بار پرسیدنم ازش که منصرف شدی این رفتارارو میکنی و همش دنباله ناراحتی درست کردنی با عصبانیت گفت آخرین بارت باشه میپرسی. میدونم کار و پول نداشتن بهش فشار میاره اما اگر پشیمون نشده چرا بعد از جلسه آشنایی یکدفعه گفت بریم پیش مشاور یعنی قراره مشاور بجای اون بگه بهتر ادامه ندید؟ خیلی ناراحتم مخصوصا که توی تنهاییمون اذیتم کرد و اگر قصدش فقط سواستفاده بوده باشه و الان بخواد بزنه زیر همه چی 😐