سلام
من 20 سالم هست. مادرم وقتی کودک بودم فوت کرد و پدرم هم سال گذشته به خاطر سرطان از دنیا رفت. من فقط یک برادر بزرگتر دارم که 28 ساله هست و با هم زندگی میکنیم.
من خیلی به پدرم علاقه داشتم مرد خیلی خوبی بود و پدر خیلی مهربان و دانا. با اینکه مادرمون رو از دست داده بودیم ولی اصلا حس کمبود نداشتیم در خانواده. از دست دادن پدر برای ما خیلی سخت بود. پدرم در روزهای پایانی به من گفت که همونطور که در این سال ها بهش احترام میگذاشتم و همیشه به حرفش گوش میکردم حالا به حرف برادرم گوش بدم چه در کارهای روزمره چه برای ازدواج یا تحصیل یا چیزهای دیگه. گفت اگه برادرم از چیزی رضایت داشته باشه یعنی پدرم هم از اون دنیا رضایت داره. برادر و پدرم خیلی شبیه به هم هستند از نظر رفتار و عقاید و من هم بهش قول دادم و همیشه هم عمل کردم.
من دانشگاه میرم و درسمو میخونم و دختر آرامی هستم و دنبال دردسر نمیگردم. اهل دوست پسر و این چیزها هم نیستم ولی دوست دارم ظاهر شیک و مرتب داشته باشم البته هیچ وقت پوشش بد نداشتم یا در دانشگاه تذکری دریافت نکردم. با پسرها هم خیلی نمی گردم اصلا و دوستانم همگی از خانواده های خوب هستند.
بعد از فوت پدر ما پدربزرگ مادری ما سعی کرده همیشه حواسش به ما باشد و مرتب سر می زند و ما هم به او علاقه داریم ولی مدتی است ایشان همیشه از من ایراد می گرفت. مثلا ایشان تمایل دارد من چادری باشم ولی من چادر دوست ندارم یا دوست ندارد لباس رنگی بپوشم در حالی که لباس تیره همیشه مناسب نیست و ترجیح میدهم در بعضی مواقع که شرایط مناسب است لباس شادتر بپوشم. قبل از فوت پدر هم همینطور بودم و امروز هم چیزی نمی پوشم که برادرم رضایت نداشته باشد اما پدربزرگ همیشه ایراد میگیرد.
ما یک پسرعمو داریم که 18 ساله است و از کودکی با من و برادرم بسیار نزدیک بوده و چند سال هم در بچگی با ما زندگی کرده است و مثل برادر کوچک ماست. هفته پیش به ما سر زده بود البته برادرم هنوز سر کار بود و ما در خانه بودیم که پدربزرگ هم آمد و خیلی ناراحت شد از نحوه لباس پوشیدن من جلوی پسرعمو با اینکه لباس من اصلا نامناسب نبود. بعد از اینکه پسرعمو رفت و برادرم از سر کار برگشت پدربزرگ به برادرم تهمت بی غیرتی زد و کمی دلخوری شکل گرفت و در نهایت پدربزرگ رفت. دیشب پدربزرگ همراه دایی بزرگ به خانه ما آمدند و پدربزرگ گفت بهتر است من پیش آنها زندگی کنم. برادرم خیلی از این حرف ناراحت شد و واقعا دعوای لفظی داشت پیش می آمد که برادرم گفت به احترام سنشان چیزی نمیگوید و در خانه را باز کرد و گفت خوش آمدید و آنها رفتند ولی ما میدانیم ول کن نیستند. امروز صبح مادربزرگ به ما تلفن زد و گفت خیلی ناراحت است از دست ما و گفت بی احترامی شده به پدربزرگ و دایی بزرگ و باید عذرخواهی کنیم.
ما باید چکار کنیم؟ آیا قطع روابط با فامیل تصمیم صحیح است؟ برادرم گفت اگر یک بار دیگر از این حرف ها بزنند هشدار میدهد دست از سرمان بردارند و اگر تکرار کردند به خاطر ایجاد مزاحمت باید ازشان شکایت کنیم.
لطفا راهنمایی کنید من باید چکار کنم. من علاقه ای به دعوای خانوادگی ندارم ولی خیلی از ایرادهای پدربزرگ خسته شدم و ای کاش میشد ایشان دست از این کار بردارند.